این مقاله به تاریخ چهاردهم آگست سال ۲۰۱۸ در روزنامه ی گلوب پست در امریکا چاپ شده بود. نویسنده ی این مقاله، عیسا خان ایوب ایو بی، ستون نویس این روزنامه در آن زمان کاندید درجه ی دکترا در رشته دولت و پالیسی عامه بود. او در گذشته یک اسکالر فولبرایت در دانشگاه استانفورد با یک درجه ی علمی در حقوق بشر از دانشگاه هانگ کانگ بوده است.
این مقاله در زمان نشر آن درسال ۲۰۱۸ زیاد جلب توجه نکرد ولی وقایع تازه در افغانستان و تسلیمی قبلا پلان شده ی قدرت از چانب تیم غنی به شبکه ی حقانی، این نوشته را جالب میسازد زیرا حقایق زیادی را درمورد نقش خلیلزاد، غنی وکرزی در رابطه به وقایع اخیر روشن ساخته است.
برگرداننده: بشیر
سیاست های قومگرایانه ی افغانها، امنیت ملی امریکا را به خطر میاندازد
اشرف غنی و زلمی خلیلزاد تاثیر گذارترین افغانها ی امریکایی بوده اند که طی چند دهه بالای روابط ایالات متحده و افغانستان تاثیر داشته اند. تحصیلات و تجارب آنها در واشنگتن باعث گردید تا آنها از موثریت لفظی وطیف وسیعی از دوستان با نفوذ در کریدور های قدرت درامریکا برخوردار شوند. با این حال، دیدگاه های بر خاسته ازقومگرایی آنها در رابطه با افغانستان، به قیمت از دست دادن زندگی هزاران انسان و تریلیون ها دالر برای امریکا تمام شد. جنگ حیرت آور افغانستان همجنان باعث صدمه ی شدید به حیثیت ایالات متحده بحیث بزرگترین قدرت نظامی جهان گردید.
زمانیکه در سال ۱۹۹۲، رژیم کمونیستی تحت حمایه ی اتحاد شوروی در افغانستان سرنگون شد، ایالات متحده امریکا افغانستان را ترک نموده و بحال خود گذاست. درآن زمان امپراتوری آ زادی به آسانی میتوانست به افغانستا ن کمک نماید تا در تحت رهبری پروفیسور برهان الدین ربانی بسوی مشروطیت و دیموکراسی برود. اما احتمالن به اثر مشوره ی خلیلزاد، باید به حال خودش رها میشد زیرا برهان الدین ربانی یک غیر پشتون بود.
يک دهه بعد، ترک افغانستان توسط امریکا باعث شد تا حملات تروریستی ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱ در امریکا صورت بگیرد. چنین حملات وحشیانه همه را، بشمول خلیلزاد، که برای برسمیت شناخته شدن طالبان توسط ایالات متحده لابیگری میکرد، غافلگیر نمود. دران زمان خلیلزاد حقوق بگیر یونوکال بود و او از رابطه ی نزدیگ طالبان با القاعده آگاهی داشت.
نظر به گفته ی فلاهارتی وهمکاران، زلمی خلیلزاد که متولد در افغانستان و ازقوم پشتون است، قبلا مشاور وزارت خارجه در امور افغانستان در زمان رونالد ریگان بود، که بحیث مشاور برای گروپ بوستون که برای یونوکال کارمیکرد، در انظار ظاهر شد [.....]. بصورت رسمی یونوکال در قضایای افغانستان طرف نگرفت اما الطاف یونوکال نسبت به طالبان، یک پیام واضح به رقبای شان بود.
با اینحال، ایالت متحده مجبور شد تا برای شکست طالبان در سال ۲۰۰۱ به حکومت برهان الدین ربانی مراجعه کند. این به ذات خود، ضربه ی سختی به خلیلزاد و غنی بود که سالها برای ایجاد روایت قوم محور شان در واشنگتن صرف نموده بودند. درحقیقت، آنها در چشم حامیان امریکایی خود بی اعتبار شدند و اما میتوانستند با ترک قوم گرایی، روایت غلط قومگرایانه را در مورد افغانستان متوقف سازند.
در همین موقع بود که غنی به کمک رفقای به اصطلاح متخصص خود مثل لخضر براهیمی و سیاستمدار ساینتیست، بارنیت روبین، پا به میدان گذاشت. آنها یکجا باهم طرح یک نقشه ی راه تباه کننده ی متکی بر قبیله سالاری را برای افغانستان ساختند تا نیروهای ضد طالب را از قدرت پایین بکشند و ایالات متحده را درگیر یک ماموریت باز سازی گیج کننده ساختند که مردم امریکا قیمت آنرا با جان و مال خود پرداختند، به امید اینکه تروریزم را شکست میدهند. وحالا بعد از دو دهه، واشنگتن تا سحطحی تنزل یافته که با تروریست ها داخل مذاکره شده است.
