(( پدربزرگم مردی
آزادی خواه بود
پیش از آنکه تیر بارانش کنند
تمام شعرهایش را
پای درخت انار باغچه چال کرد
من هیچوقت شعرهایش را نخواندم
اما از انارهای باغچه می شود
فهمید
"آزادی"
باید
سرخ و شیرین باشد!
داستایوفسکی ))
تیره روزی و فقری که من از دو ماه پیش تا کنون در آن دست و پا می زنم به حدی ست که امیدوارم نصیب بدترین دشمنان من هم نشود؛ وقتی که می بینم همهٔ استعداد های فکری و نیروی کاری من در یک چنین فقر دهشتناک و نفرت انگیزی تباه می شود دلم به درد می آید و خشم سراپای وجودم را فرا می گیرد:«کارل مارکس»۰مارکس به هنگام نگارش« مبانی نقد اقتصاد سیاسی » در لندن بود و با خانواده اش در فقیرترین محله های این شهر زندگی بسیار سخت و مشقت بار و دردناکی را می گذراند۰و آن پاراگراف بالا نامهٔ مارکس در پنج ژوئیه سال 1854 به دوست و هم فکرش انگلس است۰این که مارکس با همهٔ فقر و فشارهای روحی که داشته و توانسته است چنین آثاری بی بدیلی چه از لحاظ کمی و چه کیفی بیافریند خود یک شاهکار است که فقط از انسانهای بزرگ و نوابغی چون او چنین کاری بر می آیند۰مارکس در یک نامهٔ مفصل که در 22 فوریه سال 1858 به لاسال می نویسد در بارهٔ اهداف کلی اش چنین اظهار نظر می نماید: « هدف من در این کار قبل از هر چیز نقد تحقیقی مقولات اقتصادی؛یا بگوئیم ؛تحلیل نظام اقتصادی بورژوازی ست؛ که هم بیان تشریحی و توصیفی و هم تحلیل انتقادی این نظام است۰هنوز تصور روشنی از حجم کار و تعداد صفحات آن ندارم۰اگر وقت و آرامش و وسائل لازم را برای نگارش جامع و کلی داشته باشم؛ بیگمان این یاد داشت ها را پیش از انتشار اصلاح خواهم کرد تا به صورت کوتاهتر و فشرده تری در آیند؛ چون من شیوهٔ نگارش فشرده «یعنی مختصر و مفید» را همیشه دوست داشته ام؛ ولی چاپ یاد داشت ها به همین صورت و به شکل جزوات پیاپی و چاپی هم این فایده را دارد که مطالب ؛با وجود نقائصی که در «فرم» و شیوهٔ نگارش آن ها هست؛زودتر به دست خوانندگان خواهد رسید۰کل مطلب ناگزیز مدتی به درازا خواهد کشید؛ قصد من این است که تمامی مطالب به شش قسمت تقسیم شود: ۱– سرمایه «چند فصل مقدماتی» ؛۲– مالکیت ارضی؛ ۳– کار به صورت مزد بگیری ؛ ۴— دولت ؛ ۵— بازرگانی بین المللی؛ ۶ — بازار جهانی۰ بدیهی ست که ناگزیر خواهم شد؛ اینجا و آنجا؛ با دیگر اقتصاد دانان وارد جر و بحث شوم و خصوصأ حتا یقهٔ « یخن» ریکاردو را هم بگیرم چرا که وی « با وجود شایستگی های که داراست» حتا از دیدگاه صرفأ اقتصادی؛ اشتباهات فاحشی مرتکب شده است؛ این را هم بگویم که درست در لحظاتی که من؛ پس از پانزده سال مطالعه؛ فرصت نگارش پیدا کرده ام احساس می کنم که اوضاع و احوال و رویدادهای خارجی باز هم دخالت خواهند کرد « و مانع کار من خواهند شد» اما مهم نیست! اگر پایان کار من به تأخیر بیفتد چندانکه من نتوانم توجه کسانی را که جویای این گونه مسائل اند به موقع بر انگیزم فقط باید از خودم گله مند باشم»مارکس با وجود تنگ دستی و بیماری مزمن و در چنین وضعیت مصیبت باری؛ ضمن گذران زندگی در بدترین شرایط مادی از طریق مختصر در آمدی که با نوشتن مقالاتی برای آمریکن سیکلوپدیا و نیویورک تریبیون؛ مطالعه ای جدی و سنگین را آغاز کرد که گاه تا ۱۶ ساعت در شبانه روز هم می کشید۰مارکس آنچنان شیفته و دلباختهٔ مطالعه بود که همه چیز را می خواند مانند: کتاب های اقتصادی؛بولتن های دولتی؛ مطالب روزنامه ها؛ و حتا جزوه های بی نام و نشان و از رهگذر این مطالعهٔ همه جانبه و طاقت فرسا یاد داشت های لازم را برای انجام کاری که خود وی خطوط عمده اش را به شرح که در بالا آمد ترسیم نموده بود فراهم می کرد۰مارکس در مورخ 31 مه سال 1858 در مورد یاد داشت هایش به انگلس می نویسد:« در دست نوشته های من «که معادل یک مجلد حجیم است» همه چیز بد جوری قاطی شده؛ اینها در واقع مواد و مصالح برای مسائلی ست که بعدأ باید نگاشته شوند۰چندانکه خود من «برای سر در آوردن از مطالبی که یاد داشت کرده ام» مجبور شدم فهرستی تهیه کنم تا به کمک آن بتوانم پیدا کنم که فلان مسأله در کدام دفتر و در چند صفحه نوشته شده است» مارکس ضمنأ در همان مطلبی که به لاسال از وی نقل کردم نسبت به انتشار هر چه زودتر یاد داشت های خود ابراز علاقه کرده است۰شاید به همین دلیل بود که مارکس با همهٔ گرفتاری ها و مصائب زندگی شخصی اش جدأ به کار مشغول شد و مطالب مربوط به بخش نخست « گروندریسه» را بسط داد و در کتاب های در آمدی بر نقد اقتصاد سیاسی و سرمایه در حیات خود منتشر کرد۰این را نیز باید گفت که دست نوشته های 1858— 1857 مارکس عنوان ویژه ای نداشته است۰ عنوان گروندریسه« طرح مقدماتی» بر اساس اشارات و رهنمودهای مارکس در نامه هایش به انگلس و لاسال بعدها برای این کتاب انتخاب شده است۰«ارسطو و هگل بی گمان فیلسوف بودند؛ اما کارل مارکس به چه معنا فیلسوف است؟ مارکس مقداری زیادی چیز نوشت که در بارهٔ آن نگاه فلسفی داشت؛ اما مارکس همچنین بی هیچ ملاحظهٔ به دیدهٔ تحقیر به ذهن فلسفی می نگریست؛ و در برنهاده ی یازدهم پر آوازه اش در بارهٔ فویر باخ اعلام کرد که «فیلسوفان به راه های گوناگون فقط جهان را تفسیر کرده اند؛اما نکته بر سر دگرگونی جهان است»ممکن است کسی به مارکس پاسخ بدهد که دشوار است بتوانیم جهان را دگرگون کنیم که نتوانیم آن را بفهمیم؛ البته به شرط آن که خود مارکس یقینأ با این سخن همداستان نباشد۰مارکس قصد ندارد جای اندیشه ها را به عمل کور بدهد؛بلکه می خواهد نوعی فلسفهٔ عملی طراحی کند که یاری دهد تا آنچه را می کوشد دریابد و دگرگون سازد۰دگر گونی اجتماعی و فکری هم عنان پیش می روند۰مارکس می نویسد:« فلسفه نمی تواند بدون فراگذاشتن از پرولتاریا خود را محقق سازد و پرولتاریا نمی تواند بدون تحقق فلسفه خود را متحقق کند۰»بر نهاده ی دوم مارکس در بارهٔ فویر باخ ادامه می دهد:« این مسئله که آیا حقیقت عینی را می توان به اندیشه ی انسان نسبت داد نه مسئلهٔ نظری بلکه مسئلهٔ عملی است۰انسان باید در عمل حقیقت؛ یعنی واقعیت و قدرت و این جهانی بودن اندیشه ی خود را ثابت کند۰بحث بر سر واقعیت یا ناواقعیت اندیشه ی جدا از عمل مسئلهٔ صرفأ مدرسی است» ( بهتر که به ذوق خویش دیوانه تا به سلیقهٔ دیگران عاقل باشیم. “نیچه” )