(مگرانسان پیش از آفرینش خودش چنین چیزی از خدا خواسته بود؟!)
در این نوشته به طور مختصر و گذرا به سه موضوع رسیدگی می شود. موضوعی مربوط به عنوان، تنها یکی از این سه موضوع است.
پیشتر از سودن این مسئله، اما می خواهم به این مبحث و پاسخ به این سؤال بپردازم، که ارتباط دادن خلقت انسان و خالق، کسی که ده ها صفت نادر، متعالی و فقط
مختص به خودش را داراست، با یک نویسنده، یک انسان "عجول"، "هولکی"، "بی تأمل"، "ناقص" و "محتاج کمک"، با همه فهم و هنرمندی ای که انسان دارد، چه همسنجی ای می توانند داشته باشند؟
آقای "ذاکر نایک"، یکی از علمای ظاهراً برجسته اسلامی، قرار یادداشتی آقای رحیم معشوق، به جواب پرسشی که چرا الله انسان را خلق کرده است، می گوید: "بخاطری که یکی از صفات الله خالق است." و بعد مثال می آورد و می گوید: "وقتی می گوئید فلان نفر نویسنده است، به این معنی است که او باید کتابی نوشته باشد. درغیر آن چگونه می شود او را نویسنده نامید؟"
ظاهر قضیه و قیاس را اگر بنگریم، آقای نایک درست می گویند. این سخن حقیقت مطلق است که کنشگر، کنش و کنش پذیر، وقتی کنش پذیریی وجود داشته باشد، نمی توانند با هم بی ارتباط باشند. به معنای دیگر، تا بنائی نباشد و کار بنائی انجام نشود، بنائی به وجود نمی آید. نوشته هم ـ حال یک پرزه خط، یک حواله، یک رقعه، یک یادداشت کوتاه، یک نامه عاشقانه، یک مقاله علمی ـ فلسفی ـ تاریخی و...، یک جزوه و یا یک کتاب هم تا وقتی قلمزن و نویسنده ای وجود نداشته باشد و آن را ننویسد نمی تواند خود به خود به وجود بیاید.
به درستی و نادرستی خلقت و وجود و عدم خالق (فاعل) در اینجا و فعلاً نمی خواهم زیاد بپیچم و به جزئیات مسئله تماس بگیرم، اما با مقایسه کردن یک نویسنده، یک انسان دارای نفس، عاجز از انجام یا جلوگیری خیلی از حوادث یا...، یک انسان نیازمند، با خالق قادری که بدون مشکل و مانع به انجام هر کاری توانا است، با خالقی که قائم به نفس است و از هر کس و هر چیز بی نیاز، با چه منطق و چه دلیلی می توان و باید همنوا و هماوا شد؟
آیا آقای نایک واقعاً به عنوان یک دین شناس ـ خداشناس، شناخت و تصویر کاملی از این دو موجود، خدا و انسان، وقتی مثال نویسنده و کتاب را می زند و وی را با خالق در مرتبت همسنجی قرار می دهد، دارد؟ و آیا با چنین همسنجی ای او می تواند صاحب یک شناخت واقعی و کامل از خدای خود، و از انسان، با توجه به سرشت و جنس تعریف شده انسان در قرآن، باشد؟ یا بدون این که انسان را به درستی بشناسد، او را با خالقی که خود را در قرآن"... و کان الله علی کل شی مقتدرا" می خواند، تشبیه می کند؟
نویسنده، مانند سائر انسان ها، یک انسان است؛ و انسان دارای صفات و خصائل و نواقص و نیازمندی های گوناگون. نواقص و خصائلی که حسب فرمایشات خدای ادیان ابراهیمی، هرگز در ذات بی نقص و بی نیاز خدا دیده نشده و دیده نمی شود.
انسان چون کامل نیست، مجبور و ناتوان و نیازمند است؛ ولی خالق، بر وفق تعالیم دین نمی تواند موجودی ناقص و مجبور و نیازمند باشد. انسان را ضرورت به حفظ بقاء ـ ضرورت به خوردن و نوشیدن و پوشیدن و مسکن گزیدن و نیاز به شهرت و تحسین و تمجید و مجالست و معاشرت و مقاربت و داشتن زن و فرزند و دوست و آشنا و سیر و سفر و نشاط و جشن و طرب و ثروت و دارائی و رقابت و خود را تثبیت کردن و گاهی هم برای رهائی از رنج و ملال و... ـ مجبور به برداشتن قلم، اگر استعدادی در وی وجود داشته باشد، می کند؛ اما خالقی که نیازی به خوردن و نوشیدن و کسب شهرت و... و مکلفیتی برای خود شناساندن و خود تثبیت کردن و... ندارد، به چه سببی قدرت خویش را به رخ کسی بکشد و خود را باید به عنوان خالق مخلوقات تثبیت کند؟ و بالاخره، این انسانی که آقای نایک او را این قدر باارزش می داند، آیا واقعاً این قدر باارزش است، که خداوند خالق بودن خود را با حیات بخشیدن به وی به اثبات برساند؛ یا جهان را به خاطر گل روی او هست کند؟ آیا آقای نایک گاهی کوچکی این انسان ظاهراً جلیل و کبیر را با عظمت جهان هستی به قیاس گرفته است؟ و آیا این به اثبات رساندن آفریدگار بودن خدا، با خلق سائر مخلوقات ـ و جهان هستی ـ نمی توانست عملی و قابل قبول باشد؟ و آیا تنها وجود انسان، این فاسد ترین و جنایت پیشه ترین مخلوقات هستی و آفریدگان خدا، برای این کار ضروری و مهم بود؟
انسان کتاب می نویسد، چون عالمی از نیازمندی ها دارد و می خواهد از این راه تا حد توان و امکان احتیاجات خود را رفع کند. چون قصد نام جوئی دارد. چون می خواهد در میان مردم جامعه، یا در میان همه مردمان جهان برحسب "حب ذات" به نام یک نویسنده به رسمت شناخته شود. انسان، بنابر فطرت انسانی اش به این به رسمیت شناخته شدن، و به هر بالندگی دیگری، احتیاج دارد ـ انسان فطرتاً برای به خود بالیدن، که نوعی احتیاج و نقصان و بیماری است، و به قول "اریک فروم" تمام جهت گیری اش بر "داشتن" بنا شده است، احتیاج دارد؛ اما الله با آن قدرت بی کرانه و مطلق خویش، با همه کمال و اقتدار و استغناء و صمدیت، چه احتیاجی در خود احساس می کند، علی الخصوص وقتی مالک همه چیز است، برای جهت گیری غرض بودن و داشتن؟ مگر خدای متعال در سوره ای به نام "سورة الاخلاص" در قرآن نمی فرماید: "خدا بی نیاز است؟"
من از سخنان آقای نایک چنین استنباط می کنم، که انسان پیش از اینکه آفریده شود، از خداوند خواسته بود تا خداوند خالق بودن خود را برای او به اثبات برساند. آیا چنین امری که انسان پیش از خلقت خودش وجود داشته و پیش از خلقت خودش می توانسته حرف بزند و پیش از خلقت خود از خدا خواسته باشد تا آفریدگار بودن خودش را برای وی به اثبات برساند، شنیدنی و منطقی و قابل قبول است؟
یا انتظار و تصور این امر که خدا خود را مکلف به پاسخ گفتن به انسان بداند؟ مگر موجودی قبل از آن که انسان آفریده شود، در عالم هستی وجود نداشت، که خالق هستی خالقیت خود را برپایه وجود آن ها به اثبات برساند و برای تثبیت خالقیت خود مجبور به آفرینش انسان نشود؟
مهمتر از همه، وقتی انسانی وجود ندارد که سخن بزند و پرسشی را مطرح کند... چگونه می تواند عقلی در جمجمه انسان وجود داشته باشد، برای سنجیدن؛ و چگونه می تواند چشمی وجود داشته باشد، برای دیدن؛ و چگونه می تواند زبانی وجود داشته باشد در دهن انسان، برای سخن زدن و گوشی برای شنفتن و...؟؟
اصلاً مسئله ای اثبات و ـ نفی ـ یک امر، چه وقت می تواند مطرح می شود؟ وقتی که کسی می خواهد واقعیت یک سوژه را کشف یا تثبیت کند! برای فهم بالتمام واقعیت موضوعی که آقای نایک می خواهد آن را به شنوندگان خود افاده کنند و به اثبات برساند، ما باید خواهی نخواهی این سؤال را از او و هم از خود بکنیم که ما انسان ها معمولاً چه وقت به فکر اثبات و نفی یک مطلب یا مدعا میفتیم؟؟
پرواضح است؛ زمانی که کسی مورد شک، سؤظن یا اتهامی قرار می گیرد؛ یا کسی نسبت به کس یا چیزی بدگمان و مشکوک می شود!!
پولیس کسی را متهم به دزدی می کند. قاضی در برابر تکذیب اتهام از جانب متهم، که می گوید من دزد نیستم، علاوه بر بیان کامل حقیقت و جریان، از او مدرک و شاهد می طلبد. مدعی العموم هم برای تثبیت ادعای خود، که دزد تنها همین شخص است و نه کس دیگری، باید مدارک معتبر و شواهد قابل اعتبار و اطمینانی به محکمه ارائه کند، تا اتهام وارده مورد قبول واقع گردد.
در خالق نبودن "الله"ی دین، زمانی که انسانی خلق نشده بود و اساساً انسانی وجود نداشت که به خالق بودن خالق شک کند، چگونه و کدام انسانی شک نموده بود، که الله برای دور ساختن شک وی، و تثبیت خود به صفت خالق انسان ها می بایست به ایشان جواب بگوید؟ ایا چنین تصوری دور از منطق و قیاس، و هم گیچ کننده می تواند ذره ای از حقیقت را در خود نهفته داشته باشد؟
آقای نایک می گویند: خدا انسان را خلق کرد که خالق بودن خویش را به وی به اثبات برساند! مگر انسان قبل از خلقت خود، شکی در باره خلقت خود و نسبت به خالق بودن خدای آقای نایک نموده و آن شک را ظاهر ساخته بود، که خدای آقای نایک باید با هستی بخشیدن انسان آن شک را رفع می کرد؟
گذشته از این مسئله آیا کسی می توانست/می تواند خدا را مجبور و مکلف به کاری بسازد؟ مگر خدای ادیان خود را فاعل مختار نخوانده است؟ فاعلی که فاعلیت او از علم و اراده و اختیار وی منشأ می گیرد؛ خلاف انسانی که حسب باور های برخی از فرقه های دینی "فاعل بالجبر" است.
از مطلب بالا هم، اگر برای لحظه ای چشم بپوشیم؛ مگر خدای ادیان خود را مجبور به جواب گفتن، و مکلف به اثبات درستی گفتار و کردار خود در برابر انسان می داند؟ خدائی که می خواهد انسان را خلق کند و خلق می کند، آیا حسب صفاتی که در قرآن برای خدا بیان شده است، آیا مکلف به ارائه برای تعلیل و تسبیب خلق کردن انسان می باشد؟
همه مسلمانان به این عقیده هستند که خداوند متعال دارای صفت "قدرت" کامل، و به تبع آن "اختیار" کامل است و هر یک فعل وی از مشیت (خواست، اراده، میل، قصد) او سر می زند. هر کاری را که او بخواهد، می کند؛ یا اگر نخواسته باشد، نمی کند... بکند یا نکند، به کسی جواب گو نیست... و نه کسی حق دارد از وی در این یا آن باره سؤال کند!
اما از یک نویسنده از آنجا که یک انسان است، وقتی ادعای نویسندگی یا آفرینش یک اثر را می کند، می توان به دلایل متعددی؛ از جمله: بی چیزی و تنگدستی، میل به داشتن ثروت، خودشیفتگی و حب نام و شهرت، عشق و علاقه به روشنگری، رسالت رسوا ساختن بدکاران و دروغ گویان و دزدان و شیادان و...، گریز از تنبلی و بیکاری و... این انتظار را داشت که وی ادعا کند که خالق فلان اثر است. مردم هم این حق را دارند از وی سؤال کنند که آیا او واقعاً خالق آن اثر است یا نه و چرا فلان مطلب یا موضوع را این یا آن گونه مطرح یا بیان نموده است ـ چون از یک طرف رابطه های دو طرف در سطح انسان ها می باشند، و از طرف دیگر دروغ و دزدی و دعواجلابی خصلت های هستند انسانی.
برای شناخت تفاوت های این دو موجود، خدا و انسان، باید به جزئیاتی که برای الله در کتاب های دینی نسبت داده شده است، و به هویت ذاتی نوع انسان غور و توجه کرد.
خدای ادیان، نظر با آنچه در کتب دینی خوانده و دیده می شود، دارای چندین خصوصیت انسانی می باشد، اما همراه با داشتن تعداد متعددی از خصوصیت های انسانی، او دارای صفاتی هم است که در انسان ها وجود ندارند. پس جائی که لازم است، مانند ادعای نوشتن یک کتاب توسط یک نویسنده و خلق انسان به وسیله الله برای اثبات خدائی خودش، باید مسئله ای را که آقای نایک مطرح می کند، از زوایای دیگری هم مورد بررسی قرار داد؛ خصوصاً آنانی که ادعای فهم و دانش می کند و مدعی رهبری فکری سائر انسان ها و یا جهان شناختی علمی می باشند.
شاید به افکار من بخندید؟ ولی با آن، بیهوده ترین مقایسه ای را که تا کنون من میان انسان مجبور، مستاصل، بی سامان و فلک زده و خدای قادر مطلق و فاعل مختار ادیان ابراهیمی دیده یا شنیده ام، همین تمثیل ناروا و مقایسه مع الفارق آقای نایک است:
ـ انسانی که قبل از خلقت و حیات و موجودیت خود، قبل از بودن خود، قبل از هستی یافتن خویش، سوالی به خالق خود راجع می کند!
خدائی که در عین خداوندی، اقتدار کامل، سروری و فرمانروا بودن، هم جواب گوست و هم مکلف به تثبیت کردن خود است!
مسئله سوم، مسئله تقدم و تأخر در پیدایش انسان و جهنم است. زمانی به این مطلب اشاره و سؤال نموده بودم که خداوند کدام یکی از این دو را اولتر از دیگری خلق کرده است؟
منظور، اگر کمی کوشش برای درک آن به خرج داده می شد، روشن بود: اگر انسان را مقدم بر جهنم آفریده باشد، معنی آن این است که خداوند قبل از آفرینش انسان، از سرکشی وی ( سرکشی حضرت آدم، پدر آدمیان) از اوامر خود اطلاع نداشته است، چون اگر اطلاع می داشت، پیش از خلق انسان جهنم را می آفرید.
این تصور یا تخیل ـ بی خبری خدا از معطوف بودن انسان به خطاء و گناه و نافرمانی نسبت به خدای علیم و خبیر، با بصیرت خدائی که علمش محیط بر جمیع اشیاء است، سازگاری ندارد و باوری نیست که ادیان آن را ترویج و تبلیغ می کنند و یک لک و بیست و چهار هزار پیامبر برای اشاعه آن فرستاده شده باشند.
و اگر جهنم را قبل از خلقت آدم آفریده باشد، پس می دانست که آدم ـ ابوالبشرـ و به تبع آن حوا و باقی همه انسان ها (یا قسمت بسیار زیادی از آن ها) که در طول حیات شان مرتکب گناه می شوند، مستحق سوختن و کباب شدن مکرر در مکرر در جهنم می باشند. و بنابراین پیش از خلقت آن ها جهنم را آفرید.
در اینجا باز هم با یک مشکل بر می خوریم: آیا داشتن انتظار از کسی که همه چیز را به طور بالتمام می بییند و می داند، عقلانی است که به کسی توصیه اعراض از خوردن چیزی بکند که می داند او از اوامر وی تخطی می ورزد؟
آیا داشتن چنین انتظار آدمی صاحب عقل و فراست و خرد و تمییز، از خدای علیم و خبیر و بصیر، کمی ابلهانه نیست؟
چه گفته او باید به چنین انسان نافرمانی، باوجودی که می داند از اوامر یا خواهش او اطاعت نمی کند، وقتی به خوبی می داند که آن موجود نامجرب و ناپیراسته و گپ نافهم و یاغی و طاغی به اندرز یا سفارش و یا به امر وی هیچ اعتنائی نمی کند، چنان نصیحت و وصیت و گوشزدی بکند؟!
شاید، به زعم آقای نایک، خداوند می خواسته بعد ها با تمسک به سرکشی های انسان از پاره ای از فرامین وی، برخی از تصامیم سخت و ناگوار خود در قبال انسان های گنهکار را توجیه و مستند سازی کند؟؟!
به هر رو:
برخی مسائل، یا برخی پرسش ها، یقیناً برای بعضی انسان ها، به خصوص آنانی که به تفکر اندیشمندانه و منطقی و تدبر و تأمل و تعقل منتقدانه و سیستماتیک پیرامون مسائل دشوار و غامض عادت نکرده اند و نگاه تیزی برای دیدن مسائل شکن بر شکن و مغلق ندارند، عادی به نظر می خورند، اما اگر کمی به پرسش های بالا، و به طور مثال اولویت در آفرینش انسان و جهنم و صد ها مسئله موجود دیگر در ادیان، تمرکز و دقت شود، متوجه خواهیم شد که بسیاری از مسائل موجود در کتب دینی مبهم، دور از تصور، سخنان بی اساس و متناقض و در خور کنکاش و تفکر جدی می باشند!
علیم بودن با انجام دادن کاری که تنها از یک موجوی بی علم سر می زند؛ مختار بودن، با خود را مکلف به توجیه گری و پاسخ گوئی دانستن؛ بی نیاز خواندن خود در عین آفریدن انسان برای عبادت و ستودن و تمجید کردن خود و انتظار تمجید و تحسین و تعریف و سر بر زمین سایدن و... ناشی می شود از نیاز و کمبود که با تمامیت و والائی و مهتری و صمدیت هیچ گونه سازگاری و هماهنگی ندارند.
"نایک" ها، اصولاً و بر حسب آموزه های ادیانی که خود بدان ها اعتقاد دارند، باید به باریکی هائی که در گفتار و پندار خود شان و در نازکی ها و رموز آموزه های ادیان شان وجود دارند، به هزار ها مسئله باریکتر از مو دقت ژرف نگرانه کرده از تعاریف تجریدی و ارائه تمثیل های ناروا برای موجه جلوه دادن قضایاء و مطالب و سخن های بی پایه و مایه خود جداً پرهیز کنند، اما چه باید کرد، که مهر و وداد به مال دنیا و شهرت، برخی انسان ها را چنان بنده و اسیر خود ساخته اند، که حتی اگر نواقص مُبَیِن کلام و مبینات در ادیان خویش را هم ببینند، آن ها را نادیده و ناشنیده می گیرند و چنانکه هست و بود، به داشتن باور های سخیف و سست و نادرست و دور از واقعیت خود متشبث شده، بیشتر از پیش تمسک می جویند؛ یا علی الاتصال به گفتن اباطیل خود، مانند آقای نایک، ادامه می دهند.