جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس —1818 —1883– بخش ۲۶ 

(( صلح و امنیت مهم‌ترین شرط زیست انسان است۰بدون صلح و امنیت هیچ کار مثبت و درستی ممکن نیست ؛ بدون صلح و امنیت از آبادی و رشد خبری نیست۰ بدون صلح و امنیت نه استقلال و نه آزادی خواهیم داشت۰صلح و امنیت اساس اخلاق‌مداری و انسانیت است۰بدون صلح و امنیت حکومت سازی و ملت سازی ممکن نیست۰بدون صلح و امنیت آموزش و پرورش سالم و ‌معیاری شکل نخواهد گرفت

۰بدون صلح و امنیت از رشد اقتصادی و سرمایه گذاری و‌کار آفرینی خبری نیست ؛ بدون صلح و امنیت فرهنگ عقیم و سترون است۰ما سخت به صلح و امنیت نیازمندیم ؛ اما نه صلح تحمیلی و ناعادلانه و امنیت گورستانی۰صلح باید کاملن شفاف و عادلانه باشد و امنیت باید میان اقشار کشور ایجاد آرامش بکند؛ با بودن وحشت ؛ بربریت ؛ تحقیر ؛ توهین و سرکوب آحاد جامعه نمی توان از امنیت سخن گفت۰تازه وظیفهٔ حکومت است که انواع امنیت را بر قرار سازد ؛ مانند امنیت : جانی و مالی ؛ کاری و‌ شغلی ؛ فرهنگی و آموزشی ؛ بهداشت و درمان ؛ تأمین بیمهٔ بازنشستگی و بیکاری برای زنان و مردان در سراسر کشور ۰ )) اکنون ‌ببینیم جناب مارکس در بارهٔ ایجاد یک نظام سوسیالیستی چه می گوید: مارکس اصول عقایدش را در چند سطر خلاصه می کند۰در سطر های نخست می گوید که مردم بدون اراده و به گونهٔ قهری روابط تولید خاصی را میان خود بر قرار می کنند که با درجهٔ معینی از رشد نیروی تولیدشان مطابقت دارد؛ و این روابط تولید اساس نظام اقتصادی و اجتماعی آنان را تشکیل می دهد۰این روابط تولید پس از آن که نیروی تولید رشد بیشتری کرد و مطابقت اش را با روابط تولید موجود از دست داد تغییر می یابد و جای خود را به روابط تولید جدیدی می دهد که با نیروی تولید جدید مطابقت دارد۰هر بار که این حادثه رخ می دهد انقلاب اجتماعی رخ داده و‌ جامعه از مرحلهٔ به مرحلهٔ بالاتری تکامل یافته است۰روابط تولید سوسیالیستی جایگزین روابط تولید سرمایه داری می شود و انقلاب سوسیالیستی اساسأ همین جایگزینی است۰روابط تولید سوسیالیستی مطابقت دارد با نیروی تولید کاملن رشد یافتهٔ جامعهٔ سرمایه داری در اوج تکاملش؛ به همین سبب محال است پیش از آن که نیروی تولید جامعهٔ بدین درجه از رشد رسیده باشد انقلاب سوسیالیستی رخ دهد۰بنابر این طبق دیدگاه جناب مارکس و انگلس ؛ هرگز نظام اجتماعی سرمایه داری پیش از آنکه نیروی تولیدی که در داخلش مجال رشد دارد تکامل کافی پیدا کند از بین نمی رود و همچنین روابط تولید سوسیالیستی که روابطی بر تر از قدیم پیش از این که شرایط مادی پیدایش آن یعنی شرایط اقتصادی اوج سرمایه داری و صنایع سنگین و وسیع و متمرکز به وجود بیاید پدید نمی آید۰با قاطعیت می گوید که روابط تولید و طرز مالکیت و روابط اجتماعی نه این که به اراده و خواست مردم به وجود بیاید و بر قرار شود؛ بلکه در نتیجهٔ پیدایش شرایط اقتصادی و شیوهٔ تولید خاصی ضرورت می یابد و تنها در این زمان است که ارادهٔ مردم به کار می افتد و این ضرورت را به تحقق می رساند۰به همین علت مردم در صدها سال پیش نمی توانستند روابط و مالکیت سرمایه داری را در جامعهٔ خویش بر قرار کنند زیرا این روابط و طرز مالکیت تنها در اوج رشد جامعهٔ ارباب رعیتی و پس از آن که نیروی تولید سرمایه داری در بطن این جامعه به درجهٔ از رشد رسید ضرورت می یابد و مردم قادر خواهند بود آن را بر قرار سازند۰همچنین است روابط و طرز مالکیت سوسیالیستی که هرگز ممکن نیست در یک جامعهٔ فئودالی و نیمه فئودالی یا برده داری یا کمونیستی باستانی توسط مردم و به ارادهٔ آنان و به خواست شان به وجود آید۰مارکس و انگلس سوسیالیست های که تلاش می کنند مالکیت اجتماعی بر وسائل تولید را در جامعه های بر قرار کنند که شرایط لازم اقتصادی را ندارند را سوسیالیست های خیال پرست و تخیلی می نامیدند و آنان را به تمسخر و ریشخند می گرفتند و معتقد بودند که طرز مالکیت و روابط تولید و روابط اجتماعی و حقوق چیزی نیست که به خواست مردم یا کوشش و مبارزهٔ مردان بزرگ و قهرمانان بشر دوست یا خیر خواهان پیکارگر به وجود آید و بر قرار شود؛ بلکه نتیجهٔ قهری یک شرایط مادی اقتصادی است که عبارت باشد از درجهٔ معینی از رشد نیروی تولید همان جامعه۰مارکس و انگلس به سوسیالیست های زمان خویش به دانشمندان عالی مقام اقتصادی و سیاستمداران خیرخواه و رهبران توده های مبارز و عدالت خواه سخت می تازند که چرا می خواهید عدالت اجتماعی و مالکیت عمومی بر وسائل تولید را مثلن در جامعهٔ روسیه یا کشورهای اروپای شرقی برقرار کنید؟ زیرا این کاری عبث و نشدنی است و روابط اجتماعی و اقتصادی چیزی است که تا شرایط تولیدی خاصی به وجود نیاید که متناسب با آن روابط باشد؛ هرگز بر قرار نخواهد گشت۰و جامعه های شما قرن ها با انقلاب سوسیالیستی فاصله دارد؛ زیرا شرایط تولید آن چندان عقب مانده است که باید نخست طرز مالکیت و روابط اقتصادی سرمایه داری را ببیند و پس از قرن ها مالکیت سوسیالیستی و انقلاب آن را۰مارکس و انگلس معترض بودند که چرا خیال پردازان می خواهند سوسیالیسم را به عنوان یک آرمان و هدف و حالت مطلوب در جامعه نیمه فئودالی یا برده داری روسیه بر قرار کنند؛ غافل از آن که این روابط تولید تنها ممکن است پس از روابط تولید سرمایه داری بر قرار شود آن هم در جامعه‌ ای که سرمایه داری صنعتی به اوج تکامل خود نرسیده باشد۰انگلس به همین جهت کتاب «سوسیالیسم تخیلی و سوسیالیسم علمی» را می نویسد در رد سوسیالیست های که می گویند روابط تولید و طرز مالکیت ربطی به شرایط تولید و شرایط مادی اقتصادی جامعه ندارد و هر روابط تولیدی را در هر شرایط تولیدی می توان بر قرار کرد؛ و بر قراری این روابط بستگی دارد به نیروی مردم طالب آن و درجه و رشد فکری و میزان مجاهدت آنان و در عین حال نیرویی که از تحقق آن جلو‌گیری می کند، در میدان کشمکشی است که امکان بر قراری یک نوع طرز مالکیت یا روابط اقتصادی و اجتماعی معلوم خواهد گشت؛ هیچ لزومی ندارد که مردم منتظر ظهور شرایط مادی تولیدی خاصی بمانند و این چشم انتظاری صدها سال به درازا بیانجامد و سر انجام هم بر قرار نشود۰در اینجا دو پرسش مطرح می‌شود: نخست این که: یا دیدگاه ها و تئوری جناب مارکس و جناب انگلس در مورد تغییرات بنیادی جامعه و وقوع انقلاب سوسیالیستی نادرست و غلط هستند و یا برداشت های پیروان مارکس در شوروی و چین و کوبا و اروپای شرقی و جاهای دیگر نادرست و ضد مارکسیستی می باشند؟ مارکس و انگلس بسیار روشن و رک و راست باور داشتند و می نوشتند که در هیچ کدام از کشورهای نام برده شده شرایط لازم برای یک انقلاب سوسیالیستی وجود ندارد؛ زیرا در هیچ کدام از این کشورها نظام سرمایه داری و روابط تولید سرمایه داری بر قرار نیست و این جوامع هنوز در مرحلهٔ فئودالی و یا نیمه فئودالی به سر می برند؛ بنابر این باید صبر نمود تا شرایط مادی و اقتصادی ایجاد گردد و بعد نوبت انقلاب سوسیالیستی نیز فرا خواهد رسید۰ولی ما شاهد بودیم که در روسیه و چین و کوبا و بسیاری دیگر جاها انقلاب های رخ دادند و رهبران شان نام نظامهای خودشان را نیز سوسیالیستی گذاشتند و ادعای پیروی از اندیشه های مارکس را هم داشتند۰باز هم می توان این پرسش را مطرح نمود که آیا علت شکست این نظامهای سوسیالیستی در شرق و غرب جهان تأیید این سخن مارکس است که وقوع انقلاب سوسیالیستی در این کشورها عقب مانده را رد می کرد و تأکید می نمود که باید صبور بود و به جای انقلاب باید صبر و درک انقلابی داشت؟ آیا اراده گرایی رهبران و هوادارانشان باعث شدند که صدها سال منتظر نمانند و دست به انقلاب بزنند و روبنا بر زیر بنا غلبه کند و بعد زیربنا را دگرگون نمایند؟ نتیجهٔ که میشود گرفت این است که یا درک مارکس و انگلس از زیربنا و روبنا و انقلاب سوسیالیستی و مناسبات تولید و روابط تولید و شناخت شان از انسان سطحی و نادرست بودند یا لنین و مائو و دیگر چپ ها که انقلاب کردند مارکس و انگلس را دور زدند؟ مارکس به روشنی و صراحت بیان می دارد این که « انسان ها در تولید اجتماعی هستی خود وارد روابط معینی می شوند که ضروری و ‌مستقل از اراده ی آن هاست ؛ یعنی روابط تولیدی که با مرحله ی معینی از تکامل نیروهای تولیدی مادی شان تطبیق می کند۰مجموع این روابط تولیدی ساختار اقتصادی جامعه یعنی آن بنیاد واقعی را تشکیل می دهد که بر پایه ی آن روبنایی حقوقی و سیاسی بنا می شود و شکل های معینی از آگاهی اجتماعی با آن تطبیق می کند۰شیوه ی تولید زندگی مادی به طور کلی فرایند زندگی اجتماعی ؛ سیاسی و فکری را مشروط می سازد۰آگاهی انسان ها نیست که هستی شان را تعیین می کند؛ بلکه بر عکس؛ هستی اجتماعی شان است که آگاهی شان را تعیین کی کند» از این واضح تر و ساده تر و قابل فهم تر نمی توان در این باره سخن گفت؛ پس چرا پیروان دو آتشهٔ جناب مارکس به این نطریهٔ ایشان خط بطلان کشیدند؟ در جستارهای بعدی بیشتر به این موضوع پرداخته خواهد شد۰ ( اگر می‌شد سیاست را از اقتصاد جدا ساخت ؛ آزادی می توانست نفس بکشد ۰ «آیزیا برلین »)

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها