در این بخش اندکی به اندیشهٔ مارکس و همچنین به زندگی او پرداخته می شود۰نخست از اندیشه و افکار جناب مارکس آغاز می نمایم۰بسیاری چیزها در بارهٔ مسلک مادی مارکس گفته شده که نه درست است و نه قابل دفاع۰یکی از تحریف های مضحک و خنده آور ؛ ادعای کسانی است که می گویند مارکس هیچ چیز را غیر از جنبه های مادی و اقتصادی زندگی بشر را قبول نداشت
۰به زبان ساده تر اینکه جناب مارکس فقط و فقط هم و غمش سیر کردن شکم انسان بوده است؛ و به بالاتر از آن نیاندیشده است۰توهین بدتر از این و کج فهمی و بدفهمی سخیف تر از این ممکن نیست۰درست است که مارکس چندان نگران مسایل صرفأ فلسفی نبود و بیشتر به جنبهٔ جامعه شناختی و روش شناختی موضوع علاقه مند بود۰مارکس در کتاب سرمایه سخن مشهوری دارد که می گوید:« در نوشته های هگل دیالکتیک روی سر خود ایستاده یا واژگونه شده است؛ باید سر آن را دوباره رو به بالا باز گردانید۰» فحوای سخن مارکس روشن است۰ مارکس می خواهد بگوید که « سر » یعنی اندیشهٔ انسان — پایهٔ زندگی او نیست؛ بلکه نوعی روبناست؛ که بر شالوده ای مادی ساخته شده است۰همین معنا در این عبارت نیز به گونهٔ دیگر بیان شده است:« امر معنوی چیزی نیست مگر همان امر مادی که به سر انسان منتقل شده است۰ولی شاید به این نکته توجه کافی نشده است که این عبارت ها مبین یکی از صور افراطی مسلک مادی نیست؛ بلکه از گرایشی به ثنویت جسم و روح حکایت می کند— یعنی به اصطلاح ثنویت عملی۰با اینکه ظاهرأ نزد مارکس؛ روح از حیث نظری صورتی دیگر یا جنبهٔ دیگر از ماده است؛ ولی عملن به همین دلیل که صورت دیگر است؛ با ماده فرق می کند۰عبارت نقل شده حاکی از آن است که گرچه پای ما باید؛ به اصطلاح روی زمین محکم جهان مادی بر جای بماند؛ سرمان باید به اندیشه ها و معانی و تصورات مشغول باشد— و نا گفته نماند که مارکس بسیار به سر آدمی ارج می نهاد۰بنابر این مارکسیسم و تأثیر آن را جز با در نظر گرفتن این مذهب ثنوی نمی توان درک کرد۰مارکس به آزادی واقعی « البته نه آزادی واقعی هگل» عشق می ورزید و تساوی مشهوری را که هگل بین آزادی و روح بر قرار ساخته بود قبول داشت؛ زیرا مارکس معتقد آزادی برای ما فقط به عنوان موجودات روحانی امکان پذیر است۰اما در عین حال ؛ از آنجا که او به قسمی ثنویت عملی نیز عقیده داشت؛ متوجه بود که عملن ما هم روحیم و هم بدن و با واقع بینی معتقد بود که از این دو ؛ بدن دارای جنبهٔ اساسی است۰به این جهت بود که مارکس با هگل مخالفت ورزید و می گفت هگل چیزها را وارونه کرده است۰با اینکه مارکس پذیرفته بود که اساس؛ جهان مادی و ضروریات آن است؛ عشقی به « قلمرو ضرورت » یعنی جامعهٔ که در اسارت نیازهای مادی باشد — احساس نمی کرد و در عزیز داشتن عالم روح — یعنی « ملکوت آزادی» و جنبهٔ روحانی « طبیعت بشر» از هیچ مسیحی قایل به ثنویت کمتر نبود؛ سهل است ؛ گاهی در آثارش نشانه های نفرت و بیزاری از امور مادی بروز می داد۰مارکس می نویسد:« ملکوت آزادی در واقع از جایی آغاز می شود که جان کندن به پایان برسد— جان کندنی که باید در نتیجهٔ سختی ها و پذیرفتن هدف های بیگانه اجبارأ بدان تن در داد۰بنابر این؛ ملکوت آزادی طبعأ باید فراسوی دایرهٔ خاص تولید مادی جای داشته باشد۰» و در پایان قطعه ؛ مارکس نتیجه ای عملی می گیرد که آشکارا نشان می دهد تنها مقصودش گشودن راهی به همان ملکوت غیر مادی ؛ آزادی برای جمیع آدمیان بوده است۰مارکس در ادامه می افزاید:« شرط مقدم و اساسی ؛ کوتاه کردن کار روزانه است۰» بنابر این ؛ قطعه ای که نقل شد ؛ هیچ شبهه ای در بارهٔ آنچه ثنویت یا دو بنی بودن نظر عملی مارکس نسبت به زندگی خوانده شده است؛ باقی نمی گذارد۰مارکس با هگل هم عقیده است که هدف تکامل تاریخی ؛ آزادی است و مانند هگل ؛ ملکوت آزادی را همان قلمرو حیات روحی آدمی می شمارد۰اما در عین حال مارکس به این نکته نیز توجه دارد که ما موجوداتی صرفأ روحانی نیستیم؛ آزادی کامل نداریم و هرگز نمی توانیم داشته باشیم؛ زیرا هیچ گاه قادر نخواهیم بود از بند ضرورت سوخت و ساز « متابولیسم » و بنابر این از قید زحمت تولید ؛ کاملن خلاص شویم۰تنها هدفی که وصول به آن برای ما میسر است؛ بهکرد شرایط نامناسب و خفت آور کار و برابر ساختن آن شرایط و کاستن از جان کندن و مشقت به حدی است که همگی بتوانیم دست کم بخشی از زندگی را آزاد بگذرانیم۰ به اعتقاد من ؛ این معنا ؛ اساس و بنیاد« دیدگاه جناب مارکس نسبت به زندگی » است که در ضمن از جهت اینکه پر نفوذ ترین تعلیم او بوده نیز دارای جنبهٔ محوری است۰بنابر این ؛ از نظر علمی اندیشه ها و تصورات را باید « روبناهایی ایدئولوژیک » بدانیم که پای بستشان شرایط اقتصادی است۰مارکس برخلاف هگل ؛ مدعی بود که کلید تاریخ — و حتا تاریخ آراء و اندیشه ها — در تکامل مناسبات انسان با محیط طبیعی و جهان مادی است— یعنی نه در حیات روحی؛ بلکه در زندگی اقتصادی آدمی۰ به این دلیل می توانیم مذهب اصالت تاریخ خاص مارکس را ؛ به تفکیک از اصالت تصور هگل یا اصالت روانشناسی میل؛ اصالت اقتصاد بخوانیم۰ولی این نام گذاری سوء فهم ما را نشان خواهد داد اگر اصالت اقتصاد مارکس را با آن قسم اصالت ماده یا مسلک مادی یکسان بشماریم که لازمه اش کم بها گرفتن حیات روحانی آدمی است۰رؤیای مارکس از «ملکوت آزادی» یعنی رهایی جزئی ولی منصفانهٔ آدمیان را از اسارت سرشت مادی— می توان دارای کیفیت معنوی « یا ایده آلیستی » وصف کرد۰اگر نظر مارکس را نسبت به زندگی به این نحو بسنحیم ؛ به نظر نمی رسد ناهمسازی و تناقضی در آن باشد۰مارکس فعالیت های انسان را از برخی جهات در چارچوب موجبیت علی لحاظ می کرد و از بعضی جهات اختیاری می دانست۰پس اگر به این امر توجه کنیم ؛ تناقضات و ایرادهایی که در نگرش او دیده شده است بر طرف خواهد شد۰« قابل ذکر است که منظور مارکس از حیات روحانی و روح ؛ هیچ ربطی به «روحی» که مذاهب از آن سخن گفته است ندارد ۰منظور