استراتژی سلطه بلا منازع واشنگتن بر جهان" دومین عنوان فصل سوم کتاب پر فیض "فرگشت جهانی شدن" تألیف دانشمند ارجمند داکتر سید موسی صمیمی است که در این جا با دوستان اهل مطالعه و تحقیق در میان گذاشته می
شود
xاصطلاح "سلطه بلامنازع" – full spectrum dominance-، نخست از همه بار نظامی داشته و به معنی کنترول همه جانبه ای تمام ابعاد نظامی در گستره ای جنگ بکار برده میشود؛ از این نگاه سلطه بلامنازع نه تنها اعمال زور نظامی را در حال در بر گرفته، بلکه - طوری که در برنامه "استراتژی نظامی ملی امریکا" بر آن صحه گذاشته میشود - حاوی چشم انداز دگرگونی توانایی های کلیدی نظامی در آینده نیز میگردد. [Myers, 2004: 23] ولی، زمانی که ایالات متحده امریکا در سطح جهانی به مثابه یک "قدرت یکه تاز" عمل میکند، این سلطه در برگیرنده همه ابعاد "نیروی نرم و نیروی سخت" – soft and hard power- گردیده و افزون بر کار برد ابزار نظامی حاوی تدابیر اقتصادی و سیاسی نیز میگردد. افزون برآن، پیاده کردن این استراتژی در عمل اکثراً با مداخلات موسوم به "تدابیر بشر دوستانه" و همچنان مؤلفه "عملیات پیشگیرانه" -با خوانش واشنگتن- توام بوده که در کل قوانین و مقررات سازمان ملل در مورد "حق تعیین سرنوشت ملل" را منتفی میسازند. در این جا نخست در رابطه با "استراتژی بلامنازع امریکا" سه گزارش مهم در مورد "سیاست خارجی و امنیت ملی امریکا" بررسی گردیده و پس از آن ارزیابی انتقادی این دکترین مورد بحث قرار میگیرد.
۱) در گزارشی که تحت عنوان "رهنمود دفاع ملی" از طرف "شورای امنیت ملی" ایالات متحده امریکا در سال ۱۹۹۲ پخش گردیده است، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را "بی آبرو شدن" نظام کمونیستی جهانی خوانده میشود. در عین زمان این رویداد تاریخی پیروزی امریکا تلقی گردیده و عملیات نظامی علیه عراق اولین دستاورد این برهه ای نو تحت رهبری ایالات متحده امریکا عنوان میگردد. [۲]
در این گزارش، هدف استراتژیک امریکا جلوگیری از ظهور هر گونه قدرت خصمانه و تسلط بر منطقه ای خوانده میشود که برای منافع امریکا پر اهمیت می باشد. با در نظر داشت این غایت باید از همه امکانات جهت تقویت موانع علیه بازگشت هر قدرت استفاده شود که برای امریکا و متحدان آن خطر محسوب میگردد. این مناطق مورد نظر شامل اروپا، آسیای شرقی، آسیای میانه، خلیج فارس و امریکای لاتین میگردند. با ارایه این نظر، واشنگتن از یکطرف به بازگشت روسیه فدرال به حیث میراث خور امپراتوری شوروی اشاره کرده و از سوی دیگر امکان ظهور یک نیروی نو خاسته را نشانه میگیرد؛ این نیرو میتواند یکی از کشور های نوظهور خود مدار، به ویژه چین توده ای باشد. نکته مهم دیگر که در این استراتژی جایگاه ویژه اتخاذ میکند، "جهان شمول بودن" ادعای واشنگتن است که مناطق ذی علاقه امپراتوری امریکا را ار قاره اروپا تا آسیا و امریکای لاتین یکایک میشمارد.
