جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس — 1818 — 1883 بخش ۴۷

( سقف آزادی؛ رابطه ی مستقیم با قامت فکر مردمان دارد۰در جامعه ای که قامت تفکر و همت مردم کوتاه باشد؛ سقف آزادی هم به همان نسبت کوتاه می شود۰ وقتی سقف کوتاه باشد؛ آدم های بزرگ؛ سرشان آنقدر به سقف می خورند که حذف می شوند؛ آدم های کوتوله اما راحت جولان می دهند

۰مردم عوام هم برای بقا؛ آنقدر سرشان را خم می کنند که کوتوله می شوند و سقف ها پایین و پایین تر می آیند و مردم بیشتر و بیشتر قوز می کنند؛ تا اینکه کمر خم می شود؛ و دیگر نمی توانند قد راست کنند۰ " فیودور داستایفسکی --- رمان بیچارگان " ) شوربختانه این سرگذشت تلخ بسیاری از کشورها و مردمان شان می باشند که خود را به دست توفان تقدیر و سرنوشت می سپارند و به جای تلاش و مبارزه ی پیگیر و دوام دار فکری و فرهنگی ؛ با دستگاه استبدادی و نظامهای توتالیتر و خودکامه کنار می آیند و یا حداقل به موجود بی طرف و خنثا و تنبل و سازش کار تبدیل می گردند۰ سه نوع دیکتاتور همیشه باعث سرکوب و سانسور در جوامع بودند و هستند : دیکتاتور مذهب — دیکتاتور جامعه و سنت های حاکم بر آن و دیکتاتور حکومت۰این سه دیکتاتور باعث می شوند که انسانها بترسند و تا جای پیش بروند که دست به خود سانسوری بزنند۰وقتی ترس در وجود انسان‌ها نهادینه گردید؛ دیگر به پولیس بیرونی نیازی نیست ؛ خود انسان‌ها بدون آنکه متوجه باشند دست به خود سانسوری خواهند زد و ترس تبدیل به پولیس درونی می شود و آن سه دیکتاتور با خیال راحت هرچه بخواهند انجام می دهند۰درست این همان چیزیست که نظام های تمامیت خواه می خواهند که از مردم بسازند۰در هر کشوری که ارزشهای مطلق چه دینی و چه غیر دینی حاکم باشند؛ باعث مسخ و بردگی انسان‌ها می شود؛ ارزشهای مطلق یعنی ارزشی که مصالحه و جرح و تعدیل در آن راه ندارد۰به قول "نوام چامسکی" دیگر وقت آن نیست که بدانم؛ چه کسی جهان را آفریده است! باید دید؛ چه کسانی؛ به خراب کردن آن مشغول اند۰" یا به گفته ی " مارک فیشر" اشخاصی که صبر می کنند تا اوضاع و شرایط عالی از راه برسد؛ هرگز کاری را به انجام نمی رسانند؛ زمان مطلوب برای عمل همین حالاست۰)در این بخش به سفر کارل مارکس بعد از ده سال اقامت در لندن به کشور زادگاهش آلمان پرداخته می شود و خواهیم دید که چه اتفاقاتی برایش رخ می دهد و چه احساسی دارد۰بعد از اقامت چهار هفتهٔ مارکس در هلند نزد دائی اش « مامایش » ‌و دریافت مبلغ ۲۶۰ پوند از مامایش لئون فیلیپ که بانکدار متمولی بود و در ضمن قیم و متصدی سرپرستی وراثت مادر مارکس را نیز به عهده داشت دریافت نمود؛ به طرف برلین رهسپار گردید۰از آنجا که مارکس تابعیت پروس را به میل و خواست خودش از دست داده بود؛ رفتن به سرزمین پروس برایش ناممکن بود۰اما در تاریخ 12 ژانویه سال 1861 از طرف ویلهلم اول؛ پادشاه جدید پروس که پس از فوت برادر دیوانه اش فردریک ویلهلم چهارم به سلطنت رسیده بود؛ فرمان عفو نسبت به تبعیدی های سیاسی صادر نمود و به آنها اجازهٔ مراجعت به کشور پروس را داده بود؛ مارکس توانست پس از تفریبأ ده سال و اندی به آزادی به میهن خود برگردد۰روز 17 ماه مارس سال 1861 مارکس وارد برلین شد و به خانهٔ دوست قدیمی اش « فرد دیناند لاسال» رحل اقامت افکند۰لاسال خانهٔ بسیار زیبایی داشت که مارکس آن را به عنوان زیباترین خانه های شهر برلین توصیف می نمود۰لاسال یک وکیل دعاوی زبردست ‌و در محافل سیاسی شهر برلین بسیار مشهور و‌ متنفذ بود۰لاسال تا آنجا که برایش مقدور بود پذیرایی مفصلی از دوست دیرین خود مارکس به عمل آورد۰البته این پذیرایی باشکوه و مفصل از مارکس بدون چشم داشت نبود و ارتباط با نقشه های جاه طلبانهٔ مهماندار نیز داشت که در نظر داشت به زودی به انتشار یک روزنامهٔ مهم با نفوذی در شهر برلین بپردازد۰لاسال برای راه انداختن این روزنامه به کمک مالی صاحبان کارخانه ها و صنایع مختلف شهر نیاز داشت و بخش دیگر نقشهٔ لاسال این بود که از آنجایی که او به فعالیت های سیاسی و خستگی ناپذیر گذشتهٔ مارکس در تأسیس روزنامهٔ « نوی راینیشه سایتونگ » در شهر کلن آشنا بود — می خواست مارکس را به پذیرش سردبیری این ر‌وزنامهٔ جدید التأسیس در برلین وادار نماید۰پذیرش چنین پیشنهادی برای مارکس مشکلاتی را در بر داشت؛ چون مارکس باید دوباره در خواست تابعیت دولت پروس را می داد۰در تاریخ دهم آوریل سال 1861 مارکس پا پیش گذاشت و در خواست تابعیت نمود و از دولت پروس یک گذرنامه که یک سال اعتبار داشت دریافت کرد؛ بنابر این مارکس حداکثر می توانست یکسال در کشور زادگاهش بماند۰اما در خواست تابعیت مارکس به علت اینکه بیش از ده سال در خارج از کشور به سر برده رد شد۰رد شدن در خواست مارکس برای تابعیت موجب شد که او عفو نامهٔ سلطنتی را « دروغ — تقلب و دام » بخواند۰موافقت مارکس با پیشنهاد لاسال ظاهری بود و مارکس در باطن خیال ترک شهر لندن را نداشت۰در تاریخ هشت ماه مه بالاخره برای لاسال اعتراف نمود که زندگی در لندن با تمام اشکالاتش برای او جذابیت ویژهٔ دارد۰مارکس در ادامه می گوید:« در صورتی که من در آنجا مانند راهبی که در یک غار در یک کوه بسیار بزرگی به سر می برد زندگی می کنم۰»از جانب دیگر همسر مارکس خانم ژنی حتا با رفتن موقتی مارکس به برلین مخالف بود تا چه رسد برای همیشه در برلین زندگی نمودن۰بانو ژنی می نویسد:« من نمی دانم که کارل چگونه آنقدر عشق و علاقه دارد که تابعیت دولت پروس را به دست آورد! من بیشتر ترجیح می دهم که با سه شاهی « سه سنت» در روز زندگی کنم تا اینکه زن یک سر دبیر روزنامه در برلین باشم۰»بنابر این حتا اگر مارکس تابعیت می گرفت و سر دبیر روزنامه می شد؛ همسرش ژنی هیچ علاقهٔ به زندگی کردن در زیر پرچم پروس در برلین را نداشت و بعید می دانم که مارکس این ریسک را می نمود و بدون زن و فرزندانش برای همیشه در برلین بماند؛ چون مارکس زن و فرزندانش را بی نهایت دوست می داشت۰زندگی در پایتخت کشور با عظمت پروس که مارکس آن را :« پایتخت سربازها با کلاه های بلند اما بدون کله۰» می خواند به خودی خود کسل کننده بود۰اما در مقابل مجالس منزل لاسال و مصاحبه با مردمان درجهٔ اول برلین و از جمله افسران عالی مرتبه ارتش که در آنجا گردهم می آمدند رفع هر نوع کسالت را می نمود۰در ضمن مهمانان لاسال مارکس را به شام های مجلل دعوت می نمودند و نشست های متعددی برای آشنا نمودن مارکس با هنرمندان هنرهای زیبا و ظریفه تشکیل می دادند— و حتا یک بار مارکس را به پارلمان پروس بردند و مارکس توانست