مقدمه مترجم
این کتاب نتیجه زحمات چندین ساله یک پژوهشگر آلمانی است که نویسنده برای نگارش آن یک دوره دو ساله (۱۹۶۳- ۱۹۶۵) پژوهشی را در افغانستان سپری کرده است. در مدت این دو سال او نه تنها برای مطالعه زندگی قبایل به مناطق دور دست و دشوار گذر افغانستان سفر ها کرده است بلکه با بسیاری از مکتب رفتگان افغانستان، مقامات دولتی و افراد صاحب نظر نیز گفت و گو کرده است.
مشخصات کتاب: مطالعات افغانستان ناسیونالیسم و دولتهای ملی در کشور های رو به انکشاف مشکلات همگرایی گروه های قومی در افغانستان
نویسنده : داکتر دیتر فرولیش Dieter Fröhlich برگردان از آلمانی به فارسی : اسد الم ویراستار: معراج امیری تعداد صفحات ۳۵۳ نشر پرند، چوک دهبوری، کوچه آموزشگاه آذرخش، شماره تماس در داخل ۰۷۹۶۶۲۳۴۳۳ This email address is being protected from spambots. You need JavaScript enabled to view it.
قیمت در داخل ۲۸۰ افغانی در اروپا ۱۶ یورو و یا معادل آن
تماس در خارج This email address is being protected from spambots. You need JavaScript enabled to view it.
|
مقدمه مترجم
"ناسیونالیسم و دولت های ملی در کشور های رو به انکشاف، مشکلات همگرایی گروه های قومی در افغانستان"، عنوان کتابی است که داکتر دیتر فروهلیش (Dieter Fröhlich) یکی از پژوهشگران آلمانی آن را در همکاری با بخش مطالعات افغانستان، بنیاد هانریش هرتس (Heinrich-Herz-Stiftung) نوشته است. همان گونه که مولف در مقدمه کتاب می نویسد: «مشوق و مبتکر این اثر پروفیسور رنه کونیگ (Rene König) بوده است». پروفیسور رنه کونیگ یکی از دانشمندان صاحب نام آلمان و استاد بخش جامعه شناسی در دانشگاه کلن بود که بیشتر از ۲۲ اثر تحقیقی را به رشته تحریر در آورده و برنده چندین جایزه علمی می باشد. این کار پژوهشی تحت سر پرستی او تالیف و در سال ۱۹۷۰ به زبان آلمانی چاپ شده است.
این کتاب نتیجه زحمات چندین ساله یک پژوهشگر آلمانی است که نویسنده برای نگارش آن یک دوره دو ساله (۱۹۶۳- ۱۹۶۵) پژوهشی را در افغانستان سپری کرده است. در مدت این دو سال او نه تنها برای مطالعه زندگی قبایل به مناطق دور دست و دشوار گذر افغانستان سفر ها کرده است بلکه با بسیاری از مکتب رفتگان افغانستان، مقامات دولتی و افراد صاحب نظر نیز گفت و گو کرده است.
متن آلمانی این اثر شامل ۲۵۰ صفحه می باشد. ۱۱۰ صفحه بخش نخست آن را نویسنده به تحلیل عمومی تئوریک از ناسیونالیسم و دولت های ملی اختصاص داده است. با حرکت از مباحث تئوریک بخش نخست، وی علت های پیدایش ناسیونالیسم، مبانی تئوریک و فرضیه های مربوط به آن را مورد بر رسی قرار داده و دشواری های مربوط به همگرایی ملی در افغانستان را ارزیابی کرده است.
اگر چه از تالیف اثر ۵۰ سال می گذرد اما بیشترین موضوعات آن هنوز برای افغانستان از تازگی برخوردار است. مانند این سوال اساسی که خود نویسنده در آن زمان مطرح کرده است: « تا چه حد پرداختن به موضوع ناسیونالیسم در عصر حاضر سودمند است و می تواند ما را به سوی اتحاد جهانی و یک جهان واحد «One World» بکشاند. آیا ناسیونالیسم در عصر حاضر یک موضوع جدی برای تحقیق هست؟ آیا وقت و زمان ناسیونالیسم گذشته هست؟ و فراتر از آن این سوال مطرح می شود که آیا می توان با ناسیونالیسم و مسائل مربوط به آن اصلاً برخورد علمی کرد.؟»
من کوشیده ام تا برای پیش درآمد با یاد آوری نکاتی چند در مورد مسائل تئوریک و" ناسیونالیسم افغانی" به این موضوع بپردازم. این به دلیل آن است تا هم به پاره ای از مباحث مطرح در تاریخ سیاسی افغانستان اشارت لازم نموده باشم و هم بر اساس این موضوعات تئوریک بتوانم شمه ای از دیدگاه های خودم را در این زمینه ابراز دارم .
ناسيوناليسم چيست؟
بعضی ها ناسیونالیسم را در معنی و مفهوم وطنخواهی، وطن دوستی (Patriotism) و بومیگرایی و غیره ترجمه می کنند. اما به باور من وطن دوستی و ناسیونالیسم دو چیز متفاوت اند که تفاوت های آنها گاهی از نظر پنهان می ماند. وطن دوستی می تواند به مثابه یک رویکرد چون غریزه ای در نظرگرفته شود. هر حیوانی لانه و کاشانه اش را دوست دارد و از آن دفاع می کند حتا پرنده کوچکی در مقابل مار و روباه برای دفاع از آن ایستادگی می کند، این امر فطری است. اما ناسیونالیسم مانند غریزه چندان طبیعی نیست، بلکه ایدئولوژیی است که به طور مصنوعی بر پایه احساس جمعی و عشق به ملت ساخته می شود و در اشکال افراطی آن، دیگران را مورد تحقیر قرار میدهد،
این احساس جمعی به عنوان یك گفتمان سیاسی معمولاً از سوی نخبه های سیاسی و یا حکامی جلوه گر می شود كه در صدد شکل و سازماندهی به حس مشترک جمعی و ارتقای آن به یک ایدئولوژی می باشند. با فروپاشی و افول ایدئولوژی های انترناسیونالیستی و در شرایطی که افراد خود را در انزوا احساس می كنند، جذابیت ناسیونالیسم در بسیج مردم افزایش می یابد.
این ایدئولوژی مانند هر ایدئولوژی دیگر وجوه سازنده و مخرب دارد. ناسیونالیسم در چند سده اخیر هم سازنده و مثبت و هم مخرب و منفی بوده است. در مفهوم مثبت آن دولت های ملی برای بسیج مشاركت توده ای به احساسات ناسیونالیستی متوسل شده اند و در مواردی با بسیج مردم موفق به کسب استقلال کشور های شان شده اند. جورج واشنگتن استقلال آمریكا را از انگلستان گرفت. امان الله خان، گاندی، ماندیلا، سیمون بولیوار، سوكارنو و ده ها رهبر ناسیونالیست آسیایی، آفریقایی و آمریكای لاتین از این طریق به كسب استقلال کشورهای شان از سلطه استعمارگران نایل شدند.
در مقابل ناسیونالیسم در بُعد منفی و نوع افراطی، یعنی "ناسیونال سوسیالیسم"، مخرب، توسعه طلب و ستیزه جو و نژادپرست می تواند باشد. مانند جنگ، كشتار و آوارگیهایی كه هیتلر و موسولینی با تکیه بر ناسیونالیسم به راه انداختند ودر همین عصرهنوز هم زیر شعار ناسیونالیسم ما شاهد جنگهای خونین، تالانهای قومی در آسیا، افریقا و حتی اروپا (یوگوسلاوی سابق) بودیم.
انواع ناسیونالیسم
ناسیونالیسم را به لحاظ محتوایی به انواع قومی و مدنی تقسیم می كنند.
اشكال قومی ناسیونالیسم بر سنت های فرهنگی، زبان، مذهب و شیوه های زندگی مشترك تأكید دارند. البته برخی از ناسیونالیست های قومی بر نیای مشترك یا «تبار خونی» به عنوان ملاك عضویت دریك اجتماع ملی نیز تكیه می كنند.