۲) اهداف امریکا به مثابه قدرت یکه تاز در جهان تک قطبی به تفصیل در اثر بنام "استراتژی و برنامه دفاعی برای سده ای بیست و یکم" -Strategy and Defense Planning for the21st Century-به بحث کشانده میشود. این اثر در سال ۱۹۹۷ توسط انستیتوت رند، اندیشکده مشهور امریکا تهیه شده است. در این اثر تأثیرگذار بر سیاست خارجی ایالات متحده امریکا چالش های جهانی و راهکارهای غلبه بر آن از نگاه یگانه قدرت بزرگ جهان طرح و ترسیم میگردند. اثر "استراتژی و برنامه دفاعی برای سده ای بیست و یکم" که توسط "دوید اکمانیک" و "زلمی خلیل زاد" در ۲۲۵ صفحه تدوین گردیده است، دارای ده قسمت بوده و در آن چهره های مشهور دانشگاهی و اهل خبره نظامی چکیده افکار نومحافظه کاران را به تفصیل ارایه میدارند. [Ochmanek, 1997]
در این اثر نخست تذکر میرود که جنگ جهانی دوم منتهی گردید به آنکه اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده امریکا به مثابه دو قدرت بزرگ جهانی ار این رویداد تاریخی سر بر آورده و فرماسیون دو قطبی در جهان شکل گرفت. "جنگ سرد"، ناشی از هم چشمی های هر دو قدرت و با جهان بینی های متفاوت بالاخره "ناگهانی" با فروپاشی امپراتوری اتحاد جماهیر شوروی به پایان رسید. به مثابه پیامد این رویداد تاریخی، اکنون ایالات متحده امریکا از هر نگاه "ابر قدرت یگانه" است. در دوران چهار دهه ای جنگ سرد ایالات متحده امریکا توانایی های چشمگیر نظامی ایجاد کرده که امروز این کشور را حایز مقام ویژه و بزرگ نموده است. دوم اینکه با وجود تنزیل نسبی موقف اقتصادی، امریکا هنوز هم بزرگترین قدرت اقتصادی بوده و نقش رهبری را در فناوری دارا می باشد. [Khalilzad, 1997: 9] الگوی ساختار های سیاسی و اقتصادی امریکا بدون رقیب قابل ملاحظه می باشد؛ به نوعِ که اتحاد شوروی فرو پاشید، کمونیسم را به مثابه یک نظام اقتصادی و ایدولوژی جهانی بی بنیاد ساخت. در مقابل نظام بازار آزاد به شکل گسترده به مثابه بهترین راه کار انکشاف اقتصادی و شکوفایی مورد پذیرش قرار گرفت. بنا برآن امریکا امروز کدام رقیب جهانی نداشته و همچنان کدام دشمن قابل تذکر سراغ ندارد. در پرتو این برتری، راه کاری که امریکا بر میگزیند، و نقشی که امریکا امروز بازی میکند، سرنوشت جهان را در قرن آینده نیز تعیین میکند. با وجود آن هم که چندین سال از فروپاشی شوروی میگذرد، امریکا هنوز هم نظر به وقوع رویداد ها تصمیم موثر آنی اتخاذ کرده، ولی فاقد یک استراتژی منسجم، گسترده و پایدار بوده که توام با چشم انداز آینده باشد.
در این راستا و در این مقطع معین زمان راه کار انزوا طلبی و برگشت به دوره های گذشته تاریخی، گیج کننده بوده و با علایق بنیادی امریکا سازگاری ندارد. گزینش عقب نشینی امریکا و کم ساختن نقش رهبری این کشور منجر میگردد به ظهور دوباره قدرت های رقیب با خطرات چند قطبی شدن جهان. پس با در نظر داشت شرایط حاکم، بهترین استراتژی ایالات متحده امریکا خلاصه میگردد در نقش تامین رهبری گسترده و بدون قید و شرط امریکا؛ رهبری که از یک سو باید زمینه ساز سلطه بلامنازع این کشور بوده و در عین زمان باید از بروز یک قدرت نو و تازه دم به مثابه رقیب جلوگیری گرده تا گفتمان چند قطبی شدن جهان منتفی گردد.
تامین نقش رهبری امریکا به سطح جهانی بهترین استراتژی برای امریکا تلقی میگردد. البته گزینش این استراتژی گویا خود هدف نبوده، بلکه با استفاده از این کنش میتوان به اهداف دیگری دست یافت. [ [Khalilzad, 1997: 14 از طریق این استراتژی نخست ذهنیت جهانیان برای پذیرش ارزش های امریکا از قبیل "دموکراسی، بازار آزاد و حاکمیت قانون" بهتر آماده میگردد. همچنان میتوان از این طریق با معضلات جهانی از قبیل منع گسترش سلاح های هسته ای و خطرات ناشی از ظهور قدرت های هژمون طلب منطقه ای برخورد قاطعانه کرد. سوم اینکه این استراتژی کمک میکند به سیاست امریکا در مورد جلوگیری از ظهور قدرت رقیب و خصم جهانی، مؤلفه ای که به نوبت خود مانع میگردد از این که جهان دوباره با جنگ سرد دست و پنجه نرم کرده و یا با خطرات جنگ گرم مواجه گردد. در اخیر نکات اساسی این استراتژی سلطه بلامنازع امریکا چنین خلاصه میگردند:
(۱) غرض همکاری جهانی، اتحاد بین قدرت های دموکرات باید استوار نگاه داشته شده و تقویت گردد.
(۲) در نکات حساس جهان باید مانع نفوذ قدرت های هژمون طلب گردد؛ به طور نمونه امریکا باید در حوزه خلیج فارس جلو نفوذ دوباره شوروی و چین را بگیرد.
(۳) برای تشکل چارچوب جهانی باید برتری نظامی امریکا در حال و آینده حفظ گردد.
(۴) غرض یک نظام آزاد اقتصادی جهان، توانایی های اقتصادی امریکا باید تقویت گردد.
(۵) در مورد مداخلات نظامی، امریکا باید غرض جلوگیری از "تعاملات گسترده" با پیروی از اصل "هوشمندی" عمل کند.
(۶) در راستای استراتژی مثبت رهبری جهانی امریکا، باید پشتیبانی درون مرزی گسترده تر و سفت تر گردد. [Khalilzad, 1997: 20]
۳) اثر سوم در بهار سال ۲۰۰۰، یعنی همزمان با به قدرت رسیدن حلقه نو محافظه کاران در کاخ سفید تهیه شده است، در کنار آقای زلمی خلیل زاد فرانک کار لوچی (Frank Car Luci) و رابرت هنر (Robert Hunter) در تدوین این اثر همکاری کرده اند. اثری که عصاره نظرات شصت کارشناس سیاست خارجی و دفاعی امریکا در آن جمع آوری و تدوین گردیده اند، خطوط اساسی سیاست خارجی و امنیت ملی جورج دبلیو بوش (جونیور) از نگاه نو محافظه کاران ترسیم میگردند.[ [Car Luci, 2000, 5
در خطاب به رییس جمهور، امریکا ده سال پس از جنگ سرد، یگانه قدرت بی نظیر نظامی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خوانده میشود. با توجه به این ارزیابی در این سند تاریخی پرسش طرح می گردد که واشنگتن چه طور میتواند در خارج از کشور از علایق و ارزش های خویش دفاع کرده، حدود توانایی همایش چگونه است و چه باید کرد، تا جهان به شکلی در آید که امریکا مطابق به خواست های خود در آن نقش بازی نماید. برای برآورده شدن این هدف نخست انزوا گرای و عقب نشینی از صحنه بین المللی به شکل قاطع رد شده و بر نیاز تاریخی گزینش رهبری امریکا صحه گذاشته میشود.
سیاست تک روی و یکه تازی امریکا در سال های بعدی درست تحت تأثیر مستقیم تجویزات همین ارزیابی شکل میگیرد. سیاست جورج دبلیو بوش، به ویژه اشغال نظامی عراق در سال ۲۰۰۳ بر نظرات همین نسخه استوار است. البته ایده "سلطه بلامنازع" در گفتمان های سیاسی و کنش های دیپلماتیک امریکایی ریشه دیرینه ای تاریخی دارد. چنانچه جورج کنعان، تاریخ دان و کارمند بلند رتبه ای وزارت خارجه امریکا پس از شکل گیری دو قطبی شدن جهان، معضل "سلطه بلامنازع" امریکا را به بحث کشیده است. کنعان به این نظر بود که امریکای پس از جنگ با جمعیت ۶.۳ در صد جهان، دارای ۵۰ در صد تولید ناخالص ملی میباشد. [Eng Dahl, 2009, 9] این مزیت و توانایی بزرگ اقتصادی را باید امریکا از طریق کار برد سیاست کارا و هدفمند حفظ کند. تدابیر سیاسی و اقتصادی کنعان در قبال ساختار دو قطبی همان زمان خلاصه میگردد به پشتیبانی از "برنامه اقتصادی مارشال" غرض تقویت و جذب قدرت های متحد در چنبره امپراتوری امریکا از یک سو، و همچنان "مهار کردن شوروی" از سوی دیگر. کنعان بدون چون و چرا بنام "بانی تیوری مهار کردن شوروی" کسب شهرت کرده است. [Kennan, 2012, 5] هدف سیاست مهار کردن شوروی از یک طرف در ضعیف کردن و از سوی دیگر مانع گسترش نفوذ شوروی در دیگر نکات جهان، خلاصه میشد. در این راستا، از راه انداختن طرح مارشال، ایجاد ناتو و فعالیت های دستگاه اطلاعاتی امریکا (سیا) به مثابه ابزار استفاده میشد. البته این سیاست با چاشنی های مختلف سیاسی و نظامی و توسط احزاب دموکرات و جمهوری خواه پیاده گردید. تا اینکه شوروی در اوایل سال نود از پا درآمد و زمینه برای سلطه بلامنازع امریکا مانند "اس سرکش" میسر گردید.
بیگنف برژنسکی، استاد "روابط بین المللی" در دانشگاه جان هوپکنز و مشاور سیاسی جیمز کارتر در اثر مشهورش بنام "یگانه قدرت جهانی – استراتژی سلطه امریکا-" در این مورد با احتیاط برخورد میکند. این اثر که در سال ۱۹۹۷ پخش گردیده است، در رابطه با دور "یکه تازی امریکا" از " هژمونی تیپ نو" صحبت میکند. نخست از همه در این اثر گفته میشود که سلطه جهانی امریکا با امپراتوری های دیگر زیاد تفاوت دارد. امپراتوری های سده های گذشته ناشی میگردیدند از این که سرزمین های دیگر تسلیم قدرت مرکزی امپراتوری میشدند و در این رویداد توانایی های نظامی تعیین کنده خوانده میشدند. ولی در مورد سلطه ای جهانی امریکا، در کنار توانایی های نظامی پویایی اقتصاد، پتانسیل نو آوری و در اخیر "شیوه زندگی امریکایی" – american way of life – نقش اساسی بازی میکنند. ناشی از پویایی فرآیند جهانی، ایالات متحده امریکا در ظرف یک قرن از یک سرزمین نسبتاً منزوی به یک قدرت گسترده ای بدون پیشینه ای تاریخی استحاله کرده است. [Brzezinski, 1997, 5] در تحلیل برژنسکی در جهان آینده از همه بیشتر حوزه ای "اروپا/آسیا" از اهمیت برخوردار میباشد. این حوزه از لیزاین/پرتغال تا ولادوستک/شرق روسیه تعریف شده و در بر گیرنده اروپا، روسیه، کشور های آسیایی به شمول هند و چین می باشد. به نظر برژنسکی، اگر امریکا خواهان حفظ مواضع جهانی خود میباشد، باید از همه بیشتر متوجه انکشاف اوضاع در این حوزه باشد. چون در همین حوزه بیشتر از چهار میلیارد جمعیت زندگی کرده و تولید ناخالص ملی این حوزه به ۳۴ تریلیون دالر بالغ میگردد. [Brzeinski, 1997, 56] یک استراتژی گسترده و یک پارچه امریکا باید بر این اصل استوار باشد که "توانایی امریکا نیز محدود بوده و مستلزم فرسایش زمانی است." در رابطه به استراتژی کارا در مورد حوزه اروپا/آسیا برژنسکی بین راه کار کوتاه مدت، میان مدت و دراز مدت تفاوت قایل میگردد. در کوتاه مدت، این به نفع امریکا است اگر در این حوزه "چند پارچه گی سیاسی" حفظ شود تا کدام اتحاد سیاسی ظهور نکند؛ چون هیچ کشوری به تنهایی نمیتواند خطری برای حوزه نفوذی امریکا متصور گردد. در میان مدت باید تلاش کرد تا تحت رهبری امریکا کشور های همسو و با علایق مشترک استراتژیک در تشکیل یک "نظام امنیت جمعی اروپا/آسیا" با هم کنار آیند. و در اخیر از نگاه دراز مدت میتواند از همین نظام امنیتی، تحت نظر امریکا یک فرماسیون مشترک سیاسی به میان آید. با در نظر داشت اهمیت ویژه ای که استراتژی امریکا در مورد "آسیا/اروپا" دارا می باشد، برژنسکی حوزه "آسیای مرکزی" را دارای نقش محوری می خواند. این حوزه در برگیرنده کشور های افغانستان، پاکستان و جمهوری های آسیای مرکزی می باشد. پس به نظر برژنسکی هر قدرتی که این حوزه را تحت سلطه ای خود درآورد و یا کنترول کند، برنده جو پولی تیک خوانده میشود.
طوری که دیده میشود در راه کاری که برژنسگی توصیه میکند، در تفاوت به راه کار های انستیتوت رند و کاخ سفید، نخست از کاربرد مستقیم قدرت نظامی خودداری میگردد. دوم اینکه برژنسکی توصیه میکند که باید جلو همکاری و اتحاد آن قدرت های را در این حوزه گرفت که با امریکا همساز نمی باشند. سوم اینکه برژنسکی، این امریکایی لهستان تبار فرایند انکشاف سیاسی-اقتصادی را به مثابه یک "بازی شطرنج" دیده که حرکت هر مهره باید با تدابیر ژرف اتخاذ گردیده و توام با چشم انداز آینده باشد. استراتژی که برژنسکی فرمول بندی میکند، شباهت زیاد با سیاست هنری کسنجر در سال های هفتاد دارد. کسنجر، مشاور سیاسی و وزیر خارجه امریکا در زمان نیکسن، به این نظر بود که باید مانع هم گرایی شوروی و چین توده ای شد. همین سیاست او که نخست به دیپلماسی "بازی پینگ پانگ" شهرت پیدا کرد، منجر گردید به قایم شدن روابط دیپلماتیک هر دو کشور (امریکا و چین) و در نتیجه شدت بخشیدن اختلافات بین چین و شوروی. ولی امروز به نظر برژنسکی، بر خلاف چون چین بالقوه یک قدرت نو ظهور بوده و با احتمال زیاد به مثابه رقیب امریکا بروز خواهد کرد، این مرتبه باید روسیه را از چین جدا کرد. در اخیر برژنسکی به مثابه یک تحلیل گر برازنده دانشگاهی و دارای تجارب دیپلماتیک اذعان میکند که حتی توانایی های استثنایی امپراتوری امریکا نیز با محدودیت های چندی مواجه میباشد.
استراتژی "سلطه بلامنازع امریکا" روابط بین المللی را بازخوانی کرده و اصل "عدم مداخله و تعیین سرنوشت" را در عمل نقض میکند. چنانچه ایالات متحده امریکا در جهان تک قطبی با فعالیت های تعرضی و نظامی "پیشگیرانه" – Pre-Emption- منشور سازمان ملل را نادیده میگیرد. اصطلاح "عمل پیشگیرانه" نخست در حالتی بکار میرود که اگر یک کشور قصد حمله به کشور دیگر را داشته باشد، غرض خنثی کردن حمله متقابل کشور اولی خود فعال شده و نخست به حمله دست میزند. ولی ایالات متحده از این خوانش هنوز هم یک گام فراتر گذاشته و ادعا میکند، که واشنگتن حق دارد که از امنیت کشور دفاع کند، اگر کدام خطری حتی در آینده نا معلوم از کدام کشور و یا نهاد سیاسی متصور امریکا باشد.[Engdahl, 2009, 142] توام با برتری هسته ای که امریکا دارا می باشد، تیزس "عمل پیشگیرانه" و آن هم در چارچوب استراتژی سلطه بلامنازع، ایالات متحده امریکا را به خطرناک ترین کشور امپراتوری مبدل میکند؛ از جمله حملات نظامی که بر عراق علیه صدام حسین در سال ۲۰۰۳ به عمل پیوستند، ناشی میگردند از همین استراتژی "سلطه بلامنازع" و ذهنیت "عملیات پیشگیرانه".
البته که بخش نظامی این استراتژی سلطه بلامنازع امریکا هزینه های بزرگ نیز در قبال داشت. چنانچه در سال ۲۰۰۱، یعنی نخستین سال ریاست جمهوری جورج بوش (جونیور) بودجه نظامی امریکا بالغ میگردید به ۳۳۳ میلیارد دالر امریکایی؛ در سال ۲۰۰۹، یعنی پایان دوره دوم ریاست جمهوری بوش بودجه نظامی امریکا ( به شمول هزینه های نظامی ان کشور در افغانستان و عراق) دو چند گردیده و به ۷۱۱ میلیارد دالر افزایش نمود. [ Engdahl, 2009: 154] البته این افزایش دوباره رابطه میگیرد با علایق "مجتمع نظامی-صنعتی" که در استراتژی خارجی امریکا - و در پیوند با تولید و کار برد تجهیزات نظامی، از لابی بزرگ برخوردار میباشد. این بودجه نظامی امریکا مساوی است به تنهایی به ۴۵ کشور که بعد از امریکا ردیف میگردند. اگر باز هم به سطح جهانی دیده شود، بودجه نظامی امریکا ۴۸ در صد بودجه نظامی جهان را احتوی میکند. امریکا در همان سال شش مرتبه بیشتر از چین و ده مرتبه بیشتر از روسیه هزینه نظامی داشته است.
بعد غیر نظامی و به ویژه تاثیر گذاری سیاست اقتصادی نولیبرالیسم که در چارچوب "سلطه بلامنازع امریکا پیاده گردید، با الگوی روسیه فدرال بخوبی روشن میگردد:
با فروپاشی امپراتوری اتحاد شوروی که با شکستن دیوار برلین به مثابه "دژ آهنین" بلاک شرق توام بود، نخست از همه دروازه های کشور های اقمار شوروی برای نفوذ سیاسی و پیاده کردن تدابیر اقتصادی بازار آزاد باز گردیدند. این رویداد تاریخی که بیانگر شکست اقتصادی و درماندگی ایدولوژی شوروی خوانده شد، نه تنها پیروزی " شیوه زندگی امریکایی" تلقی گردیده، بلکه تدابیر اقتصادی "نولیبرالیسم" را، که قبلاً بحث انگیز تلقی میگردیدند، "بدون بدیل" وانمود کرد. بدون تعلل و بررسی شرایط حاکم در کشور های اقمار، از بلغاری و چکسلواکی تا رومانی و مجارستان و همچنان در خود کشور روسیه فدرال، غرض دگرگونی ساختار جامعه و اقتصاد نظام مرکزی به شیوه سرمایه داری غرب نسخه ای "شوک اقتصادی" توصیه گردید. کارمندان نهاد های جهانی - از صندوق بینالمللی پول تا بانک جهانی -، در کنار گماشته گان دولتی و اهل فن اقتصادی امریکا و دانشگاهیان "مکتب شیکاگو" - Chicago Boys- سیل آسا سرازیر شش کشور اقمار و پانزده جمهوری شوروی سابق گردیدند. نسخه "شوک اقتصادی" نخست از همه در تدبیر "تطابق ساختاری" منجر به خصوصی سازی تصدی های خورد و بزرگ تولیدی و خدماتی گردیده، "نرخ مبادله آزاد ارزی" پیاده گردیده و "سیاست دروازه های باز" عملی گردید. توام با ابن سیاست، تدابیر از بین بردن یارانه به تصدی های خدماتی صحی، که در نظام شوروی رایگان عرضه میگردید، افتضاح آفرید. یک گروه انگشت شمار، به ویژه بخشی از نومن کلاتورا و کارمندان بخش اطلاعاتی "کی جی بی" تصدی های بزرگ تولیدی و خدماتی را به مثابه "سرمایه داران نوپا" بردوش گرفتند. [Engdahl, 2009, 12] در همکاری نزدیک با حکومت بوریس یلسین، رییس جمهور روسیه همین گروه سرمایه دار نوپا به "قشر الیگارش ی" استحاله کرده و در تعیین نظام آینده روسیه نقش چشمگیر بازی کرد.
پیامد منطقی این تدابیر "نولیبرالیسم" برای روسیه فدرال فاجعه بار و تباه کن بود. تولید اجتماعی نزول کرده، بیکاری اوج گرفته، سطح زندگی مردم پایین آمده، سالمندان با درآمد ناچیز به فقر گراییده و اکثر مردم فاقد مراقبت های صحی گردیدند. توام با گسترش دامنه فقر، اعتیاد به الکل و مواد مخدر افزایش یافته و بیماری ایدز (Aids) بیشتر شیوع پیدا کرد.
این دیدگاه امپراتوری امریکا منجر به آن گردید تا واشنگتن در فرایند جهانی شدن و با به کارگیری همه ابزار نفوذی، به گسترش شیوه تولیدی سرمایه داری، و آن هم با ابزار سیاست اقتصادی "نولیبرالیسم" از نقش محوری برخوردار گردد. ولی این تعامل سیاسی-اقتصادی، نظر به اصل دیالکتیک، افاده شده در تضاد درونی شیوه تولیدی بحران زای سرمایه داری، به ویژه پس از بحران ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ـ، به زودی خود منجر به زمینه سازی های نسبی افول امپراتوری امریکا گردید. در نتیجه ما امروز، با وجود تداوم هژمونی اقتصادی و برتری نیروهای نظامی واشنگتن در روابط جهانی، شاهد یک برهه ای تازه در چارچوب "جهانی شدن پسا امریکا" هستیم، برهه ای که در روابط بین المللی، به ویژه در گام نخست در تعاملات اقتصادی، به صورت نسبی در مقایسه با " کشورهای خودمدار کلاسیک"، "کشورهای خودمدار نوظهور" نقش روزافزون بازی میکنند
77Du, Rasoul Rahim, Nasser Atmar und 74 weitere Personen
9 Kommentare
16 Mal geteilt
Gefällt mir
Kommentieren
Teilen