می بينيم که بين ايدئولوژی وعلم دره ای فراخ دهان گشوده است. مشهورترين ايدئولوژی هائی که، بدون استوار بودن بر يافته های علمی، اما با استفاده از آن يافته ها برای شکل گيری و انسجام خود، در قرون نوزدهم و بيستم بوجود آمده و به قدرت سياسی و نظامی دست يافته اند عبارت بوده اند از تقديس جامعهء اشتراکی پرولتاریا (لنينيسم، استالينيزم، ماتوئيسم) و تقديس نژاد (نازيسم، فاشيسم)، و نظاير آنها.
در اين مقاله جای پرداختن تفصيلی به اين ايدئولوژی ها نيست.
اما، فقط بعنوان نمونه می توان به برخی کارکردهای شبه ايدئولوژی، جامعه ی اشتراکی پرولتاریا اشاره کرد. تجربه ی احزاب کمونیستی شوروی سابق و چین در قرن ۱۹ و۲۰ (با مکتب يا مذهبی) که از آسمان بريده و خود را بصورت شبه علم درقالب ايدئولوژی ظاهرساختنند، تجربه ی بلندی نبود. بخصوص که ايدئولوژی، بخاطر ظاهر فريبنده اش، در قرن بيستم توانسته است با اخذ و اعلام شعار جدائی مذهب از حکومت و برقراری حکومت های ايدئولوژيک غيرمذهبی، اين توهم را بوجود آورد که می توان مذهبی نبود اما مستبدانه و ضد دموکراتيک حکومت کرد، کاری که احزاب کمونیستی روسیه و چین عملی نمودند. تنها در پايان قرن بيستم، و بخصوص با سر برداشتن اسلام بنيادگرا و قدرت طلب، است که انسان های امروز کشف می کنند که مذهب چيزی جز ايدئولوژی و ايدئولوژی چيزی جز مذهب نيست و زمان آن فرا رسيده است که جدائی مذهب از حکومت جای خود را به جدائی ايدئولوژی از حکومت بدهد. (دولت های مدرن همه بدون ایدیولوژی اند وقتی که جناح ای سیاسی قدرت را در دست میگیرد نظر به قانون اساسی صرف مدریت جامعه سکولار را دارند نه اجرای ایدیولوژی های حزبی خود را ).
ذکراین واقعیت ضروری است که درصد سال اخیر کمتر اتفاق افتاده که اصطلاحی از جانب نخبگان و متفکران کشور های اسلامی وضع شود، و يا مورد استفاده قرار گيرد، که در بين اهل قلم و جهان هم کاربرد پيدا کند. شايد شايع ترين اين اصطلاحات همان صدور فتوای قتل سلمان رشدی از حلقهء تنگ ايران و اسلام شناسان بيرون آمده و در پی آن اعمال تروریستی وانتهاری که زاده فرهنگ عربی است، مورد استفادهء جهانی يافته است.
در حالیکه درمغرب زمين، دراین ایام موجب شده عقلانيت و خردمداری مدرن غربی دارای گستردگی جهان شمول کنونی شده است، ولی تعداد کمی ازشهروندان بیرون مرزی افغانستان ازعقلانیت و خرمداری مدرن غربی بهرمند شده اند.
چرا اين ناهمگونی کنونی دامنگیروضعيت جامعهء عقبمانده ای بیرون مرزی ما شده است؟.
چرا برخی از وطنداران قلم بدست ما وقت گرانبهای خود را صرف جستجوی در باره گنبدها، و بارگاه اسطوره ای مذهبی افغانستان که ادعا شفا دادن مفلوجان و کوران و بيماران صعب العلاج می ماند ، می نمایند.
درحالیکه تا سحرگاهان جریانات مشروطه خواهان افغانستان در اوایل قرن بیست که هنوز قوت کنجکاوی و ميل خرد ورزی درشان برخی ار روشن گران افغانستان زنده بود، و چگونه می توانيم باور کنيم که اکنون صد سال پس از دوران پيدايش طرح دولت ملی، مجلس شورای ملی، تاسیس نهاد های فرهنگی، و نهادهای دادگستری در حلقه اصولنامه های دولتی گذشته است و ما، در نخستين دهه ی قرن بيست و يکم درافغانستان دولتی داريم که وزرايش را خلیفه زمان جانشین پیغمبر ازعالم غیب تعيين می کند و رهبرش در پاکستان اسیر ای اس ای است.
اگر به سنجه ای که ماکس وبر برای تعيين موقعيت يک جامعه در سير پيشرفت تاريخ به دستمان داده برگرديم و بخواهيم ميزان خرافه زدائی و جهالت در افغانستان را اندازه گيری کنيم می بينيم که، بنا بر ادعای سردمداران نظام طالبان، اساساً کل سيستم امارت اسلامی طالبان بر بنياد جهل، نادانی، استوار گشته است و شالوده ای اساسی حاکمان امارت اسلامی که درعمل از دروغ، ریا، جنایت، تجاوز جنسی، و استبداد بنا یافته است.
ادامه دارد