مارکس در کتاب هیجدهم برومر لوئی بناپارت از قول هگل می نویسد« هگل در جایی بر این نکته انگشت گذاشته است که همهٔ رویدادها و شخصیت های بزرگ تاریخ جهان به اصطلاح دو بار به صحنه می آید! وی فراموش کرده است اضافه کند که یک بار نخست به صورت تراژدی و بار دوم به صورت نمایش خنده دار» البته معلوم نیست که هگل هرگز چنین چیزی گفته باشد
۰آنچه مارکس در آن کتاب به بسط آن می پردازد از اشاراتی سر چشمه می گیرد که در نامهٔ سوم دسامبر 1851 انگلس به مارکس می نویسد۰انگلس در این نامه می نگارد« به راستی چنان می نماید که هگل پیر در نقش روح تاریخ؛ در گور خویش دست اندر کار است و به تاریخ جهان جهت می دهد؛تاریخی که که مقدر است همه چیز آن به آگاهانه ترین وجهی دوبار پیش آید؛ بار اول به عنوان تراژدی بزرگ و بار دوم به صورت کمدی فلاکت بار» ( مهم نیست که این نقل قول از هگل است یا مارکس یا انگلس؛ ولی باید گفت که در بارهٔ تاریخ معاصر حداقل یک قرن اخیر افغانستان مصداق دارد۰تاریخ معاصر کشور ما هم بسیار مضحک و کمدی است و در حین حال بی نهایت غم انگیز و فلاکت بار و تراژدی است۰و اگر اهل اندیشه در میان تمام اقوام کشور شجاعانه و دلسوزانه دست به روشنگری و آگاهی رسانی به متن جامعه و فومشان نزنند و اگر اهل سیاست به همان دغلبازی و عوام فریبی و مزدور صفتی ادامه دهند و اگر مردم بیدار و آگاه و دانا نگردند؛ تردیدی نیست که همین روال و همان کمدی های شرم آور و تراژدی های درد آور دهه ها ادامه خواهند یافت و چند نسل دیگر نیز در آتش آن خواهند سوخت۰ما قربانی قومگرایی و حماقت های سیاست بازان خودمان هستیم؛ ما ملت نبوده و نیستیم ؛ ما شهروند نیز نیستیم باید بکوشیم شهروند بشویم ۰ به گفتهٔ گوته شاعر و اندیشمند بزرگ آلمانی :« انسانها می خواهند چیزی باشند نمی خواهند چیزی بشوند » پس می توان گفت که هیچ ضرورت تاریخی مطلقی وجود ندارد و فر آیندهای اجتماعی وابسته به تلاش و کوشش و فعالیت آدمیان است ؛ این انسانها هستند که تاریخ خود را رقم می زنند نه سرنوشت و جبر تاریخی و قضا و قدر ۰اقوام ایران به خاطر قتل وحشیانهٔ مهسا امینی دختر کرد اهل سقز که توسط حکومت فاسد؛ جنایتکار و خرافاتی ملایان صورت گرفت در سراسر ایران و جهان از زن و مرد جانانه به پا می خیزند و شعار های از قبیل « زن — زندگی — آزادی » « مرگ بر دیکتاتور سر می دهند و مردان و زنان ایران از پیر و جوان با این جنبش همراه گردیده اند ؛ چنین اتحاد و همبستگی و انسجام و آگاهی در میان اقوام افغانستان وجود نداشته و ندارند ؛ اما در افغانستان اکثریت مردان نه تنها در تظاهرات ها به کمک و یاری زنان نیامده اند ؛بلکه زنان می گویند که مردان همانند وحوش طالب به زنان ناسزا می گویند و بسیاری شان مخالف تظاهرات خانم ها هستند۰ملت شدن و ملت سازی با ادعا و دروغ گویی ایجاد نمی گردد؛ بلکه زاده ای شعور و دانش و صداقت است۰ طالبان این موجودات جانی ؛ مزدور و بی اخلاق نیمی از جمعیت کشور را از تمام حقوق شان محروم نموده و دروازه های مکتب ها ؛ دانشگاه ها ؛ کورس های زبان و حتا ورود بانوان به پارکها را اکیدأ ممنوع اعلام نموده اند۰ هر چند باز شدن مکتب ها و دانشگاه به روی زنان باید هرچه زودتر صورت بگیرد ؛ اما مهمتر از باز شدن دانشگاه ها و مکتب ها کیفیت کتابها و دانش استادان هستند۰ تردیدی نیست که طالبان اجازه ای تدریس دانش مدرن مانند فلسفه ؛ جامعه شناسی ؛ روانشناسی ؛ اقتصاد ؛ زیست شناسی ؛ فیزیک مدرن و دیگر علوم جدید را نخواهند داد؛ زیرا تمام این علوم مخالف باور ها و اعتقادات اسلامی شان می باشند و به جای دانش امروزی ؛ فقه اسلامی و حدیث و شریعت اسلامی و اضافه نمودن پسوند اسلامی مثلن اقتصاد اسلامی تدریس خواهند کرد که نه تنها هیچ ثمر و نفعی نخواهد داشت ؛ بلکه باعث اشاعهٔ جهل و خرافات و مغز شویی دانش آموزان و دانشجویان نیز خواهند گردید۰بسیار خوشحالم که تعدادی از استادن و دانشجویان از رفتن به کلاسها خود داری نمودند و اعتراض کردند و خواهران شان را تنها نگذاشتند که امیدوارم این اعتراض های مدنی وسعت پیدا کنند ؛ هرچند برای شکست و نابودی امارت جهل و ترور و وحشت فقط مبارزهٔ مدنی کافی نیست و ایجاب می کند که همزمان با مبارزهٔ مدنی باید به زبان خودشان که زبان زور است نیز اقدام شود ) برگردیم به جناب مارکس و زندگی او در پاریس۰ در ماه سپتامبر و سال 1843 آرنولد روگه دوست مارکس تصمیم گرفت تا محل انتشار سالنامهٔ « فرانکو ژرمن» شهر پاریس باشد و مارکس نیز از این انتخاب خوشنود بود؛زیرا از طرفی مایل بود آلمان را ترک کند و از جانب دیگر زندگی در پاریس که در آن زمان مرکز تجمع نویسندگان و سایر روشنفکران معروف عصر بود او را تحریک می نمود۰قرار شد که به طور ماهیانه و در دوازده شماره و هر شماره همواره به دو زبان فرانسه و آلمانی انتشار یابد۰به همین منظور مارکس در نامهٔ سوم اکتبر 1843 خود به فویرباخ نوشت: منظور از انتشار این رسانه را توسعهٔ همکاری علمی بین فرانسه و آلمان اظهار کرده بود و در ضمن از فویرباخ در خواست کرد که او با چند نوشته در بارهٔ فیلسوف دیگر آلمان «ویلهلم فن شیلینگ» با ارسال مقاله های خود به صفحات این نشریه کمک نماید— اما فویرباخ با اشاره به این که تعهدات دیگر او فعلن وقت زیادی برای او باقی نمی گذارد؛ از قبول این دعوت معذرت خواست۰مارکس نامهٔ به «روگه» نوشت و افکار خود را در بارهٔ چگونگی این نشریه شرح داد؛ به نظر مارکس مطالب مندرج در این نشریه می بایستی مجموعه ای از اندیشه های فلسفی عمومی؛ بدون تبلیغ از مکتب فلسفی خاصی باشد— و تمامی قوای مشترک این فلسفه های گوناگون می باید صرف دفاع از حقوق بشر باشد؛ بدون این که از سیستم مخصوصی پشتیبانی بشود- « و به خصوص نبایستی از کمونیسم جانبداری کرد؛ زیرا هنوز کامل نیست و فقط جنبهٔ محدودی از حقایق بشری را در بر دارد» « قابل توجهٔ آقایان چپ که می پندارند: مارکس از شکم مادر کمونیست زاده شده یا بنیانگذار کمونیسم وسوسیالیسم او بوده است» مارکس با همسرش ژنی در پاریس در خانهٔ که چند نفر آلمانی دیگر و در ضمن خود « روگه» هم در آنجا منزل داشت جای گرفتند۰این خانه در کوچهٔ « وانو» شمارهٔ 38 در محلهٔ «فبورگ سن ژرمان» موقعیت داشت۰و دفتر نشریه را هم در همان کوچه در شمارهٔ 22 مستقر ساختند۰ در این موقع روگه بیمار شد و مارکس به تنهایی به نشر سالنامهٔ « Les Ansles» پرداخت۰نخستین شمارهٔ نشریه «آنال» « که اولین و آخرین شماره اش شد» در ماه فوریه 1844 در حالی که شمارهٔ ماه اول و دوم در یک جلد که قطر آن به اندازهٔ یک کتاب بود به تعداد یکهزار نسخه به چاپ رسید و منتشر گردید— و تصویر یک نشریهٔ جوان و روشنفکر و در ضمن انقلابی را منعکس می نمود— مقاله های که مارکس در بارهٔ هگلیسم و جودئیسم نوشته بود۰مکاتبات مارکس با روگه ؛شعری را که شاعر معروف عصر «هاین ریش هاینه» به طور طنز در بارهٔ «لودویگ» پادشاه باویر سروده بود؛ چند شعر از «گیوئرگ فردریش هروگ» ؛ اشعاری از باکونین شاعر و انقلابی روسی؛ دو مقاله مهم از انگلس که از شهر منچستر انگلستان فرستاده بود: یکی انتقاد از اقتصاد ملتی و دیگری «وضعیت انگلستان » توضیحاتی در بارهٔ نوشتهٔ «توماس کارلایل » مقاله های مهم این نشریه را تشکیل می دادند۰آن مقالهٔ انگلس که در بارهٔ اقتصاد ملی نوشته شده بود تأثیری بسیار مهمی روی افکار مارکس گذارد و تحت تأثیر همین مقالهٔ انگلس بود که « توجهٔ کامل مارکس به طرف اقتصاد معطوف گردید» و همین جا بود که اساس دوستی و همکاری ابدی بین مارکس و انگلس گذارده شد۰اما مهمترین واقعهٔ روز همانا روی دادن اختلافات و کشمکش ها بین مارکس و روگه بود— بین دو نفری که برای همکاری از میهن خودشان به پاریس آمده بودند۰روگه از طرز اداره کردن نشریه از طرف مارکس که روگه آن را هزل های مارکس می خواند ناراضی بود —بعضی از مقاله های مندرج در نشریه را را سطحی و مصنوعی و برخی دیگر را زیاد تند می دانست و می گفت: «اگر من بیمار نبودم قطعن به تصحیح بسیاری از آنها می پرداختم» و به ویژه روگه از این که مارکس از بین نوشته ها به گفته های هگل فقط این مطلب را کشف و انتخاب کرده بود که « کارگران تنها وسیلهٔ آزادی بشر می باشند» بسیار ناراحت بود۰ درست در همین گیر و دار بود که مارکس در مضیقهٔ مالی قرار گرفت و همسرش نیز حامله بود۰مارکس قبل از وقوع جدایی بین او و روگه از دوستش در خواست کمک کرده بود۰روگه از پرداخت کمک به مارکس خودداری کرد و در عوض تعدادی از نسخه های نشریه را که به چاپ رسیده و حاضر بود در اختیار مارکس گذارد تا از فروش آنها رفع احتیاج بنماید۰در همین زمان دوستان مارکس از شهر کلن به کمک مارکس بر خاستند و یکی از ستایش کنندگان مارکس « گیورگ یونگ» که خود شخص متمولی بود مبلغ یکهزار « تالر » از بین دوستان جمع آوری کرد و با نامهٔ برای مارکس فرستاد۰در این نامه نوشته