مارکس از روح و نیازهای روحی ؛ همان ملکوت آزادی و رهایی انسان از قید و بندها و کم شدن ساعت های کار است تا انسان بتواند تمام استعدادهای خود را به منصهٔ ظهور برساند؛ و به سایر امور مانند فرهنگ و هنر بپردازد۰به باور مارکس انسانی که شبانه روز چهارده و یا پانزده ساعت باید کار یدی نماید تا مخارج ضروری زندگی خانواده اش را تأمین کند؛ نمی تواند وقت کافی برای بارور نمودن استعداد ها خود را داشته باشد۰شکوفا شدن استعداد های انسان زمانی ممکن خواهد شد که انسان وقت کافی برای آن داشته باشد۰« بدین ترتیب ضرب المثل قرون وسطایی هیچ زمینی بدون ارباب نیست جای خود را به این ضرب المثل می دهد که پول ارباب نمی شناسد؛ ضرب المثلی که بیانگر سلطهٔ مادهٔ بی جان بر نوع بشر است۰مارکس »می بینیم که جناب مارکس انسان را با ارزش تر و مهم تر از آن می داند که به وسیلهٔ پول یا هر شئی دیگری مسخ شود و برده و بندهٔ اشیاء گردد۰»اکنون به بخشی دیگر از زندگی و برخورد مارکس با آقای فوگت پرداخته می شود۰بعد از انتشار کتاب « انتقاد در بارهٔ اقتصاد سیاسی» که مورد استقبال چندانی قرار نگرفت حتا از جانب دوستان و آشنایان ؛ موجب خشم و عصبانیت مارکس گردید۰مارکس ناخودآگاه در جستجوی دشمنی بود تا تیر خشم خود را به طرف او پرتاب کند— تا شاید آرامش یابد! مارکس بالاخره این دشمنی را در شخص آقای فوگت یافت۰ماجرا از اینجا آغاز گشت که آقای فوگت که مرد سیاسی خشک و گمنامی بود و در شهر ژنو به تدریس جغرافیا مشغول بود؛ در شمارهٔ روز دوم ژوئن سال 1859 مقالهٔ در روزنامهٔ سوئیسی « هاندلس کوریر» زیر عنوان « برای هشدار » نوشته بود که جناب مارکس گمان نمود که مطالبی که در آن مقاله نوشته شده است نسبت به شخص او متهم کننده و تهدید آمیز می باشد۰مارکس به جای نادیده گرفتن این نویسندهٔ گمنام و نشریهٔ گمنام تصمیم گرفت پاسخ سختی به آقای فوگت بدهد۰مارکس حملات خود را بر علیه آقای فوگت در شمارهٔ روز یازدهم ژوئن در روزنامهٔ « داس فولک » که متعلق به کمونیست های آلمانی مقیم لندن بود به چاپ رساند۰مقاله های مارکس بسیار تند و شدید اللحن بود و در این مقاله ها به طور یکنواخت به دوست و دشمن تاخته بود۰همچنین مارکس از آقایان : « چارلز دانا» و «ارنست جونز» و « یوآخیم للوول» که دوستان مارکس بودند ؛ در خواست نمود که در دادگاه در بارهٔ ویژگی های اخلاقی او گواهی بدهد۰دوستان مارکس به نصیحت او پرداخته و همگی توصیه نمودند که بهتر است مارکس کوتاه بیاید؛ و حتا انگلس که معمولن در همه چیز با مارکس همراه بود به مارکس تذکر داد که این عمل او نادرست و اشتباه است و صرف کردن وقت و انرژی ؛ کار غلطی می باشد— اما جناب مارکس کله شق تر از آن بود که این توصیه ها و نصیحت های دوستانش در او اثر نماید۰مارکس حتا روزنامهٔ « دیلی تلگراف » چاپ لندن را که که بخش کوتاهی از مقالهٔ فوگت را به چاپ رسانده بود تهدید به تعقیب جزائی نمود۰بالاخره روزنامهٔ دیلی تلگراف کوتاه آمد و دست صلح به طرف مارکس دراز نمود و مارکس هم از شکایت نمودن علیه این روزنامه صرف نظر کرد۰این بار نوبت روزنامهٔ « ناسیونال سایتونگ رسید که این روزنامه نیز بخشی از مقالهٔ فوگت را چاپ کرده بود—مارکس به تعقیب قضائی این روزنامه پر داخت۰لاسال دوست قدیمی مارکس که از وکیلان زبر دست بود نیز به مارکس توصیه نمود که از این اقدام صرف نظر نماید۰ مارکس نه تنها به نصیحت جناب لاسال دوست خیرخواه که صدها بار به مارکس کمک کرده بود گوش نکرد ؛ بلکه نسبت به لاسال خشمگین و ظنین شد و در نامهٔ که در تاریخ نهم فوریه سال 1860 در بارهٔ لاسال به انگلس نوشت ؛ لاسال را بی شرم ؛ جانور ؛ بوزینه و یهودی لهستانی خواند۰هرچند انگلس با این کارهای مارکس مخالف بود؛ با وجود این انگلس بازهم به مارکس کمک مالی نمود تا از خودش دفاع کند۰مارکس معتقد بود که به این جهت به تعقیب آقای فوگت پرداخته است که فوگت او را شخص بی اهمیت و یک بورژوایی حقه باز خوانده است و به شخصیت و آبروی او زیان رسانده است۰سپس مارکس می نویسد:« بهترین راه تأدیب فوگت این است که ضربهٔ بزرگی بر او آورده شود ؛ به طوری که صدای آن در سراسر کشور آلمان به گوش برسد۰» اما ضربهٔ بزرگ مارکس سر و صدایی در کشور آلمان بلند ننمود۰ بالاخره با پولی که از انگلس رسید ؛ مارکس در برلین وکیلی به نام « ویبر » استخدام کرد۰ مارکس به وکیلش نوشت که او « مارکس » پسر یک وکیل دعاوی معروفی به نام هاین ریش مارکس است و پدر او از پیشقدمان راه تشکیل انجمن وکیلان دعاوی در شهر «تری ار » بوده است۰مارکس به وکیل خودش وعدهٔ مبلغ بسیار زیادی را داد و مبلغ پانزده تالر به عنوان حق قبول وکالت به طور موقت برای او فرستاد و چندی بعد دو تالر دیگر فرستاد و قول داد که پس از آن نیز مبلغ دیگری برای جناب ویبر بفرستد۰تمام اقدامات مارکس بدون نتیجه ماند و مارکس به هدفش که رسوا کردن و ضربه زدن به آقای فوگت بود بازی را باخت۰چون دادگاه عالی قضایی شهر برلین از رسیدگی به دعوای دکتر مارکس علیه فوگت خود داری نمود و اظهار داشت که :« در این پرونده به قدر کافی مدارکی که نشا بدهد که به شرافت شاکی خسارت وارد آمده است و یا اینکه مدافع چنین قصدی را داشته است — موجود نمی باشد۰» مارکس قضاوت دادگاه را یک « مسخرهٔ پروسی » خواند۰این دعوا برای مارکس که وضع مالی بسیار بدی داشت؛ تقریبأ یکصد تالر تمام شد که بیشتر آن را انگلس که تازگی پس از درگذشت پدرش « در بهار سال 1861» جانشین پدر شده بود پرداخته شد۰باوجود شکست مارکس در دادگاه ؛ جناب مارکس دست از لجبازی و انتقام علیه آقای فوگت بر نداشت۰به جای اینکه مارکس اندیشه هایش را تعقیب کند و مطالب با ارزشی بنگارد به تعقیب فوگت پرداخت و یک کتاب جدال آمیز و مفصل بالغ بر سیصد صفحه بر ضد فوگت ؛ زیر عنوان آقای فوگت نوشت ؛ و چون هیچ بنگاه انتشارات معتبری در آلمان حاضر نشد که این کتاب را به چاپ برساند ؛ بالاخره