پلان پنج مرحله ای غنی: توافق بن
همزمان با آنکه نیروهای حکومت برهان الدین ربانی با حمایت قوای هوایی ایالات متحده در کوهپایه های افغانستا ن با نیروهای طالبان و القاعده در نبرد بودند، غنی و رفقایش در یک منطقه ی اعیان نشین واشنگتن دی سی روز ها و شب ها را صرف نوشتن سناریو هایی میکردند تا حکومت برهان الدین ربانی را در جبهه ی سیاسی شکست بدهند.
درآن روزهای خوب گذشته، شکست طالبان حتمی بود و رئیس جمهور بوش، پرویز مشرف رئیس جمهور پاکستان را اخطار داد که در صورت عدم همکاری با امریکا و قطع حمایت از طالبان حامی القاعده، مملکت شان را به دوران عصر حجر خواهد برد. در حقیقت، چنین برخورد مستقیم با پاکستان نتیجه داد زیرا که طالبان در ظرف چند روز بعد از حمله ی ۱۱ سپتمبرشکست خوردند. آنها زمانی مجددا سر بلند کردند که در نتیجه ی مشوره های غلط، نیروهای بین المللی به رهبری امریکا در اولویت های خود تجدید نظر نموده و بجای محو جمعی نیروهای تروریستی، به خلع سلاح نیروهای ضد طالبان برداختند. در عین وقت، یک کمپاین قبیله گرایانه علیه جنگ سالاری براه انداخته شد تا مراکز قدرت ضد طالبان را تضعیف نماید. از اینرو، طالبان شروع به تجدید قوا نموده و از نابودی کامل تحت رهبری قبیله سالارانی چون حامد کرزی و غنی آغاز به تحرک در بخشهای نظامی و سیاسی نمودند.
در عین زمانی که طالبان در سال ۲۰۰۱ شکست خورده بودند، کنفرانس بن که توسط غنی طرح ریزی شده بود، از طریق خلیلزاد به خورد امریکایی ها داده شد. از اینرو غنی و رفقایش این امتیاز را داشتند که خود را بحیث میانجی نمایندگان گروپهای مختلف در بن جا بزنند تا حکومت برهان الدین ربانی را ترسانده و هیات های شانرا با تطمیع، خدعه و نیرنگ، وادار به امضای نقشه ی راه قبیله گرایانه ی غنی سازند.
این توافقنامه به نام توافق بالای ترتیبات موقت در افغانستان به منظور تاسیس مجدد موسسات دایمی دولت شناخته میشود . زمانیکه این توافقنامه امضا شد، لخضر براهیمی بحیث رئیس جلسه از طرف ملل متحد، خلیلزاد بحیث نماینده ی ایالات متحده، روبین بحیث متخصص و غنی بحیث مشاور ارشد ملل متحد ایفای و ظیفه میکردند.
در حقیقت چه چیزی بود که آنها میخواستند تاسیس مجدد نمایند؟ آیا آنها میخواستند آنچه را که آقای احدی آنرا سلطه ی نهادینه شده ی قوم پشتون مینامید، و در افغانستان در سال ۱۹۹۲ به پایان رسیده بود، دوباره احیا کنند؟ چنین بنظر میرسید که غنی میخواست قهرمانی قبیله ای پدر کلان خود در سال ۱۹۲۹ را تکرار نماید.
نظر به گفته ی جورچ پاکر، غنی از یک فامیل سرشناس پشتون است. پدر کلان پدری اش که یک قوماندان نظامی بود، در به قدرت رسیدن نادر شاه که مدت کوتاهی بعد از سقوط امان الله خان در سال ۱۹۲۹قدرت را بدست گرفت، کمک نمود.
جورج پاکر از ذکر نام حبیب الله کلکانی پادشاه تاجیک تبار که امان الله خان را خلع نمود، اجتناب میورزد. حبیب الله کلکانی جهت به اصطلاح مذاکره با سران قبیله یعنی نادر خان و شاید هم پدر کلان غنی در ماه اکتوبرسال ۱۹۲۹به کابل رفت. این یک دسیسه بود که منتج به خلع وبعدا اعدامش گردید.
