قبل از این، مقالۀ تحقیقی در بارۀ "جنگ شناسی یا پولیمولوژی" تتبع و به نشر رسیده بود، در آن مقالت از جامعه شناسیی جنگ نیز یادآوری و قرار گذاشته شده بود که مقالۀ دوم مطالبی پیرامون جامعه شناسی جنگ پژوهش و ارائه شود گرچه متتبع به سبب معاذیری نوشتۀ حاضر را کمی دیرآماده گردانید ولی ، این تعلل در تهیه و نشر موضوع، باعث کاهش اهمیت آن نگردیده است.
جامعه شناسی جنگ به طور عمده از نقش ساختار های متنوع جوامع و طبقات و اقشار مسلط بر روند های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن جوامع در ایجاد و وقوع رویداد های جنگی بحث می نماید و از ثمرات مطالعات آن یکی هم تشخیص منابع ساختار های اجتماعی- سیاسی جنگ زا است که تمایلات نظام های اجتماعی جنگ آفرین را تا حدودی به شرح میگیرد و نیز اثر برداری یا متأثر گردیدن ابعاد مختلف جامعه از جنگ های که با آن درگیر می شود، تحقیق، تعمق، تحلیل و شرح به عمل می آورد، عوامل اجتماعی محلی، منطقوی و بین المللی که سبب بروز و وقوع جنگ میگردد یا ابعاد متعدد عناصر مادی و معنوی انسانها که در جنگ متأثر می گردند، یا عواقب و ماحصل ناشی از وقوع جنگ که سبب بروز رشد و تحول و یا احیاناً باعث انحطاط و سقوط در رشد عادی و معمول تحولات در جوامع می گردد از مؤلفه های عمدۀ جامعه شناسی جنگ به شمار میروند.
اگر دقت شده باشد، برخی از مؤلفه های بالا شامل مباحث عمدۀ علوم سیاسی نیز می باشند، اما دورنمای دیدگاهی جامعه شناسی جنگ ناظر بر تحولات اجتماعی به طور کلی همانا دریافت و تشخیص سرچشمه های اجتماعی، انسانی و سیاسیی وقوع جنگ ها است در حالی که مقصد و هدف علوم سیاسی از مطالعۀ موضوعات مربوط، تغییرات در سطح سیاسی و یا ناظر بر نیرو ها، جناح ها و قدرت سیاسی و حاکمیت ها خواهد بود.
در تقاطع دو موضوع جنگ شناسی و جامعه شناسی جنگ، اصطلاح " جنگ کامل" شناخته شد؛ این نوع جنگ بی توجه به تمام ارزش ها و اصول به تمام حوزه های زندگی انسان سرایت میکند، ساحات اقتصادی، مالی، انرژیتیک، فرهنگی، انواع تحریم ها و...به جبهات جنگی مبدل میگردند.
حوزۀ جامعه شناسی جنگ به این امور و مسائل می پردازد که چگونه جنگ ها در جوامع پدید می آیند، کدام گروه ها آفرینندۀ جنگ اند و چه اسبابی و امیالی آنها را به جنگیدن وامیدارد.
اندیشمندانی که در بارۀ جنگ در قلمرو جامعه شناختی به پژوهش پرداخته اند، تقریباً به این اصل هم نظر اند که جنگ یک پدیدۀ طبعی در زندگی انسان ها است،Émile Durkheim امیل دورکیم جامعه شناس فرانسوی بنیاد این اصل را گذاشته است و در آثارش جنگ را به همین عنوان به کار می برد."گاستون بوتول (1896 – 1980 ) که در بارۀ جامعه شناسی جنگ تألیفی دارد اسباب و انگیزه های متعدد و متنوع جنگ را زیر بررسی و تحلیل میگیرد
جنگ تقریباً در تمام ادیان در حالاتی مشروع شناخته شده است؛ هر جنگی که با نگاه و باور های یک عقیده متناسب و مؤجه اعلام گردد، مشروعیت می یابد، تأریخ به این دریافت صحه گذاشته است.