اما ناسیونالیسم مدنی بر ویژگی های قانونی- عقلانی تأكید بیشتری دارد. در حقیقت، اعتقاد به مشروعیت قوانین و قانون اساسی و داشتن باور به ارزش های مندرج در آنها را ویژگی مسلم تعلق ملی می شمارند. ناسیونالیسم مدنی از حیث نگرش متأخر تر و جامع تر از ناسیونالیسم های قومی می باشد. اغلب علمای لیبرال غرب ناسیونالیسم مدنی را راه حل و ناسیونالیسم قومی را معضل می شمارند.
گذری اجمالی بر تاریخ ناسیونالیسم
در مورد تاریخ ناسیونالیسم دو نظر یا دیدگاه کلی وجود دارد. ناسیونالیسم را از نظر خاستگاه به انواع ازلی و ابزاری تقسیم می كنند.
ازلی ها به این باور اند که ناسیونالیسم به شکل هویت سمبولیک همیشه وجود داشته است و به ناسیونالیسم پیشینه چند هزار ساله قائل اند: هویت سمبولیک به هیچ وجه یک پدیدۀ عصر جدید نمی باشد، بلکه کاملاً برعکس، یک پدیدۀ خیلی قدیمی است که نزد انسان های اولیه به شکل توتمیسم وجود داشته است. به گونۀ مثال این امر در بین باشندگان بومی استرالیا پایه های نخستین نظم جامعه و جماعت را می ساخت. توتم نمادی از محیط ارگانیک و یا غیر ارگانیک و نمایشی است از یک جماعت که آن را حمل می کند. این جماعت نه تنها که بر اساس خویشاوندی تعریف نمی شود، بلکه مفهوم فرامنطقه ئی و مذهبی- سیاسی دارد. به این ترتیب، «مشارکت معنوی» هر فرد در جماعت، موازات بسیار قوی با ناسیونالیسم را نشان می دهـد[1].
اما عمدتاً باور بر این است که ناسیونالیسم یک پدیده مدرن است که تاریخ آن از انقلاب فرانسه به بعد شروع می شود. ناسیونالیسم در غــرب به مثابۀ یک مکتب سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیک بعد از انقلاب فرانسـه ظهور کرد. ژان ژاک روسو بزرگ ترین نمایندۀ فکری این مکتب بود، او بر اتحاد و همبستگی توده ها ارج قایل بود و تاکید می کرد که انسان باید به کشور و پدر وطن خود بیشترین پیوند را داشته باشد؛ او این باورش را تا به یک عقیدۀ مقدس مذهبی ارتقا می داد. از این منظر ساختار اصلی تئوری ناسیونالیسم بر پایۀ ارزش های انقلاب فرانسه بنا شد و در عمل پیاده گردید.
سدۀ نزده را عصر طلایی ناسیونالیسم می دانند، در این سده توماس جفرسن و توماس پبین تهداب ناسیونالیسم امریکایی را گذاشتند. در انگلیس جریمی بینتهام (Jeremy Bentham) به ناسیونالیسم چشم انداز جدیدی بخشید و با ویلیام گلدستون (William Gladstone) ناسیونالیسم بریتانیا به اوج اش رسید[2].
ناسیونالیسم به مثابۀ جنبش های روشن فکری و مکتب فکری در اروپای وسطی و غربی رشد کرد، مازینی (Mazzini ) در ایتالیا به حیث یکی از متفکرین بزرگ ناسیونالیسم سدۀ نـزده دیده می شود، ویکتور هوگو در فرانسه و بیسمارک در آلمان از جمله پرچم داران و نمایندگان فکری ناسیونالیسم در این سده اند.
فرانسیس کوکر بر این باور است که استعمار و سرمایه داری دو عاملی بودند که موجب رشد سریع ناسیونالیسم شدند: کشور های استعمار و سرمایه داری که در سدۀ ۱۹ در رقابت با همدیگر به کشورهـای آسیایی و افریقایی حمله کردند، برای توجیه این اعمال شان نیازی به زیربنای فکری داشتند. در این جا بود که ناسیونالیسم بهترین توجیه ایدئولوژیک را در خدمت این اعمال قرار می داد. فرانسیس کوکر در این مورد می نویسد: «در سدۀ ۱۹ اکثر ناسیونالیست ها مدعی بودند که ملت های آن ها دارای نژاد، فرهنگ و تاریخ غالب و برتر اند و این حق را دارند که از این برتری خویش استفاده نموده و آن را در کشورهای خود محدود نسازند و این جــزء وظایف ملی آن ها می باشد. این کشور ها به این ادعای شان باورمند بودند. »[3].
