باختری که کس نه دیده ونه شنیده
قبل از اینکه شناخت از باختری خود را بیان کنم ، باید اذعان بدارم که باختری اولتر از همه وطن پرست ، ملت پرست، حقیقت پرست عدالتخواه عدالتخواه اجتماعی،سیاسی وعدالتخواه اقتصادی بود، ورهایی ونجات طبقات ستمکش ومظلوم افغان رااعماق وحضیض به اوج وصدر میخواست.
وقت را مغتنم شمرده بدین وسیله به تمام اعضای فامیل محترم باختری ، به ملت شریف افغانستان که فردا ارزش این کوهر نایاب خود را درک خواهد کرد که چون مانند تمام فرزند ان صدیقش مثل همیش خاک های از خود و بیگانه بی ماتمداری او آنها را میبلعد، ، به تمام عناصرآگاه ورزمنده وبه تمام معنی یابان شعرتسلیت عرض میکنم.
.
اولین باربا باختری در مجمع عمومی که برای بنیانگذاری "سازمان جوانان مترقی "تهیه دیده بودیم با بلندی قامت ونازک تدامی وچند جمله تشریفاتی اش آشنا شدم . آشنایی ودید وادید مابعد از آنکه ما سه نفر از طرف سازمان بحیث هیئت تحریریۀ جریدۀ "شعله جاوید"معرفی شدیم با استدلالات منطقی واستواری برای بکرسی نشاندن حقیقت وتمنیات سازمان اورا بیشتردرک کردیم معترف شدیم .کارما سه نفر عضو سازمان( داکتر هادی محمودی باختر ومن) با زنده یادان انجنیر صاحب عثمان ، داکتر صاحب عین علی بنیا د واسحاق مضطرب صاحب باختری(نگارگر) روز بروز عمیقتر و
وجدی تر .ژرفترمی شد وانکشاف میافت.
با نشر شعر "تو ای همزنجبر وهم سنگر"در اولین شماره اخبارشعله جاوید، خوانندگان با نوآوری، آفرینشگری وترصیع کلمات آهنگین با مفهوم عالی یک دعوتگر،با یک ستارۀ درخشان درآسمان فرهنگ کشورآشنایی یا فتند .وباین وسیله خلاقیت هنری وطلوع این آفتاب ادب وفرهنگ دری ،
ا ند یشه گر ملی، روح وطن پرستی د ر قلب جوانا ن رزمجوونورس جای گرفت، وتا اعماق روح شان نفوذ کرد وگفته هایش بحیث سرود رزم انگیز مظاهره کنندگان قرار گرقت.
دیدارهای هفته دوبارد رکا نون اخبارشعلۀ جاوید علایق ودوستی وقرابت شخصی ما را سبب شد. باری بنا برفیصله سازمان من وباختری موظف به دیدار زنده یاد میوند وال فقید ادیب وفرهنگی پیش کسوت شدیم ، تابا عث جلب علایق او به همسویی وهم جهتی با اخبار خود شویم .در
نخستین دقایق صحبت ، میوند وال صاحب با کلمات مطین وفخیم وطرربیان نوین ونوسا زی و جمله پردازی واصف باختری روبروشد وبعد ازکسب استیذان که اوراجلالت مآب ، وزیر صاحب ویا میودند وال صاحب بنامیم جناب شان زیاد متحسس شدند . بزودی دیوار های یخ فروریخت وقدرت ،
توانایی ،استواری واستدلال باختری برای جلب رضاییت وبر کرسی نشاندن حقیقت ، تازه جوان مبارز ،اندیشمند وصاحب ایمان واراده قوی را از نظاره گری به پذیرش نشست .من به اجازه میوند وال صاحب نکات مرد توافق را یاداشت میکردم ودرخاتمه صحبت ها ورقه را به اقای موندوال
پیش کردم وبعد از قرائت با دوسه جمله وخط زیبای شان مرقومه را مزین ساختند .من حتی بدون اشارۀ گوش چشمی به باختری با عرض این جمله که شما شخصیت مبارز وپیشکسوت علمی وفرهنگی افغانستان هستید ، شخصیت شما سند است نوشته های اقای میوند وال صاحب را قطع نمودم ونوشته های خود را با کبریت باخترحریق نمودم ونوشته های میوندوال صاحب را با حرمت بحضورش تقدیم نمودم ودر منتهی حیرت بعداز چند ثانیه میوند وال صاحب هم نوشته هایش رابدست شعله ها سپردو من بااین حرکت ان.. بی خواستم احترام وحرمت واعتماد ان..بی جوانان مبارزی را که نو آشنا شده اند به منصۀ ظهور بگذارم، وهمینطورهم شد صحبت ها بسیار دوستانه تر، مهربانانه ترو پر از لطف بزرگوارانه شد . باختری در حلقه رابط سازمان ازین حرکت جسورانه واعتماد آورانۀ من با اینکه استیذان وتائید او رانگرفته بودم مطابق خصیصۀ ذاتی دوستی ومردانگی خود دفاع کرده بود اما نتوانسته بود مانع شماتتم شود.
زمانیکه رفقای سازمانی فیصله کردند تا بملاقات پروفیسور صاحب نوین برویم با اینکه هر قدر اسرار کردم واستنکاف ورزیدم ، تحت شعارکه فا میل شما را همه ملت افغا نستان ارج میگذارند واطاعت ازدستور (نه کور کورانه بلکه آگاهانه) حاضر شدم که با ز با واصف باختری بملاقات آقای نوین بروم . پروفیسور نوین بر خلاف آقای میوند وال ، آدم سر زنده ، بشاش، خوشبرخورد وبا صحبت باز بود. وقتیکه نوین صاحب آگاهی یافت که شعر"تو ای هم زنجیر..." از همین باختری جوان است ، استاده شد اورا به آغوش کشید واورا مورد لطف قرار داد و شعرش را ستود
و تعریف ها کردو صحبت رسمی با جملات فخیم ومحضرداری سهمگین باختری آغازشد وبعد از تعاطی جملات پر تکلف ، صحبت زود شکل دوستانه و شا د ما نا نه گرفت وپیشنهاد ما بسیار با خوشروئی مورد تا ئید قرار گرفت تا با اخبار های خود همسوئی ومه جهتی در راه پخش افکار وطن پرستا نه ومردم خواهانه باشیم وسفیدی کاغذ اخبار های خود رابا سیاهی انتقادات نا وارد ودشمنانه متکدر نسازیم وآقای نوین واخبار ترجمان تا آخر باین پیمان وفادار ماندند.
مجلس با آقای نوین فوق العاده خوشآیند وپر از طنز وشنگولی بود. کوه بلند حافظۀ باختری با خواندن اشعار قد ما وشطحیات طنز آمیز فصحا ی ماضی باعث اعجاب آقای نوین شده بود ومجلس ما با اکیدا تاکید بر نکات مورد تائید خاتمه یافت. مسرت دوستان سازمانی را سبب شده بود.
باری اختلافات دربین رفقای سازمانی درقندهارجنجال بر انگیز شده بود وبا تلاش های مکرر سازمان مرفوع نگردیده بود چه که به سر حد و نقطۀ وخیم رسیده بود ، بازهم ما دونفر موظف شدیم که به قندهاربرویم وبر این نقیصه نقطه پایان بگذاریم . رفتیم وطرفین متخاصم با دیدن عظمت و جبروت باختری خشم شان فروکش نمود ومحضرداری سنگین وسهمگین باختری ، استدلال محکم واستواری وارائه ادله فراوان از تاریخجه احزاب بزرگ وپیروزمند ، هردو طرف را به سکوت وادا شت وبعد از چند مجلس چند ساعته وتا نیمه های شب بالاخره هردو طرف انتقادات خود را تحریری نوشتند وبا مرور چندین باره آن وتذکر یاداشتهای ما باز در مجلس مشترک با تلاش زیاد وصرف مساعی زیاد قادر به حل آن شدیم .شخصیت محبوب القلوب باختری اثرات مهمی در حل وفصل قضایا داشت . وباز خوشبختانه مورد تمجید دوستان سازمانی قرار گرفتیم.
