( فرهنگ عصر روشنگری یونان و فرهنگ سدهٔ هجدهم با وجود بیست و دو قرن فاصلهٔ زمانی همانندی های بسیاری دارند۰این وجوه مشترک عقلانی عبارتند از : چرخش اندیشه به سوی سرشت درونی نفس درک کننده و ارجحیت دادن به بررسی تکوینی و تجربی زندگی روانی انسان و پژوهش در بارهٔ
امکان شناخت علمی و محدودیت های آن و علاقهٔ پرشور به بحث در بارهٔ مسائل زندگی فردی و اجتماعی و نیز راهیابی فلسفه با فرهنگ عمومی و ترکیب جنبش علمی یا جنبش ادبی۰شالودهٔ روشنگری سدهٔ هجدهم بینش این جهانی « سکولار » از زندگی است که طی رنسانس در هنر؛ دین؛سیاست و علم طبیعی شکل گرفت۰آغاز فلسفهٔ روشنگری را باید در انگلستان جستجو کرد۰سپس این جنبش از انگلستان به فرانسه و بعد مستقیمأ از انگلستان به آلمان راه یافت)نخستین سفر مارکس به انگلستان۰مارکس در تابستان 1845 همراه با انگلس به انگلستان می روند۰انگلستان در آن موقع مرکز دنیای سرمایه داری حساب می شد۰مارکس و انگلس چند هفتهٔ را در شهر مانچستر که انگلس آن را خوب می شناخت گذراندند ودر این مدت از کتابخانهٔ معروف «چت هام» استفادهٔ کاملی نمودند و به مطالعهٔ دقیقی از کتاب ها و انتشاراتی که اقتصاد دادن های بزرگ انگلیس نوشته بودند پرداختند۰جناب مارکس و انگلس آنچنان تشنهٔ دانستن و آموختن بودند که به محض ورود به شهری یا کشوری نخست به سراغ کتابخانه می رفتند و یا سراغ اندیشمندان را می گیرند۰مارکس و انگلس به نیکی متوجه شده بودند که بدون مطالعهٔ جدی و همه جانبه قادر به مبارزه و ارائهٔ یک نظریهٔ مهم نخواهند بود۰در آنجا مارکس یاد داشت های مبسوطی از نوشته های دانشمندان انگلستان مانند: «کولبت» « پتی» «تامپسن»«توک» تهیه نمود و بعدها از مجموعهٔ این یاد داشت ها در موقع تألیف کتابهای «داس کاپیتال» و « گروندریسه» استفاده کرد۰همچنین مارکس و انگلس در لندن با کمونیست های خارجی که در آنجا زندگی می کردند و به انقلابی ها و رادیکال های خود انگلستان روابطی بر قرار کردند۰در آن زمان پایتخت انگلستان محل اجتماع دست چپی های وابسته به نهضت اصلاح وضع کارگران در اروپا بود که حتا رسانهٔ هم به نام «نوردن استار» یعنی ستارهٔ شمال که به سر دبیری «جرج جولیان هارنی» بود انتشار می یافت و مطالب این نشریه موافق با افکار و عقاید رادیکال های اروپا بود که انگلس حاضر شد در نوشتن مقالات آن شرکت کند و در سپتامبر سال 1845 مقالهٔ به دفتر آن نشریه فرستاد۰عدهٔ از تبعید شدگان کمونیست آلمانی نیز در لندن زندگی می نمودند و تشکیلاتی زیر نام « مجمع آموزش کارگران آلمانی » برای خود داشتند۰پولیس لندن نیز کار به این چپ ها و کمونیست ها نداشتند و مزاحم شان نمی شدند۰دلیلی که حکومت و پولیس از فعالیت های سیاسی آنها جلوگیری نمی کردند این بود که در انگلستان آزادی وجود داشت و حکومت هم احساس قدرت می نمود و از چپ ها و خارجی ها هیچ ترسی نداشت۰و در ضمن باید افزود که حتا رادیکال ها هم هرگز در پی تبلیغات در راه بر افکندن حکومت انگلستان بر نمی آمدند و حتا کمونیست های انگلستان مخالف