در حوزۀ فلسفه نیز اکثر فیلسوفان جنگ را پدیدۀ معمول و عادی جوامع انسانی می شناسند، تنها "کنفسیوس" فیلسوف چینی از مدح و ستایش جنگ امتناع ورزیده است.
فلاسفۀ یونان نیز جنگ را "مشیت الهی" میدانند، هیراکلیتوس فیلسوف می گوید:« جنگ برخی از انسان ها را مالک و برخی دیگر را به غلامی در میآورد». از نگاه "هگل" جنگ ضرورت ناپسند است که با تحقق روح مطلق پایان خواهد یافت... ماکیاولی می گوید :« جنگ پیشگیرانه واقعاً جنگ خردمندانه است...» "کلاوزویتس" (1780-1831) عقیده داشت که:« جنگ ها نمودی از سیاست اند سیاست را نباید تابع جنگ نمود... و جنگ در دامان سیاست یک دولت رشد میکند و اصول آن مانند خصوصیات فردی که در جنین وجود دارد در سیاست دولت نهفته است... بنابرین با تمام قدرت ملت، باید جنگید...»
"هربرت اسپنسر" رویداد جنگ در شکل گیری جهان و نیز ره آورد های مصیبت بار آن را مورد توجه قرار میدهد، همه چیز در خدمت این هدف است؛ در یک جامعۀ نظامی، افراد پشت جبهه مجبور اند که زندگی رزمندگان را تأمین و با این عمل خویش به جنگ آوران کمک کنند.
جنگ ها بیشتر بر سر غارت گروه های ستمدیده روی داده است نه آنکه بیشتر بین دو طبقۀ متضاد واقع شده باشد، البته جنگ های هم بوده اند که ماهیت خصومت طبقا تی داشته اند ولی چنین جنگ های به مقایسۀ نوع نخست، کمتر اند، بدون شک جنگ میان خود طبقات غارتگر بر وضعیت گروه های ستمکش بازتاب و اثراتی داشته است ولی این بازتاب و اثرات محصول برخورد مستقیم و سنتیز اصطکاک و تصادم مستقیم دو جناح متضاد نخواهد بود، جنگ های نخستین جامعۀ بشری حاکی از مقاومت تدافعی گروه های است که مواد اولیۀ شان توسط غارتگران به یغما برده می شد. زیرا تأریخ نشان میدهد که غالب جنگ ها میان غارتگران بر سر غارت و استثمار اقشار ستمکش رخ داده است که برخی از این جنگ ها به ظهور قیام های دفاعی ستمکشان نیز انجامیده است. آنتونی گیدنز میگوید، که گروه های ضعیف در جوامع، تمایلی به جنگ نداشته اند، اگر دست به جنگی هم می زده اند، این وضعیت بر آنها تحمیل میگردیده است:
« ستیزه های میان جوامع کوچک با ستیزه های که جوامع بزرگ را درگیر می سازد، اساساً متفاوت است، اینگونه جوامع ( متشکل از طبقات و اقشار مستضعف) هیچگونه ارتشی ندارند و تقریباً فاقد تکنولوژی جنگ اند،... و کمتر تمایلی بر غلبه بر جوامع دیگر و تحت انقیاد درآوردن آنها دارند... »
نظام های که توسط گروه های اجتماعی سلطه جو و تمامیت خواه سر و سامان داده می شوند، معمولاً آزمندی های شان را در کسوت ایدیولوژی های به دور از ارزش های انسانیی امروزی تعریف می کنند، این نظام ها جنگ های غیرعادلانه و انسان خواری را به راه می اندازند که از لحاظ ارزش های معنوی و اخلاقیات زمان ما، جنگ های "فاقد آرمان های اخلاقی" شناخته می شوند.
