خانواده، قوم، خویش و افغانان

به یقین که هیچ چیزی در فرهنگ افغانی، به مثابۀ قوم و خویش و بخصوص خانواده اهمیت ندارد، چنان که برای حفظ ارتباطات، چندی حاضر اند، نه تنها بر خیانت ها و جنایات آنها پرده افگنند، بل از آنهمه بدی شان هم بدفاع برخاسته، در آخرین تحلیل، حتی از آنان قهرمانان نیک سیرت بتراشند.

در خطۀ ما به ندرت می‌توان موارد را یافت که در آن خواهر یا برادر را به نسبت بدی هایش سرزنش نموده، در صورت بیشتر شدن همان اعمال، بطور قطحی با آنها قطع و برید نمود و آنچه که در این باب به پدر و به ویژه مادر مربوط می‌شود، موضوعیست کاملا" ممنوع و غیرقابل یادآوری. همین برخورد نادرست هم اکثرا" از جانب والدین، بخصوص مادران در قبال فرزندان صورت می‌گیرد، در حالیکه اشتباه، جرم و گناۀ اولاد همواره برملا و ثابت شده اند، لیکن نباید این موضوع را قبول نمود که فرزند دلبند، در موارد مختلف لغزش نموده است، زیرا در این صورت، چه از یکطرف شیوۀ پرورش و تربیت والدین بطور شدید مورد سوال قرار می‌گیرد و باختن شخصیت آنها را در پی دارد و از جانب دیگر قبول کردن اولاد "بد" بزرگترین شکست با صدمات همه جانبۀ روحی و جسمی در زندگی شان خواهد بود. این مورد را من بخصوص، در ارتباط کارم با پناهندگان افغان در خارج از کشور همواره تجربه می‌کنم که چگونه برخورد های زشت و به اصطلاح جرم های فرزندان شان، در اجتماع، محیط کار، مکاتب و حتا کودکستان بطور غیر قابل انکار به اثبات می‌رسند، به آنچه که والدین باید با مسئولین، مشترکا" پی چاره شوند و علاج جویند، لیکن با آوردن این دلیل که فرزند من اینطور نیست و چنین نکند، موضوع بشکل بی‌حد تادرست آن رد می‌شود. برای من بطور شخصی، بروز اینهمه "بدی" ها ارتباط مستقیم به شرایط بی‌نهایت بد کشور و آنهم بعدِ کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ می‌گیرد و با آن بطور کامل تفاهم دارم، لیکن بدی بدیبست و باید برای از بین بردن آن فعالیتهای نمود که برای اینکار در نخست باید این واقعیت را پذیرفت، ولو که از خود باشد! متاسفانه نه تنها اینکار صورت نمی‌گیرد، بلکه به عناوین مختلف هم سعی در آن می‌شود، تا فرزند را در پناه گرفته، او را بهترین شخص قلمداد نمود. اینکه تا چه حد والدین افغانستانی مخصوصا" برای نجات فرزندان پیش می‌روند، گاهی غیر قابل تصور می‌باشد، چنانچه در اینمورد، حتی دست به قران گذاشته، سوگند دروغین ادا می‌کنند، همانطوریکه شاهدی نادرست می‌دهند.
همینطور پرده انداختن به بدی های والدین، توسط فرزندان هم تا اندازۀ به مناسبات فرهنگی افغانستانی مرتبط می‌شود، با وجودیکه به این بدی ها در قبال عروس، یا داماد و حتی فرزندان خودی همواره بی پرده و همه از آنها واقف می‌شوند، لیکن باز هم والدین خویش را با ارائۀ این دلیل که پدر و مادر را اجازۀ هر نوع برخورد است، در پناه گرفته، بقول معروف الله و بلا را به گردن دیگران می اندازند. والدین افغانستانی شاید بطور جمعی مهربان و غمخوار باشند، لیکن اکثرا" متاسفانه از مسائل اجتمای، تربیوی، پرورشی، صحی و بطور خاص تعلیمی مدنی، کوچکترین بوی نبرده اند که بطور یقین در این زمینه کوتائی ها و اشتباهات از جانب آنها صورت گرفته، می‌توانند پیامدات ناگوار را برای فرزندان و نزدیکترین کسان داشته باشند. پس نباید این موضوع کتمان شود، بلکه باید والدین عزیز را با ادب و احترام خاص، متوجۀ این نقص ساخت. به یقین که در این جمع، مادران عزیز و مهربان ما بر اساس نداشتن سواد، ناشی از نبودن امکانات در جامعۀ مردانه و بزرگ شدن در عقب مانده ترین مناسبات فرهنگی افغانستانی، یا کم داشتن سواد، قادر به عرض اندام در جوامع مدنی امروزی و یاری رسانیدن در زمینه های مختلف دگر، بدیگران نیستند که نیستند. این موضوع مگر به نظر من به هیچوجه عیب و قابل شرم نیست، لیکن چنانچه گفته آمد، نباید آنرا بهترین شمرد و بهترین بخورد دیگران داد. مادران ما خدایان نیستند و کم و بیش اشتباه می‌کنند که نباید آنرا بقول معروف زیر قالین جاروب نمود. البته توجۀ خاص در متوجۀ ساختن آنها به این اشتباهات ضرورت است، باشد که از هر نوع "بی ادبی" و "بی احترامی" جلوگیری به عمل آید! 
این مشکل اساسی در فرهنگ افغانستانی، متاسفانه در ارتباطات قومی و خویشی هم به شدت و وضاحت وجود دارد، در حالیکه گند بدکاری ها، خیانت ها و حتی جنایات شان باربار بیرون زاست، ولی قوم، قوم است و نباید، قوم را در بدی ها افشا نمود. بطور مثال من در اجتماعات افغانستانی همواره شاهد افشاگری خیانت ها و جنایات گلبدین حکمت یار، امیر حزب اسلامی بوده ام که متاسفانه چندی به غلط از دفاع از او برخاسته، دلیل آورده اند که:
هرشی چه دی، پشتون خو دی!
به همنین منوال هم جنایات و خیانت های احمدشاۀ مسعود را برخی بیشماری از ملیت تاجک و جندی دیگر غیر پشتون کشور، نه تنها ماستمالی کردند و می‌کنند، بل از وی، یعنی یکی از بزرگترین خاینین ملی، یک قهرمان ملی هم درست کرده اند.
باری این برخورد نادرست و ناحق را در ارتباطات خویشاوندی هم می‌توان با شفافیت تمام دید: بطور مثال: "درست است که شوهر خواهر من و خانواده اش، جمله پرچمی های معلوم الحال، یعنی خاینین اساسی به وطن عزیز افغانستان و مردم عزیزترش اند، لیکن دیگر ما با هم خویشاوند‌ایم و خویشاوندان با هرنوع خیانت و جنایت معاف اند". 
نیز این برخورد در مورد مامای بنیادگرا، کاکای طالبی، خانم ها و فرزندان خاین شان، یا عروسان و دامادان مرتجع شان، یا برعکس خاله، یا عمه و جمع فرزندان و عروسان و دامادانِ جاسوس به    GKB یا CIA یا ISI یا سازمان جاسوسی الله، یا... در اکثر حلقه های افغانستانی صورت می‌گیرد و آنهم بشکل بی نهایت بیشرمانه و گستاخانۀ آن.
بطور اساس، پرده فگندن به حقایق، یا آنها را بشکل دگر بیرون دادن و آنهم بخاطر بقول معروف، گل روی فلان و بسمدان، مثل اکثر بدی های دگر تحمیل شده بر ملت عزیز م، بعدی کودتای هفت ثور شرفباختگان خلقی و پرچمی، دگر جزء از فرهنگ شده است.
به نظر من، اعتراف به بدی ها و بخصوص خیانت های ملی، چه از بیگانان و چه از نزدیکان و آنها را از صفوف خود طرد کردن، ارتباط مستقیم به وجدانداری و انسانیت دارد و مرا بطور اطمینان همین تذکار است، تا زمانی که این فرهنگ نادرست و بی نهایت دروغین افغانستانی بطور قطعی، ریشه کن نشود، افغانستان، افغانستان نمی‌شود!
با عرض حرمت
"خارکش" زمستان 1398

اخبار روز

02 جدی 1403

BBC ‮فارسی - BBC News فارسی BBC ‮فارسی

کتاب ها