جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس— 1818–1883 : بخش ۱۴

( پیروی کورکورانه از عقاید و رسم و رسومات گذشتگان این معنی را تداعی نخواهد کرد که آنها زنده اند!بلکه بدان معناست که زنده های آن جامعه در واقع مرده اند۰ ابن خلدون )( در این بخش گوشهٔ از نامهٔ عاشقانه ای ژنی به نامزدش کارل مارکس را می آورم؛ زیرا معتقدم که انسان تنها فکر و اندیشه نیست؛ بلکه عواطف و احساسات حد اقل نیمی از وجود انسان را تشکیل می دهد؛

تا آنجا که دیوید هیوم فیلسوف معروف عقل را دنباله رو عواطف می دانست و جایگاه احساسات را برتر از عقل۰تردیدی نیست که انسان عاری از عاطفه و مهر انسان ناقص و خسته کنندهٔ است ۰بسیاری از انسان‌های باهوش در تاریخ بوده اند که به علت نداشتن و یا کم داشتن عاطفه و احساس جنایت های هولناکی را مرتکب شدند؛ که شوربختانه اینگونه موجودات تبهکار و دیکتاتور و بی رحم در زمان ما نیز کم نیستند۰بنابر این فقط اندکی عقل و داشتن مدرکی برای انسان بودن و انسان ماندن کافی نیست؛ باید احساس و عواطف قوی انسانی ؛ احساس شفقت ؛ احساس اخلاقی و تخیل اخلاقی و انسانی نسبت به تمام موجودات داشت۰بنابر این برای اینکه انسان معقول و دانا و با احساس و به درد بخوری باشیم به این مثلث زیبا نیاز داریم « عشق ورزی —خردورزی و دانش ورزی یا داشتن عشق و خرد و دانش ۰به همین علت نامه های عاشقانه جناب مارکس و همسرش ژنی به اندازهٔ افکار و اندیشه هایش مهم می باشد و شخصیت و ویژگی های انسانی او‌ را بهتر می نمایاند۰در این نامه هم صداقت و عشق موج می زند و هم نثر زیبایی که همچون پروانه‌ها‌ در پرواز است دیده میشود۰ژنی نامهٔ خود را با بوسه ای با انگشتان خودش خاتمه می دهد و به بوسهٔ خود امر می کند که:« پرواز کن !به سوی کارل من رو؛بر روی لب های او بنشین و ساکت مباش و با آواز لطیفی سرود عشق مرا در گوش او بخوان — اما نه همهٔ سرود را؛بلکه بگذار که باقی آن را من خود بخوانم !خدا حافظ ای مرد کوچک که همواره در مسافرت هستی ؛خدا حافظ ای مرد کوچک عزیز من !آیا راست است که بالاخره ما باهم ازدواج خواهیم کرد؟در بخش دیگر نامه ژنی می نویسد:« کارل ! آه چقدر من ترا دوست دارم۰آنچه در قلب من است—تمام احساسات من— آنچه در افکار من می گذرد—از گذشته از حال از آتیه و هر صدایی که من در درون خودم می شنوم —تمامی یک معنی دارند: من ترا دوست دارم!در تمام وجودم !بی حد و بی حساب و برای همیشه۰ خدا حافظ خدا حافظ ؛عزیز من »مارکس نیز با همان شدت و حدت ژنی را دوست می داشت و حتا به دوستش «روگه» نوشت« بدون این که هیچ نوع داستان خیالی راه بیندازم ؛همینقدر برای تو می نویسم که من از سر تا پا غرق عشق هستم»روز سیزدهم ژوئن سال 1843 کارل مارکس همان کسی که به گفتهٔ او؛ مذهب برای مردم مانند تریاک است؛ تحت نظر کشیش کلیسای شهر ؛طبق مراسم معمول ؛سوگند ازدواج یاد نمود( البته باید متذکر شد که ازدواج مارکس با حضور کشیش به هیچ وجه به معنایی