( بگذارید در عامه فهم کردن فلسفه شتاب کنیم۰اگر بخواهیم فیلسوفان پیشگام باشند باید دیدگاه فیلسوفان را به مردم نزدیک کنیم۰آیا فیلسوفان خواهند گفت که آثاری وجود دارند که هرگز در فهم همگان نگنجند؟ اگر آنان چنین بگویند تنها نادانی خویش را بدانچه روش مناسب و عمل طولانی می تواند انجام دهد نشان داده اند
۰ دیدرو )در این جستار به زندگی مارکس در فرانسه و اقامت او در شهر پاریس پرداخته می شود و خواهیم دید که برای نخستین بار در پاریس بود که مارکس با کمونیسم بهتر آشنا شد و با نوشتن کتابهای زیادی در پاریس و لندن به نظریهٔ کمونیسم بیشتر عمق و معنا بخشید تا آنجا که نام جناب مارکس با کمونیسم مترادف شد۰مدت اقامت مارکس در پاریس از ماه اکتبر 1842 تا ماه فوریه 1845؛ از بهترین و خوشبخت ترین دوران زندگی او به شمار می آید۰زیرا در این مدت مارکس توانست با آرامش و آسودگی خاطر به گونهٔ جدی مشغول خواندن و نوشتن شود۰و همچنین در همین زمان بود که سرنوشت مارکس و جهان تغییر نمود۰و درست در همین زمان بود که جناب مارکس « کمونیست» شد۰این در حالیست که کثیری فکر می کنند که مارکس بنیانگذار و کاشف مفهوم « کمونیسم »است۰مارکس نه مفهوم سوسیالیسم را به وجود آورد و نه مفهوم کمونیسم را ؛بلکه ایشان کمونیست و سوسیالیست گردید۰محیط پرشور و شعف پاریس اثر ماندگار و عمیقی روی مارکس جوان گذارد۰مارکس که سر پرشور و پر سودائی داشت ۰در شهر پاریس مارکس با چهره های مهم و بزرگان جهان ادب آشنا گردید و با تعدادی نیز ملاقات نمود۰پاریس در آن زمان نیز محل اجتماع نخبگان و روشنفکران و نویسندگان و هنرمندان جهان به ویژه اروپا بود و بهترین استعدادهای ادبی در یک مکان جمع آمده بودند و شمع نشست های آنان عبارت بودند از: « بالزاک که مارکس نوشته های او را همیشه می خواند و حتا در کتاب معروفش «داس کاپیتال»از بالزاک نام می برد۰شخصیت برجستهٔ دیگری که مارکس او را درخشان ترین ستارهٔ آسمان ادب می دانست کسی نبود جز شخص شخیص « ویکتور هوگوئی» معروف۰وهمچنین خانمی که با نام مستعار نوشته های خود را منتشر می نمود « طرز ساند» بود که مارکس در کتاب فقر فلسفهٔ خود از او در مقابل پرودون دفاع نموده است۰مارکس در پاریس با شاعر بزرگ آلمانی زبان «هانریش هاینه» بهتر آشنا می شود۰مارکس شاید « هانریش هاینه» را که عمو زادهٔ مادرش بود قبلن ملاقات کرده بود۰مارکس هاینه را که از جانب مادر قوم او بود کمی پس از کوچ کردن به پاریس توسط «موزس هس» یا «روگه» ملاقات کرد و از آن موقع به بعد بین شاعر معروف و مارکس که بیست و یک سال از مارکس بزرگتر بود دوستی بسیار صمیمانهٔ ایجاد شد۰هاینه که در سال 1831 به فرانسه کوچ کرده بود تا پایان عمر در آنجا ماند؛اما مارکس در سال 1849 به لندن رفت و تا پایان عمرش در آنجا ماند و مهم ترین آثار خود را نیز در زادگاه انقلاب صنعتی و سرمایه داری نوشت۰هم مارکس و هم هاینه در آن زمان پیرو مکتب «هگل» بودند۰هاینه در جوانی در کلاس های درس هگل در دانشگاه برلین شرکت کرده بود و مانند مارکس از یهودیانی بود که مسیحی شده بودند۰مارکس و هاینه هر دو صاحب هوش و ذکاوت و استعداد مادرزاد فوق العاده ای بودند۰هاینه در پاریس مکرر از خانوادهٔ مارکس دیدار داشت و ذکاوت و هوش همسر مارکس ژنی را تحسین می نمود و حتا در مواقعی که هاینریش هاینه خسته و از زندگی دلزده و ناامید بود خانم ژنی همواره او را دلداری می داد و به هاینه قدرت می بخشید؛ در عوض هاینه نیز اشعار جدید خودش را به منزل مارکس می برد و برای آنها می خواند و در بارهٔ موضوع شعر توضیحاتی می داد۰روزی هاینه به دیدار مارکس رفت و مارکس و ژنی را بسیار آشفته دید؛ چون نوزاد مارکس و ژنی در حال تشنج یافت و مارکس و همسرش نمی دانستند چه باید بکنند! هاینه دستور داد که کودک را حمام بدهند؛ که بسیار مفید واقع شد۰از آن پس مارکس همواره می گفت که دخترش جان خود را مدیون هاینه است۰اما این دوستی هنگام پیری هاینه به سردی گرایید؛ چون هاینه به مذهب روی آورده بود و مارکس و دوستش روگه لامذهب و یا بهتر است گفت علیه مذهب بودند۰ هاینه در این باره چنین می نگارد:« این اشخاص (یعنی مارکس و روگه) مرا به یاد پادشاه بابل قدیم ( بنوکد نزار) می اندازد که چنانکه در کتاب دانیل در انجیل آمده است؛ پس از آنکه مورد خشم خداوند قرار گرفت مجبور شد مانند جانوران علف بخورد! من از خدای بزرگ برای آقایان روگه و مارکس و سایر کسانی که مانند این دو نفر خدای خود را فراموش کرده و خود را به جای خدا گذارده اند توفیق و تهذیب اخلاق مسئلت می نمایم) از جانب دیگر مارکس بسیار متأسف بود که این مرد بزرگ در روزهای آخر عمرش متدین شده و رو به خدا آورده است۰ مارکس باوجود این از هاینه به عنوان یک شاعر بزرگ ستایش می کرد۰دو شخصیت دیگری که مارکس در پاریس با آنها آشنا شدند یکی پرودون بود و دیگری میکائیل باکونین۰روابط مارکس با باکونین که از اشراف و نجبای روسیه و مردی بسیار شجاع و غول پیکر بود و برای حقوق ضعفا مبارزه می نمود؛ ابتدا در سطحی آرام صورت گرفت۰مارکس و باکونین در عین حال که همدیگر را ستایش می کردند؛ از یکدیگر واهمه نیز داشتند! باکونین که از انقلابیون سرشناس روسیه بود و بعدأ دستگیر و به زندان فرستاده شد؛ اما بعد از مدتی توانست از زندان فرار کند۰ باکونین از طرفی قدرت و روشنی افکار و ذکاوت مارکس را قبول داشت و ستایش می نمود؛ اما از سوی دیگر از لحاظ اجتماعی رفتار مارکس را بسیار تند می دانست۰و اما مارکس به نوبهٔ خود افکار باکونین را پراکنده و بدون هدف می دانست و او را مولود یک ملت و مملکتی که هنوز دوران جاهلیت و بربریت را می گذراند می دانست و در نوشته های بعدی خودش باکونین را «قزاق باشی» یاد می کرد۰و همین روابط خصمانهٔ مارکس و باکونین این دو رادیکال انقلابی بود که در سال 1872 موجب شکست نخستین کنگرهٔ بین المللی گردید۰و اما رابطهٔ مارکس با پرودون! هنگامی که نخستین کتاب پرودون تحت عنوان «مالکیت چیست؟» در سال 1840 در پاریس انتشار یافت؛ مارکس آن را مهمترین نوشتهٔ عصر خواند۰ولی بعدها دیگر برای نوشته های پرودون ابدأ ارزشی قائل نگردید۰در سال 1844 برای نخستین بار مارکس و پرودون با یکدیگر ملاقات نمودند و پس از آن بنا به گفتهٔ مارکس ساعت های درازی با یکدیگر به گفتگو پرداختند۰گفتگوهای که بعضی وقت ها تمام شب طول کشید و از همه جانب در بارهٔ مسائل اجتماعی و فلسفی صحبت کردیم۰در جای دیگر مارکس می نویسد: «و من با سختی هرچه زیادتر پرودون را چون به زبان آلمانی آشنائی نداشت با افکار هگل آشنا کردم و هگلیسم را به پرودون آموختم۰پرودون رویهمرفته مردی بود خود آموخته و بنا به گفتهٔ مارکس با تئوری های مشکل اقتصادی آشنائی نداشت۰اما در حقیقت آنچه بر رشد فکری مارکس و تثبیت عقاید و فلسفهٔ اجتماعی او کمک کرد دوستی و رفت و آمد و مباحثه مارکس فقط با روشنفکران انقلابی نبود؛ بلکه معاشرت وگغتگوهای او با کارگران بود؛ زیرادر آن موقع شهر پاریس نه تنها مرکز اجتماع بهترین دانشمندان و هنرمندان آن عصر بود؛ بلکه حوزهٔ تجمع تمام انقلابیون و رادیکالهای اروپا نیز بود۰پس در آن زمان پاریس بهترین جائی بود که مارکس می توانست کارگران را از نزدیک مطالعه کند و دیگر لازم نداشت که در بارهٔ تئوری « پرولتاریا » با اشخاصی مانند پرودون به مباحثه بنشیند!بهترین راه مطالعهٔ طبقهٔ کارگر برای مارکس کارگران روشنفکر تبعید شدهٔ آلمانی در پاریس بود۰در آن روزها که مارکس در پاریس بود نزدیک به ده هزار نفر مهاجر آلمانی در پاریس زندگی می نمودند که تقریبأ همه آنها از طبقهٔ کارگر نسبتأ روشنفکر بودند۰بیشترشان به شغل کفش دوزی مشغول بودند؛ تا آنجا که هر گاه سخن از کفش دوزان میشد فرانسویان آلمانی ها را پیش خود مجسم می کردند و حتا الفاظ آلمانی و کفش دوز به طور مترادف برده میشد۰ بیشتر این آلمانی ها در محلهٔ «سن ژرمن» بود و باش داشتند و اغلب بین آنها و کفش دوزان فرانسوی درگیری های خیابانی رخ می داد؛ چون آلمان ها با دستمزد کمتری حاضر به کار بودند در نتیجه رقابت زیادی بین آنها و کارگران فرانسه ایجاد میشد۰ « جالب است که هر دو طرف یعنی کارگران آلمانی و فرانسوی تمایلات کمونیستی نیز داشتند ولی باید گفت که شکم گرسنه این چیزها سرش نمی شود» « عین همین نوع رقابت بین کارگران افغانستانی و ایرانی در ایران نیز وجود داشته و دارند؛ زیرا کارگران افغانستانی با پول کم و کار زیاد بدون تعطیلی و داشتن بیمه و امنیت شغلی و هزار بدبختی دیگر حاضر به هر گونه کاری هرچند مشکل و طاقت فرسا باشد هستند» رقابت بین کارگران آلمانی و فرانسوی برای مارکس که از نزدیک شاهد آن بود نمونهٔ زنده و کلاسیک از مبارزات طبقاتی محسوب می شد۰مارکس برای کارگران فرانسه به علت توانایی ؛ ذکاوت و اندیشه قابل توجهی که از خودشان نشان می دادند احترام وتحسین زیادی قائل بود۰به طوری که در یکی از نامه های خودش می نویسد:« در جلسات حزب کمونیست فرانسه برادری فقط یک شعار توخالی نیست ؛حقیقت است؛ ونجابت از چهره های کار کشته آنها می درخشند» پاریس برای همیشه در افکار سیاسی و انقلابی مارکس به صورت مرکز ثقل باقی ماند و هر اتفاقی که در فرانسه رخ می داد بی درنگ مورد توجه مارکس قرار می گرفت۰مارکس تألیفات زیر را که با موضوع اقتصاد ارتباط ندارند و فقط نمونهٔ از عشق و علاقهٔ شدید او نسبت به فرانسه و مردم و به ویژه کارگران آن کشور می باشند از خود به جای گذارد: « مبارزات طبقاتی در فرانسه 1850 —- هجدهم کودتای لوئی ناپلئون 1852— جنگ داخلی فرانسه 2871 » ( هر کس حق دارد هر طور که میخواهد فکر کند و توقع داشته باشد دیگران هم به عقایدش احترام بگذارند، اما من قبل از اینکه با دیگران زندگی کنم، باید بتوانم با خودم زندگی کنم، وجدان آدم تنها چیزیست که نمیتواند تابع نظر اکثریت باشد. «هار پرلی »)