در اثر ارتباطات عدیده وخوشبینی های حاصله در زمینه صحبت بر سرمسایل تشکیلاتی با جاودان یاد مجید کلکانی صاحب مقدور شده بود،ما دونفر با شمول داکتر هادی محمودی توظیف شدیم . که باختری عزیز بعد ازیکی دوصحبت ابتدائی بکاردیکری مامورشد و من داکترهادی محمودی 15 -20مجلس با شادروان کلکانی صاحب به صحبت ها ادامه دادیم ودر اخیر ارائه گزارش نهائی من نسبت زیاد خوشبینانه بودن مورد تائید دوستان قرار نگرفت .
باختری درسال چهل وهفت در زندان قلعۀکرنیل محبس دهمزنگ عضو رابط ما با سازمان بود ودرهر پایوازی ما جضور میداشت و فیصله های سازمان را بما میرساندو پیشنهادات ما را مطابق اصول خودش که ازبحر بی پایان حافطه اش منشا میگرفت بدون گرفتن یادداشت میشنید و انتقال میداد. در یکی ازروز ها در حلقۀ کوچک از جوانان زنده یاد قاسم واهب شعر گونۀ مرا بنام "شمع" بخوانش گرفت که درجائی آن گفته شده بود که"تکیه دارم من به پای خویشتن" با ختری با تبسم ملیح گفت که :"ما دگر هیچ" .
{اسمای مجبوسین درین دوره در قلاع کرنیل محبس دهمزنگ ازین قراراست که بعضا ارجمندان حتی مثل محترم شیرآهنگرعزیز را هم به اشتباه وادشته که یک تعداد نامها راتذکر ندهند.هفده حویلی جداگانه برای ما ساخته بودند .انجنیرعثمان ،داکتر هادی محمودی وقاسم واهب در یک حویلی- داکتر بنیاد و عبداالله رستاخیزهریک در حویلی های جداکانه - داکتر رحیم محمودی عظیم محمودی، مضطرب باختری وداکتر سیف الرحمان محمودی در حویلی جداگانه خودشان، ومن (داکتر عبدالله محمودی)با داکترکاظم دادگر و سید بشیر بهمن در یک حویلی قرار داشتیم .}
واصف باختری در ولایت مزارشریف عضو رابط ما بود و یک شب بعد مسموع نظرات، انتقادات وپشنهادات تمام اعضای حلقه، به درخواست یک دوست جوان که قبلا حضورا با باختری آشنائی نداشت "که شما باید یاداشت بگیرید"، تغافل کرده بود وفقط با تبسم وتکان دادن سر اکتفا کرده بود که دوست را قانع نساخته بود. بعد از صرف غذا به بهانه برداشتن پیاله چای (شب از نیمه گذشته بود) حرف های دوست جوان را نعل به نعل وهمچنان انتقادات دگر دوستان و پیشنهدات آنهارا درزمینه نظرات او ارائه کرده بودند بیان کرد و دوست شاکی را رق در حیرت سا خت . و درهمان شب پیشنهادات تازه اندیشا نه زنده یاد نا د رعلی دهقانی عزیزی را که بسیار جد ل بر انکیزو آتشین بود بصورت کتبی طالب شد که نظر به خوش خطی اینجانب به قلم من تحریریافت من بقسم شاهد اسم مستعار خود را"پویا" در پای ورق تحریر داشتم که بعد از آنکه اسناد گنجینه سازمان "سرخ ها"بدست خاد وبعدا بدست فرهنگیان قرار گرفت کلمه "پویا" سهواضمیمه نام دهقانی شد که باعث اعجاب دوستانی که دهقانی عزیزرا از نزدیک میشناختند شده بود.
..
در هنگام شکست وریخت سازمان جوانان مترقی وجریان شعلۀ جاوید من در مزار شریف بودم – بعد ازعودت بکابل نظربه علایق دوستی وشناخت زمان حبس ، با داکترداد گر وسید بشیرآغابرای کسب معلومات ثقه ومفصل و چرائی این شکست وریخت و فروپاشی به دیدار باختری که در منزل محترم خسر شان درشوربازار زندگی میکرد رفتیم ،بعد از خوش وبش عادی علاوه بر دیدار،علت آمدن وسوالات مارا داکتر دادگر مطرح کرد ،باختری بعد از صحبت بسیار کوتاه با صدای بسیار مغمونانه شروع بگریه کردن وفق زدن کرد که بکلی مانع صحبت کردنش می شد ، خواهش وتلاش واستغاثه مکررما مانع گریه اش نشد،با آوردن پتنوس چای کمی سکتگی در گریه اش وقع شد اما نه ، نگوئی شمع تنها گریه دارد ناله هم دارد ، ما هم چشمهای ما لبریز گریه شداما ا وبا تمام قلب و روحش با تمام حرکات بد نی اش، چشمش، لبهایش، پنجه ها ودستهایش ناله میکرد و وبما میگفت ای محرمان بگریید کس درعزا نخندد ، خنده اززخم که باور دارد.صرف چای تمام شد بااشاره سرداکتردادگر از جا برخاستیم و بامید دیدار آینده جدا شدیم .من وداکتر دادگر نظر به شناختی که از باختری داشتیم باین عقیده بودیم ، چون تلاش ومساعی فراوان اوممد درکار جلوگیری ا ز شکست وریخت مثمر واقع نشده بود ،خود را ناتوان وله شده احساس میکند و جز گریه چیزی برایش نمانده که ارائه کند ، اما سید بشیرآغا عکس نظر ما را داشت .ما با تاثر وتالم از هم جدا شدیم بدون قرار بعدی.
واصف باختری ارادت شخصی به اکرم یاری داشت ، با اینهم دعوت او را به پیوستن به جمع "سازمان سرخ ها"به علت دست داشتن شان در شکست وریخت سازمان جوانان وجریان شعلۀ جاوید وهمچنان تک قومی بودن کار شان رد کرد وبجمع شان نه پیوست.
شنیده بودم (بخاطر ندارم از کی) که باختری گاهی گفنه که داکتر هادی محمودی حیثیت پدرمعنویم رادارد با وجود این هم با او نرفت وبجمع سازمان ساوو نپیوست . باختری همچنان به داکتر رحیم محمودی نسبت مدیر مسئول بودن اخبار شعله جاوید علاقه خاص داشت اما بجمع دوستان او هم نپیوست . بهمین منوال گاه تجدیدجمع سازمان ساما وپویستن دسته های تازه اندیشان، با آن جمع نیز همیاری وهمکاری نکرد.
چرا؟؟ ، زیرا با شکست وریخت سازمان جوانان مترقی وجریان شعلۀ جاوید در درون خویشتن خویش باختری شکست واقع شده بود . وآن کاخ زیبای زمردین آرزوها ، آرمانها وتوقوعات فلسفی ، اجتماعی وعقدتی اش شکسته بود در مقابل چشمهایش بخاک یکسان شده بود. باختری نظر به خصلت ذاتی جبلی اش نمیتوانست که با پبوستن با یکدسته باتمام گروههای سراسری بقایای سازمان جوانان وشعله ئی هایکه قریب به اکثریت شانرا با نام ونام مستعارشان می شناخت وبا آنها در شرایط ناگواراستبدادی کارو پیکار نموده بود ،طرف قرار گیرد وبه مبارزه وجدل برخیزد. نمیتوانست با توته های قلبش وبا لخت جگرش که از عمرخود دردوستی آنها مایه گذاشته بود به تقابل ، رویا روئی وجدل بپردازد. طینت او چنین سرشته شده بودو پیراستگی حاصل کرده بود، که مبارزه بر ضد دشمن خونخوار وددمنش خون آشامی را که باعث کشتار یک صد وبیست هزار افراد سازمان جوانان وجریان شعلۀ جاوید ، منوران، دانشمندان ،متفکرین ، مردمان آگاه، جسور ومبارز ،شیفتگان راه آزادی وعاشق خاک ووطن وملت افغانستان در سراسر مملکت شده بودند را بدون مبارزه رها کند وتن به تقابل ودشمنی گروهی بدهد .با ایمان به اینکه این شکست درسایراحزاب ومملک جهان نیز رخ داده وامابازهم کار را از نو شروع کرده بودند .شاید بعضی اوقات گرفتن چنین تصممیم ضروت به مشوره دوستان جدی را ایجاب میکرد.؟
همان بود که سری در جیب خود دزدید و برد پناه آنجا با این شکست دیگر باختری تنهای تنها شده بودو چون سپندی بود درآتشی که نپرس. آن شکست به باختری میگفت که مردی چو شمع در همه جا جاه نگاهدار وتکرار میکردکه سر بکف گیر وآبرو بردارو آنچه در خانه گم کرده ئی به بیرون در مجو .درین حالت جز سوختن چاره نداشت وبا خویش با تالم میگفت چه روزها چون شمع با شعله ساز کردم وخوب میدانست وپر معتقد بودکه تا شعله درونش خاکستر نشود آرمیدن نکشد زیر پرش.او میدانست که شمع با سوزش میرود از خویش و بدیگر واماندگان میگوید اینست راه ، مقاومت ، استادگی وباز هم مقاومت . وبالاخره همان شکست تندیسه آرزوها وتمنیات، در درون باختری هم سبب فروپاشی عظیم شد.اما آن شکست فرو پاشی آرمانها ، باعث زابل شدت ومحوخواسته های اساسی وارجمند سازمان جوانان که اعتقاد به آزادیخواهی،وطن پرستی ،ملت پرستی ،وعدالتحواهی وعدالتخواهی اجتماعی واقتصادی و ایمان به اندیشه نجات زحمتکشان وتهیدستان از چنگال خون آشام ستمگران وددمنشان پرچمی وخلقی وخادی، بود نشد بلکه بیشتر به آن مقید وپایبند شد،و بیشتر تنمیه حاصل کردوتعمق یافت. او آن آرمانهای والای سازمان جوانان مترقی را در سینه خود چون گنجبنه ئی نگاهداشت وآنرا در سطوح مختلف فرهنگی در عمل پیاده کرد. باختری که تنهای تنها شده بود، آن وظیفۀ را که گنجینه تاریخ مبارزاتی ، تاریخ وفرهنگ گژن بیخ فرهنگ ملی بعهده اش گذاشته بود باصداقت ،راستی وعشق زایدالوصف پیگیری کرد وبمنصۀ ظهور گذاشت. و همان شکست شد آخر چو موجش بجلو رقتن و خلاقیت. باختری چون سایۀ لرزنده در سنگلاخ شعر وادب پیش می رفت سعودمیکرد ودرفش کیانی را حمل مینمود (در جاهائی که زمین خورده باید لوح یادگاری ساخته شود) تا دربلندای قله پامیر به اهتزاز در آورد.
واصف باختری در زندان پل چرخی در برابر برق دادن های متواتر و در مقابل بیان یکی از سادیستان خادی پرچمی که کفته :" سیم را در زبانش وصل کن که از شعر گفتن وشعر خواندن بماند"بازهرخند وسکوت جواب داده بود ودر زیرضربات کشنده گلآآغای دلگی مشر که هر هفته تکرار مشد و هر بار خورد خمیرش میکرد وشکسته وخون آلود در میدان رهایش می نمود جز سکوت تحمل مردانه چیزی برای گفتن نداشت واز جمع یک صد وهشتاد نفری داخل اتاق هیچکس به یاری اش بر نمی خاست ونمیتوانست برخیزد و از تملق دروغگویان دروغین آموخت که وفا پیشه کند و ازین قوم آئین جفا بنگرد. د ید که اطرافیانش که خنجر شدن ار نتوانند دسته اند.
او که در همه جا درمحاط دشمنان وکینه توزان و سخن چینان بود در اندرونش کسی به او میگفت اگر آدم سرشتی درچراگاه خران مگذر. دروازه های رندان باز شد اما باختری هرگز آزاد نشد زیرا او میدرد که هرجا میرود در دام صیاد است.
باختری از بس ازهجوم فساد پیشکان خادیست های جنایتکار در لباس نویسنده وشاعر وفرهنگی به بتنگ آمده بود که باری شعر زنده یاد وطن پرست ومبارز نستوه محترم باقی قایل زاده راخوانده بودکه نرگاو ها هرانچه کند باشد آنطرف اسوده نیست هیچکس از مادیان گو و به این طریق انزجار خود را به گفته های خانم راتب زاد که گفته بود شعله ئی ها واخوانی ها باید دریک گور دفن شوند، ابراز نموده بود .