با درگیری های علنی و زد و خورد ها و یا فعالیت های سری و دسته بندی های زیر زمینی بودند۰اینها انقلابیونی با روش آرام بودند که منظور و هدفشان فقط آماده نمودن زمینهٔ انقلاب بود و فعلن تنها با تئوری های مختلف انقلابی بازی می کردند۰و اتفاقأ مارکس هم با این رویه کاملن موافق بود۰زیرا مارکس نیز عقیده داشت که ابتدا می بایستی با تعلیمات و آموزش و تبلیغات افکار کمونیستی زمینه را برای انقلاب و ضربهٔ نهایی فراهم ساخت۰در اینجا به روشنی مشاهده می کنیم که جناب مارکس به کار فکری و فرهنگی و روشنگری اهمیت می دهد۰ بنابر این بی گدار به آب نمی زند و از هر گونه عمل خشونت آمیز پرهیز می نماید ؛ زیرا نیک می دانست که انقلاب قبل از آگاهی و آمادگی فکری و یا آمادگی های لازم در زیربنا و روبنا می تواند فاجعه بار باشد۰ چیزی که بسیاری از پیروان مارکس در سراسر جهان درک نکردند و به آن توجه لازم را ننمودند؛ و به هر ریسمان پوسیدهٔ چنگ زدند تا بر اریکهٔ قدرت تکیه بزنند۰ (( مانند کودتا چیان هفت ثور که اساس بدبختی ها و مصیب ها و فجایع را در سرزمین هندوکش رقم زدند« البته تردیدی نیست که اگر دیگر چپ ها هم به قدرت می رسیدند نیز همین فجایع را به گونهٔ دیگر می آفریدند۰ تا جای که من می شناسم هیچ سازمان و حزبی که در کشورمان خودشان را چپ می دانند به کنه و ژرفایی افکار کارل مارکس پی نبرده اند۰بنابر این مخاطب من بیشتر نسل جوان است که بدون شناخت و آگاهی دنبال هیچ دین و مذهب و ایدئولوژی نروند و بازیچهٔ دست هیچ عقیده و باوری نشوند« از احزاب اسلامیست ؛ اخوانی ها و سایر گروهک های تبهکار اسلامی هیچ توقعی نمی توان داشت ؛ زیرا از صدر اسلام تا کنون؛ در تمام فقه سنی و شیعه و همهٔ کتاب هایشان که خروار ها کاغذ را سیاه کردند؛ حتا یک صفحه در بارهٔ حقوق بشر و آزادی نمی توان پیدا نمود »۰»کودتا چیان که هم باعث نابودی و بد نامی و رسوایی خودشان شدند و هم اساس ویرانی ؛ تباهی و انواع جنایت ها در افغانستان گردیدند؛ که شوربختانه تا هنوز اثرات شوم آن کودتای ننگین ادامه دارند و هیچ معلوم نیست که کی این سرزمین پر آشوب و بهم ریخته به سامان خواهد رسید و مردم در صلح و آرامش در کنار هم زندگی خواهند نمود۰بنابر این بزرگترین هدف من از پر داختن به جناب کارل مارکس نیز همین نکته است که نشان دهم ؛ اینکه چپ های ما نه مارکس را درست خوانده اند و نه درست فهمیده اند۰هیچ کس به اندازهٔ خود این چپ های پر مدعا و بسیار کم سواد و کم عمق به اندیشه ها و افکار مارکس زیان وارد ننموده و ضربه نزده و خیانت نکرده اند۰ اگر جناب مارکس زنده شود و ببیند که چه موجودات کم دانش و بی بینش و درکی ؛ توهمات و خزعبلات و جنایت های خودشان را به او منتسب می کنند و به نام او از هیچ نوع جنایت و بربریتی رویگردان نیستند ؛ شک نکنید که مارکس از خجالت در جا سکتهٔ کامل خواهد کرد۰زیرا هر حرکت و جنبش و یا انقلابی بدون شناخت و آگاهی جز مصیبت و فاجعه به بار نخواهد آورد۰ما بیشتر از تعریف و تمجید و تجلیل بسیار مبالغه