همراه با تاثیرات انقلاب فــرانسه در غرب تفکر ناسیونالیسم به زودی مشهور شد و ظهور ناپلیون بناپارت این پدیده را در غــرب تسریع کرد.
نخستین کشور های اسلامی ای که در آنجا ناسیونالیسم ظهور کرد مصر و ترکیه بودند.
"ناسیونالیسم افغانستان"
به این اعتبار، ناسیونالیسم جدا از بار ارزشی مثبت یا منفی آن مانند سایر مفاهیم مثل مارکسیسم، لیبرالیسم، اسلامیسم ... یك مفهوم و پدیده ی بود که از غرب به کشور ما آمد. این کالای وارداتی متأسفانه که یک کالای دست دوم هم نه بلکه یک کالای دست سوم بود که طرزی از ترکیه، که "ترک های جوان" آن را از غرب گرفته بودند، با خود به افغانستان آورد.
این ناسیونالیسم وارد شده از لحاظ محتوایی همان ناسیونالیسم قومی یا قوم محور بود.
طرزی از سال ۱۸۸۲ تا سال ۱۹۰۲ یعنی درست ۲۰ سال در ترکیه زیسته و در آنجا به خوبی با جنبش ناسیونالیستی عثمانی و نظریات پان اسلامیستی سید جمال الدین آشنا شده و شدیدا زیر تاثیر آن ها قرار گرفته بود. او در عین حال تجارب اداری را نیز در آنجا بدست آورده بود. سایر مسائل و عواملی را که ناسیونالیست های افغان از آن متأثر بودند، وارتان گریگوریان نویسنده کتاب «ظهور افغانستان معاصر» چنین نام می برد:
«افکار اجتماعی - سياسی طرزی و جوانان افغان با يک وسعت قابل ملاحظه ای از يک سلسله واقعيات خارجی و جريان های روشنفکری شکل مي گرفت. وقايع چون جنگ روس و جاپان، قرارداد انگليس و روس در سال۱۹۰۷، جنبش مشروطيت در ايران، امپراتوری عثمانی، وقايع چين (۱۹۰۶-۱۹۱۱)، گسترش پان اسلاميسم، جنگ ايتاليا و ترکيه (۱۹۱۱)، جنگهای بالکان (۱۹۱۲-۱۹۱۳)، جنگ جهانی اول، انقلاب روسيه، و اعلاميه چهارده نکته ئی ويلسون تأثيرات به سزائی روی افکار طرزی و همکارانش داشت. آنها همچنين عميقاً تحت تأثير امواج بزرگ انديشه های مدرنيته و احياگرايی اسلامی قرار داشتند، که در آن سال ها در هند و خاورميانه در جوشش بود ».[4]
هدف عمده طرزی و همکاران او گرفتن استقلال و مدرن سازی کشور بود. آنها در ناسيوناليسم چنین قدرت و نيرویی را می دیدند که هم استقلال افغانستان را حاصل و حفظ کنند و هم کشور را به کمک آن مدرن سازی کنند. او همچنین از اندیشه اتحاد آسیایی ها (پان آسیائیسم) و اتحاد مسلمانان ( پان اسلامیسم) نیز برای تضعیف استعمار و به دست آوردن استقلال استفاده کرد.
اسلام، تاریخ افغانستان و زبان پشتو سه اصل عمده و یا اساسی ای بودند که ناسیونالیسم افغانی برمبنای آن پیریزی شده بود. هر چند ناسیونالیسمی که طرزی از آن نسخه برداری کرده بود طرفدار جدایی دین از حکومت بود اما او میهن پرستی را با احکام اسلامی پیوند می داد و توجیه دینی می کرد. طرزی استدلال ميکرد که :«از آنجایی که ميهن دوستی به طور واضح يک حکم و توسط اسلام به عنوان يک وجيبه دينی ستايش شده است، پس دفاع از ميهن نيز يک تعهد و وجيبه دينی است[5].»
« "جوانان افغان" توسعه تاريخنگاری افغانستان را اصل عمده برای رشد ناسيوناليسم افغانی می پنداشتند. آنها به مکتب رفتگان تاکيد می کردند تا راسيوناليسم (خردگرایی) تاريخی را رشد دهند و با پژوهشهای مقايسوی منابع قوت و ضعف تمدنهای مختلف را پيدا کنند. آگاهی به عواملی که يک کشور را تضعيف و يا قوی ميسازند، افغانها را در حفظ آينده کشور شان کمک خواهد کرد. طرزی معتقد بود که اين پژوهش ها بايد با تلاش های هدفمندی همراه باشند که موقعيت زبان پشتو را که او و همکارانش آنرا «زبان افغانها» ...می دانستند، بالا ببرد. پشتو و يا به گفته او «افغانی» تبلور غرور ملی و «جد زبانها» و زبان واقعی ملی پنداشته می شد. بدين لحاظ اين زبان بايد به تمام گروه های قومی در افغانستان آموزش داده شود.[6]»
برای طرزی مودل ناسیونالیسم و مدرنیزاسیون ترکیه به مثابه یک کشور اسلامی یک الگوی قابل تقلید و قابل اقتباس برای افغانستان بود. او تحت تاثیر شیوه ملت سازی کمالیست ها و پان تورانیسم در افغانستان نیز سیاست تک قومی و تک زبانی را ترغیب می نمود. او در این مورد بدون هیچ استدلالی و برخلاف تمام واقعیت های تاریخی تا جایی پیش رفت که زبان فارسی را زبان اهالی فارس دانست: «معلوم جهان است که جهانیان، مملکت ما را افغانستان و ما را افغان می گویند. بناءعلیه در شرح و تفسیر سرلوحه ی عاجزانه ی ما یک شبه گکی که باقی می ماند، صحیح و درست بودن "ادبیات ملی افغانی" و عاریتی بودن"ادبیات ملی فارسی" است.»[7] اما نظریات طرزی به عنوان یک سیاستمدار واقعبین در زمینه زبان متحول است. " طرزی بی آنکه به وجود حاضر و معاصر دوگانگی زبانی در افغانستان رسیده باشد به طرز بایسته ای از پدیدۀ چند زبانی افغانستان پشتیبانی میکند. بدین شرح که یکی از زبانهای بسیار مهمۀ عالم را زبان فارسی میداند که « بعد از زبان دینی عربی مبین رکن بسیار عالی زبان اسلامیان را تشکیل میدهد... زبان فارسی نسبت به زبان افغانی یک عمومیت و اهمیت بیشتری دارد. مثلا زبان افغانی منحصر و محصور به خاک پاک افغانستان و همین چند ملیون ملت افغان است. حال آنکه زبان فارسی غیر از آنکه زبان عمومی تمام مملکت دولت همسایه ما ایران میباشد کذالک در تمام ممالک ماورا النهر و ممالک هندوستان حتی در ممالک عثمانی نیز معروف و متداول است، و از اجزای همۀ زبانهای اسلامیه اهل شرق شمرده میشود یک جز مهم زبان ترکی عثمانی، و ترکی ماورا ٴالنهر و اردوی هندی را زبان فارسی تشکیل میدهد باین سببها، اگر زبان رسمی دولتی افغانستان زبان فارسی باشد غیر از آنکه ضرری بر آن مترتب شود از فایده های سیاسی هم خالی نیست[8]»
در زمان حاکمیت ظاهر شاه و به ویژه در زمان صدارت هاشم خان و داود خان این سیاست شدت گرفت و ملی گرایان و تجدد طلبان افغان به تبلیغ گسترده ای در آوردن گرایش های ناسیونالیسم، دفاع از اصول اصلاحات و مدرن سازی ادامـه دادند و این افکار توسط اداره حکومتی وزارت معارف، پشتو ټولنه تشویق و ترغیب می شد.
