جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس — 1818 — 1883 — بخش ۴۵

( فقط برای سی ثانیه چشمان خود را ببندیم؛ شاید کمی احساس کنیم کوری چه دردی است و بیاندیشیم؛ آیا ما آن طوری که تصور می کنیم بینا هستیم؟ ژوزه ساراماگو‌ )در این بخش به مفهوم طبقات اجتماعی از دیدگاه مارکس پر داخته میشود؛ البته پیش از آن نگاه مارکس را در بارهٔ عدم شکل گیری طبقات اجتماعی در کشورهای آسیایی را می آورم

۰ مارکس در رابطه با استعمار و تأثیر آن بر کشورهای آسیایی مطالب روی هم رفته خوش بینانه ای مطرح کرد۰البته مارکس تنها در خصوص استعمار نسبت در رابطه با هندوستان ‌و ایرلند اظهار نظر کرده است۰به نظر مارکس و انگلس؛ استعمار نسبت به ایرلند آثار ویرانگری داشته؛ اما مارکس تأکید می کند که سرمایه داری انگلیسی از طریق استعمار عامل تغییر مثبتی برای جامعهٔ راکد و ایستای هندوستان بوده است۰از دید مارکس جوامع آسیایی به طور کلی فاقد توانایی تغییر خود را از درون بوده اند و از همین رو قرنها در شرایط رکود و ایستایی به سر برده اند۰شیوهٔ تولید آسیایی ‌و استبداد شرقی با توجه به ویژگیهای اصلی آن یعنی کمبود آب؛ ضرورت نظارت مرکزی به آبرسانی؛ تکوین بوروکراسی دولتی گسترده ‌‌نقش زیربنایی حکومت؛ مانع از تکوین طبقات مستقل اشرافی و‌ بورژوایی می شد۰به علت ضعف طبقات اجتماعی در مقابل دولت؛ در این گونه جوامع امکان مبارزهٔ طبقاتی وجود نداشت و از همین رو کشورهای آسیایی تا پیش از استعمار فاقد تاریخ و تحول اجتماعی بودند و در این جوامع؛ پس از گذار از مرحلهٔ کمونیسم اولیه؛ هیچگونه تحول ساختاری اتفاق نیفتاد۰تحولات سیاسی و‌دست به دست شدن قدرت میان قبایل؛ همچون رعد و برقی در آسمان؛ تأثیری بر ساختارهای اجتماعی و اقتصادی باقی نمی گذاشت۰به طور کلی؛ سلطهٔ سراسری حکومت مرکزی در آسیا مانع از پیدایش طبقات اجتماعی؛ مالکیت خصوصی و شبکهٔ ارتباطی از نوعی شد که در فئودالیتهٔ غرب مجال بروز یافت و موجب گذار به نظام سرمایه داری شد۰در آسیا؛ از اشراف موروثی و مستقل و از بورژوازی نیرومند و شهرهای خودمختار به شیوهٔ اروپای غربی خبری نبود۰بدین سان هیچگونه کار گزاری برای تغییر از درون جوامع آسیایی پیدا نشد۰از این رو؛ به نظر مارکس؛ استعمار نقش چنین کار گزاری را ایفا می کرد۰به عقیدهٔ مارکس استعمار انگلستان در هندوستان دو وظیفهٔ اساسی داشت: یکی تخریب جامعهٔ آسیایی و دیگری تأسیس بنیاد جامعهٔ غربی که مقدمهٔ پیدایش جامعهٔ بورژوازیی و تکوین پرولتاریایی انقلاب از درون آن به شمار می رفت۰مارکس به عنوان یکی از مهم‌ترین متفکران و اندیشمندان « مدرنیست» قرن نوزدهم بر این اعتقاد بود که سر انجام مبانی جامعهٔ راکد آسیایی فرو می پاشد و آسیا نیز خواه نا خواه به آستانهٔ عصر سرمایه داری و صنعت گام می گذارد۰سرمایه داری به عنوان نیرویی انقلابی و تحول بخش نمی تواند در حدود مرزهای ملی محدود گردد؛ بلکه ضرورتأ به نظام جهانگیر تبدیل می شود۰سرمایه داری تنها از طریق استعمار می توانست در کشورهایی مانند هندوستان نیروهای تولید تجاری و صنعتی لازم برای تحول و گذار را فراهم آورد۰با این همه؛ مارکس به ویژه در کتاب سرمایه بر اثرات مخرب و ویرانگر استعمار انگلستان بر هندوستان آشکارا تأکید می کند۰به نظر مارکس؛ استعمار موانع ساختاری عمده ای برای توسعهٔ هندوستان ایجاد کرد۰به ویژه نوعی تقسیم کار بین المللی پدید آمد که به نفع کشورهای صنعتی عمل کرد و بخشی از جهان را به مرکز تولید کشاورزی و تأمین منابع برای مناطق صنعتی تبدیل نمود۰به علاوه ؛ استثمار منابع و سرمایهٔ هندی موجب اختلال در اقتصاد آن کشور گردید۰همچنین مارکس تحلیل اخیر در خصوص اثرات و تبعات استعمار را در مورد ایرلند نیز به کار برد۰به نظر مارکس و انگلس در رسالهٔ ایرلند و مسئلهٔ ایرلند؛ استعمار ؛ اقتصاد ایرلند را تابع و وابستهٔ اقتصاد انگلستان ساخت و ایرلند را به زائدهٔ زراعی اقتصاد صنعتی انگلیس تبدیل کرد۰در نتیجه جامعهٔ استعمار شدهٔ ایرلند به حامعهٔ عقب مانده بدل شد و از پیشرفت صنعتی باز ماند۰مارکس می نویسد طبقات حاکمهٔ انگلستان از ایرلند به عنوان « منبع تأمین مواد خام ؛ بازار فروش کالاهای صنعتی؛ مأمن سرمایه گذاری خارجی؛ عرضه کنندهٔ نیروی کار ارزان قیمت و رقیب طبقهٔ کارگر انگلیس استفاده می کردند۰بدون شک آنچه جناب مارکس در بارهٔ ایرلند و استعمار و استثمار انگلستان قرن نوزدهم می نویسد؛ کاملن درست است و تا کنون این سلطه به گونه و به نحوی دیگری نسبت به ایرلند ادامه دارد که باید محکوم نمود۰اما شگفت انگیز این است که جناب مارکس ایرلند نیم وجبی را می بیند ولی استعمار و استثمار و جنایت های بسیار هولناک کشورهای اروپایی آن زمان را نسبت به آفریقای مظلوم ؛ آمریکایی جنوبی و کشورهای آسیایی را آنگونه که لازم است را نمی بیند۰استعمار کشورهای دیگر و سؤاستفاده نمودن و به غارت بردن مواد خام ارزان و میشود گفت مفت؛ تبدیل نمودن کشورها به بازار فروش کالاهای صنعتی ؛ سود جستن از نیروی کار بسیار ارزان قیمت؛ غارت منابع طبیعی ؛ اساس کار کشورهای اروپای و غربی در اکثر کشورهای به اصطلاح جهان سوم و عقب مانده بوده و تا هنوز هم به گونهٔ مدرن تر ادامه دارد۰استعمار اگر یک کار خوب انجام دهد؛ در کنارش صد کار بد نیز انجام می دهد۰به عقیدهٔ جناب مارکس استعمار انگلستان در هندوستان دو وظیفهٔ اساسی و بنیادی داشته است: نخست تخریب جامعهٔ آسیایی ‌و دوم تأسیس بنیاد جامعهٔ غربی که مقدمهٔ پیدایش جامعهٔ بورژوازی و تکوین پرولتاریایی انقلاب از درون آن به شمار می رفت۰در اینجا نیز جناب مارکس کم توجهی و کم لطفی می کند و از بالا به پایین می نگرد؛ و کل جامعهٔ آسیایی با تمدن و فرهنگ چندین هزار ساله را نادیده گرفته و از تخریب آن توسط استعمار سخن می گوید و خوشحال است که بعد از تخریب ؛ فرهنگ غربی بر این کشور ها مستولی و حاکم می گردد و راه برای بورژوازی غربی و پرولتاریایی غربی محیا می گردد۰انگار تمام کشورهای آسیایی وحشی و بی فرهنگ و فاقد تمدن بودند و حالا مشت فرومایه ؛ استعمار گر و غارت گر غربی می خواهند آنان را وارد تمدن کنند؛ چقدر این طرز نگاه نفرت انگیز و نابخردانه و متکبرانه است؛ آنهم از کسی که در جهان نماد و سنبل ظلم ستیزی و عدالت خواهی هست۰شوربختانه همین طرز نگاه و‌ خود بزرگ بینی تا هم اکنون نیز وجود دارد۰در عین حال که من شخصأ بسیار از اندیشمندان و فیلسوفان و روشنگران جهان غرب آموخته ام و می آموزم ؛ اما غرب را مرکز جهان هستی و کهکشان راه شیری نمی دانم و معتقد نیستم که ما باید بوزینه وار از آنان پیروی نماییم۰ما چارهٔ جز گزینش نداریم؛ باید داشته های خوب فرهنگی و تمدنی خودمان را حفظ کنیم و چیزهای خوب و آموزندهٔ دانشمندان و فیلسوفان غرب را ارج نهیم و به کار گیریم ؛ ولی سنجیده و آگاهانه۰سیاه و سفید دیدن فرهنگها و تمدن ها غلط و نادرست است۰من هیچ فرهنگ و تمدن ناب و بی عیب و ایرادی سراغ ندارم۰ما انسان‌ها باید از همدیگر بیاموزیم و از دست آوردهای فرهنگی و تمدنی همدیگر بهره ببریم۰ زیرا دانش؛ فلسفه؛ هنر ؛ موسیقی ؛ باور به عدالت اجتماعی ؛ باور به آزادی و ده ها مورد دیگر از این دست مرز ندارند۰در جهانی که تکنولوژی جهان ما را به یک دهکده تبدیل نموده است؛ باید از مرزهای تعصب و تنگ نظری آگاهانه عبور نماییم تا بتوانیم در کنار هم یک جهان زیبا و صلح آمیز بسازیم۰در این زمینه میتوان صدها برگ نوشت؛ ولی من به همین چند نکته اکتفا می کنم و فکر نمودن بیشتر در این باره را به شما خوانندهٔ ارجمند می سپارم۰و اما بر گردیم به طبقات از دیدگاه جناب مارکس: یکی از مهم‌ترین صورت بندی های «مادیت تاریخی» مارکس این سخن او و انگلس است: « تاریخ کلیهٔ جوامعی که تا کنون وجود داشته اند؛ تاریخ پیکار طبقاتی بوده است»فحوای سخن روشن است و به طور ضمنی بر این دلالت دارد که « بر خلاف نظر هگل و اکثر مورخان » آنچه تاریخ را به پیش می راند و سرنوشت آدمیان را موجب می شود؛جنگ طبقات است نه جنگ ملتها۰در تبیین علت تحولات و دگرگونی های تاریخی و‌جنگهای ملی؛ نفع طبقاتی باید جای نفع ادعایی ملی را بگیرد که در واقع جز نفع طبقهٔ حاکم بر هر ملت چیزی نیست۰به باور مارکس؛ پیکار طبقاتی و نفع طبقاتی از این قبیل امور بالاتر است و پدیدارهایی را تبیین می کند که تاریخ به معنای سنتی؛ ممکن است حتا در صدد تبیین آنها بر نیاید۰نمونهٔ چنین ‌پدیدارها که در نظریهٔ مارکس حائز اهمیت است؛ روند افزایش فراوری یا بهره وری در تاریخ است۰پس تاریخ به معنای سنتی؛ چون پایه اش بر مقولهٔ قدرت نظامی استوار است؛ حتا اگر به ثبت اینگونه روندها نیز بپردازد؛ از توضیح و تبیین پدیدار مذکور ناتوان است۰اما ؛ به عقیدهٔ مارکس؛ نفع طبقاتی و پیکار طبقاتی قادر به تبیین کامل تاریخ است۰بخش بزرگی از کتاب سرمایه به تحلیل این موضوع اختصاص دارد که نفع طبقاتی و پیکار طبقاتی با چه مکانیسمی در دورهٔ به قول مارکس « سرمایه داری» باعث افزایش فراوری می شود۰بنابر این هر کس که نداند نفع طبقاتی را چگونه می شود با نظریهٔ پیکار طبقاتی آشتی داد؛ به درک تعالیم و آموزه های مارکس؛ به ویژه نظریهٔ مارکس در