مارکس مجبور گردید که نوشتهٔ خودش را توسط یک کتاب فروشی آلمانی در شهر لندن به چاپ برساند۰مخارج چاپ این کتاب بالغ بر بیست و پنج پوند انگلیسی میشد که در آن زمان پولی هنگفتی بود ؛ به ویژه برای مارکس که یک پوند در جیب نداشت۰محتوای کتاب « آفای فوگت » مجموعه ای بود از مدارک ؛ گفته های مصطلح واتهامات مختلف بر علیه تقریبأ تمام اشخاصی که مارکس آنها را دشمن خود می دانست و به زبانی نوشته شده بود که بیشتر شبیه دشنام نامه بود و شباهت به فحاشی داشت ! این کتاب به اندازهٔ وقیح نوشته شده بود که هر خوانندهٔ را منزجر می نمود۰ مارکس می نویسد :« کلیهٔ مستراح های لندن محتوای خود را از طریق یک دستگاه مجاری پیچیده که با اندیشهٔ قابل تحسین و تمجید. تعبیه شده است به رودخانهٔ تمیز «Thames» می ریزد۰کاملن به همین طریق کلیه افکار عفونت آمیز از طریق قلم ها ؛ در محلی که برای جمع آوری این کثافات ؛ یعنی دیلی تلگراف ؛ تعبیه شده است جمع شده و از آنجا خارج می شوند۰»مارکس علیه آقای « لی وی » چنین می نگارد:« مهم ترین وظیفهٔ دماغ « لی وی» آن است که کثیف ترین بو را از فرسنگها دور حس نموده و به طرف خود جذب می کند۰در این صورت دماغ « لی وی » روزنامهٔ دیلی تلگراف —وظیفهٔ خرطوم پیل ؛ چراغ دریایی ؛ و دستگاه تلگراف را انجام می دهد۰در حقیقت می توان گفت که آقای « لی وی» روزنامهٔ دیلی تلگراف را به وسیلهٔ دماغ خود اداره می کند۰» کتاب « آقای فوگت» مارکس در آلمان خوانندگانی پیدا نکرد و در فرانسه کسی بدان توجهی معطوف نداشت۰مارکس با حس سؤظن که به همه کس و همه چیز داشت؛ عدم اعتنا به این کتاب را یک توطئه سیاسی بر ضد خود می دانست ۰مارکس فراموش نموده بود که حتا دوستان و همفکران بسیار نزدیکش مانند انگلس نیز او را از نوشتن این کتاب زنهار داده بود؛ زیرا این کتاب محتوای جالب و آموزندهٔ نداشت ؛ فقط باعث تلف شدن وقت و پول زیاد شدند۰بسیاری معتقدند که واقعهٔ فوگت از بدترین روزهای زندگانی مارکس به شمار می آید۰نوشتن این کتاب صدمهٔ زیادی به شخصیت ؛ استعداد؛ ذوق طبیعی و تندرستی و مزاج مارکس و به منبع مالی بسیار ضعیف او وارد آورد۰یک سال بعد در یکی از دادگاه های لندن مارکس به پرداخت بیست پوند جریمه به علت انتشار کتاب « آقای فوگت » محکوم گردید۰بعد از چندین ماه وقتی از خشم و عصبانیت مارکس کاسته شد؛ در سال 1861 مارکس آغاز به نوشتن کتاب مهم و مشهور خود « داس کاپیتال » یا سرمایه نمود۰ (( انسانها همیشه «بت» میسازند ...
بعضیها با سنگ و چوب
عدهای با باورهایشان
اولی ترسناک نیست، چون با یک تبر در هم میشکند!
ولی دومی بلایی است که هیچ جامعهای از آن مصون نمانده است! بیاییم نخست از خودمان آغاز نماییم و بت های ظاهرأ نامرئی ذهن و درون مان را شناسایی نموده؛ نقد کنیم مورد سنجش و چالش قرار دهیم و افکار و اندیشهٔ خود را پاک و منزه سازیم و باورهای غلط را کنار بگذاریم۰ آری اگر خواسته باشیم ما می توانیم۰))