پرسشگری ؛ سنجشگری و نقد آغاز اندیشیدن مدرن است 

چه تفاوتی میان نسل کنونی و نسل گذشته وجود دارد؟ من تنها به یک تفاوت عمده میان نسل گذشته و نسل جدید می پردازم ۰ دوستان باید توجه نماید که وقتی مطلبی کوتاهی نوشته می شود و یا پرسشی طرح میگردد؛ به این معنا نیست که این نوشته کامل بوده و یا تمام ابعاد بحث حلاجی شده است؛ بلکه هدف نخست ایجاد روحیهٔ پرسشگری وتأمل بیشتر می باشد؛

تا اهل نظر و یا هر کسی به فراخور سوادش به آن بپردازد و از جوانب گوناگون مورد تحلیل قرار دهد۰ نباید توقع داشت که در یک متن کوتاه حق مطلب تمام و کمال ادا شود۰اما میتوان کوتاه و مختصر و رک و راست و روشن  مسائلی را مطرح نمود وخوانندگان محترم میتوانند دیدگاهای خودشان را بدون حب و بغض ؛ نقادانه و بدون حملهٔ شخصی ابراز نمایند۰ به باور من بزرگ‌ترین تفاوت این هست که نسل گذشته آرمانگرا بودند و دارایی ایدئولوژی سفت و سخت و این شامل گروه ها و جریان های مذهبی و غیرمذهبی یعنی چپ ها نیز میشود ؛اما نسل جدید مطالبه محور هست۰ نسل گذشته حاضر بودند از جان خود در راه آرمانش بگذرد و حتا جان دیگران نیز در راه اتوپیایی شان ارزشی چندان نداشتند۰ نسل گذشته پیوند ایدئولوژیک با همفکران خود در سایر کشورها داشتند؛مثلأ جناح راست یا مذهبی ها یا همان اخوانی ها به شدت تحت  تأثیر اخوان المسلمین  مصر و دانشگاه الازهر بودند و یا اگر شیعه بودند با قم و نجف و ایران رابطهٔ تنگاتنگ داشتند و همچنین با برادران اسلامیست خود شان در کشورهای مختلف در تماس و ارتباط بودند و هستند ؛ چپ ها نیز با چپ های دیگر کشور ها پیوند و رابطۀ مستقیم و غیر مستقیم داشتند و دارند۰ هر دو جناح دنبال مدینۀفاضله ؛ آرمانشهر یا ناکجا‌ آباد و جامعۀ بی طبقه و تمامیت خواه خودشان بودند و افکار و آرمان های شان را مطلق و صد در صد درستمی دانستند۰ همهٔ ما کسانی را می شناسیم  که در راه آرمانها و باورهایشان از کودکان سیزده چهارده ساله استفادۀ ابزاری می کردند؛به این معنا که در جا به جایی کتابها و گاهأ اسلحه و خبر رسانی از کودکان حداکثر سؤاستفاده را می نمودند که این عمل را غیرمسئولانه و غیر اخلاقی باید دانست۰ این دو جناح شعار های مردمی و آزادیخواهانه سر می دادند ولی نیاز های مردم را نمی دانستند و شناختشان از جامعۀ خودی و جهان نیز ناچیز بودند۰ به آزادی افکار باور نداشتند۰ هم چپ به قدرت رسید و هم راست و هر دو فاجعه آفریدند۰مانند احزاب خلق و پرچم و حکومت مجاهدین  و بعد طالبان که نمونۀ بارز خشونت و اختناق ؛ زن ستیزی ؛ فرهنگ ستیزی ؛ آزادی ستیزی؛ تمدن ستیزی بودند و هستند۰ هر دو جناح اکنون به گونۀ وجود دارند ولی دیگر جوانان مانند گذشته دنباله رویی آنان را خوشبختانه نمیکنند۰ نسل جدید را متهم می کنند که دنبال مادیات است و هیچ گونه آرمانی ندارد۰ نسل جوان امروز همان گونه که گفته شد مطالبه محوراست۰ خواست های شان عبارتند از کار ؛ تحصیل؛ بهداشت؛  اوقات فراغت؛ تشکیل‌خانواده؛ رفاه اجتماعی ؛ آرامش ؛ آزادی مدنی و امنیت می باشد۰ با توجه به امکاناتی که تکنولوژی و فناوری در اختیارشان قرار داده و دانستن زبانهای خارجی از جهان با خبر است و کشورخود را با کشورهای پیشرفته مقایسه می کند و از حکومت شان همان خواست های که همۀ جوانان جهان دارند؛ آنان نیز مطالبه می کنند۰به قول کارل ریموند پوپر: آنانی که قصد ساختن بهشت را داشتند جهنم آفریدند۰ انسان جوان امروز دیگر به بهشت خیالی این آقایان باور ندارد و واقع بینانه دنبال چیزهای هستند که میتوان داشت وبا آن زندگی نمود۰ نسل جدید آرمان‌های دور و دراز و دست نیافتنی راغیر عقلانی و ناکار آمد می داند۰ البته می دانم که همین متن کوتاه بسیاری را بر می آشوبند و آشفته و حتا عصبانی می کنند۰چه بایدکرد بحث های این چنینی همواره جنجال برانگیز می باشند۰ بنابر این تنها راهی که می‌شود یک زندگی بهتر داشت این است که رشدکنیم ؛ تنها راهی که می‌شود رشد کرد این است که چیزهای جدید و نو بیاموزیم و افکار ؛ باورها و گذشته را مورد پرسش و شک قراربدهیم ۰حالا ببینیم که چرا بسیاری از تغییر فرار می کنند و از آموختن مطالب جدید می هراسند۰ اگر انسان موجود سیال و پویا ودینامیک باشد ؛ پس انسان باید در جادهٔ اندیشه ورزی و تغییر حرکت کند و آمادهٔ قربانی افکار کهنه و دست و پا گیر که مانع اصلیپ یشرفت هست باشد۰ چون در یکجا ماندن باعث رکود فکری و پوسیدگی اندیشه می گردد۰ اما مشکل این است که در عین حال که انسان موجود پویا و سیال باید باشد ؛ ولی باید افزود که انسان موجودیست که به هر چیزی می تواند عادت نماید و شوربختانه حاضرنمی شود خلاف عادت خویش عمل کند و همچنین وقتی کودکان از همان اوایل کودکی مورد مغز شویی قرار می گیرند تغییر آنان  دربزرگسالی اگر محال نباشد بی نهایت مشکل می گردد ۰ در ضمن انسان وقتی احساس به تغییر را متوجه خواهد شد که نسبت به درست بودن باورهایش تجدید نظر و شک بکند۰ اگر انسان نظام باورها و اعتقادات خود را درست و مقدس و جاودانه بداند نیازی به تغییر را احساس نخواهد نمود که هیچ بلکه آماده است که در راه باورهایش جان بدهد و هم جان بستاند۰ پس میتوان این پرسش را مطرح ساخت که آیا هر انسانی پویا و سیال هست و آیا هر انسانی ظرفیت ایجاد تغییرات بنیادی را در خود دارد؟ پاسخ می‌تواند هم بله و هم نه باشد؛بله چون هر انسانی بالقوه استعداد پویا شدن و سیال بودن و تغییر را دارد ولی بدبختانه کثیری از مردم از این استعداد و ویژگی انسانی استفاده نمی کنند۰ بسیاری از انسان‌ها محافظه کار و سنتگرا می مانند و به آسانی تن به تغییر نمی دهند۰ ثبات در انسان آرامش ایجاد می کند و آرامش باعث امنیت روانی می گردد؛ بنابر این معلوم نیست زمانی که آرامش فکری و ثبات روانی و درونی بهم می خوردجایش چه می آید به همین دلیل بسیاری از تغییر می هراسند۰ پس بدون تردید بیشتر دگرگونی ها و ایجاد تغییرات توسط یک اقلیت شکاک و شجاع و آگاه که آماده‌ای تغییر و ریسک پذیری هستند به وجود می آیند۰ تاریخ گواه هست کسانی که خواسته اند در باورهای مردم دگرگونی به وجود آورند در گام نخست مورد اذیت و آزار و حتا نابودی قرار گرفته و یا نفی بلد شدند۰ مردم در مقابل تغییر به ویژه تغییر در نظام باورها و معتقدات شان به شدت مقاومت می کنند و به گفتهٔ آلبرت انیشتین مبارزه با خرافات و باورهای غلط از شکافتن هستهٔ اتم سخت تر است۰ البته این نیز درست است که تغییرات باید سنجیده و گام به گام باشد تا مردم دچار وحشت و ترس و نگرانی نگردند۰ از یک جامعهٔ عقب مانده و سنتی نباید انتظار داشت که به یکباره دست از عادت ها و باورهایشان بر دارند۰ تغییر یک پروسه ویک جریان است که به چند نسل تلاش و کوشش نیازمند هست۰ تغییر یک فرد کار بسیار سختی است تا چه رسد به تغییر یک جامعه بامیلیون ها انسان ۰ نکتهٔ مهمی که باید در پایان افزود  این است که در وهلهٔ نخست کسانی که خودشان را روشنفکر می دانند و میخواهند کار روشنگری بنمایند آیا واقعن از استبداد فکری دست شسته اند؟ آیا این گروه ها از وابستگی های ایدئولوژیک و سیاه و سفید دیدن امور دوری جسته‌اند؟ آیا خودشان را دیگر تافتهٔ جدا بافته و معلم اخلاق نمی دانند؟ آیا این جماعت به گذشتهٔ خودشان با دید شکاکانه و نقادانه می نگرند؟ آیا این سازمانها و احزاب حاضر هستند به اشتباهات و خطاهای شان اعتراف نمایند و یا آنانی  که مرتکب جنایت شدند از مردم حداقل عذرخواهی کنند؟ آیا این گروه ها دست از مرید و مرادبازی و قهرمان سازی های تهوع آور بر داشته و یا اصلن آماده اند دست بر دارند؟ صرف خاطره نویسی و خود و گروه خود را توجیه و تبرئه نمودن و دیگران را مقصر دانستن نه اخلاقیاست و نه کار روشنفکری ؛ بنابر این این گروه ها تا زمانی که با گذشتهٔ خودشان  تسویه حساب صادقانه و روشنگرایانه ننموده اند برای جوانان دختر و پسر قابل اعتماد نخواهند بود۰ در پایان این نوشته یک مطلب بسیار ژرف و آموزنده و عبرت آموز از جامعهٔ باز و دشمنانآن اثر گرانسنگ‌ زنده یاد کارل ریموند پوپر می آورم و امیدوارم خوانندگان عزیز و گرامی بدان عطف توجه را بنمایند: اگر در این کتاب پاره ای سخنان سخت در باره ای برخی از بزرگ‌ترین رهبران فکری بشر گفته شده است؛ امیدوارم انگیزهٔ من استخفاف و تحقیر ایشان نبوده باشد۰این امر از این اعتقاد راسخ من سرچشمه می گیرد که اگر بنا باشد تمدن ما به هستی ادامه دهد؛ باید عادت به دم فروبستنو سر فرود آوردن در برابر مردان بزرگ را از خویشتن دور کنیم ۰مردان بزرگ خطاهای بزرگ مرتکب می شوند و چنانکه در این کتاب‌ کوشیده ام نشان دهم ؛ بعضی از بزرگ‌ترین پیشوایان گذشته پشتیبان حملهٔ همیشگی به آزادی و عقل بوده اند ۰ تأثیر و نفوذ این مردانکه بندرت کسی در برابر آن قد بر افراشته است ؛ همچنان کسانی را که دفاع از تمدن وابسته به آنهاست گمراه می کند و هنوز درمیانشان تفرقه می افکند۰ اگر درنگ کنیم و در انتقاد از آنچه مسلمأ بخشی از میراث فکری ماست بی پرده سخن نگوئیم ؛ مسؤولیت این تفرقهٔ دردناک و شاید مرگبار به گردن ما خواهد بود۰ اگر به انتقاد از پاره ای از آن میراث بیرغبتی نشان دهیم ؛ ممکن است به نابودیهمهٔ آن یاری داده باشیم۰ برای اینکه بهتر بدانیم و بیشتر متوجه هشدار کارل پوپر شده باشیم باز نقل قولی از همین کتاب و از سخنان افلاطون می آورم تا ببینیم که آن فیلسوف بزرگ در مخالفت با جامعهٔ باز چه گفته است: ( بزرگ‌ترین اصل این است که هیچکس ؛ چه مردو چه زن ؛ بدون رهبر نباشد۰ یا ذهن کسی بدین خو نگیرد که خواه به انگیزهٔ حمیت و غیرت و خواه از سر شوخی و بازی ؛ بگذارد شخص به کاری به ابتکار خود دست بزند۰ بلکه در جنگ و در  صلح مکلف است چشم به رهبر خود داشته باشد و با وفاداری از  او پیروی کند۰ وحتا در کوچکترین امور نیز تحت رهبری او باشد ۰ فی المثل ؛ تنها به شرطی باید بر خیزد یا بجنبد یا شستشو کند یا غذا بخورد که به اوگفته شده باشد که چنین کند۰ در یک کلمه ؛ باید به عادت طولانی نفس خویش را چنین آموزش دهد که هرگز در خواب هم نبیند که مستقل عمل می کند و از بیخ و بن از انجام چنین چیزی ناتوان شود ) ( ارسطو : من استادم افلاطون را خیلی دوست دارم ولی حقیقت را بیشتردوست می دارم ) از همراهی تک تک شما دوستان گران ارج بابت وقت گذاشتن و خواندن این متن صمیمانه سپاسگزاری می نمایم   

اخبار روز

01 قوس 1403

BBC ‮فارسی - BBC News فارسی BBC ‮فارسی

کتاب ها