جورج پاکر میگوید که در ۱۱ سپتمبر سال ۲۰۰۱، غنی در پشت میزخود در واشنگتن دی سی نشسته بود و دفعتا درک کرد که همه چیز در افغانستان در حال تغیر است. او یک پلان پنج مرحله ای برای تغیر سیاسی و باز سازی کشور نوشت.
در جریان جنگ امریکا با طالبان، یک گروپ متخصصین بشمول لاکهارت، بارنیت روبین افغانستان شناس، ولخضر براهیمی دیپلومات الجزایری که در آن زمان نماینده ی خاص ملل متحد برای افغانستان بود، در خانه ی غنی خارج از واشنگتن دی سی جلسه کردند. کار آنها درآن ماه سپتمبر بالای توافق بن تاثیر زیادی بجا گذاشت[....] در حالیکه تناقض بین نظریه غنی درمورد ساختن یک دولت مدرن و منافع قدرت های منطقه ای لا ینحل باقی ماند.
پس از قاپیدن کرسی ریاست جمهوری در سال ۲۰۱۴، معلوم شد که دیدگاه غنی بجز ازتاسیس دولت تک قومی پشتون، به نقل از شاه جیره خوار هند بریتانوی امیر عبدالرحمان خان (۱۸۸۰-۱۹۹۱) که بنام امیر آهنین لقب یافته بود، چیز دیگری نیست. امیر عبدالرحمان نه تنها میراث جیره خواری را از خود بجا گذاشت بلکه به میراث خواران قبیله ی خود یک تخیل واهی ایجاد کرد که برای مدت های مدیدی نتوانستند هیچ دستاوردی در افغانستان داشته باشند.
غنی در یک مقاله ی علمی که نوشته است، نتوانسته از تحسین پالیسی امیر عبدالرحمان خان در تحکیم قدرت جهت شکل دادن ارستوکراسی قومی و مذهبی برای ایجاد یک دولت مرکزی قوی، خودداری نماید. جنایات وسرکوبگریهای مذهبی و قومی که امیر عبدالرحمان خان جهت تقلب در نشان دادن اکثریت قومی برای پوشانیدن یک ملت برای باداران خود انجام داد، امروز بنام تصفیه ی قومی یاد میگردد. از اینرو غنی قدرت را جهت قوی ساختن سران قبیله مستحکم کرد.
نظر به گفته ی دی ال شیث، یک ملت-دولت وسیله ای برای برآورده ساختن خواسته های قومی است و مردم باید درآن قومیت خود را بیابند که در واقع همان ملت است. اگر چنین تساوی به علت موجودیت اقوام مختلف در یک خطه ی سیاسی ممکن نباشد، در آن صورت باید یک اکثریت قومی ایجاد شود که بتواند پوشش یک ملت را داشته باشد.
در عین زمان، ملت-دولت یک مفهوم ۱۵۰۰ ساله ی اروپایی است که غیراز اروپا در هیچ جای دیگری کار نداده است. حتا در اروپا هم کشورهای جرمنی، ایتالیا و هسپانیه ازاین پارادوکس سلطه طلبی به شکل فاشیزم ونازیسم در زمان هیتلر، موسولینی و فرانکو، متضررشده اند.
امروزه، ملت-دولتهای متعارف بطرف دولت-ملت میروند تا امکانات تنوع فرهنگی یا مولتی کلچرالیزم را ایجاد نموده و عدم تسلط قومی را ترویج نمایند. ما چرا هنوزهم افغانستان را بطرف ملت-دولت دروغین میرانیم؟ آیا این یک طرز دید مدرن است؟
غنی در تحت پوشش دیموکراسی و با حمایت ایالات متحده دراین قرن ۲۱، آرزوی امیر آهنین شدن را دارد. بعد از تحکیم قدرت خود، او میخواهد روابط نظامی و استخباراتی مستحکمی با دولت های دیکتاتوری مثل عربستان سعودی، امارات متحده ی عربی، و قطرایجاد نماید. با استفاده از مودل سلطه ی دینی و نفوذ آنها، او میخواهد طالبان را بحیث جنگجویان بیرحم، تحت فرمان خود در آورد تا ارسطوکراسیهای قومی و مذهبی را، مانند امیر عبدالرحمان خان در سالهای ۱۸۰۰، تغیر بدهد.
