( به آسانی می توان فهمید که چه کسی بر شما « حکومت » می کند؛ ببینید از چه کسی نمی توانید « انتقاد » نمایید ! ۰ فرانسوا ولتر ) در این جستار به ۲۲ ماه فوریه سال 1848 و انقلاب فرانسه و نگاه کارل مارکس بدان و اخراج او از بلژیک پر داخته می شود۰در سال 1848 دانش آموزان و کارگران خیابان های پاریس را سنگر بندی و مسدود نمودند و پاریس پایتخت انقلاب بر علیه « لوئی فیلیپ» گردید
۰دو روز بعد یعنی ۲۴ فوریه لوئی فیلیپ استعفا داد و عصر همان روز کشور فرانسه جمهوری اعلام گردید ؛ و این دومین جمهوری تاریخ فرانسه بود۰جمهوری جدید فرانسه زیاد دوام نیاورد ! چهار ماه بعد ؛ در ماه ژوئن دستگاه جمهوری از طرف ژنرال « کاوین یاک » با یک کودتای خونین درهم شکسته شد و او برای مدت کوتاهی در کشور فرانسه یک دیکتاتوری نظامی بر پا ساخت؛ تا این که لوئی ناپلئون ؛ برادر زاده ای ناپلئون بناپارت ؛ در ماه دسامبر همان سال زمام امور را به دست گرفت و پس از دو سال با یک کودتا کشور فرانسه را امپراتوری و خود را به عنوان ناپلئون سوم ؛ امپراتور فرانسه اعلام نمود۰مارکس بعدأ در شمارهٔ ۲۹ ژوئن 1848 در روزنامهٔ « نویه رای نشه سایتونگ » نوشت :« انقلاب ۲۲ فوریه انقلابی « زیبا » بود زیرا همدردی ؛ شفقت و عمومیت را در بر داشت— و انقلاب ژوئن « زشت » بود زیرا انقلابی تنفر آمیز بود » کثیری از فرانسویان معتقد بودند که مردمان فرانسه غافلگیر شدند؛ ولی مارکس به زیبایی این دیدگاه را نقد می کند و می نویسد:«کافی نیست؛ مثل فرانسوی ها؛ بگوییم که ملت فرانسه غافلگیر شده است۰غفلت یک ملت ؛ مانند غفلت زنی که اجازه می دهد تا نخستین ماجراجویی که از راه می رسد بر وی دست یابد؛ بخشودنی نیست۰با این طرز تعبیر هیچ مشکلی را نمی توان گشود؛مشکل با این ترتیب فقط به بیان دیگری در می آید۰زیرا همچنان با این مسئله رو به رو هستیم که چگونه ملتی ۳۶ میلیونی توانسته است به دست سه شیاد غافلگیر شود و بدون مقاومت تن به اسارت دهد۰»« این سه شیاد عبارتند از : بناپارت ؛ برادر ناتنی اش و اوژن روهر وزیر دادگستری از 1849 — 1852» « سه شیاد آن بلاها را بر سر ملت فرانسه آوردند ؛ در سرزمین هندوکش هزاران شیاد در این چهل و چهار سال اخیر آمدند ؛ ظلم و ستم کردند ؛ خوردند و بردند و رفتند ؛ بدبختانه یکبار دیگر شیادان داخلی با اهریمنان خارجی دست به دست هم دادند و کشور را به تروریستان مزدور طالب سپردند ؛ بدون تردید فرومایگان منطقهٔ و فرامنطقهٔ بدون شیادان داخلی هرگز نمی توانستند به اهداف شومشان دست بیابند؛ تا زمانی که ملتی منتظر باشد که کشور دیگری و بیگانگان بیایند سرنوشت شان را تعین کنند؛ آن ملت و آن مردمان؛
اسیر ؛ در بند؛ حقیر و زبون خواهند ماند۰زیرا پیروزی و آزادی ما در گرو آگاهی و همبستگی ماست که شوربختانه هر دو را نداریم؛ و به گفتهٔ نکته سنجی استعمار معلول عقب ماندگی ماست نه علت آن؛ بنابر این در حین تقبیح کردن و محکوم نمودن هر گونه استعمار و تجاوز به هر بهانهٔ که صورت می گیرد ؛ باید جامعه و فرهنگ خودمان را در وهلهٔ نخست مورد نقد جدی قرار بدهیم و از خودمان بپرسیم که چه عواملی باعث باز تولید جهل ؛ تعصب ؛ تفرقه ؛ خشونت و خیانت در کشور ما شده و می شوند؟وجود
هزاران
مدرسهٔ
دینی
و
هزاران
مسجد
در
کشور
برای
تدریس
جهل
و
خرافات
و
تعصب
و
تبعیض
و
مغز
شویی
کودکان
معصوم؛
جهلکده
های
هستند
که
جامعه
را
به
سوی
نابودی
و
حماقت
سوق
می
دهند۰به
قول
آلبرت
انشتاین
مبارزه
با
خرافات
مذهبی
از
شکافتن
هستهٔ
اتم
به
مراتب
مشکل
تر
است۰» و انقلاب « زیبای » ۲۲ فوریه 1848 فرانسه ؛ آتش انقلاب را در سراسر کشور های اروپایی بر افروخت۰ مارکس که مرتبأ هر روزنامه ای را که به دست می آورد به دقت می خواند؛ به اندازه ای از این خبر مهم ذوق زده شده بود که گمان می کرد و حتم داشت که به زودی دستگاه تمام استثمارگران بر چیده خواهند شد؛ وجامعهٔ جدیدی به وجود خواهد آمد۰مارکس و انگلس « سازمان دموکراتیک » بلژیک را که دفتر مرکزی آن در شهر بروکسل بود مجبور ساختند که به کارگران توصیه نمایند که اسلحه به دست بگیرند و در خواستی بدین مضمون به انجمن شهر بروکسل تقدیم داشتند— و پیام های برای این شهر به صدای بلند آواز دادند « همشهری ها ؛ اسلحه بر دارید » کارگران آلمانی که در شهر بروکسل بودند شروع به مسلح نمودن خود کردند۰و جناب مارکس بنا به گفتهٔ همسرش ژنی در حالی که زن و بچه های او در بی پولی و فقر زندگی می کردند شش هزار فرانکی که از مادرش بابت ارثیه پدری دریافت داشته بود؛ برای این کارگران شمشیر و طپانچه و سایر مواد جنگی خریداری کرد۰البته مارکس خلاف قانون بلژیک به عنوان یک پناهنده نیز عمل نمود۰و این عمل مارکس باعث شد که مقامات بلژیکی در صدد تعقیب و اخراج خارجی ها و انقلابی ها بر آید۰پادشاه بلژیک با فرستادن سربازان در خیابان ها حکومت نظامی اعلان نمود و اجتماع کارگران را درهم کوبید و رهبران آنها را دستگیر کرد۰رویهمرفته سی و چهار بلژیکی و چندین آلمانی انقلابی به زندان افتادند۰و بنا به گفتهٔ مارکس دوستش ویلهلم ولف در این کشمکش ها و دستگیری ها با پولیس زخمی گردید۰در همان شب مارکس از جانب پولیس بروکسل نامه ای دریافت داشت که طبق آن می بایستی کشور بلژیک را در ظرف ۲۴ ساعت ترک نماید۰و در اواسط شب هنگامی که مارکس مشغول تدارک مسافرت به پاریس بود؛ رئیس پولیس با ده نفر ژاندارم پس از شکستن درب منزل وارد خانهٔ مارکس شدند و تمام اثاث او را زیر و رو نمودند و بعد از اینکه مارکس نتوانست مدرک معتبری برای اقامت قانونی در کشور بلژیک ارایه دهد؛ توقیفش کردند۰ژنی همسر مارکس نزد وکیل رفته بود و هنگام بازگشت در مقابل خود پولیس را دید که به ژنی گفت که اگر می خواهی شوهرت را ببینی باید همراه ما بیاید۰رفتار پولیس با همسر مارکس بسیار خشن و بی ادبانه و گستاخانه بود تا آنجا که یکی از کمونیست های بلژیکی که ژنی را همراهی می کرد نسبت به این رفتار ناهنجار پولیس اعتراض کرد۰پولیس در همان لحظه دستور به بازداشت ژنی و دوستشان را صادر نمود۰ژنی را به ساختمان شهرداری بردند و در آنجا بین زنهای ولگرد و روسپی ها زندانی نمودند۰پرسش و پاسخ پولیس از ژنی دو ساعت طول کشید و ژنی بعد از هیجده ساعت حبس آزاد شد و نزد سه کودک کوچک و بیمار خود رفت۰چند ساعت بعد مارکس نیز از زندان آزاد شد۰از ۲۴ ساعتی که برای خارج شدن مارکس از بلژیک داده شده بود دیگر چیزی باقی نمانده بود۰در حقیقت مارکس از ترک بلژیک و رفتن به پاریس ناراضی نبود؛ زیرا پایتخت بلژیک که در آن موقع به یک دهکده شباهت داشت جای مناسبی برای فعالیت های یک مرد انقلابی و اندیشمند بزرگی چون جناب کارل مارکس نبود۰مارکس پیش از زندان شدن در بلژیک از دولت فرانسه خواسته بود که فرمان اخراج او را از کشور فرانسه که در زمان حکومت « لوئی فیلیپ» صادر شده بود را لغو کند۰در ماه مارس 1848 «فردنیاند فلاکن » یکی از مأمورین دولت فرانسه که سر دبیر روزنامهٔ « لارفورم » بود نامهٔ برای مارکس فرستاد و مارکس را به پاریس دعوت نمود۰این نامه به رسم آن روزها به شیوهٔ بسیار ادبی و رمانتیک نگاشته شده بود که متن آن از این قرار است:« مارکس شجاع و با وفا ! خاک جمهوری فرانسه سرزمینی است آماده برای به آغوش گرفتن تبعید شدگانی که دوست آزادی می باشند! ظلم و ستم ترا تبعید کرد۰فرانسهٔ آزاد درهای خود را به روی تو باز می کند ؛ و به روی تمام آنهایی که برای منظور مقدسی مبارزه می کنند— مبارزه ای که برای آزادی کامل است! هر فردی از مأمورین دولت لازم است که وظیفهٔ خود را در این راه انجام بدهد! سلام برادرانه بر تو باد: مارکس بعد از دریافت نامهٔ پر از مهر و دوستانه ای دولت فرانسه ؛ مارکس و همسرش ژنی با اشتیاق و عجله اثاث کم ارزش و ناچیز خود را فروختند و خودشان را برای خروج از بروکسل به مقصد پاریس آماده کردند؛ و صندوقی را که مقداری نقره آلات و جواهرات ژنی بود نزد کتاب فروشی که از دوستان آنها بود گذاردند و با ترنی که پر از سربازان بود ؛ در حالی که پولیس بلژیک در خاطرات خود می نویسد « روزی بسیار سرد و گرفته ای بود؛ و ما به زحمت می توانستیم بچه ها را که کوچکترین آنها فقط یک سال داشت گرم نگاه بداریم » ( همانطور که مایل نیستم بندهٔ کسی باشم ، حاضر نیستم آقای کسی باشم ! کسانی که مخالف آزادی دیگرانند ، خود لیاقت آزادی را ندارند ...
آبراهام لینکلن )