مخالفت با اصالت روانشناسی که ارمغان بزرگ اوست؛ کامیاب نشده است۰نفع طبقاتی به عبارت ساده تر ؛ هر چیزی است که قدرت یا نعمت طبقه ای را افزایش دهد۰اینجاست که این سخن مارکس معنا می یابد:« آگاهی انسان نیست که هستی او را موجب می شود— به عکس؛ هستی اجتماعی اوست که آگاهی وی را موجب می گردد۰» تنها چیزی که باید به این سخن مارکس افزود این است که؛ به عبارت دقیق تر و در مکتب فکری مارکس؛ آنچه آگاهی هر کس را موجب می شود؛ مقام وی در جامعه؛ یعنی وضع طبقاتی اوست۰به باور جناب مارکس بهای آزادی و رفاه طبقهٔ حاکم را باید افراد طبقهٔ محکوم یا بندگان بپردازند؛ که این سخن کاملن درست است۰به عقیدهٔ مارکس؛ همین گرفتاری و اسارت و همین موجبیت است که پیکار و تنازعشان را در تیررس روش علمی و در دایرهٔ پیشگویی تاریخی قرار می دهد و برخورد علمی با تاریخ جامعه را به عنوان تاریخ پیکار طبقاتی امکان پذیر می سازد۰این شبکهٔ اجتماعی که طبقات همه در آن به دام افتاده اند و مجبورند با یکدیگر بجنگند؛ همان چیزی است که مارکسیسم نامش را ساختار اقتصادی جامعه یا نظام اجتماعی گذاشته است۰مطابق این نظریه؛ نظامهای اجتماعی یا نظامهای طبقاتی با دگرگون شدن شرایط تولید؛ تغییر می کنند؛ زیرا چگونگی بهره کشی حاکمان از مردم تحت حکومت و جنگشان با ایشان؛ وابسته به آن شرایط است۰به ازای هر دورهٔ خاص توسعهٔ اقتصادی؛ نظام اجتماعی خاصی وجود دارد و آنچه هر دورهٔ تاریخ را به بهترین وجه مشخص می کند؛ نظام اجتماعی طبقات در آن دوره است و به این دلیل است که از « فئودالیسم» و «سرمایه داری»و غیره سخن می گوییم۰بنا به نوشتهٔ مارکس :« با دست آس جامعه ای پیدا می کنید به شکل فئودال؛ با ماشین بخار؛ جامعه ای با سرمایه دار صنعتی۰» مناسبات طبقاتی که نظام اجتماعی را مشخص می کنند؛ مستقل از اراده و خواست افرادند۰نظام اجتماعی مانند ماشین کوه پیکری است که افراد در آن به دام می افتند و خرد می شوند۰مارکس می نگارد:« آدمیان هنگامی که در جامعه وسایل معاش خویش را می سازند؛ وارد مناسباتی معین و پرهیز ناپذیر با یکدیگر می شوند که مستقل از ارادهٔ آنهاست۰ این مناسبات تولیدی با مرحلهٔ خاص توسعهٔ نیروهای تولیدی مادی ایشان مطابقت دارد۰منظومهٔ تمام این مناسبات تولیدی؛ ساختار اقتصادی جامعه « یعنی نظام اجتماعی » را تشکیل می دهد۰» بنابر این از نگاه مارکس ؛ مهندسی اجتماعی امکان پذیر نیست و به این جهت ؛ تکنولوژی اجتماعی هم بیفایده است۰از توان ما بیرون است که منافع خویش را بر نظام اجتماعی تحمیل کنیم؛ به عکس این نظام است که چیزهایی به زور به ما تحمیل می کند و بعد به ما می باوراند که منافع مان در همین امور است و این کار را بدین نحو انجام می دهد که ما را وامی دارد مطابق نفع طبقاتی خویش عمل کنیم۰بیهوده نباید گناه شرایط ظالمانه و فاسد جامعه را به گردن فلان « سرمایه دار» یا « بورژوا» بیندازیم۰« می بینیم که مارکس حتا فرد سرمایه دار و بورژوا را نیز مقصر اصلی ندانسته ؛ بلکه قربانی نظام حاکم می داند۰» زیرا منظومهٔ همین شرایط ؛ سرمایه دار را مجبور به آن رفتار و اعمال می کند۰همچنین بیهوده نباید امیدوار باشیم که با اصلاح افراد ؛ اوضاع اصلاح شود؛ هر وقت نظامی که مردم تحت حاکمیت آن زندگی می کنند بهتر شد؛ مردم هم بهتر خواهد شد۰مارکس در کتاب سرمایه می نویسد:« سرمایه دار فقط به همان نسبت که تجسم سرمایه است؛ سهمی در تاریخ بر عهده دارد؛ ولی از سوی دیگر ؛درست به همان نسبت؛ انگیزهٔ او نیز از تولید کالا برای مبادله است « که تکلیف تاریخی اوست» نه تهیهٔ کالاهای مفید ‌و استفاده از آنها۰سرمایه دار با تعصب ؛ مصمم و مجبور به گسترش تولید است و بیرحمانه از آدمیان برای تولید به خاطر نفس تولید کار می کشد« منظور مارکس تولید بیشتر برای مصرف بیشتر ‌و مصرف بیشتر برای تولید بیشتر است» با زر اندوز لئیم در شهوت مال شریک است۰اما آنچه در زراندوز قسمی جنون و شیفتگی است؛ در سرمایه دار معلول مکانیسم اجتماعی است که او در آن ؛ چرخ محرکی بیش نیست ؛ سرمایه داری ؛ هر سرمایه دار را به تنهایی تابع قوانین درونی « یا حلول کرده در » تولید به شیوهٔ سرمایه داری می کند— قوانینی که دارای جنبهٔ خارجی و الزام آور است۰رقابت بی آنکه مجال نفس تازه کردن بدهد؛ وی را برای سرمایهٔ خویش مجبور به گسترش آن می سازد۰» پس به عقیدهٔ مارکس نظام اجتماعی ؛ اعمال افراد را حاکم و محکوم و ‌سرمایه دار و بورژوا و پرولتر — موجب می شود این شاهدی است از آنچه « منطق هر وضع اجتماعی » می توان خواند۰بنابر این کلیهٔ اعمال هر سرمایه دار تا حدی زیادی صرفأ تابعی است از سرمایه که به قول مارکس که در اینجا به سبک هگل سخن می گوید:« به وسیلهٔ او از اراده و آگاهی بر خور دار می شود»بنابر این به عقیدهٔ جناب مارکس؛ مهندسی اجتماعی و در نتیجه؛تکنولوژی اجتماعی امکان پذیر نیست: به این دلیل که زنجیرهٔ علیتها وابستگیها ما را به نظام اجتماعی مقید می کند نه به عکس۰ولی گرچه ما به خواست خود قادر به دگرگون ساختن نظام اجتماعی نیستیم؛ اما سرمایه داران و کار گران هر دو به ناچار به تغییر آن و مآلأ به رهایی ما از آن بند کمک می کنند۰سرمایه دار با « کار کشیدن از آدمیان برای تولید به خاطر نفس تولید» مردم را مجبور می کند « نیروهای اجتماعی مولد را توسعه بخشند و به ایجاد همان شرایط مادی تولید بپردازند که بدون آن؛ ساختن زیربنای مادی نوع عالیتر جامعه که اصل اساسی آن رشد کامل و آزادانهٔ یکا یک افراد انسانی است؛ صورت امکان نخواهد پذیرفت۰پس حتا اعضای طبقهٔ سرمایه دار نیز باید بدین نحو در صحنهٔ تاریخ ایفای نقش کنند و ‌به ظهور نهایی سوسیالیسم یاری رسانند۰« می بینیم که از نظر مارکس برای ایجاد یک نظام سوسیالیستی در یک جامعه ما هم به طبقهٔ سرمایه دار و رشد تولیدات به مقدار وسیع نیازمند هستیم و هم به طبقهٔ پرولتر یا کارگر که به آگاهی به ارزش و نیروی خویش رسیده باشند۰طبق همین دیدگاه مارکس کسانی که در کشورهای عقب مانده؛ که نه نظام سرمایه داری شکل گرفته و نه از طبقهٔ پرولتر خبر و اثری است؛ هرگز نمی توان به سوسیالیسم که مارکس مدعی آن هست رسید۰با کودتا و‌ شورش های کور بر پایی نظام سوسیالیستی محال و فاجعه بار خواهد بود۰ نمونه اش در کشو خود ما کودتایی فاجعه بار هفت ثور است۰این گونه کودتا ها و‌ شورش های کور به نام مارکس جفا و‌خیانت به اندیشه‌ های کارل مارکس است ‌و نشان دهندهٔ بیسوادی و عدم شناخت از کنه افکار مارکس۰من مارکسیسم در افغانستان را مارکسیسم مبتذل می نامم و می دانم ؛ و همچنین معتقدم به جای دانش سیاسی از انحطاط سیاسی در کشور باید نام برد ۰» این نظر مارکس که می گوید:« هر تاریخ ؛ تاریخ پیکار طبقاتی است »از جهت توصیه به اینکه باید در بارهٔ سهم مهم پیکار طبقاتی در فدرت مداری های سیاسی و دیگر تحولات تحقیق کنیم؛ بسیار ارزنده است و به ویژه ارزش بیشتر پیدا می کند وقتی در نظر بگیریم که تحلیل درخشان افلاطون از اهمیت پیکار طبقاتی در تاریخ دولتشهرهای یونان؛ به ندرت پس از او ادامه یافته است۰ولی باز شک نیست که در اینجا هم واژهٔ « هر » در این سخن مارکس نباید زیاد جدی گرفته شود۰زیرا: با توجه به اهمیت اختلاف نظر در درون هر طبقه ؛ حتا تاریخ مسایل طبقاتی هم همیشه تاریخ پیکار طبقاتی به مفهوم که مارکس می گوید نیست۰اصطکاک منافع ؛چه در طبقهٔ حاکم و چه در طبقهٔ مردم تحت حکومت ؛به جای می رسد که حتا اگر تقدیم کنیم تنازع میان توانگر و تنگدست همواره دارای اهمیت بنیادی است؛ باز باید نظریهٔ مارکس را در بارهٔ طبقات ؛ کمی ساده انگاری و کلی گویی خطرناکی بدانیم۰یکی از نمونه های اختلاف در درون طبقهٔ حاکم ؛ منازعه بین پاپها و امپراتوران بود که از موضوع های عمده در تاریخ قرون وسطاست۰آشکارا خطاست که کسی این منازعه را نزاع میان استثمارگر و استثمار شده تلقی کند۰مگر اینکه مفهوم «طبقه» را به قدری گسترش داد که شامل این مورد هم بشود و مفهوم « تاریخ » را به اندازه ای محدود گرفت تا سر انجام آموزهٔ مارکس مصادیق پیش پا افتاده پیدا کند و به توضیح واضح مبدل گردد؛ که در آن صورت دیگر معنایی نخواهد داشت۰یکی دیگر از خطرات این سخن مارکس این است که اگر زیاد جدی گرفته شود ممکن است مارکسیست ها را به اشتباه بیندازد که هر تعارض سیاسی را به تعارض بین استثمار گران و استثمار شدگان تعبیر کنند۰از سوی دیگر با وجود بعضی اغراق گوییها و غفلت از برخی جنبه های مهم؛ تلاش مارکس در استفاده از « منطق وضع طبقاتی » برای تبیین کارکرد نهادهای نظام صنعتی بسیار ستایش آمیز است۰یا لااقل به عنوان تحلیل جامعه شناختی مرحلهٔ مورد نظر مارکس در نظام صنعتی در خور تحسین می باشد۰(( صلح مهم‌ترین شرط زیست انسان است۰ بدون صلح هیچ کار مثبت و درستی ممکن نیست ؛ بدون صلح از آبادی و رشد خبری نیست۰ بدون صلح نه استقلال و نه آزادی خواهیم داشت۰ صلح اساس اخلاق‌مداری و انسانیت است۰ بدون صلح حکومت سازی و ملت سازی ممکن نیست۰ بدون صلح آموزش و پرورش شکل نخواهد گرفت۰ بدون صلح فرهنگ عقیم و سترون است۰ اما صلح باید عادلانه و دموکراتیک باشد۰))
•    

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها