نگاه همه ای ما به سوی نامعلوم و نامشخصی دوخته شده است، منتظر او ایم، او... آن سردار و سالار که حلال تمام بحران های ما است او که با سواران کمر بسته و روئین تنش نازل می شود و تمام فاجعه ها را جاروب میکند، او می آید و همه و همه سد و تنگنا های فرا روی زندگی ما را کنار میزند. و ما دست زیر الاشه راحت به جا های خود تکیه زده ایم ما معافیم، ما ؛ مبری ایم، خویش را بی نیاز احساس میکنیم از توجه به گرمی و سردی روزگار میهن و باشندگانش، از این که برای تغییر سیه روزی شان فکری بکنیم،
بی نیاز ایم، ما را بحث ها و جدل ها ی میان روشنفکری بر سر جنگ اوکراین و روسیه ، ابلیس صفتی شیطان بزرگ، مباحث سیاسی دیروز ها و فردا ها ، و نه مباحث امروزی، سیر و قانع می سازد، تاریخ هم در علت سازی موقعیت منفعل ما، ما را کمک میکند ولی اگر تاریخ به ما نقش عمل کردن نداده است، حداقل از ایفای نقش طراحی نباید انکار آورد. انتقادکردنک ها، معرفی این یا آن نویسنده و شاعر و کاویدن و پالیدن موارد اختلافی، شمردن اختلاف ها، و نه شمردن وجوه مشترک، یادواره های ناستلژیک و... سرگرم ما میکند.
اینکه گرد هم جمع شویم، راه و طریقه ای، جست و جو نمائیم، به مردم نشان بدهیم، کمک شان بکنیم، تا در برون آمدن از سیاه چال عمیق به یک طرزی آشنا شوند و گام به گام به مسیری که همه در تعیین آن حصه داشته باشند، آنرا تعقیب بکنند و صدمات و آسیب های باد و باران راه را نیز پیش بین باشند و چراغ امیدی را برای مخلوق خدا روشن بسازند، در تاریکی این شب های طویل ظاهراً بی پایان روزنه ای از درخشش را دریابند، ... و نه هرگز...همه عرصه های کار را برای همان قهرمان گذاشته ایم این ها را همه بردوش او بار کرده ایم، او آن قهرمانی که از راه رسیدنی است و ما به راحت و بی غم به تماشای تراژیدی مردم و وطن خویش نشسته ایم چون:
او می آید تا فرزندان فروخته شده را به مادران شان باز گرداند
او زخم های ناشی از قنداق تفنگ ها را مرهم خواهد گذاشت
او بیگناهان افتاده در زندان و شکنجه شده ها را آزاد و دلجویی خواهد نمود
او به مظلومان فرصت و زمینۀ فریاد زدن و صدا کشیدن را مهیا خواهد کرد
او قفل باب های مکاتب و دانشگاه ها را که به روی دختران و زنان بسته اند با کلید علم و دانش باز میکند و الا آن را می شکند
او نقش زنان را در کار و تولید و اداره مثل نقش مرد ها فراهم می سازد و پسُت های کار را برای زنان فراهم میکند
قفس استبداد را که زنان و دختران را در آن به بند کشیده اند را در هم می شکند
او از ثروت های گذشتگان و آیندگان ما مواظبت و نگهداری خواهد کرد
او گرسنه ها را سیر خواهد نمود
او با نفس های آتشینش سردی و خنک را و کوچه های یخبندان را گرم خواهد کرد
او بیکار ها را به اشتغال خواهد گماشت
او یأس و ناامیدی و حس بی کسی و تنهایی را، خفقان و دلتنگی را غم و اندوه را از دل ها و چهره ها خواهد زدود
او چتر ترس و ارعاب را خواهد درید و هراس و دلهره را از انسان ها بر خواهد چید
او با نشان دادن دورنمای تصویر فردای درخشان، همه را از بی هدفی و بی معنایی زندگی برون خواهد آورد
او خوشی و خوشحالی را به مردم به ارمغان خواهد آورد.
او کودکان مصاب به سینه و بغل را که با مرگ دست و پنجه نرم میکنند با طبیب و ادویه در شفاخانه ها علاج خواهد نمود
او حاکمان و فاسدان دیروز را نیز به میز محاکمه می کشاند و مردم و دارایی های عمومی و خصوصی شان را دگر از شر غارت آنها مصون می سازد
او .... او .... که پشتاره ای از معجون حلال فاجعه ها را بر شانه هایش برای ما حمل می کند، آری منتظر هموئیم و لذا دست زیر الاشه منتظرش نشسته ایم.
آری هموی که "فروغ فرخ زاد" گفته بود "کسی می آید کسی که مثل هیچ کسی نیست... مثل هیچ کسی نیست»...
ولی آیا واقعاً چنین است... کسی که مثل هیچ کسی نیست، مگر خواهد آمد...؟ یا "هیچ کسی نیست...؟ هیچ کسی نیست...؟" فکر میکنم همین "هیچ کسی نیست" اش بر حال ما وارد است.
ای برادر ای خواهر هیچ کسی نیست هیچ کسی نیست که بیاید و دست های بسته ای ما را باز کند – اگر مصمم به شکستن آن نباشد – کسی نیست که این همه بحرانات و مظالم را از ما بزداید و به ما رهایی را به ارمغان بیاورد، هیچ قهرمانی با بسته ای بزرگی از راه حل ها و توانایی حل بدبختی های ما، در راه نیست، بیهوده چشم به راه نشسته ایم بیهوده سناریو پردازی میکنیم، بی هوده گی را نه گذاریم که فرا مان بگیرد و ما را به خود مصاب گرداند اگر تا حال به آن مصاب نه شده باشیم. مردم نگون بخت، ما درطی این فاصلۀ زمانی انتظار کشیدن ما، امید شان نسبت به ما درز برداشته است؛ ای خواهر ای برادر بدان که هیچ کسی در راه نیست که برای من و تو برای ما دست به کار شود، اگر این یا آن برای ما سر دلسوزی می جنباند و دست به جیب دارد که در آن داروی درد های ما را با خود خواهد آورد، بدان که در آن خریطه سُکر بی خودی و حذف عقل های ما خواهد بود.
ای خواهر ای برادر چشم به راه قهرمان مباش او نخواهد آمد او نیست که بیاید فقط تو خودت محکوم به زایش و پیدایش این قهرمان و قهرمانانی. زمان نیز فرصت زیادی برایت نه گذاشته است، ای خواهر ای برادر بجنب دقیق و صریح باش، کسی نیست که به کمک تو بیاید، بجنب بجنب... به خاطر داشته باش که تهیۀ رهنمود انجام کار های بالا بر دوش توست و آگاه باش که «چاره ای این ریش، جز این ریش نیست» و یا «کس نه خارد پشت من جز ناخن انگشت من»...تو خودت قهرمان بوده می توانی ...ای قهرمان دست به کار شو
پایان