جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس۰ 1818 —1883- بخش ۱۲

 « شهر، سوت و کور بود و همهٔ مردم به درد کری و لالی گرفتار بودند زجر می‌کشیدند و یک دسته کر و کور و احمقِ پولدار و ارباب، دسترنج آنها را می‌خوردند. درآنجا نه کتاب بود نه روزنامه و نه ساز و نه آزادی! پرنده‌ها از این سرزمین گریخته بودند و یک‌مشت مردم کر و لال در هم می‌لولیدند و زیر شلاق

و چکمهٔ جلادانِ خودشان جان می‌کندند.
کتاب : آب زندگی
اثر : صادق_هدایت » در این جستار به مسئله مذهب پرداخته می شود ‌و نکاتی در بارهٔ عصر روشنگری و همچنین چکیده ای از نظرات لودویگ فوئر باخ و کارل مارکس به شما دوستان عرضه می گردد۰همان گونه که می دانیم در سراسر اروپا قرنها نظام تک قطبی و اسکولاستیک مذهبی حاکمیت داشتند و به هیچ باور و اندیشهٔ دیگری اجازه نمی دادند که ابراز وجود نماید و قد علم کند و هر گونه صدایی مخالف را در زودترین فرصت نیست و نابود می نمودند؛ درست مانند آنچه که در حکومت فقاهتی ایران و امارت جهل و جور و جنایت اسلامی طالبان که اکنون ما شاهد آن هستیم۰اگرچه سلطهٔ مذهب در دوران «رنسانس یا نوزایی یا زایش جدید » اندکی تعدیل یافت و مذهب چند میلیمتر عقب نشینی نمود ولی سلطه اش تا عصر روشنگری و قرن های هفدهم وهجدهم عملن به قوت خود باقی ماند۰در تمام قرون وسطا کلیسا نقش شبان یا چوپان برگزیده عیسی مسیح را برای سرپرستی گوسفدان را بازی می نمود۰همان گونه که مسجد قیم شرعی مردمانی بود و هستند که اسلام آنها را « لایعلمون» می دانست و هنوزهم می داند۰در هر دو حال جامعه از یک اقلیت ممتاز تشکیل می شد که به زعم خودشان رابطهٔ مستقیم با عرش و جبرئیل داشت؛ و از یک اکثریت عظیم مردم صغیر که می بایست به خاطر رستگاری روح خود و رستگاری دو جهان در همه احوال و شرایط گوش به فرمان کلید داران مطلق گرایی حقیقت باشند۰اما اگر تا بدین مرحله کلیسا و مسجد در مسیرهای موازی گام بر می داشتند؛از قرن های هفدهم و هجدهم میلادی راه های آنها از هم جدا شدند؛زیرا در یکی از آن دو این منطق ولایت و صغارت ترک بر داشت و اندک اندک به کلی فرو ریخت؛ در صورتی که در مسجد به همان شیوهٔ قرون وسطائی که داشت باقی ماند۰شوربختانه در تمام کشورهای اسلامی هنوز مذهب یکه تاز میدان است و تا اصلاحات جدی راه های بس دور و دراز و پر سنگلاخ ما پیش رو داریم۰دگرگونی سرنوشت سازی که در این راستا در جهان مسیحیت روی داد تحول فکری و فلسفی فراگیری بود که در یک زمان تقریبأ در همهٔ کشورهای پیشرفتهٔ اروپای قرن هفدهم و به ویژه قرن هجدهم آغاز شد۰با این برداشت که تمام آن مسائل اجتماعی و مذهبی که تا آن زمان واقعیت های مسلم زمینی یا آسمانی تلقی می شدند و اصولن قابل بحث به شمار نمی آمدند؛در خارج از نفوذ دولت و کلیسا مورد نقد و ارزیابی جدی قرار گرفت۰و در صف مقدم همه آئین مسیحیت و کتاب مقدس آن یعنی انجیل های چهاردگانه جای داشت۰ نتیجهٔ نقد و ارزیابی که در طول بیش از یک قرن بزرگ‌ترین شخصیت های علمی و ادبی و فلسفی اروپا در آن شرکت جستند این شد که تقریبأ تمام آنچه در این کتاب مقدس ؛یعنی تورات و انجیل در بارهٔ خدا و آفرینش و واقعیت های مختلف تاریخی و مذهبی آمده و هفده قرن تمام از جانب کلیسا حقایقی آسمانی و ابدی و مسلم شناخته شده بود غلط یا ضد و نقیض یا اشتباه آمیز و یا ساختگی تشخیص داده شد۰« اگر کتاب مقدس مسلمانان نیز شجاعانه و جدی مورد نقد و ارزیابی قرار گیرد تردیدی ندارم که غلط ها و اشتباهات و تناقض گویی هایش از تورات و انجیل نیز به مراتب بیشتر خواهد بود»شخص ولتر در ارزیابی کتاب مقدس و در « دیکسیونر فلسفی» خود هشتصد خطای آشکار را در تورات ارائه داد و دیگر همفکران اروپایی او چند صد مورد دیگر را بر این رقم افزودند؛چنان که اساسأ مجموع بر داشت های پیشین در زمینهٔ ماوراء الطبیعه در برابر علامت پرسش قرار گرفت۰همین انقلاب فکری در زمینهٔ نظام های جا افتاده سنتی و در قلمرو سیاست و قضاوت و قوانین اجتماعی نیز صورت گرفت و به نتایج مشابهی انجامید؛ که بنیادی ترین نتیجه آنها شکست سد « صغارتی و کودک پنداشتن مردم » بود که تا آن زمان در جامعه اروپایی ؛چه از نظر مذهبی و چه از نظر اجتماعی وجود داشت؛و شکسته شدن همین سد بود که یکی از بزرگ‌ترین تحولات اجتماعی تاریخ را در اروپای قرون پایانی هزاره دوم با تکوین انقلاب کبیر فرانسه و اعلام اصل آزادی و برابری و صدور اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر سال 1789 و لغو اشرافیت و جدایی دین از حکومت و سیاست و پایان انکیزیسیون و القاء بردگی و در نهایت استقرار رژیم های جمهوری و نهضت های کارگری را به دنبال آورد۰قرنی که این همه نو آوری فکری را شکل داد؛ « قرن روشنایی» یا « عصر فروغ » نام گرفت۰در این عصر فروغ یا روشنگری اندیشمندان و نویسندگان و فیلسوفان و صاحب نظراتی بسیاری شرکت داشتند که از زمرهٔ آنها می توان از : ولتر و کانت و روسو و لایب نیتس و گوته و مونتسکیو و بوفون و دیدرو و لیسنگ و هگل نام برد۰وقتی که مقدس ترین منشور جهان مسیحیت از جانب چنین دانشمندانی به زیر ذره بین گذاشته شد و از آن موارد ضعفی بیرون آورده شد که شمار آنها تا به امروز به هزاران ایراد و نقص رسیده است؛و وقتی که اصولن ماهیت مذهب و اصالت آئین های « توحیدی » مورد تجدید و ارزیابی قرار گرفت ؛ در حدی که مکتب بی خدایی «Atheisme » توانست خود به صورت مکتب فکری مستقلی عرضه شود؛و زمانی که حاصل همهٔ این موشکافی ها به صورت صد ها کتاب و رساله در دسترس عمومی گذاشته شد؛اساس حاکمیت بی منازع و سنتی کلیسا خود به خود متزلزل گردید و دوران تازه ای در تاریخ تمدن بستری آغاز شد که این بار نه بر صغارت شرعی مؤمنین ؛بلکه بر حق آزادی اندیشه و آزادی بیان و آزادی اعتقاد مردمی بالغ و عاقل تکیه داشت۰جملهٔ معروف ولتر را خطاب به یکی از منتقدان آشتی ناپذیر او بارها نقل کرده اند که « من با آنچه می گویی مخالفم ؛ ولی تا پای جان ایستاده ام که تو حق گفتن آزادانهٔ آن را داشته باشی » و نیز این جملهٔ معروف «بوماشه» را که یکصد سال است به صورت شعار در سر لوحهٔ روزنامه فرانسوی فیگار به چاپ می رسد که«!