«طبق نظر هاشم خان تا سال ۱۹۳۸، قرار بود پشتو با لغو زبان فارسی، زبان رسمی شود. سیاستی که زبان پشتو را همردیف زبان فارسی قرار دهد در زمان حاکمیت امان الله نیز مورد حمایت قرار گرفته بود، اما برتری زبان پشتو بلافاصله بعد از به قدرت رسیدن نادر مطرح شد.»[9]
شایان ذکر است که خانواده حکمران برای حفظ قدرت در حالی به این سیاست های نفاق افگنانه و در ظاهر ملی دست می زدند که خود بهترین روشنفکران و منورین زبان پشتو چون عبدالرحمن لودین، خانواده زمانی، سید احمد خان لودین، بابا عبدالعزیز قندهاری و تعدادی دیگری از ناب ترین شاعران و نویسندگان پشتو زبان جنبش مشروطیت و هم چنین سرداران و سپه سالاران پشتون جنگ استقلال را در فجیع ترین شرایط در زندان ها انداخته بودند و یا به دم توپ می بستند.
به باور من زبان در اصل یک پدیده فرهنگی است و تا وقتی که سیاسیون آن را به ابزار سیاسی ارتقا ندهند و مورد سوء استفاده برای تحقق مقاصد شان قرار ندهند نه تنها هیچ انسان عاقلی با زبان دیگران یعنی زبان غیر مادری خود، حساسیت و مخالفتی از خود نشان نمی دهد، بلکه با فراگیری یک زبان دوم و سوم مباهات هم می کند.
«در هند تا وقتی که انگلیسی زبان رسمی بود هیچ قومی با آن مخالفت نمی کرد. اما وقتی که هنگام مرکزی کردن در سال ۱۹۶۵، می خواستند هندی را که زبان مردم اوتاپرادیش بوده و جمعیت بزرگی را در هند تشکیل می دهــد، جایگزین زبان رسمی اول کشور، که انگلیسی باشد کنند، در اثر اعتراضات وسیع و شدید به ویژه در ایالات جنوبی این اقدام پس گرفته شد و به زمان های بعد تر موکول شد.»[10]
سیاست های فارسی ستیزی در افغانستان همزمان با عروج فاشیسم در آلمان و در جریان جنگ جهانی دوم تا به آنجا شدت یافت که برای نزدیک به ده سال نوباوگان کشور از دسترسی به سواد علمی به این زبان محروم گردانیده شدند. حکام کشور به جای آن که به غنامندی هر دو زبان خواهری فارسی و پشتو و سایر زبان های مردمان این سر زمین که هر کدام آن ها سرمایه های معنوی این کشور اند تلاش ورزند، با زبان فارسی عناد و دشمنی می ورزیدند. زبانی را که تمام شاهکار های ادبی و تاریخی ما با آن نگارش یافته و یا سروده شده است، زبانی که بیش از ۱۰۰۰ سال زبان رسمی و اداری این خطه بوده است، زبانی را که احمد شاه درانی، تیمور شاه، شاه شجاع و حماسه سرای بزرگ خوشحال ختک با آن شعر می سرودند، زبانی را که خاستگاه اش همین سرزمین است[11]، بیگانه و عاریتی خوانده و به این نحو تمام افتخارات فرهنگی ما را دو دسته تقدیم همسایه نموده و آگاهانه و یا غیر عمدی به جای وفاق ملی، پرچم افراز نفاق ملی گردیدند.
اگر امروز واژه های دانش و دانشگاه با شعار های مرده باد و زنده باد جوانان دانشگاهی بار و صبغه سیاسی می یابد، تهدابش را باید در همان ناسیونالیسم زبان محور قومی دانست که همچون یک کالای سیاسی دست سومی به کشور ما وارد شده بود.
امیدوارم این ترجمه که نتیجه پژوهش های یک دانشمند آلمانی است، گامی کوچکی باشد در فهم بهتر و درست ناسیونالیسم و خطرات ناشی از فهم و برداشت نادرست و غلط آن، روزی را آرزو می کنم که جوانان کشور ما آگاهانه و به دور از تعصبات قومیُ و زبانی به سوی جامعه شهروندی قدم بردارند.
