در عصری زندگی می کنیم که « خرد » هر روز بیشتر از روز پیش هم در کاخ های مجلل بزرگان مهمان است و هم در فروشگاه های شهروندان و حجرهٔ بازرگانان۰ این پیشرفت توقف ناپذیر است و سر انجام میوه های خرد خواهند رسید و باید هم برسند
۰احترام به گذشته و سنت نباید مانع چیدن این میوه ها شود؛زیرا قانون اساسی جهان عقلی این است که این جهان تنها هنگامی وجود پیدا می کند و مستقر می شود که هر روز آن را از نو بیافرینیم۰زمان های گذشته چنان اند که گویی هرگز وجود نداشته اند۰همیشه ضروری است که از نقطه ای که در آن ایستاده ایم و ملت ها بدان رسیده اند آغاز کنیم۰این گفته بر خاسته از اندیشه هایی است که فقط جناب ولتر می توانست آن را با چنین ایجاز و روشنی بیان نماید۰این سخنان ولتر گویای تمام اعتقادات و گرایش های عقلی عصر روشنگری است۰« ارنست کاسیرر فیلسوف فرهنگ » )اکنون می پردازم به جناب مارکس و مشکلاتش در بلژیک۰مارکس پس از ورود به شهر بروکسل به موجب قوانین مربوط به خارجی ها به « ادارهٔ امنیت عمومی بیگانگان »رفت و وجود خود را در کشور بلژیک اعلام داشت و رسمأ تقاضای اجازهٔ اقامت در بلژیک را نمود۰متن تقاضا نامهٔ مارکس که تاریخ آن هفتم ماه فوریهٔ سال 1845 می باشد از این قرار است: امضاء کننده کارل مارکس؛ دکتر فلسفه؛ سن ۲۶ سال ؛ متولد شهر تری ار؛ در کشور پروس ؛ « از آن اعلیحضرت تمنا دارم که اجازه بدهند در کشور بلژیک اقامت نمایم و با کلی احترام افتخار دارم که خدمتگزار و فرمانبردار متواضع آن اعلیحضرت باشم»اعلیحضرت « لئوپولد» که خود بلژیکی نبود؛ بلکه مانند مارکس زادهٔ آلمان بود هیچ پاسخی به در خواست مارکس نداد۰در آن موقع کشور تازه تأسیس شدهٔ بلژیک هنوز خود را کاملن ثابت و بدون خطر نمی دید و از یک طرف فرانسه به بلژیک چشم طمع داشت و از جانب دیگر کشور هلند کم و بیش دشمن آن بود قرار داشتند۰بنابر این بلژیک جوان نسبت به فراری های کشورهای دیگر علاقه مندی از خود نشان نمی داد؛ و به افراد مانند مارکس فقط در صورتی اجازهٔ اقامت می داد که آن ها از هر نوع فعالیت های سیاسی خود داری کنند و مطالبی در بارهٔ سیاست دولت وقت ننویسند۰مارکس جوان که از نوجوانی راه سیاست و مبارزه را بر گزیده بود و اهل معامله گری و ترس نیز نبود؛ چگونه می توانست با این تقاضایی حکومت بلژیک کنار بیاید و دست از سیاست ورزی و مبارزه بر دارد؟ در اینجاست که مارکس در کشور بلژیک نیز با مشکلات جدی مواجه می شود۰با وجود آن که مارکس هنوز احازهٔ رسمی اقامت را در دست نداشت؛ مارکس با همکاری دوستش انگلس بلافاصله تبلیغات کمونیستی خودشان را آغاز نمودند۰بدین طریق که مجمع کوچکی از کمونیست های بلژیکی ترتیب دادند و به بر قرار نمودن ارتباط با کمونیست های سایر کشورها در اروپا بر خاستند؛تا بتوانند برای بر پا نمودن و فرا خواندن انقلاب در تمام اروپا پایه ریزی نمایند۰اما این فعالیت های مارکس و انگلس مخفی نماند و جاسوسان کشور آلمان که در تمام کشورهای اروپا حضور داشتند ؛ عملیات مخفیانهٔ آن ها را بسیار زود به برلین اطلاع دادند و دولت پروس دولت بلژیک را تحت فشار قرار داد تا آنان را از بلژیک اخراج نماید۰مارکس پس از آگاهی اقدامات دولت پروس در نتیجهٔ تجربهٔ تلخی که در ارتباط با اخراجش از آلمان بعد از فرانسه و اکنون از بلژیک داشت؛ مارکس به اندازهٔ خشمگین شد که تصمیم گرفت هر نوع رابطهٔ خود را با میهن اش آلمان که دولت آن را دست نشانده و کلنی یا مستعمرهٔ روسیه تزاری می خواند کاملن قطع کند۰ و بدین منظور مارکس در تاریخ 17 اکتبر سال 1845 نامهٔ به رئیس انجمن شهر زادگاهش «تری ار »فرستاد و در خواست صدور تذکرهٔ خروج برای کوچ به ایالات متحدهٔ آمریکا را کرد و در این در خواست مارکس متذکر شد که چون به علت بیماری ریوی از انجام خدمت وظیفه معاف است ؛در این صورت علتی برای رد تقاضای خود نمی بیند— از آنجائی که جوابی به این در خواست داده نشد؛ مارکس مجددأ در تاریخ دهم ماه نوامبر سال 1845 نامهٔ به آقای گرتس شهردار تری ار نوشت و تقاضای خود را تکرار نمود۰ اما در این نامه دوم مارکس نه فقط تقاضای صدور اجازهٔ کوچ به آمریکا را کرد؛بلکه در خواست ترک تابعیت از کشور پروس را نمود۰این همان نامهٔ بود که نه صلاح بود و نه عملی و قدمی بود که مارکس تا پایان عمر از برداشتن آن سخت پشیمان بود۰تقاضای ترک تابعیت مارکس از زادگاهش بیشتر از روی خشم و احساسات بود تا از روی عقلانیت و دور اندیشی۰در تاریخ 23 نوامبر سال 1845 « رودالف فن اوئرس والد» فرماندار ایالت راین به وزارت کشور دولت پروس توصیه نمود که « بهتر است از دست این خائن « مارکس» راحت شویم؛ بنابر این تقاضای لغو تابعیت جناب مارکس جوان مورد قبول واقع گردید! پس از این مارکس تمام عمرش را به عنوان یک مرد بی وطن گذارند و پشیمانی او هیچ سودی برایش نداشت۰ ( دوران دوران انتقاد است و این انتقاد باید شامل همه چیز بشود۰اما برخی اندیشه ها به پشتوانهٔ تقدس خود؛ مذهب به پشتوانهٔ حرمتش و مجالس قانونگذاری به اعتبار شأن خود می خواهند از آن طفره بروند۰اما اگر چنین کنند تردیدهای موجهی بر می انگیزند۰آنها نمی توانند مدعی آن احترام بی چون و چرایی شوند که خرد فقط برای اندیشه هایی قائل می شود که نقادی آزادانه و آشکارای آن را تاب بیاورند۰ « ژاک ژولیار » )