موقف نا متعارف غنی بحیث یک انسان سرسخت؛ خود سری او در استفاده از خشونت در برابر نیروهای ضد طالب ازبک در ولایت فاریاب که منتج به کشته شدن، شکنجه و لادرک شدن ها گردید؛ استفاده از عالمان دینی برای ترویج پالیسی هایش؛ و ناکامی حکومت او در مناطق هزاره نشین در ولایت غزنی که طالبان آنرا ویران کردند؛ در حقیقت همان روشهای کهنه ی استبداد قبیله ای امیر عبدالرحمان خان در عصر جدید است.
با وجود همه این واقعات، غنی هنوزهم با یک اپوزیسیون قاطع روبرو نشده است. این باعث گردیده که وی به این عقیده برسد که او خشونت در افغانستان را به انحصار خود در آورده و از اینرو دررسانه های امریکایی هم ازطریق دوستان خود روبین و فرید زکریا، تبلیغات را براه انداخته تا طرز دید ها را به نفع خود تغیر بدهد یعنی اینکه امریکایی ها از طریق یک توافق صلح با طالبان از افغانستان خارج شده وغنی درحالی بحیث امیر آهنین افغانستان باقی بماند که طالبان هم مثل سالهای ۱۸۰۰ بحیث جنگجویان بیرحم قبیله، تحت فرمان او باشند.
در حالیکه نیروهای مسلح افغان بیرحمانه کشته میشوند؛ شهر ها سوختانده و چور میگردند؛ افراد ملکی کشته و از مناطق شان بیجا میشوند و تجهیزات نظامی پیشرفته توسط جنگجویان قبیله ای کذایی غنی غصب میگردند؛ با انهم او با اعتماد کامل آماده میشود تا یک اتش بس عید دیگر را اعلان کند، با وجود آنکه طالبان در فاریاب و غزنی فاجعه می آفرینند.
زمان حساس برای امنیت ملی اایالات متحده ی امریکا:
مشابه با لابیگریهای خلیلزاد برای طالبان قبل از حملات ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱، غنی یک روایت غلط از صلح با طالبان را ایجاد نمود. او مؤفق شده بود که به امریکایی ها بقبولاند تا با یک گروپ تروریستی که هیچ یک بعد انسانی درآنها به مشاهده نمیرسد، مستقیما داخل مذاکره شوند تا یک زمینه ی مشترک برای مصالحه ایجاد شود.
من مخالف صلح نیستم ولی ازخطر سیاسی سازی و اساس کاذب صلح در پالیسی های خشونت آمیز قومی میترسم.
طوریکه بنظر میرسد، امریکایی ها یکبار دیگر با ترویج اجندای قومگرایان افغان که میتواند منجر به خطر انداختن امنیت ملی ایالات متحده گردد، مرتکب اشتباه میگردند و حادثه ای شبیه ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱ را بار دیگر تجربه خواهند کرد. طالبان با داشتن غریزه ی درنده خویی، تروریزم را تبلیغ میکنند. آنها یکشبه تغیر نخواهند کرد و در آینده نیروهای تروریستی ضد امریکایی را جذب خواهند نمود که یک تهدید جدی برای امنیت ملی امریکا است. افراط گراهای اسلامی همیشه ایالات متحده را بحیث یک امپراطوری کافر میشناسند که امارت اسلامی طالبان را در سال ۲۰۰۱ از بین برد.
ازاینرو طالبان باید شکست داده شوند، همان طوری که بعد از ۱۱ سپتمر ۲۰۰۱ با حمایت از نیروهای ضد طالبان که متشکل از همه اقلیتهای قومی بود، شکست داده شدند. اگرچه بعضی از رهبران این اقلیتهای قومی به کلیپتوکرات ها یا دزد سالار ها تبدیل شدند اما بیس اجتماعی شان بحال خود باقی است. پس میتوان آنها را از موضع قوی به میز مذاکره آورد.
حاکمان نخبه ی قبیله در عوامفریبی مهارت فوق العاده دارند و با استفاده از یک شبکه ی شخصیتهای تاثیر گذار، اجندای مخفی قومی خودرا به پیش میبرند، حتا اگر این کا ر شان موجب بخطر انداختن امنیت ملی ایالات متحده ی امریکا هم گردد. از اینرو، باید آنهارا به کنار گذاشت و نه آنکه افغانستان را. در غیر اینصورت، با توانایی ها و امکانات امیر آهنین یکجا با طالبان بحیث جنگجویان او، افغانستان دوباره به یک پناگاه امن تروریستان بین المللی تبدیل خواهد شد و تاریخ دوباره تکرار خوهد گردید. با این تفاوت که این بار طالبان که با کمک ایالات متحده شکست خورده بودند، انتقام خواهند گرفت.