این ترجمه مطمئناً خالی از کمبودها و نقصها نخواهد بود. امیدوارم که کاستی ها را بر من بخشیده و با پیشنهادها و انتقادهای سازنده و رهنمایی سودمند تان برای بهبود ترجمه در چاپ های بعدی برمن منت بگذارید.
به صراحت تاکید می نمایم که خودم به طور فطری افغانستان و مردمان آن را دوست می دارم و به زادگاه خود فراه جان، شهر رویا های خود عشق می ورزم. بی اعتقاد به هر ایدئولوژیی می باشم و به عنوان انسانی که همه جهان را وطن خود می داند، به این گفته زردشت باور دارم که:
«دانایانی که سلاح صلح بر می گیرند
جهان و هر چه را
که در اوست
دوست می دارند»[12]
و
« آنجا که راستی با پارسایی به هم پیوسته است
آنجا که کشور ها
همه یکی اند و بیرق ها
همه به رنگ آزادی اند»[13]
آنجا کشور من است.
در پایان جا دارد که از دوست ها و رفیق های گرانقدرم هر یک داکتر صاحب رسول رحیم که زحمت ویرایش بیشترین بخش تئوریک این اثر را متقبل شد. از معراج جان امیری که زحمات فراوان در ویرایش تمام این اثر کشید. از رهنمایی ها و پیشنهادات نادر جان نورزایی در اصلاح و بالابردن کیفیت این ترجمه و از دوست خوبم استاد میر کریم شاه که در قسمت تایپ این ترجمه با من همکاری کرده است صمیمانه تشکر و سپاسگزاری کنم.
ترجمه این اثر در کنار مصروفیت های شغلی و کارهای تخنیکی سایت گفتمان بدون حمایت همسر عزیزم شیوا جان ناممکن بود. سپاسم را به خاطر همه تشویقها و شکیبایی هایش ابراز می دارم.
اسد الم
[1] ناسیونالیسم چیست؟ نویسنده: Dieter Fröhlich، برگردان از آلمانی به فارسی دری: اسد الم، از متن همین ترجمه
[2] Hans Kohn: The idea of Nationalism, A study in its origin and background, New Yourk 1944, s 116
[3] Francis W. Cooker, Recent Political Thought, New York 1934, S 443-48
[4] محمود طرزی و سراج الاخبار، نويسنده پروفيسور گريگورين، برگردان به فارسی اسد اله الم، سایت گفتمان دموکراسی افغانستان
http://www.goftaman.com/daten/fa/articles/part14/tarzi-w-alam-01-09-08.pdf
[5] محمود طرزی روضه حکم، فصل آخر کتاب، وطن عزیزم افغانستان، صفحه های ۱۳۹ تا ۱۵۶.
[6] محمود طرزی و سراج الاخبار، نويسنده پروفيسور گريگورين، برگردان به فارسی اسد اله الم، سایت گفتمان دموکراسی افغانستان
http://www.goftaman.com/daten/fa/articles/part14/tarzi-w-alam-01-09-08.pdf
[7] نقش محمودطرزی درنهضت روشنگری ونوگرایی دهه ی دوم وسوم قرن بیستم، محمد اکرام اندیشمند، سایت گفتمان دموکراسی افغانستان
http://www.goftaman.com/daten/fa/articles/part14/tarzi-andeshmand-16-09-08.pdf
[8] نجیب مایل هروی، تاریخ زبان در افغانستان؛ مجموعه انتشارات ادبی و تاریخی، تهران ۱۳۶۲ ص ۱۶۱-۱۶۲
[9] Vartan Grgorian, „The Emergence of Modern Afghanistan; Politics of Reform and Modernization; 1880-1946, 1969, page 351
[10] ناسیونالیسم چیست؟ نویسنده: Dieter Fröhlich، برگردان از آلمانی به فارسی دری: اسد الم، از متن همین ترجمه
[11] سخنرانی واصف باختری در یو تیوب
[12] زردشت و ترانه های شادمانی، ترجمه سید علی صالحی،صفحه ۱۴
[13] همانجا صفجه ۱۰۴