باور مارکس به کلیسا و عقاید مذهبی نمی باشد ؛ اما در آن زمان اکثریت خانواده ها به آداب و رسوم های حاکم بر جامعه باور داشتند و جناب مارکس برای رسیدن به معشوقه و همسر آینده اش چاره ای دیگری نداشته و باید به آن علیرغم میل شخصی و افکارش تن می داد و این مسئله هیچ ربطی به اندیشه ها و نگاه او به مذهب ندارد۰زیرا مارکس بسیار روشن و شجاعانه در بارهٔ مذهب دیدگاه خود را ابراز نموده که تا پایان عمرش به آن پایبند ماند و هیچ تزلزلی به خود راه نداد) ۰شش روز بعد روز نوزدهم ماه ژوئن 1843 مراسم ازدواج مذهبی به عمل آمد و برگ ازدواج که در آنجا نام داماد کارل مارکس ؛ دکتر علوم — مذهب اوانژیست؛ و نام عروس « ژولی برتا ژنی فن وستفالی» مذهب پروتستان ثبت شده بود به دست آنها داده شد!در هنگام مراسم عقد همراهان عروس و داماد چند نفری بیش نبودند؛ از طرف عروس مادر ژنی حضور داشت و برادر کوچک او ادگارد و از طرف داماد هیچ کس آنجا نبود! مادر و خواهر ها مارکس هیچ کدام نیامده بودند۰پس از عروسی چنانکه رسم آن زمان بود؛ عروس و داماد با کالسکه به کشور سوئیس به تماشای آبشار «راین فالس»مسافرت کردند۰مخارج عروسی و گردش ماه عسل را مادر ژنی از ارث کوچکی که نصیب او شده بود پرداخت۰مارکس و ژنی وجهی را که دریافت کرده بودند در صندوقی کوچکی گذاشتند و هر کجا که می رفتند همراه خودشان داشتند و در همه جا آنچه را داشتند با هر کسی که احتیاج داشت قسمت می کردند؛به طوری که در موقع بازگشت به خانه دیگر وجهی در آن صندوق باقی نمانده بود۰این عروس و داماد شاد و دست و دل باز نه در آن روزها و نه در سال‌های بعد که به راستی در فقر زندگانی کردند؛ هرگز برای پول اهمیتی قائل نشدند و همواره بی پول اما آزاده و سر بلند زندگی نمودند۰این روزها به راستی خوش ترین روزهای زندگانی مارکس و ژنی بودند؛ دو انسانی که صادقانه همدیگر را دوست داشتند و عاشق یکدیگر بودند! و همین عشق بود که سال‌های دراز بعد؛در میان بدبختی ها و فقر همواره آنها را استوار نگاه می داشت!چندین سال بعد مارکس به یاد آن روزها در یکی از مقالات خود شعری معروفی از شاعر بزرگ آلمان یعنی جناب «شیلر» به چاپ رساند که هم خود مارکس و هم پدرش بسیار دوست داشتند۰شیلر در این شعر از عشق سخن می گوید :« ای آرزوی لطیف؛امیدهای شیرین—ساعت های طلائی ؛عشق جوانی— که چشم ها آسمان را باز می بینند— و قلب در خوشحالی می طپد— الهی برای همیشه روشن بمانید— شما ؛ای ساعات عشق جوانی!‌» ( اندیشمندان علم اقتصاد سیاسی بر این باورند که کار منشأء تمام ثروت ها است۰در حقیقت نیز کار پس از طبیعت که مواد را برای تبدیل شدن به ثروت فراهم می آورد —منشأء تمام ثروت ها به شمار می رود۰و حتا از این هم به نهایت بیش تر :کار شرط اساسی و بنیادی نخستین برای موجودیت بشر است و این تا آن حد صادق است که باید بگوییم به یک معنی کار خود انسان را آفرید۰ کارل مارکس )

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها