جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس— 1818—1883 — بخش ۳۵

 ( فاشیست ‌بودن یا ناسیونالیست بودن، کار دشواری نیست. کافی است چشم بر ارزش‌های انسانی ببندیم و کمی با حرف‌های کلی سرگرم بشویم: زبان خود را بهترین زبان دانستن و زبان دیگری را گوش‌ خراش خواندن؛ موسیقی قومی خود را سحرانگیز دانستن و موسیقی دیگری را سرسام‌آور خواندن؛ لباس محلی خود را زیبا نامیدن و لباس

محلی دیگری را به تمسخر گرفتن؛ سنت‌های قبیله‌ای خود را ستودن و سنت‌های قبیله‌ای دیگری را ابلهانه خواندن ... و دردناک‌تر آن‌که آسیب دیدگان از ناسیونالیسم و قوم‌پرستی، خود به قوم‌پرستانی تندروتر بدل می‌شوند و این‌چنین، انسان به جای رهایی از چنگال تعصب و تلاش برای گسترش هم‌زیستی، تعصب بیشتر را به‌عنوان شیوه‌ نجات برمی‌گزیند... «فرد اولمن » ) به جای ناسیونالیسم کلاسیک یا « ناسیونالیسم بدوی » که بر اساس انواع تبعیض بنا شده بوده است ؛ ما باید یک نوع ملی گرایی یا ناسیونالیسم مدنی که بر بنیاد اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر و حقوق شهروندی و همزیستی مسالمت آمیز و برابری حقوق تمام شهروندان به دور از جنسیت ؛ مذهب؛ زبان؛ تبار و جغرافیا می باشد روی آوریم و بدان بپردازیم۰ تاریخ مصرف ناسیونالیسم تک قومی و تک زبانی و تک مذهبی گذشته است ۰امیدوارم روشنفکران و تحصیل کردگان و قلم به دستان تمام اقوام کشور به این امر بپردازند؛ زیرا به باور من ملی گرایی مدنی یا ناسیونالیسم مدنی می تواند بهترین و معقول ترین راه حل برای یک صلح پایدار و گذر از بحران‌ها در کشور عزیزمان باشد۰ هر چند آرزوی بزرگ‌تر و قلبی من این است که نه تنها در سرزمین هندوکش؛ بلکه انسان‌ها به رشدی از اندیشه و اخلاق دست یابند که در سراسر جهان هیچگونه مرز و تبعیض و‌ بی عدالتی نباشند۰( اصلن با چه معیاری می توان از تغییر جامعه سخن گفت؟ پرسش در این باره به یک جملهٔ معروف مارکس در نکته هایی در بارهٔ فویرباخ بر می گردد:« فیلسوفان جهان را فقط گوناگون تفسیر کرده اند؛ مسئله اصلی آن است که آن را تغییر دهیم» هنگام نقل این جمله و پیگیری آن؛ از نظر دور می ماند که پیش شرط تغییر جهان ؛ داشتن تصوری از جهان است و تغییر دادن جهان تنها از این راه به دست می آید که انسان را ؛ نخست به اندازهٔ کافی تفسیر کنیم» مارتین هایدگر )در این جستار به فرار یا رفتن مارکس از پاریس به لندن پرداخته میشود۰جناب مارکس بعد از آنکه در آلمان و فرانسه و بلژیک با مشکلات زیادی مواجه گشت و در این سه کشور دیگر اجازهٔ ماندن را نداشت۰چارهٔ برایش نماند جز رفتن به انگلستان و شهر لندن۰در این جستار خواهیم دید که مارکس و خانواده اش با چه تنگدستی و فقری روز گار را می گذراند ؛ اما علیرغم همهٔ بدبختی ها مسیری که از نوجوانی از لحاظ فکری انتخاب نموده بود را نه تنها رها ننمود ؛بلکه با اراده ای پولادین و بسیار سنجیده و آگاهانه در آن مسیر گام بر داشت و بزرگ‌ترین اثر خود را یعنی کتاب بزرگ « داس کاپیتال » را و چند جلد کتاب دیگر و صد ها مقاله را در همین شهر لندن به رشتهٔ تحریر در آورد که این آثار نام او را جاودانه نمود و الهامبخش میلیونها انسان با فرهنگها و زبانهای گوناگون در سراسر کرهٔ خاکی گردید۰ بدون شک نقدهای جدی نیز بر افکار و آثار این متفکر بزرگ نیز وارد است ولی نباید فراموش نمود که افکار و مبارزات جناب مارکس و دوستانش باعث گردید که جامعهٔ سرمایه داری اندکی سر عقل بیاید و مجبور به امتیاز دادن به کارگران و جامعهٔ نسبتأ باز گردد۰با کمک گرفتن از آثار خود جناب کارل مارکس و اندیشمندان دیگر تا آنجا که برایم مقدور است می کوشم نقاط قوت و ضعف اندیشه های او را صادقانه با شما خوانندگان ارجمند در میان بگذارم و در این راستا هدفی جز روشنگری نداشته و ندارم۰ در ضمن باید بگویم که من بر اساس درک و مطالعه و‌تجربه های خودم به جناب مارکس می پردازم و در این زمینه نیز هیچگونه ادعایی خاصی ندارم۰مارکس بدون پول ؛ بدون هیچگونه امکانات و‌ بدون دانستن زبان انگلیسی وارد لندن شد۰و چون پولی در بساط نداشت به منزل یکی از روزنامه نگاران جوان آلمانی آقای کارل بلیند که جوان بیست و سه سالهٔ آلمانی بود و او نیز مانند مارکس از دست نظام خود کامهٔ پروسی از آلمان به لندن فرار نموده بود اقامت گزید۰هنگام رسیدن به لندن مارکس بسیار خسته بود و‌همچنین خیلی نگران همسر و فرزندانش بود که هنوز در پاریس بودند و هر روز پولیس پاریس به خانوادهٔ مارکس فشار وارد می کردند تا هرچه زودتر باید پاریس و فرانسه ترک کنند۰ بالاخره خانم ژنی همسر مارکس با سه فرزندشان و خدمتگزار آنها خانم لن شن موفق شدند با هزار بدبختی روز هفدهم سپتامبر سال 1849 وارد لندن شوند۰هنگام ورود خانوادهٔ مارکس به لندن هوا سرد و آسمان بسیار تاریک بود و خانم‌ ژنی در خاطراتش می نویسد:« من بیمار و با سه فرزند فقیر بی گناه در حال تعقیب بودم» چون هنگام آمدن ژنی به لندن مارکس سخت بیمار بود و نتوانست به استقبال خانواده اش برود۰ دوست شاعر مارکس و از دبیران روزنامهٔ « ن - ر- س» به نام آقای « گئورگ ویرت » به استقبال شان رفته بود۰آقای ویرت آنها را در مهمانخانهٔ کوچکی در « لای گستر » جای داد۰ویرت توانست برای هر پنج نفر یعنی همسر و سه فرزند مارکس با خانم لن شن فقط یک اتاق کوچک تهیه نماید۰بعد از مدتی به محل بزرگ‌تری تغییر مکان دادند۰ ژنی همسر مارکس در خاطراتش می نگارد:« برای مدت دو سال من سخت ترین دوران زندگانی ام را گذرانیدم ؛ دائمأ در حال ناراحتی ؛ فقر ؛ بیماری ؛ و عدم دسترسی به ضروری ترین وسائل زندگی بودیم ۰» فامیل مارکس نخستین زمستان خود را در لندن در یک اتاق سرد و با در و پیکر سست گذراندند و به علت اینکه بیگانه بودند و زبان انگلیسی را نمی دانستند ؛ همواره مورد آزار و اذیت مردم محل قرار داشتند؛ و با وجود اینکه مبلغ اجاره ای که می پر داختند چندین برابر حق معمول بود ؛ معهذا صاحبخانه دائمأ آنها را به اخراج از منزل تهدید می نمود۰تا اینکه بالاخره در اواخر زمستان ؛ در حالی که مارکس دیگر پولی در دست نداشت صاحبخانه آنان را مجبور به تخلیه نمود۰ژنی در دفتر خاطرات خودش در بارهٔ این اتفاق ناگوار و رفتار غیر انسانی نسبت به خانواده اش چنین می نویسد:« من در اتاق مان نشسته بودم و « فوکس شن» منظور پسرش کوچکش است» در بغل داشتم و مشغول شیر دادن به او از پستانهای ناسور خودم بودم که صاحبخانه وارد شد و پنج پوندی را که به او مدیون بودم از من مطالبه کرد و چون ما دیگر وجهی در بساط نداشتیم ؛ اقدام به بیرون کردن ما کرد۰ دو مأمور دادگستری به منزل ما آمدند و هرچه داشتیم ؛ تختحواب ؛ پتوها ؛ حتا گهوارهٔ کودک بدبخت و عروسکهای دخترها که اشک از چشمان آنها جاری بود ؛ همه را توقیف کردند؛ و سپس تهدید نمودند که بقیه را نیز هرچه هست خواهند برد۰من روی زمین بدون فرش با پستانهای ناسورم افتاده بودم و کودکان در حالی که از سرما می لرزیدند دور من نشسته بودند۰» در چنین وضعیت بدی مالی که خانوادهٔ مارکس قرار داشتند ؛ صاحب داروخانه محل؛ نانوا ؛ قصاب و شیر فروش بلافاصله حاضر شدند و آنها هم تصفیه حساب های خودشان را خواستار شدند۰ژنی همسر مارکس با آنکه وضع جسمی خوبی نداشت تختحواب ها را روی پیاده روی خیابان گذاردند و به طور حراج آنها را فروختند تا بتوانند قرضها و دیون خودشان را بپردازند — در حال که هوا به گفتهٔ اخوان ثالث « بس ناجوانمردانه سرد بود» و باران شدید می بارید بیش از سیصد نفر « تقریبأ تمام اهل محل چلسی» در مقابل منزل کارل مارکس برای تماشا گرد آمده بودند« فقط تصور کنید که مارکس با آن افکار بلندش که به فکر رفاه و آزادی کل بشریت بود اکنون از داشتن یک اتاق و اندکی پول برای زندگی خانواده اش در چنین مضیقه و فقری قرار داشت؛ چه دردی در وجودش احساس می کرده و چه آتش جانکاهی در درونش شعله ور بوده است» چون غروب شده بود و طبق قانون پس از غروب آفتاب صاحبخانه ها حق بیرون کردن مستأجرین را نداشتند و پولیس آمدند و از بیرون نمودن خانوادهٔ مارکس جلوگیری کردند۰ خانوادهٔ مارکس مجبور بودند وسایل را دوباره به درون خانه ببرند۰اما فردای آن روز اشخاصی که وسایل خانه مارکس را خریداری کرده بودند؛ آمدند و دار و ندار مارکس را که چیزهای بسیار معمولی بودند را بردند و جز لباسهای تن شان چیزی دیگری برای آنها باقی نمانده بود۰مارکس تلاش کرد که در آن قسمت از محلهٔ چلسی که خارجی ها زندگی می نمودند منزلی برای خانواده اش تهیه کند۰همسر مارکس ژنی می نویسد: « به محض اینکه می شنیدند که چهار بچه داریم؛ هیچ کس حاضر نبود اتاق خودش را اجاره بدهد۰»بالاخره مارکس اجبارأ در هوتلی که اغلب فراری های آلمانی در آنجا زندگی می کردند جایی برای خودشان تهیه نمود؛ اما در اینجا کرایه بسیار سنگین بود ! برای یک اتاق و یک پستوی کوچک هفتهٔ پنج پوند و ده شلینگ باید می پرداخت۰ ژنی همچنین می نویسد:« یک روز صبح صاحبخانه عزیز ما از دادن صبحانه به ما ابا ورزید۰» تا بالاخره آنها را از هوتل بیرون کردند۰ مارکس بالاخره در خانهٔ یک یهودی که توری می فروخت دو اتاق کوچک اجاره کردند و مدت شش سال در همین دو اتاق تنگ و ناسالم در تنگ دستی زندگی نمودند۰خانوادهٔ مارکس به تدریج به این وضعیت عادت کردند و اندک اندک به زبان انگلیسی آشنا شدند تا آنجا که فرزندان مارکس و ژنی دیگر نمی خواستند به آلمانی سخن بگویند؛ و اگر مارکس و ژنی به زبان آلمانی از آنها چیزی می پرسیدند ؛ آنان به انگلیسی پاسخ می دادند۰لندن در آن زمان بزرگ‌ترین شهر اروپا بود؛ گرچه لندن از نظر زیبایی به پای پاریس نمی رسید۰ اما از آنجا که لندن مرکز ثروت و قدرت سرمایه داری جهان بود؛ بنابر این همه نوع وسایل تفریح و لذت بردن از زندگی در لندن موجود بود( به باور من تردیدی نیست که این ثروت بیشتر ناشی از چپاول و دزدی و استعمار و استثمار کشورها و قاره های دیگر به دست آمده بودند مانند استعمار سرزمین زر خیز هندوستان ) همچنین لندن از لحاظ آزادی و ثبات و امنیت اجتماعی سر آمد همهٔ پایتخت های اروپا می بود۰ ژنی هرگز نمی توانست باور کند که که در لندن پولیس بدون اسلحه در خیابان و در کوچه ها راه برود و مردم از آنها اطاعت می کنند۰تقریبأ در لندن هیچ نوع سانسوری وجود نداشت؛ هرچند مارکس که طبیعتأ به همه چیز سؤظن داشت ؛ گاه به گاه خیال می کرد که به نامه های او که از کشور های دیگر می رسند دست برده شده است۰ اما در حقیقت چنین چیزی روی نمی داد و تا موقعی که خارجی های مقیم لندن قدمی خلاف قوانین معمول کشور انگلستان بر نمی داشتند؛ پولیس آنها را به حال خودشان می گذارد و کاری به کار آنان نداشت۰بعدها مشخص شد که آن پولیس لندن نبود که مارکس را تحت نظر داشت؛ بلکه مأمورین مخفی و جاسوسان کشورهای دیگر به‌ویژه جاسوسان ایالت پروس بودند که دائمأ و در هر کجا که مارکس بود کاملن مراقب او بودند! مارکس در لندن آزاد بود که در بارهٔ هرچه می خواهد بنویسد؛ و با هر گروهی که می خواهد ارتباط سیاسی و کمونیستی داشته باشد۰ولی بیشتر ارتباط مارکس با کمونیست های خارج از انگلستان و به خصوص آلمان و فرانسه بود؛ چون زبان آلمانی و فرانسوی را در سطح عالی می دانست و می توان گفت با این دو زبان بزرگ شده بود۰بنابر این محیط آزاد لندن موجب گرد آمدن تعداد زیادی از سوسیالیست ها و کمونیست های اروپا در آن شهر شده بود۰همچنین لندن در آن زمان وسایل دیگری برای تفریح در سطح بالاتری از قبیل پارک های بزرگ ؛ موزه ها و خانه های هنر های زیبا ؛ کنسرت ها و نمایش های مختلف به مردم بومی و خارجی عرضه می داشت ؛ و با وجود فقر و بیماری های مکرر خانوادهٔ مارکس به تدریج در زمرهٔ دوستداران و تحسین کنندگان لندن در آمدند۰مارکس و همسرش ژنی در روزهایی که هوا خوب بود ساعت های درازی در « هاید پارک و گرین پارک » برای قدم زدن و هواخوری می رفتند و در بارهٔ همه چیز باهم سخن می گفتند۰ در ضمن هر گاه در یکی از امارات ملی یک مجلس سخن رانی علمی و یا ادبی برپا می‌شد و ورود به آن محل آزاد بود مارکس با خانواده اش سعی می نمودند از این فرصت ها استفاده نمایند— و حتا گاه گاهی به تئاتر می رفتند و ارزان ترین تکت را می خریدند۰( این نشان می دهد که مارکس و خانواده اش بسیار انسان‌های سرزنده و عاشق زندگی بودند و در عین حال که مارکس به کارهای جدی فکری می پرداخته می کوشیدند تا آنجا که برایشان مقدور بودند می خواستند از زندگی لذت ببرند؛ که این خود نشانهٔ خردمندی آنان می باشد۰) کوچکترین دختر مارکس النور در نمایش های شکسپیر در زمرهٔ بازی کنان در آمد که این خود نشان می دهد که مارکس و ژنی چقدر به ادبیات و هنر و دانش و یادگیری خودشان و فرزندان شان مشتاق بودند۰مارکس ساعت ها در موزهٔ لندن که کتابخانهٔ بزرگ و مجهز و مدارک علمی فراوان داشت می نشست و به کار پژوهش و مطالعه می پر داخت۰( ما نظریه ای به وجود نیاورده ایم که بگوییم این است حقیقت مطلق ؛ زانو بزنید۰ کارل مارکس )


 

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها