در جامعه ای که در آن منشأ قوانین در خارج از قلمرو جامعه قرار دارد مثلن در مشیت الهی یا در قوانین تاریخ ؛ قوانین را تنها حافظان حقیقت الهی یا تاریخی می توانند وضع یا تفسیر کنند۰بدین گونه جامعهٔ مذهبی و توتالیتر دو نمونهٔ شاخص از جوامعی هستند که بنیاد آنها بر فرمانبرداری نهاده شده است
۰جامعهٔ فرمانبردار ؛ در مقابل جامعهٔ خود مختار ؛ جامعهٔ بسته است زیرا قادر نیست سازمان اجتماعی اش را به زیر پرسش کشد۰» ( شهرک کیبوز در اسرائیل به صورت اشتراکی اداره میشود یعنی هرکسی به اندازه توان شان کار می کند و به اندازه نیازشان مصرف می نماید۰ مردمانی که این کیبوزها را به وجود آوردند بیشتر مناطق کویری و خشک را انتخاب می کردند و آنجا را با کار زیاد سبز و آباد می نمودند و در این مناطق رستورانت های وجود دارند که اهالی آنجا می توانند غذایی مجانی بخورند این کیبوزها در اوایل قرن بیستم ایجاد گردیده است)حالا پرسش این است که آیا چنین مزارعی اشتراکی و زندگی اشتراکی و یکنواخت در سطح یک کشور با میلیونها جمعیت و یا در سطح جهان ممکن است؟ به باور من خیر؛ ما تجربهٔ آن را در کشورهای که حکومت های شان را نظام سوسیالیستی می دانستند داشته ایم و دیدیم که بعد از چند دهه با همهٔ لطایف الحیل و استفاده از زور و سرکوب نتوانستند موفق باشند؛ چون انسان موجودیست که در یک قالب خاص نمی توان او را برای مدت طولانی نگهداشت و در بند نمود۰مشکل ایدئولوژی ها و مذاهب این است که آرزوها؛ باورها؛ عقاید و ارزشهای خودشان را واقعی و صد در صد درست می دانند و فکر می کنند که با مقداری زور و مغز شویی یکی دو نسل قادر خواهند بود که به اهداف شان دست یابند؛ اما این گونه طرز تفکر درک نمی کنند که انسان هزار برابر پیچیده تر؛ مغلق تر از آن است که با افسار زدن بر اندیشه و احساساتش بتوان او را مهار کرد۰بسیاری از کسانی که چنین فکر می نمودند حتا توانایی اقناع خانواده و فرزندان خودشان را نیز نداشتند و ندارند تا چه رسد به زیر یوغ کشیدن و زیر سلطه در آوردن یک جامعه با ده ها میلیون انسان با افکار و تمایلات و خواست ها و جهان بینی های بسیار متنوع و گوناگون۰بدون هیچ گونه شک و تردیدی شناخت کامل انسان و خواست هایش و تناقض هایش اگر ناممکن نباشد بی نهایت مشکل است۰انسان یک موجود دیالکتیکی است که ده ها رشتهٔ علمی در دانشگاه های معتبر جهان مشغول آن می باشند تا شاید اندکی بیشتر بتوانند این موجود دوپا و مهار ناشدنی و تعریف ناشدنی را قابل فهم نمایند۰در این جستار به دوست و همفکر کارل مارکس جناب انگلس می پردازم و می خواهم ببینیم که آیا همانقدر که مارکس بر اندیشه های انگلس اثر گذاشته و از او آموخته است؛ آیا مارکس نیز از انگلس آموخته هست یا خیر۰در این شکی نیست که مارکس مغز متفکر و تولید کنندهٔ بسیاری از آنچه به نام مارکسیسم شهرت دارد شناخته می شود؛ اما در عین حال جناب مارکس از افکار و اندیشه های بزرگان زیادی آموخته است که انگلس هم یکی از آنهاست۰فردریش انگلس در 28 ماه نوامبر 1820 در شهر کوچک و صنعتی بارمن « Barmen» که بخشی از شهر ابر فیلد «Eber Field» در منطقهٔ رود راین می باشد زاده شد۰انگلس پنج خواهر و برادر داشت و او نخستین فرزند پدر و مادرش — فردریش و الیزابت بود که مانند سایر مردم شهر هر دو پروتستان بودند۰انگلس جوان پس از اتمام دبستان یا ابتدائی در سن چهارده سالگی وارد دبیرستان «لیسه»شد۰اما پس از سه سال یعنی قبل از دریافت دیپلم؛ دبیرستان را ترک کرد و به امر پدرش که مردی بسیار سختگیر بود؛ به عنوان کار آموز ابتدا در یکی از تجارتخانه ها در شهر بارمن مشغول خدمت گردید و پس از مدت کوتاهی از آن شهر با همان سمت کار آموزی به شهر «برمن» منتقل شد و از آن پس دیگر هیچ نوع تحصیلات مدرسه ای و یا دانشگاهی به قول معروف «کتابی» حاصل نکرد۰و هرگز موفق نشد مانند همفکرش مارکس عنوان دکتری را اتخاذ نماید۰ « البته باید به صراحت گفت که جهان اندیشه هیچ ربطی به مدرک ندارد؛ چه بسیارند مدرک دارانی که یک جو بینش و اندیشه ندارند و از داشتن دانش ژرف نیز کاملن بی بهره هستند۰دانش و بینش جناب مارکس نیز نتیجهٔ تلاش و کوشش و مطالعهٔ شبانه روزی خودش بود؛ به همین علت زمانی که در دانشگاه برلین دانشجو بود از کتابهای درسی دانشگاه و نحوهٔ تدریس استادان راضی نبود و مطالعهٔ آزاد می نمود۰» و پس از چند سالی اشتغال به کار آموزی در تجارتخانه گذراندن این نوع زندگی به اندازه ای برای او مشکل شد که نه فقط به سر پیچی از دستورات و اوامر پدرش بر خاست؛ بلکه از همان زمان تصمیم گرفت تا پایان عمرش در مقابل سرمایه داران و سیستم سرمایه داری و پول اندوختن مبارزه نماید۰و مبارزه با مذهب را نیز یکی دیگر از هدف های خود در آینده قرار داد۰اما با وجود تنفری که او نسبت به تجارت و پول اندوختن در وجود خود احساس می کرد؛ پس از آن که موفق نگردید از راه روزنامه نگاری در لندن امور زندگانی خود را تأمین کند؛ ناچارأ بر عکس دوستش مارکس سر اطاعت در مقابل قدرت روزگار فرود آورد و وارد کارخانهٔ بافندگی که پدرش در شهر منچستر ساخته بود شد۰و پس از چندی بر خلاف آنچه می خواست خود کارخانه داری بسیار موفقی شد۰انگلس در طی مدتی نسبتأ کوتاهی چنان پولدار و متمول گردید که توانست در سن پنجاه سالگی در آن زمان وضع بازنشستگی یا تقاعدی برای خودش بر گزیند— و پس از آن قادر بود که نه فقط خود زندگی راحتی داشته باشد؛ بلکه مخارج زندگی دوستش مارکس و فامیل او را نیز تأمین نماید۰( در اینجا یک پرسش در ذهن ایجاد می شود و آن این که چرا جناب انگلس به جای بازنشستگی زود رس یا تقاعدی در میانسالی ؛ چرا به کار در کارخانه اش ادامه نداد و چرا ایشان از سودی زیادی که عایدش میشد کارگران را با خود شریک ننمود؟ و چرا همان ایرادی که به سرمایه داری می گیرد و مفهومی به نام ارزش اضافی را ابداع می کند؛ چرا خودش این اصل را رعایت ننموده و در ارزش اضافی کارخانه اش کارگران را با خود شریک نساخته است؟ حداقل می توانست با تقسیم ارزش اضافی میان کارگران خودش ثابت کند که نه در حرف زدن ؛بلکه در عمل نیز به ارزش های که معتقد است ثابت قدم می باشد۰از کیسه خلیفه بخشیدن هنری نیست؛ نخست باید قانون را خود قانون گذار رعایت کند تا دیگران باور نمایند که او راست می گوید۰جناب انگلس تا پایان عمرش یک زندگی مرفه و اشرافی داشت و بهترین شراب و بهترین غذا و نوشیدنی های آن زمان را می خورد و می نوشید؛ البته نوشجانش ولی باید گفت که جناب انگلس نشان داد که میان ادعا و عمل تفاوت از زمین تا آسمان است۰چون هدف از نوشتن روشنگری است نه عقده گشایی و متهم نمودن کسی۰)انگلس با قد بلند؛هیکل موزون؛موهای زرد و چشم های آبی قیافهٔ کلاسیک ژرمن ها را داشت۰انگلس انسان با ذکاوت و زود فهم بود و با اراده و در قضاوت های خود ثابت قدم بود۰هنگامی که او به رشد کامل رسید تقریبأ از تمام رشته های مختلف علوم و طبیعیات و تاریخ و جغرافیا اطلاعات بسیار خوبی داشت۰به ویژه دانش او در زمینهٔ امور نظامی ؛تاکتیک و عملیات دیگر فوق العاده بود۰انگلس تقریبأ به همان اندازهٔ مارکس کتاب خوانده بود و از نوشته های فلسفی و ادبیات با اطلاع بود— انگلس در سن سی سالگی کاملن مسلط به اغلب زبان های گذشته مانند لاتین و یونانی و امروزهٔ اروپائی بود و به تازگی شروع نموده بود در بارهٔ گرامر زبانهای اروپای شرقی کتاب انتشار بدهد۰انگلس به تمام زبانهائی که می دانست چیز می نوشت و انشاء نسبتأ خوبی داشت۰از زبانهای غیر اروپائی انگلس به زبانهای عربی و فارسی آشنا بود و زبانهای قدیم اروپای مرکزی را نزد خود آموخته بود— و چون انگلس در موقع سخن گفتن لکنت زبان داشت؛در بارهٔ او به شوخی گفته میشد « انگلس به بیست زبان زبانش می گیرد» پس از آن که انگلس از راه کارخانه داری در شهر منچستر موفق به داشتن سرمایهٔ کافی شد و آیندهٔ خود را برای همیشه تأمین دید از کار کناره گیری کرد و یک زندگی شیک به سبک جنتلمن های انگلیسی را آغاز نمود؛ انگلس دو خانه جدا و در دستگاه مختلف زندگی برای خود ترتیب داد۰در یکی از این خانه ها از سهامداران کارخانه ای که او قبلن ریاست آن را داشت و از مدیران شرکت ها و کارخانه داران پذیرایی می کرد و خانهٔ دیگر را برای زندگی خصوصی با معشوقه اش «مری» « Mary» تخصیص داده بود۰ پس از آن که خانم مری در جوانی در گذشت انگلس خواهر او لیدیا «Lydia» که او را لیزی «Lizzy» می خواندند به این خانه آورد و بعد ها به عنوان «زن من» از او یاد می نمود۰انگلس دوستدار غذاهای خوب بود و در شناختن انواع شراب بین دوستانش شهرت داشت۰انگلس صدایی خوب داشت و همیشه با صدایی بلند آواز می خواند و مانند همهٔ جنتلمن های انگلیسی زمان خود؛صاحب دو اسب و چندین سگ شکاری بود و با سایر جنتلمن ها به شکار می رفت و در ضمن به عنوان یک کمونیست از این آقایان متنفر بود و طرز زندگی و افکار پوسیدهٔ آنها را مسخره می نمود۰( نمی دانم چرا انگلس آنان را به تمسخر می گرفت چون خودش نیز زندگی جنتلمنانه مانند آنان داشت) انگلس در هنر نقاشی و به ویژه کاریکاتوریست دستی بسیار قوی داشت و در این رشته تقریبأ همپایهٔ هنرمندان حرفه ای این فن بود۰مارکس و انگلس دو شخصیت بسیار شبیه یکدیگر بودند و خصوصیات مشترکی زیادی داشتند۰هر دو در ارائه ای افکارشان بسیار تند و در عین حال شوخ طبع بودند۰هر دو افکار تازه ای داشتند؛ هر دو هیچ نوع مخالفت نسبت به ایده های خودشان را نمی پذیرفتند۰هر دوی آنها خیلی صریح و بی پروا و آماده به جدال زبانی بودند و هر دو در مقابل طرف بحث خود می ایستادند و با منطق بسیار قوی و در مشاجرات مخالف خود را کاملن مغلوب می نمودند و هیچ نوع گذشتی از خود نشان نمی دادند و با لجاجت تمام او را تعقیب می کردند—به خصوص اگر طرف مقابل یک سرمایه دار بود یا جانب داری از سرمایه داری می نمود۰ و اما تأثیر مارکس از انگلس چه بود؟ فردریش انگلس که در سال 1844 جوانی ۲۴ ساله بود موجب کمونیست شدن جناب مارکس جوان شد۰انگلس باعث گردید که مارکس به مطالعهٔ دقیق و بسیار عمیق اقتصاد و ایدهٔ کمونیستی بپردازد! از آن پس تنها هدف زندگی مارکس مطالعات اقتصادی شد و تمام افکار وتئوریهای کمونیستی خود را بر پایهٔ اقتصاد قرار داد— مارکس کاملن تحت تأثیر دو مقالهٔ که انگلس از انگلستان فرستاده بود به ویژه مقالهٔ که زیر عنوان «طرح انتقاد از سیاست اقتصاد» نوشته بود قرار گرفت۰انگلس در این مقاله توضیحات مفصلی در بارهٔ موضع نوین سرمایه داری و پیشرفت های جدیدی که در راه تبدیل تجارت و سیستم کارخانه داری حاصل آمده است داده بود۰و نوشته بود که انگلستان شروع به استفاده از این راه جدید نموده است۰راهی که نه فقط برای انگلستان بلکه برای تمام جهان متمدن اهمیت فوق العاده و غیر قابل تصوری را در آتیه خواهد داشت۰در این مقاله انگلس مطالب مهم تجارت؛رقابت در تجارت ؛ارزش مال؛اجارهٔ محل؛ سرمایه؛مزد کارگر؛ و تمامی عوامل که موجب ازدیاد سرمایه میشود به دقت تعین کرده بود— یعنی مطالبی را که انگلس کاملن مطالعه کرده بود و اکنون به جزئیات آنها آشنا بود و مارکس فقط نامی از آنها شنیده بود۰بنا بر این مقاله های انگلس تأثیر ژرف و ماندگاری روی افکار مارکس گذاشت۰اما تصمیم مارکس برای کمونیست شدن که مدت ها بود در بارهٔ آن فکر می کرد؛ هنگامی قطعی گردید که انگلس در راه مسافرتش از انگلستان به شهر «بارمن» «Barmen» در آلمان به دیدن مارکس به پاریس آمد۰این دو مرد قبلن با یکدیگر به طور سطحی هنگامی که مارکس در شهر کلن به انتشار روزنامهٔ « راینیشه سایتونگ » مشغول بود ملاقات کرده بودند۰این بار این دو جوان آلمانی پر حرارت و پر شور و پر انگیزه مدت ده روز از 28 ماه اوت تا ششم سپتامبر سال 1844 تقریبأ شب و روز با همدیگر بودند تمامی وقت خودشان را به تبادل افکار و بحث در بارهٔ مسائل فلسفی و اقتصادی و به خصوص پرسش های که ارتباط با رادیکالیسم در آلمان و در سایر کشورهای اروپا داشت گذراندند۰به طوری که انگلس بعدأ نوشت:« در تمام زمینه های تئوری موافقت کامل بین ما حاصل آمد» و تصمیم گرفتند از این پس «برای همیشه» با یکدیگر تشریک مساعی نمایند و تمام قدرت خود را «برای بر انداختن وضع بد اجتماع »به کار برند۰البته منظور آنها حمله به وضع موجود در کلیهٔ مسائل و زمینه های سیاست؛ اقتصاد؛ مذهب و هنر بود—و حربهٔ آنها به کار بردن آن تئوری های مادی بود که بعد ها به عنوان مارکسیسم در دنیا معروف گردید۰نخستین نوشتهٔ که در نتیجهٔ همکاری مارکس و انگلس در جهان سیاست و اقتصاد ظاهر گردید کتابی بود به نام« انتقاد بر انتقادات منتقدین» که در موقع به چاپ رسیدن عنوان «فامیل مقدس » بدان داده شد۰چهار فصل نخست این کتاب را انگلس در همان روزهای که در پاریس بود نوشت و چهار فصل باقی مانده به دست مارکس نگارش یافت۰ بالاخره این کتاب در ماه فوریه سال 1845 از چاپ خارج و منتشر شد۰موضوع کتاب فامیل مقدس در درجهٔ نخست حملهٔ بود که بر ضد جوانان هگلی که به دور « باوئر » جمع شده بودند و در شهر برلین در ماهنامهٔ «ادبیات عمومی» ادعا کرده بودند که آنها تئوریهای انتقاد را به صورت یک علمی بالاتر از «تجربیات انسانی» در آورده اند بود۰کتاب فامیل مقدس در لباس طنز نگاشته شده بود۰این کتاب در بنگاه انتشارات ادبی«روتن» « Rütten» در شهر فرانکفورت در ماه فوریه سال 1845 به چاپ رسید۰و مارکس برای نخستین بار مبلغ یک هزار فرانک بابت دستمزد دریافت نمود۰ ( « در سیارهٔ کوچک ما « عقاید» بیشتر از طاعون و زلزله موجب بلا شده است۰ فرانسوا ولتر » )