( تولید عقاید؛مفاهیم؛آگاهی؛پیش از هر چیز به طور مستقیم وابسته است به فعالیت مادی و مناسبات مادی انسان ها که زبان زندگی راستین است۰تصور ها؛اندیشه ها؛روابط فکری میان انسان ها در این مرحله هنوز به سان بازتاب مستقیم رفتار مادی آنان نمایان می شوند
۰همین نکته در مورد تولید فکری ای که در زبان سیاست؛قوانین؛اخلاق؛دین؛متافیزیک و مردمان بیان می شود؛صادق است۰کارل مارکس) مارکس نظریه ای اجتماعی و انتقادی ای بنا نهاد که هنوز هم برای فیلسوفان و دانشمندان علوم اجتماعی مطرح و مهم است؛و از جنبه هایی فعلیت دارد۰او نه فقط بر پیروان راست کیش خود؛یعنی اندیشگرانی چون گئورگ لوکاچ؛ کارل کرش؛آنتونیو گرامشی؛لویی آلتوسر؛لوچو کولتی؛ و نیز بر انبوهی از سیاست مداران و انقلابی ها؛بل بر برخی از نام آوران فلسفه و علوم انسانی سده های بیستم که به گرایش های گوناگون فکری تعلق داشته اند؛تأثیر گذاشته است۰حتا یکی از سرسخت ترین ناقدان مارکس یعنی کارل پوپر در کتاب «جامعه ی باز و دشمنان آن »نوشته که باز گشت به علوم اجتماعی پیش از مارکس دیگر قابل تصور نیست و پژوهندگان امروزی همگی به او مدیون اند؛ ولو خود به این دین خویش آگاه نباشند۰لیبرال دیگری که او نیز لحن انتقادی تندی در مورد اندیشه های مارکس داشت؛یعنی ریمون آرن در کتاب « تماشاگر متعهد» به صراحت نوشته که چون به گذشته می نگرد و به آثار خود دقت می کند؛ متوجه می شود که آن ها تعمقی در بارهٔ سده ی بیستم در نور آثار مارکس هستند۰و تلاش کرده اند تمامی بخش های جامعه ی مدرن یعنی اقتصاد؛مناسبات اجتماعی؛روابط طبقاتی؛رژیم های سیاسی؛روابط میان ملت ها و مباحث ایدئولوژیک را روشن کنند۰بررسی اندیشه ی اجتماعی و سیاسی مدرن و در گیر شدن در مباحث موقعیت پسا مدرن بدون توجه به کارهای مارکس ناکامل می ماند۰من بر این ادعا پا پیش نهاده؛پافشاری دارم که اندیشهٔ مارکس به همان معنایی زنده است که اندیشه های بزرگترین متفکران مدرن همچون لاک؛روسو؛کانت و هگل زنده اند۰پنهان نمی کنم که برای اندیشه ی مارکس احترام فراوانی قائل ام؛اما به هیچ رو؛دنباله روی سرسپردهی او نیستم۰لودویگ ویتگنشتاین در اواخر زندگی اش نوشته بود«فیلسوف شهروند هیچ یک از جوامع عقاید نیست۰این نکته همان چیزی است که از او یک فیلسوف می سازد۰اکنون بر گردیم به زندگی دانشجویی جناب مارکس در شهر برلین و ببینیم دانشگاه آن از لحاظ کمیت و کیفیت چه ویژگی های داشت و وجود این دانشگاه و استادانش چه اثری بر کارل مارکس جوان نهاد۰بدون تردید نخستین بار در دانشگاه برلین بود که مارکس با افکار اندیشمندان و فیلسوفان بزرگ آلمانی و غیر آلمانی آشنا گردید و در همین جا بود که بنیاد افکار و اندیشه های اساسی او شکل گرفت و متحول و دگرگون گشت؛ بنابراین شناخت بهتر مارکس بدون شناخت دورهٔ دانشجویی او در برلین دقیق نبوده بل ناقص خواهد بود۰پس بیاییم باهم سری بزنیم به دانشگاه برلین: « به گفتهٔ مولانا : از مقامات تبتل تا فنا/ پله پله تا ملاقات خدا ؛ من نیز قصد آن دارم تا پله پله سیر زندگی و اندیشه های جناب مارکس را از هنگام زاده شدن در شهر « تری ار » تا در گذشت او در لندن را با علاقه مندی زیاد دنبال نمایم؛ مهم نیست که چند ماه یا سالی را در بر گیرد ؛ بلکه هدف درست معرفی نمودن این شخصیت بزرگ می باشد۰تفاوتی زیادی بین دانشگاه بن و دانشگاه برلین وجود داشت۰وسعت دانشگاه برلین و سطح اعلای علمی آن هر تازه واردی را از همان لحظهٔ نخست مرعوب و شگفت زده می نمود۰به ویژه دانشجویانی که از دانشگاه های شهر های کوچک و ولایت ها آمده بودند۰در این دانشگاه بیش از دو هزار دانشجو ؛ یعنی سه برابر تعداد دانشجویان بن مشغول تحصیل بودند۰اگر چه از نظر قدمت و تاریخ تأسیس دانشگاه برلین در مقام مقایسه با سایر دانشگاه های اروپا دانشگاه نسبتأ جدیدی بود؛ اما از لحاظ سطح علمی و دانش و موادی که در آنجا تدریس می شد؛ برتری آن بر سایر دانشگاه های روز غیر قابل انکار بود! و با وجود جو استبدادی که در کشور پروس از هر طرف احساس می شد؛ محیط درون دانشگاه برلین محیطی کاملن آزاد و برای دانشجویان لذت بخش و شوق بر انگیز بود۰سالی که مارکس وارد دانشگاه برلین شد کمتر از یک ربع قرن بود که دانشگاه بر اثر همت بلند و اقدامات مجدانه و صادقانهٔ «کارل ویلهلم فن هوم بلت»فیلسوف معروف تأسیس شده بود۰پس از آن که ارتش پروس در جنگ معروف « ینا» «Jena» از لشکر ناپلئون اول شکست فاحشی خورد و مغلوب شد؛برادر بزرگ این فیلسوف «الکساندر فن هوم بلت» به پادشاه پروس فردریک ویلهلم سوم گفت:«اکنون که ارتش ما چنین شکستی را متحمل شده است وقت آن است که در عوض مدرسهٔ بر پا بداریم که دانشجویان آن از دانشجویان همهٔ جهان در علم و دانش مجهزتر باشند» در پی این توصیهٔ میهن پرستانه بود که با اعطای یکصد و پنجاه هزار تالر از طرف دولت که در آن زمان مبلغی هنگفتی بود؛ کارل ویلهلم فن هوم بلت مأمور تأسیس دانشگاه برلین گردید۰دانشگاه عظیمی که متشکل از دانشکده های مختلف صنایع زیبا؛ علوم؛یک کتابخانه بزرگ؛یک باغ گیاه شناسی و یک موزهٔ کالبد شناسی بود و بهترین استادان از هر گوشه و کنار کشور برای تدریس در آنجا دعوت شدند!هنگام افتتاح آن در سال 1810 دانشگاه برلین نه فقط بهترین دانشگاه در آلمان ؛بلکه بهترین دانشگاه اروپا بود۰نام بعضی از استادان معروف که آنجا تدریس می کردند عبارتند از :« کریستف ویلهلم هوفلاند پزشکی؛ یوهان گت آیی فیشته فلسفه؛فریدریش شلایر ماخر علوم دینی؛بارتلد گئورگ نی بور تاریخ رم؛فردریش کارل فن ساوینیی حقوق مدنی رم را تدریس می نمودند؛ و چند استاد بزرگ دیگر نیز بودند۰البته هر کدام از این استادان از بزرگترین شخصیت ها در رشتهٔ خود بودند—اما برجسته ترین آنها همانا «پرفسور گئورگ ویلهلم هگل معروف بود که در سال 1818 همان سالی که مارکس زاده شد در دانشگاه برلین شروع به تدریس نمود و تا آخر عمرش «1831» در دانشگاه برلین مشغول تدریس بود۰هگل بدون شک بزرگترین متفکر زمان خود بود و افکار فلسفی او زمینهٔ جدیدی برای آتیهٔ فلسفه در جهان به وجود آورد۰بدون هگل مارکس هرگز مارکس نمی شد و به این جایگاه نمی رسید؛ هر چند مارکس نقدهای جدی بر افکار فلسفی استادش هگل وارد می کند؛ اما ریشهٔ بسیاری از اندیشه های مارکس به هگل بر می گردد۰بنابر این برای شناخت مارکس خواندن آثار هگل حتمی است۰هر چند جناب هگل از فیلسوفان مورد علاقة من نیست ولی در تاریخ فلسفه نمی توان او را نخواند و نادیده گرفت۰هگل از فیلسوفانی است که مغلق و متکلفانه نظریات خودش را نوشته است؛ داستانی در این باره یادم آمد که نقل آن خالی از لطف نیست! می گویند یک مترجم فرانسوی آثار هگل را ترجمه کرده بود و این ترجمه ها را هگل بعد از دریافت می خواند و بعد از خواندن آن می گوید :« من حالا فهمیدم که چه گفته ام » ( ترجیح می دهم با تمام جهان در ستیز باشم؛ اما با خودم در صلح باشم۰ سقراط )