بزرگان از آن رو بزرگ جلوه می کنند که ما زانو زده ایم ؛ پس بگذار که بر خیزیم۰کارل مارکس » ( در یکی از آخرین مصاحبه های برتراند راسل کشیشی از او می پرسد : آقای راسل شما که به خدا باور ندارید و الان هم پیر شده اید ؛ اگر مردید و خدایی بود چه پاسخی برای خدا دارید؟ راسل می گوید: دو نکته را به خدا گوشزد می کنم ؛
نخست اینکه جناب خدا شما باید مرا مانند دیگر پیروانت ساده لوح و کودن می آفریدید نه فیلسوف تا بدون چون و چرا به وجودت باورمند میشدم و یا دلایل و شواهد کافی و قانع کننده و خرد پسندی برای وجودت در جهان ارایه می نمودید تا خردم را مجاب می کرد و من نیز به شما معتقد میشدم ؛ و شما حضرت خدا هیچکدام از این دو کار را نکردید پس گناه من در این میان چیست؟ شکی ندارم که اگر این پرسش و پاسخ واقعن میان خدا و راسل رخ می داد؛ راسل در این بحث برنده میشد و این خدا بود که باید شکست تلخ را می پذیرفت و از جناب راسل پوزش می طلبید۰)رعایت انصاف نسبت به مارکس جز با اعتراف به صمیمیت او امکان پذیر نیست۰آنچه مارکس را به یکی از پر نفوذترین رزمندگان و اندیشمندان جهان در پیکار با ریا ؛ سالوس و بی عدالتی مبدل ساخت؛ فکر بازش بود و درک و فهمی که از واقعیات زمانش داشت و این که از لفاظی به هدف درس اخلاق دادن؛ گریزان بود۰مارکس شوقی آتشین برای یاری رساندن به ستمدیدگان داشت و کاملن آگاه بود که آنچه را بدان پایبند است باید نه تنها در گفتار بلکه در کردار نیز به اثبات برساند۰توان و استعدادش بیشتر کیفیت نظری داشت و به این جهت کار و کوششی عظیم صرف ساختن و پرداختن چیزی کرد که معتقد بود سلاحی علمی برای پیکار در راه بهبود وضع اکثریت وسیع مردم است۰آنچه مارکس را به عقیدهٔ من از بسیاری پیروانش ممتاز می کند؛ صداقت فکری و صمیمیت اش در جستجوی حقیقت است۰علاقهٔ مارکس به علوم اجتماعی و فلسفهٔ اجتماعی؛ اساس علمی داشت۰دانش در نظر مارکس وسیلهٔ برای یاری به پیشرفت بشر بود۰بنابر این در بارهٔ انگیزهٔ بشر دوستانهٔ مارکس جای هیچگونه شک و تردید نیست۰از این گذشته؛ بر خلاف هگلی های جناح راست؛ مارکس برای به کار بستن روش های عقلی در مورد عاجلترین و حادترین مسائل حیات اجتماعی؛ کوششی صمیمانه نشان داد۰هرچند کوشش او عمدتأ با شکست رو به رو شد ولی؛ چنان که در این سلسله جستار ها نشان خواهم داد؛ این واقعیت از ارزش آن نمی کاهد۰زیرا علم با آزمایش و خطا هردو پیش می رود۰مارکس آزمایش کرد و با این که در نظریات عمده اش به خطا رفت و بسیاری از پیش گویی هایش به حقیقت نپیوست ؛ اما آزمایش اش بیهوده نبود۰چشمان ما را گشود و از بسیاری جهات دیدمان را تیزتر کرد۰بازگشت به علوم اجتماعی پیش از مارکس قابل تصور نیست۰بدون تردید پژوهشگران امروزی همگی به مارکس مدیون اند و لو خود به دین خویش آگاه نباشند۰پس چرا باید به مارکس حمله کرد و نقدش نمود؟ به باور من؛ مارکس با وجود همهٔ شایستگی ها ؛ صداقت ها پیش گویی های پیامبر گونه اش با خطاها و اشتباهاتی نیز همراه می باشند۰مارکس مسیر تاریخ را پیشگویی کرد و بسیاری از پیشگویی هایش راست در نیامد۰اما اتهام عمدهٔ علیه او این نیست۰مهمترین اتهام این است که بعضی از نظریه های مارکس ده ها تن مردم هوشمند را گمراه کرد و به ایشان باورانید که راه علمی برخورد با معضلات اجتماعی پیشگویی تاریخی است؛ زیرا پیشگویی تاریخی به هیچ وجه یک کار دقیق علمی نیست۰اگر در صفوف کسانی هستید که می خواهند به پیشبرد آرمان جامعهٔ آزاد که هم عدالت اجتماعی و هم آزادی در آن در نظر گرفته شده باشند کمک کنند باید جناب مارکس را مورد سنجشگری و نقد مجدد قرار دهید؛ زیرا انسانهای بزرگ خطاهای شان نیز بزرگ هستند۰اگر خود جناب مارکس در قید حیات بود حتمن نظریه ها و کل آثارش را مورد بازبینی و وارسی مجدد قرار می داد؛ همانطور که در آثار جوانی و پیری مارکس تفاوت های دیده می شود۰مارکس را باید به عنوان یک اندیشمند و نظریه پرداز در نظر گرفت نه به عنوان یک پیامبر و قدیس که کورکورانه از او باید پیروی و اطاعت نمود؛ تقدس دادن به او توهین به مارکس است ؛ چون خود مارکس در نقد تقدس گرایی و پیامبر بازی قلم فرسایی کرده است۰تأثیری چنین ویرانگر و بنیاد بر انداز از روش فکری مبتنی بر اصالت تاریخ بر جای مانده ؛ مسئولیت این امر به عهدهٔ کارل مارکس است۰عده ای از پژوهش گران و محققین اندیشه های کارل مارکس تشخیص و تحلیل او را در بعضی موارد درست می دانند؛ اما تجویز او را مورد پرسش های جدی قرار می دهند۰( آنچه که شوربختانه حتا در میان قشر تحصیل کرده و روشنفکر ما تا کنون درست جا نیفتاده و نهادینه نشده است فرهنگ نقد و نقد پذیری می باشد۰بالاخره باید ما یاد بگیریم که هیچ اندیشه و شخصیتی بالاتر از سنجشگری و نقد نیست و نباید نقد را با توهین و پرخاشگری و کینه توزی اشتباه گرفت؛ من بی نهایت به جناب کارل مارکس بزرگ حرمت قائلم و دوستش دارم و چیزهای زیادی از آن فرزانه آموخته و می آموزم ؛ اما در عین حال آنجا که لازم ببینم با کمک گرفتن از اندیشمندان دیگر به نقد ایشان هم می پردازم ؛ چون معتقدم که نسل جوان تا آنجا که ممکن است باید مارکس را با تمام ابعادش درست بشناسد و بعد با آگاهی تصمیم بگیرد و با خواندن یک جزوهٔ ناچیز نه شیفته مارکس گردد و نه دشمن او و اگر موفق شوم که به این هدف خود دست یابم؛ از کارم می توانم راضی باشم۰ همچنین باید گفت که هیچ اثری نمی تواند جامع و کامل باشد و من نیز چنین توقعی بیجایی را ندارم؛ ولی تلاش می نمایم صادقانه و بدون حب و بغض بنگارم تا نزد وجدان و خردم شرمنده نباشم ) ۰بعد از این نقد و مقدمه کوتاه بر اندیشه های مارکس به بر گشت مارکس از پاریس به آلمان می پردازم۰با اینکه مارکس معتقد بود و همیشه هم گفته بود که انقلاب اروپا می بایستی از پاریس شروع بشود۰اما مارکس پس از دریافت نامهٔ آقای ویرت از شهر کلن ؛تصمیم گرفت که به میهن خودش آلمان و شهر کلن بر گردد و در شهر کلن به نشر یک رسانهٔ انقلابی بپردازد۰چون مارکس تابعیت آلمانی اش را از دست داده بود؛ البته چند سال پیش به خواست خودش این اتفاق افتاده بود که بعدها سخت پشیمان و آن کارش را اشتباه می دانست۰آقای بنالر آبین سی ام ماه مارس 1848 رئیس پلیس پاریس برای جناب مارکس دکتر در فلسفه یک پاسپورت فرانسوی که مدت اعتبار آن یک سال بود صادر نمود؛ و یک هفته بعد ؛ یعنی روز ششم ماه آوریل سال 1848 به همراهی انگلس و چند تن دیگر از کمونیست های پاریس این شهر را به مقصد شهر کلن ترک گفتند۰این آقایان از این که می دیدند در همه جا به دیوار ها کاغذهای عریض و طویل چسبانده بودند که بر روی آنها « زنده باد جمهوری» با حروف درشت نوشته شده بود سخت به هیجان آمدند و امیدوار شده بودند که شاید این مبارزات آغازی بر پایان حکومت خودکامهٔ پروس باشد۰ مارکس و انگلس در چنین محیطی که مملو از احساسات ضد سلطنتی بود؛ وارد شهر کلن شدند و از روز پانزدهم آوریل 1848 مشغول تهیهٔ برنامه برای نشر یک روزنامهٔ جدید در این شهر مهم شدند۰مارکس که در سال 1845 ترک تابعیت کشور پروس را کرده بود ؛ اکنون در خواستی برای تجدید تابعیت و اجازهٔ اقامت در شهر کلن به دفتر رئیس شهربانی کلن فرستاد!انجمن شهر کلن به مارکس اجازه داد که که در آن شهر اقامت گزیند؛ اما موضوع تابعیت مجدد او فعلن بدون پاسخ ماند۰پس از گذشت چند هفته استاندار استان راین فقط سمت خارجی مقیم را برای او تصویب کرد؛ که اعتراض سخت مارکس را با گفتن این جمله که « من هنوز حودم را یک آلمانی الاصل می دانم » در پی داشت۰و طولی نکشید که در تاریخ دوازدهم سپتامبر همان سال آقای فن کول وتر وزیر کشور پروس در خواست تبعه شدن مجدد مارکس را به طور قطع رد نمود۰در اینجا بود که مبارزات مارکس با مشکل مواجه شد؛ زیرا مارکس نه به عنوان یک آلمانی؛ بلکه به عنوان یک فرد خارجی می توانست کار کند که بدین لحاظ هر لحظه امکان اخراج او از آلمان موجود بود۰در ماه آوریل 1848 کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست کلن نمایندگانی به سایر شهرهای آلمان فرستاد تا تعین نماید که آیا برای به وجود آوردن یک حزب کمونیست زمینهٔ موجود است؟ و در صورت موجود بودن آیا این اشخاص حاضر هستند در خرید سهام رزنامهٔ جدید رای نیشه سایتونگ شرکت کنند؟ برای این منظور انگلس برای کسب اطلاعات به شمال آلمان رفت و آقایان شاپر و درنگه و ویلهلم هر کدام به شهرهای مختلف فرستاده شدند۰بعد از بررسی اوضاع شهرها ؛گزارشات همهٔ این آقایان به طور یک نواخت و منفی و مأیوس کننده بود۰مشاهدات این آقایان این بود که تعداد کمونیست ها در این شهرها بسیار کم ؛ کارگران به طور عموم بدون تجربهٔ سیاسی وحزبی و بدون تشکیلات و عاری از حاضر بودن برای فداکاری در راه اجرای برنامهٔ کمونیستی که طرح آن «از طرف مارکس »فرستاده شده است می باشند — و خبر بد دیگری که این آقایان همراه خود پس آوردند این بود که : در هر همه جا مردم متوسط در حالی که برای بر قرار نمودن یک حکومت مشورتی و دموکراسی حاضر به همه نوع جانفشانی می باشند؛ اما از رژیم کمونیستی و از کمونیست ها وحشت دارند۰بعد از خواندن و شنیدن این گزارش هولناک مارکس و انگلس تصمیم گرفتند که به جای انقلاب کمونیستی که با انتشار روزنامه ها و مجله ها بر افکار طبقهٔ متوسط تأثیر بگذارند۰ و همچنین به کمونیست ها توصیه نمودند که به جنبش های دموکراتیک و سوسیالیستی موجود بپیوندند و افکار آنان را برای فعالیت های کمونیستی آماده سازند۰این تغییر تاکتیک باعث سردی روابط و کشمکش بین مارکس و آقایان شالک و ویلیش که این دو نفر از رهبران جمعیت کارگران شهر کلن بودند گردید۰این دو نفر از خود جناب مارکس هم مارکسیست تر بودند و نمی خواستند تغییر حتا تاکتیکی بدهند و شاید هم مارکس را به اندازهٔ کافی مارکسیست نمی دانستند۰ ( ابلهان سرور شدند و ز بیم — عاقلان سرها کشیده در گلیم « مولانا » )پس اگر می خواهیم که دیگر مشت ابله ؛ فرومایه و نادان سرور نباشند؛ باید سرها را از زیر گلیم عزلت گزینی های صوفیانه و از زیر لحاف ترس؛ قبیله گرایی سیاسی ؛ مذهبی ؛ زبانی ؛ تباری ؛ محافظه کاری و خودسانسوری بیرون بیاوریم و با گردن استوار و با سر بر افراشته و با اعتماد به نفس به مصاف جهل ؛ خرافات و خودکامگان برویم و برای این مبارزه باید مسلح با آگاهی و دانش و خودباوری باشیم و هر گونه هراس و واهمه را از ذهن و ضمیر مان بزداییم و خون حیات به رگهای بی رمق جامعه بدمیم؛ و به گفتهٔ نکته سنجی: آگاهی به معنایی دانستن نیست؛ بلکه آگاهی یعنی مسئولیت پذیری در مقابل دانسته های خویش نسبت به جامعه۰و به قول آنتونیو گرامشی: زندگی یعنی مقاومت۰