باختری آموخت که رندگی در صدف خویش کهر ساختن است و چون کهر کسب عزت ا سان نیست. زمانه وزندگی پرازمشقت وهجومدشمنان دست آموزدستگاه جهنمی خاد و جستجو گران جاه ومقام در سخن چینی وزربکف آوردگان مغرورپر جاه وجشم کجا و استغناوغرور فقیرانه باختری کجا. و به باختری آموخت که نباید اگر از حیا که نگذشته ئی به فسانه پرده کس مدرودیگر دشمن تراشی نکن وخفت اهل وقار (ا) بیمقداررا دریدن مخواهد وبرهمین اساس او هیچکس را چه درحضوروچه درغیاب به بدی یاد نکرد . گذاشت تا بیخبر بمیرند درحین خود پرستی، او عیب رندان(ا) رانگفت ومعتقد بودکه مدعی گرنکند فهم سخن سراو سرخشت.او که سینه اش از آتش وشعله عشق جانانه می سوخت دود آه سوزانش اورادر همه جا رسوا می ساخت.
باختری شاد وخندان وطنز گوی بعد ازین شکست ، هرگز شادی نکرد، نخندید و در هیچ محفلی بشادیانه ننشست. او جاودانه ماتم داربود و هیچگاهی لباس ماتم از تن نکشید او ماتمدا ر یکصد هزار انسان شریف وسرمایه ملی بود. در نزد یکتعداد دوستان سوال لا جواب است که چرا او همیشه غمگین ، ماتمزده وبخود فرورفته است؟ همه ئی دوستان آگاه میدانند که در زندگی خانودگی وشخصی باختری واقعۀ اسفناکی که او را تا آخر عمر متالم وغمگین بسازد واقع نشده است ،هیچ صدمه بزرگی رخ نداده که ازنظردوستان مخفی مانده باشد. جز آن شکست وریخت سازمان جوانان و جریان عظیم شعۀ جاوید. آن آتشی که در دل او شعله میکشید اگردردامن شیخ بینا ونا بینا واطرافیانش می افتاد دیگر به او (باختری) که ازشرار عشق سوزخته بود نام گناهکارۀ رسوا نمی دادند.او نوشته ئی که بر برگ گلها باخون شقایق نوشته شده بودخوانده بود که فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت و سخن عشق نه آنست که آید به زبان .
با دوست ارجمند ومشفق ومهربان وهمیشه خوش یاد سرور آذرخش در خراب آباد پاکستان بدیدار باختر رفتیم، شکسته بود وسخت هم شکسته بود، ساعتی چند نشستیم واو دود کرد وما نوشیدیم وبرای آخرین بارخنده های قاه قاه موزو ن وشعرانه اش راشنیدم حرف زدیم وشنودیم. نه از گذشتۀ خونبارحرفی زد یم ونه از حال ذ لت بار فعلی ونه از آینده تودرتو اسرار آینده. چیزهایئ گفتیم که نه کس دیده نه کس شنیده ، از قضا هیچکس مخل واقع نشد و یا ماه اگر بدر کوفته بود جوابش کرد بود.گفتیم وخندیدیم. باختر باوجود فقر ویرانگر که دامن گیرش بود مشگوله میراثی را سکه نزد وبرای برخورداری ازخوان یغما لعل وزمرد لاجورد وزبرگد، برای کسانی مدیحه نگفت وسیاهی قیرگون را به سفیدی شیروشیرینی گووارا شیر نستود. دردهای روز بی سگرتی اش و شکنجه های جام تهی شامگاهش را میتوانم تصورکنم که هرگز یخن دخت رز را نگرفت وگلایه نکرد که هزار میکده لبریز وجام ما خالی.او به نزد فلک سر فرو نکرد ونه از کنهش آن پیر کهنه گذ شت .
شنیدم که کابل رفته ووزرای خارجه وتحصیلات عالی با موتر زره به استقبالش به میدان آمدند.
در پایان باختری به فقیرستان آمریکا برگشته بود ، پرسیدم به گنجینه ات برگشتی ،گفت مگر راه دیگری در پیش بود.
واصف باختری بحکم آنکه سوختگان وارث همدیگر اند برای دست شکسته شاملو شعر گفت وبرابش فرستاد اما او ناجوانمرد با اینکه ازاز طریق شاعران توده ئی ونویسنگان توده ئی که دراخبار ها ی بی حقیقت کار میکردند واز حبس وشکنجه های طاقت فرسای او آگاهی میافت دل رنجیدۀ اورا به سطری شاد نکرد. به دماغ خود فروشان چقدر هوا نشسته .
در آمریکا به دعوت دانشمند محترم ودوست د یرینه وعزیزالقدرم داکتر حبیبالله انور شرط حضور و دعوت واصف باختری را در قبولیم قبولاندم در مجلسی حدود صد نفر گلهای سر سبد جامعۀ کلیفورنیا که بخاطر من وخانمم کریمه جان محمودی ترتیب شده بود اشتراک نمودند. برای آخرین بار اورا دیدم که هنوز توان دود کردن سکرت را داشت واین آخرین زیارت ما بود. چه آخرینی.در آن محفل در جمع دوستان برای اولین باربه دیدار شاعر فرهخته وزیباروی وزیبا گوی سرکارخانم صراحت وشاعر نغز گوی فانی صاحب مشرف شدم ، اینهم از عمر شبی بود که حالی کردیم . شاید در آن مجفل ویا جای دیگری از دوست ارجمند احمد شاه جان ستیز شنیدم که از واصف نقل قول میکردکه گفته : داکتر عبدالله محمودی و کریمه جان محمودی هرگز دوستی شانرا در قسمت من پس نگرفته اند، عین حقیقت است که امروز با دل خونبن عزادار هستیم .
با تاسف امروز هم مثل همیش یک تعداد متعصبین قومی ولسانی از فاجعه مرگ باختری سوءاستفاده میکنند کلپ وصحبت باختری را صد باره نشرمیکنند وآنرا پرده ساترافکار پشتون ستیزی خود میسازند و در معرض دید همه قرار میدهند تا دشمنی اقوام وزبان را که دیروز به امروخواست استعمار گران برای تفرقه وشکستاندن اتحاد و استحکام آهنین مردم افغانستان بود امروز هم به آن شغل شریفانه ادامه میدهند.آیا تک ریشه زبانی ، امروزچه مشکل ملت افغانستان را حل میکند ؟ بجز ایفای آن وظیفه مقدس دینه. واز جانب دگر میکوشند تا لبه تیزتیغ وبرنده افکار آزادی خواهی ، مقاومت واستادگی اورا دربرابردد منشان پرچمی وخلقی وخادیستان کند جلوه دهند و مه آلودو پنهان سازند تا خوبتر دیده نشوند. با ترویج افکار تشابه اشعار واصف باختری به فلان و بهمان شاعر بیگانه میخواهند استقلالیت وبرومندی واصف رابرای دلخوشی و رضامندی خرپولان جواد و سلطه جو از روی عقدۀ خود کم بینی برسر زبانها بیندازند . واصف از اثر جهش کروموزومی، پشتکاروایثارگری و نبوغ خود از اثر نوشیدن جامی از تنگ "ماو" سر کشیدن پیمانه از خمستان لینن وستالین وآشامیدن سبوها ازدریای زلال مارکس وانگلس ، دود چراغ خوردن و زحمتکشی ،. واستقامت واستواری به خداونگاری شعر وادب دری رسید ، نه از تقلید این وآن
واصف کیست ؟
سیاستمدار شاعر یا شاعر سیاستمدار؟
مبارز شاعر یا شاعر مبارز؟
مقا ومتگر شاعر یا شاعر مقاومتگر؟
آیا میشود " هوچی مین" را شاعر معرفی کرد وازمبارزات سیاسی وخدمات رهائئ بخشش او چشم پوشید ؟
آیا میشود "ماو"را بحیث شاعر شناساند وکارنامه های سیاسی اورا از نظر دورداشت ؟
آیا مسشود یر شاعر بودن مارکس مکس کرد وغنامندی نویسندگی وسیاسی اورا نادیده گرفت ؟
آیا میشود برشاعر بودن ویکتور هوگو قیل وقال براه اندخت وخلاقیت اورا در قسمت رومان نوسی از نظر انداخت ؟
آیا می شود بر دیپلومات بودن پابلو نرودا اکتفا کرد و شاعر بودن اورا در سایه کشید؟
واصف کیست؟
لب فرو بستم که د شمن مرده پندارد مرا زنده در گور سکوتم از زبان من مپرس