آمیز از اشخاص ؛ به تحلیل و نقد رادیکال نیازمند هستیم۰ قهرمان پروری و اسطوره سازی دروغین از افراد به هیچ وجه کار روشنفکر نیست۰انسانهای که دنبال کسب قدرت و شهرت اند و همچنین کسانی که در زیر لحاف محافظه کاری و خودسانسوری لم داده اند ؛ نیز نمی توانند دست به کار روشنگری بزنند۰به گونهٔ مثال کسانی که می خواهند وزیر ؛ رئیس و یا مقامی بلندی در حکومت داشته باشند؛ هرگز شهامت اخلاقی لازم را جهت نقد نظام باورهای حاکم بر جامعه را نخواهند داشت ؛ و حاضر نخواهند بود که نهادهای قدرت را مورد ارزیابی و سنجشگری قرار دهند۰در این بیست سال اخیر ما با چنین چهره های بر خورده ایم ؛ که علیرغم هارت و پورت شان چه سهل و آسان خودشان را در اختیار مشت فاسد ؛ عوام فریب ؛ مرتجع و مزدور قرار دادند؛ و مضحک تر و درد آورتر اینکه عدهٔ از ایشان هنوز هم گستاخانه ادعای متفکر بودن ؛ انقلابیگری و روشنفکری می نمایند۰ خودشیفتگی هم حدی دارد۰در ضمن باید صادقانه بگویم که من با هیچ کسی دشمنی و کینهٔ شخصی نداشته و ندارم ؛ اما وقتی اینهمه فقر و ستم و خودکامگی ؛ انواع تبعیض و جنایت های طالبان ؛ این گروهک تروریست و مزدور را می بینم ؛ قلبم به درد می آید ؛ و تمام کسانی که در این بیست سال اخیر در مصدر قدرت بوده اند را ؛ در این وضعیت اسفناک و مصیبت بار کشور عزیزمان مسؤل و پاسخگو می دانم۰نباید رفاقت های شخصی و عاطفی مانع گفتن حقایق گردد۰اگر مصلحتی وجود داشته باشد ؛ هیچ مصلحتی مهم تر از گفتن حقیقت نیست۰چه زیبا گفته است جناب مارکس : بدترین فقر ؛ فقر سیاسی است ) از سوی دیگر واژه های کمونیستی هنوز کاملن نمایندهٔ یک ایدئولوژی خاصی نبود؛ مثلن در نوشته های « فوری ار» «Fourier» و « سانت سیمون » « Sant—Simon» که هر دو از کمونیست های میانه رو بودند واژه های کمونیستی با واژه های سوسیالیستی در یک ردیف و گاه گاهی هم به جای یکدیگر به کار می رفتند؛ و نیز واژهٔ دموکراسی گاه به گاه در این نوشته ها پیدا میشد که گرچه در میان کمونیست ها مفهوم معلوم و مشخصی نداشت۰بنابر این گاهی کمونیست ها خودشان را سوسیالیست ولی خواندند و گاهی خودشان را دموکرات می دانستند۰این جماعت عقیده مند بودند که دولت به عوض این که از طرف متنفذین و برای خدمت به پادشاه و اشراف انتخاب می شود بایستی از جانب مردم و برای مردم باشد۰مارکس پس از شش هفته گذراندن در لندن به بروکسل مراجعت نمودند۰مارکس و انگلس پس از رسیدن به بروکسل با کمک کتابداری به نام «فیلیپ ژیگو» کمیتهٔ شبیه کمیتهٔ لندن تأسیس نمودند۰مارکس در ماه اوت سال 1847 به سمت ریاست شاخهٔ بلژیک بر گزیده شد؛ البته این وقایع در زمانی رخ داد که مارکس هنوز از بلژیک اخراج نشده بود۰در تابستان سال 1847 «کمیتهٔ ارتباط کمونیست ها» در بلژیک تعطیل گردید۰ ( حقیقت آیینه ایی بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست،
هر کس تکهایی از آن را برداشت خود را در آن دید، گمان کرد حقیقت نزد اوست،
حال آنکه حقیقت نزد همگان پخش بود ...
مولانا : کتاب :فیه ما فیه )