شده بود« این هدیه ایست که ما با قلبی شاد به جهت فداکاریها و تلاشهایی که تو در راه خدمت به عموم نموده ای به تو تقدیم می داریم» و همین آقای « یونگ» مبلغ هشتصد فرانک فرانسه در مقابل یکصد نسخه از نشریه آنال که به طور قاچاق وارد آلمان کرده بودند برای مارکس فرستاد۰این وجوه برای مدتی حداقل وضع اقتصادی مارکس را بهبود بخشید و مارکس توانست چندی به طور جدی به کار مطالعه بپردازد۰مارکس هرگز «روگه» را نبخشید و تا آخر عمر در نوشته های خودش اعم از عمومی و خصوصی روگه را با اظهارات خصمانه یاد می نمود۰ ( انقلاب سوسیالیستی کی و چگونه رخ می دهد؟ انقلاب سوسیالیستی یعنی بر قرار شدن روابط تولید سوسیالیستی و پیش از همه بر قراری مالکیت اجتماعی بر وسائل تولید که اساسی ترین عنصر در روابط تولید و نظام اجتماعی را بنا بر مارکسیسم تشکیل می دهد۰به نظر مارکسیسم بر قرای مالکیت اجتماعی یا سوسیالیستی بر وسائل تولید یک پدیدهٔ مهم اجتماعی و بنیادی ترین حادثه در یک انقلاب اجتماعی و یک تحول کیفی است که در طول تاریخ جامعه ؛جز چهار بار به وقوع نخواهد پیوست۰هر بار که نوع مالکیت بر وسائل تولید تغییر می کند کل نظام اجتماعی آن دگرگون می شود و انقلاب اجتماعی رخ می دهد۰انقلاب اجتماعی و تغییر کیفی روابط تولید و مالکیت بر وسائل تولید — بنا بر مارکسیسم نه بدان سبب رخ می دهد که خواست و آرمان مردم باشد و با تصور قبلی آن به عنوان یک حالت بهتر و وضع مطلوب هدف ایشان قرار گرفته با تلاش و کوشش تحقق پذیرد؛ بلکه نتیجهٔ ضروری و لازم شرایط اقتصادی ویژه ای است که به طور مستقل از خواست و ارادهٔ مردم به وجود می آید و وقتی به وجود آمد این انقلاب و تغییر روابط و مالکیت را به به عنوان نتیجهٔ حتمی به بار خواهد آورد! انگلس در « اصول کمونیسم» می گوید:« کمونیست ها بسیار خوب می دانند که هر گونه توطئهٔ مخفی ( برای انقلاب اجتماعی و تغییر نوع مالکیت بر وسائل تولید) نه تنها بی فایده بلکه مضر است۰کمونیست ها به خوبی می دانند که انقلاب دستوری نیست؛ بلکه همه جا و همیشه نتیجهٔ لازم شرایطی است مطلقأ مستقل از اراده و رهبری احزاب و حتا طبقات» طبق این سخن جناب انگلس انقلاب شوروی و چین دو غول بزرگ نمی توانند کمونیستی باشند و نباید به وجود می آمد؛ چون شرایط لازم برای یک دگرگونی کیفی را نداشته اند۰ آنچه باعث ایجاد انقلاب در این دو کشور می شوند نه تغییر اساسی و بنیادی روابط تولیدی و تحول مالکیت سرمایه داری بر وسائل تولید و سپس به مالکیت اجتماعی یا سوسیالیستی بوده اند ؛بلکه اراده و خواست رهبران و روشنفکران آن جامعه بوده اند۰ بنابر این یا آن دو انقلاب را نباید سوسیالیستی خواند یا نظریهٔ جناب انگلس را باید نادرست و غلط دانست۰ ( حقیقت همان اندازه رایج خواه شد ؛ که ما رواجش بدهیم۰ اینکه آفتاب حقیقت در پرده نخواهد ماند؛ سخن پوچی است۰ فقط دست های ما می تواند ، آن را از پرده بیرون آورد ۰ « برتولت برشت » )