در آنجا از بالا خانهٔ مخصوص تماشا چیان شاهد جریان یکی از نشست های پارلمان باشد۰همانطوری که گفته شد خانم ژنی همسر مارکس به هیچ وجه مایل نبود لندن را ترک نموده و در برلین با فرزندانش زندگی نمایند؛ مارکس در این باره به دائی اش « مامایش» لیون فیلیپ » که مقیم هلند بود چنین نوشت:« زن من با کوچ کردن ما به برلین به سختی مخالف می باشد۰می گوید من مایل نیستم دخترهایم در نزدیکی « کنتس هرتس فلد » بزرگ بشوند۰حال ببینیم که خانم هرتس فلد که بود و چرا همسر مارکس از او بدش می آمد۰خانم هرتس فلد از دوستان آقای لاسال بود و بسیار خانم جسور و به طوری که بعضی ها او را بی حیا می دانستند۰خانم هرتس فلد سیزده سال از مارکس و بیست سال از لاسال مسن تر بود۰مارکس در نامهٔ مورخ 24 مارس خود به نانت فیلیپس در بارهٔ این خانم چنین می نویسد:« کنتس هرتس فلد چشم هایی آبی و موهای بلند دارد؛ ابروهای طبیعی خود را تراشیده است و ابروهای مصنوعی به جای آنها نقش می کند — صورتش سن او را کمی نشان می دهد؛ چروک های صورت خودش را با سرخاب پر می نماید۰این خانم می کوشید که مارکس تاریخ بازگشت خودش را به لندن عقب بیندازد۰این خانم نسبتأ متمول بود و مارکس را به منزل خودش دعوت کرد؛ مارکس را به تئاتر برد و یک بار مارکس را به باله ای که سه ساعت به درازا کشید برد۰و به ویژه برای اینکه به مارکس خوش بگذرد و به فامیل سلطنتی اهانت کرده باشد؛ برای خودش و مارکس در آن شب تکت لژی را خرید که در طرف دیگر آن « ویلهلم و ملکه » نشسته بودند۰این خانم در محافل برلین بسیار شهرت داشت و وقتی همسر مارکس شنید که شوهرش به همراهی این زن به تئاتر رفته است؛ بیشتر به مارکس فشار آورد که پیشنهاد لاسال برای پذیرفتن سردبیری روزنامه را رد نماید۰مارکس با اکراه بالاخره برلین را ترک نمود۰اما در رفتن به لندن از خود هیچ شتاب و عجلهٔ نشان نداد و هفده روز طول کشید تا به لندن رسید۰ مارکس در این هفده روز به شهر کلن آمد و بعد به زادگاهش شهر « تری ار» به دیدن مادر هفتاد ساله اش رفت۰مادر مارکس سفته هایی که پسرش در موقع گرفتن وام های مختلف امضاء کرده بود؛ مادرش تمامی آنها را بر گرداند و آن وام ها را پرداخت شده تلقی نمود۰و در نامهٔ که به لاسال نوشت:« این اقامت برایم بسیار با صرفه بوده است۰مارکس این عمل مادرش را به خصوص از این نظر مهم و لطف آمیز می داند ؛ زیرا تصور نمی رود که او مدت زیاد دیگری عمر کند و پس از فوت او قطعن وراث این خانم این وام های ناپرداخته را از او « مارکس» مطالبه می کردند۰مارکس روزهای خوش و توأم با احترام زیادی که در برلین گذرانده بود و بالاخره با تصفیهٔ وام هایی که مارکس به مادرش مدیون بود و همه و همه مارکس حق داشت که این مسافرت را از هر لحاظ موفقیت آمیز بخواند۰بالاخره مارکس پس از اقامت کوتاه نزد مادرش به شهر کلن آمد و سپس به شهر « رتردام » و « آمستردام » که در آنجا اقوامی داشت رفت و بعد از هلند با کشتی به لندن عزیمت نمود۰

( پنج دقیقه بعد از تولدتان نام ، ملیت ؛ دین و زبان شما را تعیین می‌کنند و شما بقیه زندگی‌تان را صرفِ دفاع از چیزهایی می‌کنید که خودتان انتخاب و گزینش نکرده‌اید !

وينسنت بنت )

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها