حمايت انگليس ها از رژيم خاندانی نادرشاه در سرکوبی قيام اقوام پکتيا (۲) (از لابلای اسناد آرشيف انگلستان)

 داکتر عبدالرحمن زمانی زمرک خان ببرک زی چگونه متهم به شورش  و مجبور به ترک روستا و کشورش شد؟

وضعیت  ځدران  خوست  بعد از زدوخورد بين عساکر دولتی و کاروانيان چوب چهار تراش بهانۀ را برای دولت فراهم کرد تا زمرک خان را دستگیر کند و انتقام بگیرد.

 اول به دستور سردار داؤد خان قوماندان قوای مرکز کابل تلاش ناموفقی برای دستگیری وی صورت گرفت و پس از آن دستور حمله به  قلعه ها  و خانه های آنان داده شد.

کشته شدن حاکم درگی به روايت اسناد خانواده ببرک زی

آقای محمد ایوب مومندی در خاطرات خود از زبان شیر محمد خان وکيل شورای ملی ، پسر غازی ببرک خان ځدراڼ، تحت عنوان  "چرا زمرک خان متهم به شورش شد؟" در این باره  مينویسد که «زمرک  خان ځدراڼ  پسر ارشد ببرک خان  ځدراڼ  نه تنها در تمام پکتیا پیشوای قوم  ځدراڼ  بود، بلکه  وی و خانواده اش  مورد احترام تمام  مردم پکتیا بوده  و رهبر کل پکتیا محسوب  ميشد. در سال ۱۳۲۱ شايعاتی پخش شد که گويا زمرک خان یاغی شده است، اما این مسئله برای کسانی که او را از نزدیک می شناختند قابل قبول نبود، زیرا نه تنها ایشان، بلکه همه اعضای خانواده مرحوم ببرک خان در  اوقات ضرورت  کشور و هموطنان خدمات تاریخی زیادی را انجام داده  بودند. در جنگ استقلال  آنها در سنگر های اول  نبرد سینه خود را مانند شیر در مقابل انگلیسی ها سپر کردند و تا به حال  تهانۀ مستحکمی که او ساخته بود، پا برجا بوده و به نام تهانۀ ببرک خان مسمسا ميباشد. تمام مخارج این  تهانه ها و معاش محافظين شان  بر عهده خود ببرک خان و بعدا پسر ارشدش بود.

حال به اصل قضیه بر ميگرديم  که چرا زمرک خان متهم به شورش  و مجبور به ترک کشور شد.  در آن زمان فرمانده نظامی و ملکی  ولسوالی خوست، ډگر جنرال فیض محمد خان نوابی بود  و او "تازه گل خان"  را به حيث ولسوال "تڼی " تعين نموده بود.  تازه گل خان در حکومت نادر خان  خدماتی را با فيض محمد خان  در يک سنگر انجام داده بود، ولی  بعد از  يک درگيری متقابل و رساندن تلفات مالی و جانی  به دوستانش، در وزارت دفاع  محاکمه  و از  مسلک عسکری برکنار شده بود.  تازه گل خان يک شخص شجاع  و دلير بوده و جلو آن قافلۀ را گرفته بود که چوب چهارتراش را به طرف پاکستان ميبرد.

جوانان مسلح قافله  بسيار  خواهش کردند که این کاروان سال هاست همین مسیر را طی می کند، چون  ما در کوه های خشک ځدراڼ  زمین کشاورزی و کدام تجارتی نداريم ، و ازین طريق  به خانواده خود رزق و روزی می دهیم، اگر این راه مسدود شود، ما و فرزندانمان  از گرسنگی می میریم ، چاره چیست؟

اما تازه گل خان به سخنان آنها گوش نداد و به سربازان مسلح خود دستور داد تا کاروان را متوقف کنند. سربازان به طرف کاروان حرکت کردند اما محافظان مسلح جلوی آنها را گرفتند. در این هنگام اعضای ديگرکاروان به ولسوال گفتند که تو یک جوان پشتون هستی بیا اینجا با هم جرگه کنيم. به نام جرگه همه به او حمله کرده  و او را با ضربات خنجر از پا درآوردند. در این حادثه دو نفر ځدراڼ  و سه سرباز کشته شدند.

فردا در تالار  بزرگ  کلوپ عسکری مراسم فاتحۀ عساکری که جان باخته بودند، برگزار شد، و زمرک خان هم برای شرکت در مراسم فاتحه رفته بود. درین مراسم فیض محمد خان، حاکم ملکی و نظامی خوست گفت که  «خداوند تازه گل خان و سربازان شهید را در بهشت  مکان برجسته نصيب گرداند و جدران هائیکه مردار شده ان، جای شان دوزخ برين باشد». اين حرف های فيض محمد خان  خوش  زمرک خان نيامد، زيرا ځدراڼ هائیکه  کشته شده بودند، همتباران نزديک او بوده  و تاب تقاضای جهنم را بر آنان  تحمل نکرده  و گفت که «: خداوند تازه گل و سپاهیان را ببخشد و به بازماندگان ځدران نيز صبر عنایت فرماید».

اما فیض محمدخان چندین بار این جمله را تکرار کرده بود که «جای ځدراڼ جهنم است و خداوند آنها را هرگز نبخشد». این حرف ها به زمرک خان برخورده، دیگر چیزی نگفته، جلسه را ترک کرده و راه خانه اش را در پيش گرفته بود».

امر مارش حکومت به  قلعۀ اولادهٔ ببرک خان

جنرال ميراحمد خان مولايی در خاطراتش درين رابطه مينويسد که  روز يکشنبه ۲۰ حمل ۱۳۲۳ بعد از اشتراک در مراسم فاتحه يکتن از ريش سفيدان غزنی خانه آمدم ، «گفتند از قوای مرکز يکنفرعسکر آمده، شما را فوری خواسته اند. ميخواستم  طرف قوای مرکز بروم. عسکر مذکور تکرار آمده پرزه از رياست ارکان قوای مرکز آورده بود که به بسيار شدت و حدت مرا خواسته بود که فوری  حاضر شويد، از شما چيزی پرسيده ميشود. خيلی پريشان شدم که چه واقع شده که من محل بازپرس قرار گرفته ام ؟! با عسکر مذکور ذريعۀ  گادی طرف قوای مرکز حرکت کردم. ساعت ۱۲ به باغ قوای مرکز داخل شدم. خانه سامان گفت که رئيس ارکان حربيۀ عمومی به حضور سردار صاحب ميباشد. همان پرزه را دادم که به حضور سردار صاحب بروند، واپس آمده گفت همين جا باشيد رئيس صاحب ارکان  خارج ميشوند بعد شما برويد. رئيس صاحب ارکان برآمدند. بعد احوال پرسی فرمودند، خدا خوب کند! خانه سامان آمد به حضور سردار صاحب رفتم . حينی که مرا ديدند به شدت خنديدند و فرمودند: از ديدن پرزه رياست ارکان چه فکر کردی و چطور گذشت؟ عرض کردم : حال مرگ گذشت، زيرا بسيار به تشويش شدم که چه واقع شده که من تحت بازپرسی قرار گرفته ام؟! فرمودند حضور مبارک اعليحضرت همايونی شما را به قوماندانی فرقۀ مشرقی مقرر نموده اند… بعد از آن فرمودند که امروز امر مارش بالای قلعۀ ببرک خان جدرانی دادم. من خاموش ماندم. فرمود چرا خاموش شديد؟ عرض کردم جواب من بی موقع است، زيرا اگر قبل ازين که امرمارش داده شده بود، از من نظر ميخواستيد، من عرض ميکردم . فرمودند: چطور؟ کار خوب نشد؟ عرض کردم نی، زيرا شما يک پايگاه متين و قابل اعتماد که در جنوبی داشتيد همين خانواده بود، زيرا از زمان امير عبدالرحمن خان تا اين وقت اين خانواده به واسطه خدمات و فداکاری ترقی و پيشرفت کرد». جنرال مولايی بعد از ذکر خدمات ببرک خان در دوران امارت امير عبدالرحمن خان، امير حبيب الله خان، جنگ استقلال و دوران اعليحضرت امان الله خان  و خدمات زمرک خان پسرش در رکاب نادرشاه، مينويسد که «معلوماتی که من داشتم به حضور شما عرض کردم. آنچه به حضور شما وانمود ساخته اند، شايد دارای حقيقت نبوده صرف برای ازبين بردن اولادۀ ببرک خان بوده! بعد از گفتار من به فکر فرورفتند. فرمودند: دير شده.» (جنرال ميراحمد مولايی، خاطرات و تاريخ، صفحات ۴۶۱ و ۴۶۲). 

حمله حکومت به  قلعۀ زمرک خان ببرکزی به روايت اسناد خانواده ببرک زی

شاد روان مومندی در خاطراتش مينويسد که «داؤد خان و فیض محمد خان هر دو منتظر چنين روزی بودند تا برای زمرک خان بهانۀ تراشيده و موقف قومی اش را تضعيف نموده مورد بازجويی قرار دهند».

آقای مومندی می افزايد که « درینجا به يک مخبر بسیار با استعداد وظيفه داده شد تا برایش  يک توطئۀ ارتباط با  برادر امان الله خان که در وزیرستان علیه دولت کار می کرد و امین پک نام داشت، بچيند. مخبر نامۀ از امین به نام زمرک خان تهیه کرد و نزد زمرک خان  آورد. در نامه توضیح داده شده بود که من و خانواده شما از  مدت زيادی  روابط خوب و دوستانه داشتیم و برادرم به پدر شما که در جنگ استقلال حضور فعال داشت کمک کرده بود. اکنون که در کوه های وزیرستان، من برادر آن پادشاه غازی زندگی می کنم، به کمک شما بیشتر نیاز دارم و باید با من همه کارها را انجام دهید.

مخبر نامه را در پاکت مهر و موم شده و مخصوص به زمرک خان آورده  وکاتبش آنرا باز نموده و برایش خوانده بود.  زمرک خان هم به کاتبش هدايت ميدهد تا به جواب نامه اش بنويسد که  من و خانوادۀ من هنوز هم  به اعضای خانوادۀ  غازی امان الله خان احترام  داشته و هر وقت اگر بتوانيم از کمک به شما دریغ نخواهيم کرد.…مخبر هم اين نامه را به حکومت ميسپارد.  فیض محمد خان با بدست آوردن اين نامه راننده خود به نام مبارک شاه را که يک شخص نمک شناس بود به زمرک خان فرستاد تا وی را بياورد، و خودش هم به زمرک خان تليفونی  گفت که یک بار بیاید زيرا  در زمينۀ کار تعمير تهانۀ ببرک خان بر يک تپۀ بلندمشوره شما برای ما بسیار ارزش دارد.

زمرک خان با مبارک شاه در موتر نشسته  و به سمت خوست حرکت ميکند.  مبارک شاه لوگری که همیشه خاطرات خوبی از خانواده ببرک خان داشت  با لحن گریان آلود به او ميگويدکه نایب سالار صاحب! من می دانم که برای شما يک دوسيۀ ساخته شده  و می خواهند شما را متهم و يا از بين ببرند.

وی با شنيدن اين حرف به مبارک شاه ميگويد که مرا به خانه ام برگردان.  وقتی به خانه برگشت، خواست با پادشاه وقت صحبت کند و قصد خصومت داؤد خان و لوی  ولسوال خوست را برای او توضیح دهد، اما وقتی گوشک تليفون را بر ميدارد ميفهمد که لين تليفون قطع شده است.… از خوست به میر نادر شاه غونډ مشر "المره" دستور داده ميشود تا سربازان را به سوی قلعۀ پائين زمرک خان حرکت دهد. درين وقت  زمرک خان به  قلعۀ بالای کوه ميرود،  و شیر محمدخان [برادر زمرک خان] در قلعۀ پائين  (که روبروی غوند عسکری قرار دارد) ميباشد و با ديدن حرکات  بالا و پائين در غوند، نيز آمادگی رفتن به قلعۀ بالای کوه را می گيرد، ولی قبل از آنکه بطرف کوه حرکت کند، نادرشاه خان  با عده ای از سربازان از رودخانه گذشته و به قلعه نزدیک شده اند.  شير محمد خان  صدايش ميکند که  چند لحظۀ برايم فرصت دهيد تا زنان را به قلعۀ بالا برسانم . اما نادرشاه خان که يک مرد مغروری بود، به سخنان شیر محمد گوش نکرد، عساکرش تيراندازی را آغاز  نموده و خودش نيز  صدا ميزند که زنده شکارت ميکنم. درين وقت است که شير محمد به فير های متقابل پرداخته  و يک مرمی هم به دهن نادرشاه خان اصابت نموده  و تعدادی از سربازان نيز در آب رودخانه زخمی ميشوند و خودش با زنان و کودکان راهی قلعۀ بلند ميشود. [نادرشاه خان کشته شده  همان  شخصيست که اکنون ولسوالی نادرشاه کوت  در غرب ولايت خوست به نامش مسمی است -  زمانی ].

برای شير محمد خان فرصتی دست داد تا زنان و اطفال خانواده را به قلعۀ بالا برساند. او با رسيدن به قلعۀ کوه با عکس العمل شديد برادرش مواجه ميشود.  زمرک خان با کشيدن تفنگچه اش  ميپرسد که چرا بر عساکر فير نمودی؟ من برايت گفته بودم که ما هيچوقت خواهان جنگ و ريختن خون برادران مان نيستيم، و فقط ميخواهيم زنان و فرزندان خود را نجات دهيم. اما مادرش دست او را گرفته و مانع شليک به برادرش ميشود.

حمايت اقوام از خانواده ببرک خان

«سران اقوام مختلف پکتیا با شتابزدگی به کمک  زمرک خان رسيدند و گفتند که اگر می خواهی بجنگی ما همه به حمایت از تو می ایستیم و هر وقت خواستی  ما همه دست به ماشه  پشتيبان تو هستیم . اما زمرک خان از همدردی و حمايت آنها  ابراز خرسندی  ميکند و از آنها می خواهد که شما تنها کمک کنيد تا بتوانم  زنان و اطفال  را سالم به آن سوی خط سرحدی حمل کنم . من نمی خواهم حتی بینی کسی خون شود.

بنا به دستور سران اقوام ځدراڼ صدها شتر، اسب و قاطر  به مقابل دروازه قلعه کوه زمرک خان صف ميبندند. زمرک خان سامان آلاتش را بار و از طريق "تڼی" راهی وزيرستان ميشود، اما شیر محمد خان  با سه نفر از دوستانش تا انتقال تمام اموالش در آنجاميماند و گاهی از یک طرف  و گاهی از طرف ديگر کوه به سربازان  شلیک می کند. اما افسران  عاليرتبۀ اردو به مرکز گزارش می دادند که لشکر ځدران ها قلعۀ کوه زمرک  خان و کوه های اطراف آن را اشغال کرده اند و تعداد آنها به هزاران نفر می رسد و بايدنیروهای بیشتری به این سمت اعزام شوند.

اما اين  تنها شيرمحمد خان با سه تن از دوستانش  بود که تا بيست و يک روز گاهی از قلۀ يک کوه و گاهی از فراز کوه ديگر با نیروهای نظامی حکومت می جنگيد». (مومندی، محمد ايوب، د ژوند خاطری (ليدنې کتنې)، د توريالی ځاځی په زيار، صفحات ۱۲۴ و ۱۲۵).

(ادامه دارد)

اخبار روز

02 جدی 1403

BBC ‮فارسی - BBC News فارسی BBC ‮فارسی

کتاب ها