بعد از این که در رشتۀ تیاتر و تمثیل سند فراغت گرفتم، شوق هنرنمایی روی صحنه روانۀ ریاست تیاترم ساخت. با خود می گفتم «هم خُرما و هم ثواب». با تمثیل روی پردۀ تیاتر و یا ستیژ هم هنرنمایی می کنم و هم خرج قُوت و لایموتی را در میاورم. با پُرس و پال از این و آن، آدرس دفتر ریاست تیاتر را پیدا کردم.
صبح زود با اسناد تحصیل و سند فراغت از دانشگاه هنر تیاتر، خودم را به دخولی ریاست رسانیدم. با این تصور که وعدۀ ملاقات باید از قبل گرفته شود، از نگهبانی که دهن دروازه نشسته بود سوال کردم که چه گونه می توانم
رئیس را ببینم. گفت:
ـ همین حالا. با دستش نشانم داد، سمت راست دهلیز، اتاق اول. دل نادل به سمت راست دهلیز پیچیدم. دروازۀ اتاق شماره یک باز بود. متوجه شدم که شخصی با ریش بسیار بلند و لُنگی خیلی بزرگتر از کله اش عقب میز نشسته و با سرعت جلغوزه پوست می کند و یکی یکی می بلعد و پوست هایش را روی فرش اتاق می اندازد. با این تصور که شاید سکرتر رئیس باشد سلام دادم و داخل شدم. بلادرنگ گفتم:
ـ می خواهم رئیس صاحب را ببینم. گفت:
ـ پس فکر کردی من چه کاره ام؟ گفتم
ـ یعنی که جناب عالی رئیس این موسسه هستید؟ گفت:
ـ کارَت را بگو، البته که من رئیس اینجا هستم. گفتم:
ـ برای کار مراجعه کرده ام. گفت:
ـ ما این جا سه نفر در بست های پیاده، چایدار باشی و دروازه بان داریم و به مُفت خور چهارمی ضرورت نداریم. با خود گفتم بهتر است او را از اشتباه در بیاورم تا توان و استعداد هنری ام را درک نموده و برایم کار مناسبی پیشنهاد نماید، با غرور گفتم:
ـ جناب رئیس صاحب! من برای تقرر در بست مفت خوری نیامده ام. اسناد تحصیلم را با خود دارم، در رشته تیاتر دیپلوم گرفته ام. به نظر بنده اگر هر کسی در جایگاه خودش قرار بگیرد و کار به اهلش سپرده شود خیلی از مشکلات و مسائل اجتماع حل می شود. بدون این که پاسخی بدهد به جیبش دست برد و مقداری جلغوزه بیرون آورد و به من تعارف کرد. گفتم:
ـ شما نوش جان کنید، من اشتهای خوردن ندارم. گفت:
ـ از قیافه استخوانی ات هم معلوم می شود که اشتها نداری و به همین دلیل آدم فکر می کند که از نا خوراکی نقش زمین می شوی، کمی از این جلغوزه ها بخور که شیمه بگیری. برای این که همآهنگی نشان داده باشم مقداری از آن گرفتم. به چوکی مقابل میزش اشاره کرد و گفت:
ـ بنشین؛ و بلافاصله ادامه داد:
ـ گفتی در رشتۀ تیاتر و نمایش دیپلوم داری، اما لاغری، قیافه و رفتار و گفتارت نشان نمی دهد که چیزی از این هنر بدانی. تا خواستم به عنوان اعتراض چیزی بگویم صحبتم را قطع کرد و ادامه داد:
ـ تو هم خوش هستی که تحصیل کرده ای، اما معنای واقعی هنر تمثیل و بازیگری را هنوز ندانسته ای. تحصیلی که برایت نان نداشته باشد چه به دردت می خورد. بگذار چند مثال از آن هایی برایت بیاورم که با این هنر بلدیت دارند. حتماً متوجه بوده ای که در چهل سال اخیرعده یی از رهبران سیاسی افغانستان هنگام مصاحبه با خبرنگاران درعقب شان قفسۀ کتاب دیده می شد، در حالی که یکی از همان کتاب ها را هم نخوانده بودند؛ اما طوری وانمود می کردند مثل این که همۀ آن ها را خوانده اند در حالی که آن قفسه ها زینتی بود. یا آن هایی که در مصاحبه های شان روی پردۀ تلویزیون دلیل طول عمر شان را ورزش و از این قبیل چیزها وانمود می سازند دروغ می گویند، در حقیقت همۀ شان تریاکی هستند. دور نرویم، در مورد خودم برایت بگویم. لالایت شش سال مدرسه خوانده و چندین سال هم در یک جایی با چند برادر دیگر یک بَغَله غلتیده بودیم و زبان اردو می آموختیم. تنها وظیفۀ ما صدور فتوای قتل بود که از برکت آن، سال های بسیاری هم در دفتر قطر لمیده بودیم و شب و روز مصروف خوردن بودیم. این اضافه وزن و برآمده گی شکم هم نتیجۀ همان خوراکه های لذیذ است. پول هایی هم که در بیست سال از کرزی و غنی می رسید مزه ی دهان ما بود. تا مردی برای همۀ فصول نباشی و ندانی که در کجا و چه گونه اکت و ادا و اطوار داشته باشی، این دیپلوم برایت نان نمی دهد. حالا بگو که تو با شکم گرسنه ات ممثل و بازیگر خوب هستی و چیزی از این هنر می دانی؟ گپ آخر این که اگر شیطان هم کتابی بنویسد برای این که اعتماد مردم را به آن جلب نماید، بنام خود منتشر نمی سازد و با ادا و اطوار انسانی آن را به مردم ارائه می کند. تا خواستم چیزی بگویم که زنگ مبایلش به صدا در آمد. از صحبت هایش با طرف مقابل دریافتم که به تازه گی در کدام محلی یک مسجد نو ساخته اند و از او برای افتتاح آن دعوت می نمایند.
من که فکر کرده بودم سال های بسیاری این همه زحمت کشیده و در رشتۀ تیاتر و تمثیل به درجۀ استادی رسیده ام، وقتی تبحر و کاردانی و معلومات رئیس را در این رشته دریافتم، تازه پی بردم که هنوزهم کودک دبستانی بیش نیستم. درحالی که او هنوز مصروف صحبت کردن در مبایلش بود، اسناد تحصیلم را از روی میز برداشتم و با خاموشی دفتر را ترک کردم!!!