تا آزادی انتقاد در کار نباشد؛ستایش ارزنده ای نیز نمی تواند وجود داشته باشد» با تأسف باید گفت اگر برداشت های فکری قرن روشنگری به اروپای مسیحی و به دنبال آن به بخش غیر اروپایی جهان مسیحیت امکان آن را داد که از صورت صغارت هزار و چند صد ساله بیرون آیند و به صورت انسان های بالغ و خردورز و آگاه با واقعیت های مذهبی و اجتماعی خود رو به رو شوند۰چنین امکانی تا کنون در هیچ جای از کشورهای اسلامی به هیچ مسلمانی داده نشده و به آسانی نیز داده نخواهد شد؛و به ناچار مردم کشورهای اسلامی همچنان در صغارت مذهبی و سیاسی و فکری باقی خواهند ماند۰و از قرون وسطایی خودشان بیرون نخواهند آمد۰در جهان بودائی و شینتوئی آسیای خاوری یا شرقی و در هند برهمائی و حتا در قلمرو های مذاهب قبیله ای« آنیمیست» آفریقا و اقیانوسیه نیز؛با همهٔ تعصباتی که در جوامع مذهبی وجود دارد؛کسی در ارتباط با نظرات مذهبی خود مورد باز خواست و تفتیش عقاید قرار نمی گیرد و فتوائی هم برای کشتن و شلاق زدن صادر نمی شود۰اما عملن در کشور های اسلامی است که در آن جائی برای حق آزادی تشخیص و آزادی انتخاب در زمینهٔ مذهبی و بسیاری از عرصه های دیگر وجود ندارد۰زیرا حتا در قرن بیست و یکم انسان ها را صغیر می دانند۰برای مثال بنیانگذار حزب سیاسی بسیار نیرومند « جماعت اسلامی» پاکستان مولانا مودودی که یکی از مهم‌ترین مغزهای متفکر اسلامی شناخته شده است؛ تأکید می کند که اگر علوم فیزیک ؛ شیمی؛ زیست شناسی؛جانور شناسی؛زمین شناسی؛جغرافیا؛اقتصاد؛بدون تطبیق کامل با آنچه خدا و پیامبرش در بارهٔ آنها گفته اند تدریس شوند باعث گمراهی جوانان مسلمان خواهد شد۰و می پرسد:« شما که برای کائنات عمری چند میلیارد ساله تعیین می کنید و نقش خداوند را در آفرینش شش روزه آن نادیده می گیرید ؛چگونه می خواهید جوانان تان مسلمان باقی بمانند؟ و چطور می توانید متوقع حفظ اصالت اسلامی آنها باشید در وقتی که به آنان آموزش های را در زمینه های اقتصاد و حقوق و جامعه شناسی امروزی می دهند که به طور نهادی با آموزش های سنتی اسلامی تفاوت دارند ودر تضاد کامل است؟» انگار طالبان این سخنان را گفته اند۰به همین علت است که حکومت فقاهتی ایران نیز ده ها رشتهٔ علوم انسانی و علمی را از دانشگاه حذف نموده است۰بنابر این کشورهای اسلامی به چند نسل کار روشنگری نیازمند اند تا شاید در قرن بیست و دو وارد جهان مدرن و متمدن گردند۰در سال های که مارکس در بن و در برلین زندگی می نمود مطالعات عمیقی در باره مذهب به ویژه از نگاه فلسفه مذهب به عمل آورده بود۰همچنین موضوع مذهب کم و بیش در مرکز مطالعات و انتقادات متفکرین قرار داشت؛به خصوص که حمله به مذهب به طور غیر مستقیم راهی برای حمله به دولت پروس و سایر دولت های اروپا بود که ادعا می کردند قوانین موضوعهٔ آنها بر پایهٔ اصول مذهبی می باشند؛پس در حقیقت منظور از این حملات به مذهب این بود که مذهب و دولت را از یکدیگر جدا سازید و دست مذهبیون‌را از اداره کشورها کوتاه کنید!یکی از کتابهای مهمی که مارکس در این مورد به دقت مطالعه کرد و به گفته خود مارکس « مرا از ایده آلیست بودن به ماتریالیست بودندتغییر داد» کتابی بود که در آن روزها از طرف لودویگ فویر باخ زیر عنوان «حقیقت مسیحیت» نگاشته و انتشار یافته بود« در شهر لایپ زیک در سال 1841»در این کتاب فویرباخ سعی کرده بود که حقیقت دین را از صورت یک موضوع فوق العاده و غیر بشری به صورت بشری در بیاورد و آن را به اصطلاح «آدمی» بسازد۰در این کتاب مهم همچنین فویرباخ جنبه و صورت ابده آلیستی که قبلن هگل به مذهب داده بود ؛رد می کرد و به جای آن مذهب را به صورت یک ماده عرضه می داشته و تلاش کرده بود نشان بدهد که خداوند یک «ایده خالص»نیست ؛و هیچ چیز خارج از طبیعت و انسان موجود نمی باشد و مذهب فقط ساخته مغز انسانی است و «تصویری است از لایتناهی در مغز انسان» خداوند انسان را نیافریده است بلکه انسان آفریننده خدا در نظر خودش می باشد!خدا خارج از وجود انسان وجود ندارد!و مذاهب مختلف همه و هر کدام بر آورنده و پاسخ دهنده این احتیاج درونی انسان ها هستند که هر کدام به شکل های مختلف بر حسب طبیعت هر دستهٔ از مردم به وجود آمده اند—مذاهب نه فقط الهی نیستند؛بلکه بر عکس خود آنها الاهیات را ساخته اند— و جهت تثبیت مقام خود خرافات و تئوری ادامه وجود « روح» پس از مرگ را به وجود آورده اند۰انتقادات فویر باخ مانند گفته ها و نظریات « برونو باوئر» نه تنها بر ضد مسیحیت بود بلکه بر علیه دین یهود نیز می بود— به باور او دین یهود فقط به علت منافع خصوصی بر پا نگاه داشته شده است۰چنان که گفته شد مارکس به شدت تحت تأثیر نوشته های ضد مذهبی فویرباخ قرار گرفت۰ انگلس نیز قبل از آشنایی با مارکس کتاب حقیقت مسیحیت فویرباخ را خوانده و ایشان نیز بسیار تحت تأثیر این کتاب قرار گرفته بود۰پس از آن نخستین مقالهٔ که مارکس مستقیم در باره مذهب ؛تحت عنوان «لوتر یک آشتی دهنده بین اشتراوس و فویرباخ »نوشت و در سال 1842 در مجله « آنک دوتا» ( Anekdota )که سر دبیر آن «روگه »بود به چاپ رسید۰مارکس در این مقاله اظهار داشت« که اگر استادن مذهب مسیح می خواهند خودشان را از دست مطالبی از قبیل : سرنوشت— قادر مطلق— آفرینش — معجزه —قیامت —ایمان و غیره آزاد نمایند خوب است کتاب آقای فویرباخ را بخوانند و در ‌پایان مقاله مارکس نوشت«تنها راه برای یافتن حقیقت و رسیدن به آزادی آن است که از آتشی که فویر باخ روشن نموده است بگذرند و خودشان را کاملن پاک نمایند۰آتش فویر باخ بهترین پاک کننده است» 

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها