(( جلو من حرکت نکن؛ من پیروی نمی کنم؛ پشت سر من حرکت نکن؛ من رهبری نمی کنم؛ تنها کنارم قدم بزن و دوستم باش— آلبر کامو )) « متفکران در خلاء ظهور نمی کنند بلکه اندیشهٔ آنان با مسائل عقلی؛علمی؛دینی؛هنری و اجتماعی عصرشان ارتباط تنگاتنگ دارد
۰این متفکران نیستند که اندیشه هایی نو ارائه می دهند بلکه این مسائل و معضلات عقلی و دینی و اجتماعی مطرح شدهٔ عصر است که ذهن متفکران را به خود مشغول می دارند۰این تنها شخصیت فیلسوف و نبوغ او نیست که اندیشه هایی نو خلق می کند بلکه سیر اندیشه نیز هست که ذهن فیلسوف را تسخیر می کند و او را به قلمرو خود می کشاند۰»اکنون به معرفی مختصری کتاب های «فامیل مقدس» و «ایدئولوژی آلمانی» دو اثری که توسط مارکس و انگلس در دوران جوانی شان نوشته شده اند پرداخته می شود۰شش ماه پس از انتشار کتاب «فامیل مقدس» در سپتامبر 1845 مارکس و انگلس شروع به نوشتن دومین کتابشان « ایدئولوژی آلمانی»نمودند و تا تابستان سال 1846 که انگلس برای تبلیغات کمونیستی به پاریس مسافرت کرد به نوشتن آن مشغول بودند۰هرچند این کار را به پایان نرساندند! در حقیقت این کتاب دنبالهٔ کتاب «فامیل مقدس» می بود و در این کتاب نیز به نویسندگان آلمانی به طور اخص به نویسندگان وابسته به مکتب «هگل» و «فویرباخ» سخت حمله شده بود۰در کتاب « فامیل مقدس» هدف اصلی نقد افکار « برونوبائر» بود که مارکس او را به مسخره سان برونو می خواند۰در کتاب «ایدئولوژی آلمانی» منظور ضربه زدن به دیدگاه های «ماکس استیرنر» و «کارل گرون» و آنهایی بودند که خودشان را «سوسیالیست واقعی» می خواندند۰ماکس استیرنر شخصی تقریبأ گمنامی بود که در یکی از مدارس دختران تدریس می نمود و ایشان کتابی به عنوان«فرد و دارایی او» در سال 1845 انتشار داده بود که برای مدت کوتاهی خوانندهٔ بسیاری در آلمان پیدا کرد۰و در همین سال کارل گرون سوسیالیست معروف آلمان که در حال تبعید در پاریس زندگی می کرد کتابی تحت عنوان « جنبش سوسیالیستی در فرانسه و در بلژیک» در سال 1845 و همچنین چند مقالهٔ دیگر هم در همین زمینه انتشار داده بود۰در کتاب ایدئولوژی آلمانی مارکس و انگلس فلسفه و افکار «استیرنر» را تحت انتقاد شدید قرار داده بود و به طور مختصر بدین طریق به مسخره کشیده شده بود که آقای «استیرنر» وقتی می گوید «فرد» منظور خود اوست و منظور از «دارایی او» دارایی خود او می باشد و آنچه را که او نوشته است در حقیقت با جامعه ارتباطی ندارد و عمومیت آن صحت ندارد۰بنا بر فلسفهٔ استیرنر تمام ارتباطات و وابستگی های سیاسی و اخلاقی خرافاتی بیش نیستند۰وهیچ گونه حقیقت روانی ندارند؛ وفقط «فرد» است که حقیقت روانی دارد و می تواند احتیاجات روانی خود از قبیل وابستگی به فامیل و رابطهٔ با اجتماع و غیره را در نظر بگیرد و فراهم سازد۰این احتیاجات تمامی خصوصی هستند و حقیقت دیگری ندارند۰«فرد» در فلسفهٔ استیرنر نه از طبقهٔ نجباست و نه آدمی فوق بشر و انقلابی است؛ بلکه او شخصی عادی است که احتیاجات عادی انسانی دارد و مدل آن تقریبأ همان « کارگر » می باشد۰استیرنر در حقیقت دموکراتی بود که نظریات خود را به صورتی که قابل قبول همگی باشد عرضه می داشت؛یعنی نظریاتی که کاملن در جهت مخالف با فلسفهٔ مارکس و انگلس قرارداشتند۰این در حالی بود که جناب مارکس و جناب انگلس از جامعه و تشکیلات و اجتماع و جنبش ها سخن می گفتند۰در صورتی که استیرنر از «فرد» گفتگو می کرد و فرد را در مرکز دایرهٔ فلسفهٔ خود قرار داده بود۰پس کاملن مشخص می شود که چرا مارکس و انگلس علیه افکار استیرنر صدها برگ می نویسند۰دو دید و دو نگاه کاملن مخالف با یکدیگر در تمام امور زندگی همدیگر را بیرحمانه به چالش می کشیدند۰به همین جهت بود که مارکس و انگلس در کتاب خودشان او را به شدت تحقیر و مسخره می کردند۰در کتاب ایدئولوژی آلمانی ۴۹۹ صفحه از مجموع ۵۹۶ صفحهٔ آن به نقد از فلسفهٔ «استیرنر»که در همه جا او را به طور مسخره به نام «ماکس مقدس» می خوانند؛تخصیص داده شده بود۰در صورتی که فقط چند صفحه به انتقاد از کتاب کارل گرون تخصیص داده شده بود۰ولی مارکس در عوض در همه جا چه در محافل عمومی و چه در مجالس خصوصی با تنفر هرچه شدیدتر از استیرنر بدگویی می نمود۰کتاب آقای کارل گرون که تحت عنوان «سوسیالیسم حقیقی» منتشر شده بود نیز مارکس و انگلس هدف حمله های خود قرار دادند و ادعا کردن که این نوشته تاریخ و اختلافات طبقاتی را در نظر نگرفته است۰عدهٔ هم تنفر مارکس نسبت به کارل گرون که دوست دوران دانشگاهی مارکس بود را بیشتر شخصی دانسته و کمتر به دیدگاه و افکار او مرتبط می دانند۰همین رفتار را مارکس نسبت به «بوکانین» و «هاین سن» نیز داشته است و این دو نفر در ابتدا از دوستان و ستایش کنندگان و از همکاران مارکس بودند۰این رفتار مکرر مارکس را کسانی ناشی از حسادت و عدم طاقت تحمل اندیشهٔ مخالف از جانب مارکس می دانند۰از سوی دیگر باید متوجه بود و از نظر دور نداشت که کتاب «ایدئولوژی آلمانی» فقط جنبهٔ خصومت و جدال و تمسخر نویسندگان مخالف را نداشته است؛بلکه محتوای صفحات قابل توجه و مهمی می باشد۰به گونهٔ مثال فصل «فویرباخ» انتقاد مهم و مبسوطی را در بارهٔ «ایدآلیسم و مادیات»در بر دارد— همچنین این کتاب به طور واضح و کامل نشان می دهد که مقصود مارکس و انگلس از «کمونیسم» چه می باشد۰در این زمینه مارکس و انگلس چنین می نگارند:« کمونیسم با تمام جنبش های قبلی تفاوت دارد! زیرا این ایده تمام ایده های قبلی را که بر پایهٔ «محصول» و « ارتباط» گذارده شده اند را رد می کند و ضوابطی را که به یک «فرد» نسبت داده شده است با تعمق و دید روشن مورد بررسی قرار می دهد و آن را به صورتی که در یک اجتماع به طور «گروهی» جلوه می نماید تحت مطالعه قرار می دهد۰در این صورت تشکیلات آن اجتماع گروهی جنبهٔ اقتصادی به خود می گیرد و دسترنج مادی آن اشتراکی خواهد بود! حقیقتی را که کمونیسم به وجود می آورد محیطی خواهد بود که در آن محیط غیر ممکن خواهد بود که پدیدهٔ خارج از دایرهٔ مربوط به احتیاج به وجود بیاید؛زیرا در حقیقت فقط نتیجهٔ ارتباط خلق با یکدیگر است—در این صورت کمونیسم پدیده های را که تا کنون «محصول» را با «فرد» ارتباط می دهد غیر طبیعی می داند» مارکس و انگلس ادامه می دهند:« از سوی دیگر کارگر در به وجود آمدن زندگی خودش و ضوابط مربوط به آن در نتیجه وجود یک اجتماع مدرن به وجود آمده است؛ به طور انفرادی اختیاری ندارد و هیچ تشکیلات سوسیالیستی هم نمی تواند به او این اختیار را ببخشد۰اگر کارگران بخواهند اثر وجود خود را که در حقیقت وضع کار می باشد تغییر بدهند— برای رسیدن به این منظور لازم است که کارگر عواملی را که این وضع را به وجود آورده است یعنی اجتماع اشخاصی که به طور گروهی عامل و حامی وضع موجد هستند و نمایندهٔ آنها که دولت می باشد از میان بر دارد تا کارگر بتواند زنده و بودن خودش را نشان بدهد و به اثبات برساند» انگلس در بارهٔ کتاب ایدئولوژی آلمانی گفته است:« نتیجهٔ مهمی که از نوشتن این کتاب حاصل گردید« خودشناسی» بود و اما نسخهٔ خطی این کتاب نصیب موش ها شد تا آن را بخورند» در واقع این سخن انگلس درست بود؛ انگلس پس از در گذشت مارکس در نامهٔ که به یکی از دوستانش در برلین نوشت اضافه نمود:« من هنوز نسخهٔ خطی کتاب ایدئولوژی آلمانی» را یعنی آن مقداری از آن را که موش ها نخورده بودند نزد خودم دارم» کتاب ایدئولوژی آلمانی در سال1932 تقریبأ پنجاه سال پس از درگذشت مارکس توسط بنگاه «مطالعات مارکس- انگلس- لنین» در مسکو در حالی که چند صفحه از آن صدمه دیده بود به طور کامل انتشار یافت و سی سال پس از آن ترجمهٔ انگلیسی آن نیز منتشر شد۰( ایستاده مردن بهتر از زانو زده زیستن است۰ آلبر کامو )