جهانی شدن در نحو و دامنۀ موج اثرات جنگ نقش دگرگونه ای داشته است؛ اگر جنگ های محلی، تابع منافع قدرت های بزرگ زمان باشد، وسعت اثرگذاری آن خیلی ها وسیع خواهد بود، جنگ در اوکراین مثال این نوع جنگ می باشد اما جنگ های محلی دیگر مانند جنگ در سوریه – با آنکه قدرت های برونی در آن نقش و دست اول را داشته اند - اثرات آن دامنه ای نه چندان گسترده داشته است، زیرا محرکان جنگ های منطقوی اهداف شان را صرف در همان منطقه محدود میکرده اند. ولی نمی توان گفت که اثرات آن صرف در همان منطقه بیشتر محسوس بوده باشد، مگر در مناطق دورتر اثر آنها کمتر حس می شده است.
عده ای از جامعه شناسان جنگ را زادۀ آن ساختار های جوامع انسانی تشخیص کرده اند که خصلت جنگ آفرینی در ماهیت و نیات اقتصادی آنها نهفته است به باور این ها تا زمانی که این ماهیت و جهات مقاصد اقتصادی آن برحال بوده وبه موجودیت خود ادامه دهد، این جنگ ها محدود نگردیده و کنترول وقوع آن خیلی ها دشوار خواهد بود.
تعدادی از پژوهشگران چنین می اندیشند که جنگ پدیدۀ ابدی است و بعضاً می تواند نتایج مفیدی نیز به دنبال داشته باشد.
اگوست کنت در بارۀ جنگ می اندیشد که دوران قبل از "صنعتی شدن"، دوران "نظامی" بوده است، هر چه صنعت انکشاف کند جامعه بیشتر ازجنگ فارغ می شود ولی "مک نییل" جامعه شناس دیگر در 1983 دوران "صنعتی شدن جنگ" را مشخص کرد. به این صورت تکامل ابزار های جنگی که به نحوی محصول مناسبات اجتماعی بخصوصی است، اگر از یک سو در تحدید و گاهی پایان کدام جنگی، نقش خواهد داشت، رخ دیگر دوران جوامع صنعتی پیشرفته، به راه اندازی جنگ های منطقوی به منظور مصرف محصولات جنگی جوامع صنعتی ، خواهد بود.
مبتنی بر این نظر جوامع پیشرفتۀ تحت حکمرانی غول های بزرگ سرمایه از نظر مقتضیات تولیدی و نیاز های اجتماعی و سیاسی شان بعضاً متوسل به جنگ می شوند و جوامع کمتر انکشاف یافته را مورد هجوم قرار میدهند.
سیارۀ ما متشکل از جوامع متنوع و گوناگون است که ترکیب های اجتماعی شان، به مثابۀ شاخص شناخت جامعه شناسانۀ آنها در نظر گرفته می شود، پیشرفت های صنعتی و تکنولوژی، به دلیل ایجاد آرزو های بزرگ نزد گروه های مسلط در آن جوامع بر مبنای شرایط و انگیزه های مشخص، وسوسه های جهان گشایی و گسترش ساحۀ ارضی و دستیابی به ثروت های مناطق غنی را سبب خواهد شد. دراین راه کشورهای زمان ما به دسترسی به مناطق دارای منابع غنی بی میل نخواهند بود، پس یکی از زمینه های تمایل به جنگ همین نیاز ساختار های تکنولوژیک دول پیشرفتۀ سیارۀ ما شده می تواند که طبقات حریص و سیر ناپذیر در آن جا ها به نحوی مسلط اند. نظام های متعلق به گروه های اجتماعی مسلط که مالک تأسیسات متکامل صنعتی اند، یکی از انگیزه های وقوع جنگ و تجاوز به مناطق ضعیف بوده می تواند.
موقعیت مسلط و اثرگذار مناسبات تولیدی تکنولوژیک امروزی، بعضاً نقش انسان را به مثابۀ حاکم بر جهت دهی امور مربوط به نیاز های این مناسبات کاهش میدهد و انسان ناگزیر به دنبال نیاز های پیجیدۀ این مناسبات می دود، نقش جامعه و انسانهایش در برابر تمایلات نظام های تولیدی جنگ طلبانه، مطیع و ناگزیر به فرمانبرداری از این مناسبات میگردد و از نگاه جامعه شناسی جنگ، گاهی در برخی از جوامع جنگزا، انسان و جامعه اش هر آنچه تمایل نظام جنگ طلب با مناسباتش بخواهد، به همان سو کشانیده می شود.
بروز جنگ ها در داخل جوامع انسانی (جنگ های داخلی) قسماً ازعوامل مذکور در بالا متأثر است، اما این نوع جنگ ها میتواند علل خاص خود شان را داشته باشند مانند علل تباری، مذهبی، اقتصادی، ارضی و... که هر جنگی مورد به مورد خصایل ویژۀ خویش را خواهد داشت
"آگ برن" در تحقیق جامعه شناسانه اش گفته بود: « در روابط اجتماعی انواع کنش های متقابل اجتماعی رخ میدهد که این کنش ها یا مثبت و به هم پیوسته می نمایند و یا منفی و گسسته که به سبقت جویی و رقابت منجر می گردد...»
برخی از دانشمندان تئوری "تنازع بقا" چارلز داروین را چنین تعبیر میکنند که انگار "ستیزه گری" یا "جنگجویی" همانند حیوانات جز ذات خصلت افراد انسانی می باشد، تجربۀ جامعه شناسان و پژوهشگران ثابت نموده است که این استنباط صحیح نمی باشد اگر چنین می بود، ستیزه جویی انسان ها مثل حیوانات به صورت متناوب و کاملاً قابل پیش بینی روی میداد که اینطور نیست.
به این ترتیب جامعه شناسان دیروزی و امروزی ( دور کیم، آگ برن، گیدنز و...) به این دریافت رسیده اند که تکامل نوعی رابطۀ انسان با طبعیت که از راه "شیوۀ تولید" مشخص می گردد به مثابۀ یکی از انگیزه های بروز جنگ در جوامع شناخته می شود. دشوار خواهد بود قاعدۀ ثابتی را مشخص نمود، که بر بنیاد آن پذیرفت که جنگ واقعاً گامی را به سوی پیشرفت تأمین خواهد کرد و یا عکس آن موجب تباهی و عقبگردی و پسمانی خواهد شد؛ نتایج هر جنگی می تواند به یک ماحصل خواستنی بی انجامد و یا به یک عاقبت ناگوار و بربادی منجر گردد، هر ضابطه ای در این مورد نسبی خواهد بود.
« ...جنگ های که غالباً طولانی و بسیار خونین بودند، یکی از آشکارترین ویژگی های تکامل اولیۀ دولت هاست، دولت های سنتی بزرگ امپراطوری های بودند که معمولاً از طریق غلبۀ نظامی و تحت انقیاد درآوردن گروه های کمتر قدرتمند بنا میگردیدند...»(آنتونی گیدنز"جامعه شناسی")
واضح است پدید آمدن کشور های بزرگ، باعث کاهش کشور های کوچک میگردد؛ در اروپا طی سال های 1500 م در حدود500 دولت های کوچک وجود داشتند در حالی که طی سال 1900 در آنجا دولت های متعدد بالا، صرف به تعداد 25 دولت تقلیل یافتند.
یکی از علمای جامعه شناسی، جنگ را درد همانند درد زایمان میداند که به دنبال آن حالت جدیدی متولد خواهد شد، اینکه حالت جدید نیک است یا زشت، بیش از آنکه تابع نیات جنگاوران باشد، ماحصل طبعی جریان جنگ خواهد بود. اگر جنگ به نتیجۀ دلخواه آغازگران و حامیان آن بی انجامد، ماحصل آن متناسب به ایده های برندگان آن ظاهر خواهد گشت و باز اگر ایده ها بر غارت ضعفا و حقانیت زورمندان نیت شده باشد، روزگار انسان و انسانیتش جهنمی خواهد گردید و بر عکس جنگ های عادلانه و برخی از جنگ های دفاعی ظهور یک فضای مناسب تنفس را برای انسان محتمل خواهد ساخت.
اثرات مهمی که کنش جنگ در انسان های جامعه ایجاد میکند، از عناوین عمده و مهم این نوع جامعه شناسی قبول شده است، این قسمت جامعه شناسی جنگ به نحوی طرف دلچسپی آنتروپولوژی ( انسان شناسی) نیزخواهد بود.
"بوتون" چنین می اندیشد که : « ...آنچه را که جوهر پدیدۀ جنگ دانست کشتار های جمعی و سازمان یافته و هدفمند است، زیرا جنگ بدون کشتار وجود ندارد ...»به این صورت جنگ ها نتایج قابل لمسی بر کمیت و کیفیت نفوس و مردم دارد، گراف مرگ بالا میرود و شرایط زاد و ولد نیز تغییر میکند، این نتایج جنگ برای طرف غالب و طرف مغلوب یک سان نمی باشد جانب پیروز جوانان خود را در جنگ از دست داده است و جانب مغلوب تمام ویرانی و شکست و ریخت جنگ را متحمل میگردد؛ اقتصادش، خانه و آشیانه اش، پیر و جوان و کودک و زن و شاغل اش در هم کوبیده می شود و اما "دورکیم" جنگ را «...یک "نهاد اجتماعی" می داند که با "عملکرد اش" نوعی رابطه ای بخصوصی را میان جوامع ایجاد میکند، جنگ پدیدۀ ادواری است که هر بار با شمایل جدید و سرشار از نوآوری تکرار می شود و لذا یک عملکرد واحد در اشکال جداگانه و متنوع آن ظاهر می شود...» "دورکیم" که جنگ را محصول طبعی زندگی جوامع معرفی میکند چنین تصویر شاعرانه ای از جنگ داده است.
در نهایت می توان دریافت که تأریخ انسان صفحات مفصلی از جنگ ها را پر کرده است و هنوز صفحات بیشتری برای رنگین شدن از خون انسان خالی است، انگار تحولات اجتماعی و سیاسی با رنگ خون انسان ها نوشته می شود، هر جهش و تحول جهشی نیاز به ستیز خواهد داشت، در دوران ما جنگ ها، خیلی ها عقلانی، تکنیک، پلانی شده و حساب شده است، اگرسلاح ها، با درجۀ بلند تخریب، ویرانی و تباهی تولید می شود، بالاخره نتیجۀ کاربرد آن دقیقاً محاسبه میگردد اما مثلی که انسان در خط قرمز تسلیحات رسیده باشد، زیرا چنین حس می شود که بعضاً وجود سلاح های هسته یی نزد این یا آن قدرت باعث خواهد شد لااقل تحدیدی در استعمال چنین سلاح های تباه کن همگانی، رعایت گردد. با وجود مقاولات و قرارداد های متعددی که در این زمینه به امضاء رسیده است اما تجارب نشان داده است که تهدید طرف مقابل با کاربرد این گونه تسلیحات جامۀ عمل پوشیده است یعنی تعهدات و قرارداد ها بعضاً حروف قشنگی روی اوراق باقی مانده اند.
اگر از یک سو ساختار های اجتماعی جنگ آفرین زمینۀ ستیز های معینی را سبب میگردند، این ستیز ها نیز متقابلاً سهم جدی در تغییر و تحول جوامع و نظام های سیاسی و اجتماعی شان را خواهد داشت، در حال حاضر تحولات جیو پولیتیک و نیز تغییرات میتیولوژیک دنیای ما وضعی را به نمایش گذاشته است که جز اسم بن بست چیز دیگری را نمی توان بر آن گذاشت، نمی شود ساختار های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که پس از رفع این بن بست پدید خواهد آمد را مشخص نمود، جهان فردای بن بست کنونی، دو قطبی، چند قطبی، نوعی غیر مرکزی جهانی و پدید آمدن ناسیونالیزم در نقاط متعدد دنیا و یا نوعی کاملاً جدید و غیر قابل پبش بینی از ساختار های اجتماعی به وجود خواهد آمد که ما – ممالک جهان سومی دیروزی یا ممالک عقب نگه داشته شدۀ کنونی - آنرا قبلاً تصور هم نه نموده باشیم...!؟
پایان