جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس— 1818— 1883 — بخش ۳۴

 عده ای فکر میکنند دین اعتقادات مردم است؛این گونه نیست؛دین یک صنعت است۰صاحبی دارد۰به سود عده ای است و باعث ثروت مادی و قدرت سیاسی طیف معینی در جامعه میشود و به یک حاکمیت سیاسی و طبقاتی خدمت میکنند۰مذهب صنعتی است که میلیاردها دلار پول در آن جا به جا میشود۰هزینهٔ تبلیغاتش توسط این پولها

پرداخت می‌ گردد این پولها را با کلاهبرداری و اخاذی از جیب مردم بیرون میکشند۰دین یک دستگاه نشر اکاذیب‌ و دروغپردازی است۰دروغ تحویل مردم میدهند۰مردم را میترسانند۰مردم را در این دنیا از خشونت میترسانند و در آن دنیا از عقوبت این درست مانند مافیا است۰نهاد مذهب چه مسیحیت باشد چه اسلام چه یهودیت پیش از اینکه مجموعه ای از باورهای اجتماعی باشد یک ساختمان و عمارت بزرگ اجتماعی است که روی پای خودش ایستاده مالیات میگیرد پول میگیرد و خرج بقا و حاکمیت خودش میکند دین شراب ناب نیست متانول است که مستی میدهد۰ اما به قیمت کوری۰ « ژان پل سارتر )« مارکس وضع نابسامان روزگار خویش را می دید و به سبب بشر دوستی؛ سینه ای پر از خشم داشت؛ او احساس می کرد دل دردمندان و ستمدیدگان را باید با پیشگویی آرام بخشید و به ایشان امید و حتا اطمینان بدهد که پیروزی با آنهاست ؛ این همه باهم جمع شد و منظومهٔ فلسفی پر اهمیتی به وجود آورد قابل مقایسه و بلکه بر تر از منظومه های افلاطون و هگل که بر شالودهٔ اصالت کل بنا شده بود۰کارل پوپر » بعد از اخراج مارکس از آلمان؛ مارکس به پاریس به شهری که همواره گهوارهٔ جنبش های انقلاب بوده است رفت۰مارکس در پاریس با نام مستعار « رام بز» در کوچهٔ « لیل » شمارهٔ ۴۵ مخفیانه از پولیس مستقر شد؛ و از محل جدید خود با کمونیست های آلمانی پاریس از جمله « درونکه» « آوریک » و « سایلر » تماس بر قرار نمود۰مارکس با وجود داشتن مشکلات چنین نتیجه گرفت که پاریس هنوز بهترین نقاط دنیا برای شروع به راه انداختن یک انقلاب می باشد۰مارکس با خوش بینی زیاد به انگلس که در آن موقع در ایالت بادن در آلمان بود نوشت:« امیدوارم همین روزها چند تا روزنامه های انقلابی را در تحت رهبری خودم در آورم» اما این امید مارکس به زودی به یأس تبدیل گردید؛ زیرا پس از چند حمله و درگیری محدود و ضعیف ؛ پولیس و ژاندارم ها موفق شدند آتش های انقلابی را خاموش نمایند۰به علاوه پاریس این روزها با بیماری وبا دست و پنجه می زد و هر روز ده ها نفر جان می باختند۰اما این واقعهٔ هولناک در روحیهٔ پر شور و انقلابی مارکس اثری نمی گذاشت و از قراری که ژنی همسر مارکس در خاطرات خودش ثبت کرده است: « شوهرم همچنان امیدوار و شاد بود » مارکس در این زمان نیز مانند گذشته در تنگ دستی به سر میبرد به خصوص که همسر و سه فرزندش و خدمتگذار شان لن شن از شهر تریر به پاریس آمده بودند۰مارکس این بار نیز دست به دامن دوستانش در آلمان شد۰روز سیزدهم ژوئیه نامهٔ اضطراری به « وبده مایر» در فرانکفورت نوشت:« به شما می گویم ؛ اگر من فورأ کمکی دریافت نکنم؛ کاملن از بین خواهم رفت؛ اکنون زن و بچه های من با من هستند و از جواهرهای زنم و سایر اشیاء قیمتی که داشته ایم دیگر چیزی برای گرو گذاردن باقی نمانده است» د‌وستان مارکس در آلمان به کمک او بر خاستند۰آقای لاسال به طور غیر مستقیم هئیتی از بین دوستان مارکس که در این منطقه زندگی می کردند به راه انداخت و از این طریق مبلغ دوصد تالر جمع آوری که به چهار صد و‌ پنجاه فرانک تسعیر یا مبادله شد و اوایل ماه ژوئیه به دست مارکس در پاریس رسید۰اما پس از اینکه بر مارکس معلوم شد که این مبلغ از راه یک کمک دسته جمعی و هئیتی که تقریبأ صورت یک جمعیت خیریه را داشته است انجام گرفته است بی اندازه متأثر و خشمناک شد و به آقای لاسال اعتراض نمود و در نامهٔ که در بارهٔ این موضوع به عنوان آقای فرای لیگ رات فرستاده نوشت:« برای من بی آبرویی در نتیجهٔ عدم توانایی پرداخت دین خودم به مراتب بهتر از این است که دست گدایی به جانب انجمن های خیریه دراز کنم»در همین زمان که مارکس و خانواده اش در فقر مالی به سر می بردند و مشکلات زیاد داشتند؛ مشکلی دیگری به سراغشان آمد۰ پولیس پاریس از وجود مارکس در آن شهر مطلع گردید؛ و در روز نوزده ژوئیه یک پولیس به در منزل مارکس آمد و خواستار دیدن او و خانمش شد۰و حکم تبعید مارکس را به شهر « موربی هان» در ایالت بریتانی به دست مارکس داد۰همه می دانستند که « موربی هان» از بدترین نقاط فرانسه می باشد و بر مارکس واضح گردید که با تبعید او به آن منطقه دولت فرانسه خواسته است که موجبات مرگ مارکس را فراهم آورد و تا ابد از دست او راحت باشد۰وقتی خبر تبعید مارکس به دست دوستش آقای فرای لیگ رات رسید به مارکس توصیه نمود که به انگلستان فرار کند۰مارکس در خواست تجدید نظر در حکم تبعید کرد؛ اما این فرصت فقط پنج روز طول کشید۰مارکس در بارهٔ وضع فعلی خود به یکی از دوستانش می نویسد:« شمشیر داموکلس در این بین بالای سر من آویزان است» پس از پنج روز حکم اخراج مارکس از شهر پاریس تأیید گردید و در حکم جدید آمده بود که :« آقای مارکس اگر بخواهد از تبعید اجباری جلوگیری کند؛ بایستی هر چه زودتر شهر پاریس را ترک نماید» مارکس که از این حکم خشمگین بود به انگلس که در آن موقع در شهر لوزان ایتالیا به سر میبرد نوشت:« مرا به منطقهٔ مردابی در بریتانی تبعید کرده اند۰البته می دانی که من حاضر نیستم بدین طریق وسیلهٔ مرگ خودم را به دست دشمن بدهم۰ در این صورت فرانسه را ترک می کنم » و چون مارکس تابعیت هیچ کشوری را نداشت و فاقد پاسپورت هم بود نمی توانست کوچ نماید و به صورت یک فراری بی وطن در آمده بود۰آنچه در بارهٔ جناب مارکس شگفت انگیز می باشد این است که هرگز تسلیم ناملایمات و مشکلات زندگی نشد و همواره ارزش ها و آرمان های که بدان باور داشت را با دقت و درایت خاص دنبال می نمود۰تنها راه نجات مارکس رفتن به لندن بود و در همین رابطه در تاریخ ۲۳ ماه اوت به انگلس نوشت:« امید زیادی است که بتوانم در لندن یک روزنامهٔ آلمانی راه بیندازم و وسیلهٔ مالی آن نیز فراهم شده است۰ تو هم بایستی حتمن به آنجا بیایی ! من روی تو حساب می کنم و قطع دارم که تو هرگز مرا در میدان مبارزه تنها نخواهی گذارد»انگلس پس از پنج هفته با کشتی از شهر « جنووا » در ایتالیا روز دهم نوامبر در لندن به دوست و همکارش مارکس پیوست۰ مارکس و انگلس فکر می کردند که مدتی زیادی در لندن نخواهند ماند۰هر دو یقین داشتند که شکست جنبش های انقلابی در کشور های اروپا موقتی است و شعله های آتش انقلاب هرگز خاموش نخواهد شد۰طولی نکشید که مارکس و انگلس به عدم صحت خوش باوری خودشان پی بردند! زیرا بهبودی اقتصادی کشورهای اروپا پس از انقلاب های سال‌های 1848 و 1849 به علت پیشرفت های صنعتی به عوض اغتشاش و انقلاب موجب تثبیت دولت های اروپایی گردید۰و تا پایان قرن نوزدهم به استثنایی انقلاب کوتاه مدتی که در کشور فرانسه در اثر شکست از دست آلمان‌ها در سال 1871 روی داد« انقلاب کمون پاریس » در هیچ یک از کشورهای اروپا چهرهٔ انقلاب نمایان و ظاهر نشد۰جناب مارکس که آرزو داشت هرچه زودتر به آلمان یا فرانسه بر گردد بقیهٔ عمر خود را به مدت سی و چهار سال همانند درختی که از ریشه کنده شده باشد در انگلستان به سر برد۰و در تمام این سی و چهار سال به استثنایی یک بار که احتیاج به داشتن پاسپورت برایش روی داد ؛ حتا به فکر او نیامد که در خواست تابعیت کشوری را که به او اجازهٔ اقامت داده بود بنماید۰ ( گندم را دزدیده بودند صدای اعتراض ‌ها بلند شد ، نان بین مردم پخش کردند اعتراض‌ها خاموش شد!

این جماعت فقط به دنبال سیر کردن شکم خود هستند نه گرفتن حق ‌شان !

برتولت برشت )
 

اخبار روز

02 جدی 1403

BBC ‮فارسی - BBC News فارسی BBC ‮فارسی

کتاب ها