جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس — 1818 — 1883 بخش ۴۸ 

ز لحظه ای که بشر توانست وقایع را ثبت و ضبط کند؛ دیگر نه عصا مار شد؛ نه دریا شکافته شد؛ نه ماه به دو نیم تقسیم شد؛ نه کودکی بدون پدر زاده شد؛ نه مرده ای زنده شد؛ نه انسانی در دل ماهی رفت ؛ نه شتری از دل کوه بیرون آمد؛ نه آتشی گلستان شد؛ نه انسانی با جانوران سخن گفت؛ نه کسی سوار بر قالیچه ای پرواز کرد و نه

پیامبری ظهور نمود؛ ولی حماقت همچنان پا بر جا ماند‌۰فرید ریش نیچه» باید روشن تر و ملموس تر این سخن بی نهایت ژرف جناب نیچه را بیان نمود : برای این؛ آن اتفاق ها دیگر رخ نمی دهند چون همهٔ آن ادعا ها دروغ های شاخداری هستند که هزاران سال در گوش کودکان تبلیغ نمودند و صدها میلیون انسان را فریب دادند؛ اما اکنون زمان و عصر دیگریست؛ مشت عوام فریبان باز شده و طشت رسوایی شان از پشت بام افتاده اند و نسل جدید ‌‌نمی خواهد با توهمات و خزعبلات و لاطائلات پوسیده ای که نه خرد خود بنیاد امروزین آن را تأیید می کند و نه اخلاق نوین آن را می پذیرد و نه هیچ منفعت مادی و فکری و اخلاقی برای بشریت دارد را بپذیرد ؛ پس هیچ دلیلی معقول و خرد پسندی نمی توان یافت که انسان خردورز کنونی مانند گذشته سر تعظیم فرود آورد و چشم ‌و گوش بسته از آنان پیروی و تبعیت نماید ؛ هر چند شوربختانه کم نیستند کسانی که هنوز هم کورکورانه و بدون شناخت همان مسیر غلط را می روند ؛ اما خوشبختانه بسیاری دیگری نیز هستند که نمی خواهند بر اساس آن باور ها و اعتقادات زندگی نمایند؛ هرچند به گفتهٔ نیچه بدبختانه هنوز حماقت ها ادامه دارند و تا پاک شدن ذهن انسان ها از آن خرافات راه بس دور و دراز و پر سنگلاخ در پیش داریم۰ ما فقط به خانه تکانی پیش از نوروز نیاز نداریم بلکه پیشتر ‌و بیشتر از هر چیزی به یک خانه تکانی ژرف و عمیق فکری — فرهنگی سخت نیازمند هستیم ۰بر گردیم به جناب مارکس( ژاک ژولیار در بارهٔ مارکس چنین می گوید‌ : « هریس » خدای یونانی راهنمای مسافران و هدایت کنندهٔ ارواح ؛ تجسم مهارت و ترفند ؛ پدید آورندهٔ دانش‌ها » نیست۰همچنین مارکس نیای افسانه ای که باید اختراع آتش و ریشه کن کردن غولها را بدو منسوب دانست نیست۰بلکه مارکس شخصیتی تاریخی است که واقعن حیات داشته است؛ که باید او را همان طور که هست شناخت و آثار او‌ را همچنان که آثار کانت و دکارت را بررسی می کنند؛ بررسی کرد۰» زیر بنای فکری و آرمان مارکس « رهایی » بشر است۰و این دیدگاه مارکس عالیست؛ اما در جهان سیاست جستجوی آرمانی ترین راه؛ آب در هاون کوبیدن است؛ باید در صدد یافتن بهترین راه ممکن بر آمد۰ بدون تردید رهایی آرمان والایی است؛ اما دور از دسترس۰در نتیجه بازهم از وادی یوتوپیا سر بیرون می آوریم۰در صورتی که آزادی؛ گرچه به دست آوردنش دشوار است؛ در قلمرو امکان قرار دارد۰‌پس نخست باید دنبال آزادی بود که با وجود همهٔ مشکلات که سر راه هستند؛ نسبت به «رهایی اتوپیایی» به چنگ آوردنش آسان تر هست۰بعد از این مقدمه می پردازم به کدورتی که بین جناب انگلس و جناب مارکس رخ داده است۰گاهی بین بهترین دوستان نیز سؤتفاهم و آزردگی ایجاد می شود؛ ولی مهم این است که بعد به تفاهم برسند؛ چیزی که بین مارکس و انگلس اتفاق افتاد۰مارکس پس از چند هفته اقامت در برلین در منزل لاسال و لذت بردن از مهمان نوازی او بالاخره علیرغم میلش برلین را به مقصد لندن ترک نمود۰خاطرات خوش این مسافرت چندان به طول نینجامید! به زودی جیب مارکس خالی شد و دوباره خودش را در چنگال طلبکاران یافت۰گرچه تلاش نمود که تا آنجا که می تواند مجددأ از دکانداران محل به طور نسیه نیازهای ضروری زندگی را فراهم آورد؛ اما بالاخره مجبور گردید که دست به دامان دوستش انگلس بزند۰هرچند خود انگلس در این موقع دچار تنگنایی اقتصادی بود— چون وضع اقتصادی کشور انگلستان به علت به طول انجامیدن جنگ های داخلی آمریکا و نرسیدن پنبه به کارخانه های نساجی انگلستان بسیار ضعیف شده بود— در نتیجه مقدار فر آورده های کارخانهٔ پارچه بافی انگلس در منچستر و در آمد انگلس به اندازهٔ تقلیل یافته بود که انگلس به سختی از عهدهٔ مخارج روزانهٔ خود بر می آمد۰به همین علت جناب انگلس در منزل دوست دخترش « ماری بورنز» به سر میبرد۰ و انگلس می گوید:« برای اینکه مجبور به پرداخت کرایهٔ خانه نباشم۰»در این صورت روشن است که انگلس نمی توانست به دوستش مارکس کمک نماید۰اتفاق بدی دیگری که به انگلس افتاد این بود که خانم ماری بورنز که انگلس بسیار دوستش می داشت در سال 1863 بر اثر سکتهٔ قلبی در گذشت و مرگ او انگلس را به شدت تکان داد۰روز هفتم ژانویه انگلس در بارهٔ این فاجعه به مارکس نوشت:« ممکن نیست بتوان برای تو شرح دهم که فوت ماری تا چه اندازه مرا غمگین کرده است۰این زن بیچاره از روی قلب مرا دوست می داشت۰»مارکس یک روز بعد برای انگلس پاسخی نوشت و در این نامه به طور مفصل از گرفتاری های مالی و سختی زندگانی خودش شکایت نمود؛ و در بارهٔ فوت ماری بیش از یکی دو جمله چیزی ننوشت۰« خبر فوت ماری مرا بسیار متعجب و متأثر نمود۰او زن بسیار خوش طبیعت و با ذوقی بود و صمیمانه به تو علاقه مند بود۰»واضح است که این نامهٔ خود خواهانهٔ مارکس؛ انگلس را بی اندازه ناراحت و دلخور ساخت؛ و به انگلس ثابت نمود که مارکس به غیر از خودش برای احساسات اشخاص دیگر اهمیت و ارزشی قائل نمی باشد۰نامهٔ نامهربانانهٔ مارکس باعث رنجش انگلس شد؛ تا آنجا که چندین روز نخواست و نتوانست به نامهٔ مارکس پاسخ بدهد۰انگلس صبر نمود تا آتش خشم اش فرو نشیند تا بتواند دست به قلم ببرد و به دوست اش که سخت از او دلخور شده بود چیزکی بنویسد۰ بالاخره انگلس قلم را بر داشت و چنین به مارکس نگاشت:« مارکس عزیز : قطع دارم که تو خودت قبول داری و درک می کنی که امر کاملن طبیعی بود اگر بازتاب سرد تو نسبت به مرگ ماری — این فاجعهٔ عظیم - مانع گردید که من زودتر از این به نامهٔ تو پاسخ بدهم۰همهٔ دوستان من ؛ حتا آنهایی که درجهٔ دوستی من با آنها فقط در سطح آشنایی است؛ در این موقع که چنین ضربهٔ سخنی به روان من وارد آمده است؛ صمیمانه به من تسلیت گفته اند؛ و بیش از آنکه من انتظار آن را داشته باشم محبت نموده اند۰اما تو فقط بدان قناعت کردی که برتری عقل و دانش خودت را نشان بدهی! بسیار خوب ! اینطور باشد! سپس انگلس در این نامه به گونهٔ سرد به مارکس نشان می دهد که مارکس چگونه و از کجا می تواند وام های به دست آورد: از انجمن های که کمک مالی می کنند و از بنگاه های بیمه۰این پاسخ دندان شکن انگلس به نامهٔ مارکس ؛ مارکس را مانند زلزلهٔ ده ریشتری لرزاند و تکان مهیبی داد تا برای همیشه برایش درس عبرتی باشد۰مارکس نیز نتوانست زود به نامهٔ انگلس پاسخ بدهد؛ هرچند در وضعیت معمولی این دو دوست صمیمی همان روز به نامه های همدیگر پاسخ می دادند۰مارکس به خوبی متوجه شده بود که کارش اشتباه و نادرست بوده است و پیش خودش احساس شرمندگی می نموده است۰بالاخره مارکس نیز مجبور به پاسخ گفتن شد۰در روز چهاردهم ژانویه سال 1863 مارکس نامهٔ پوزش خواهانهٔ برای انگلس فرستاد و چنین نوشت:« از طرف من خطای بسیار بزرگی بود که چنان نامهٔ به تو بنویسم؛ خودم بلافاصله پس از آنکه نامه را در صندوق پست انداختم پشیمان شدم۰یقین داشته باش که عدم احساسات همدردی با تو آن را دیکته نکرده بود— همسر من و فرزندان من گواه هستند که نامهٔ مورخ هفت ژانویه تو که بامداد به دست من رسید به گونهٔ مرا تکان داد که اگر یکی از نزدیکترین اشخاصی که در دور من هستند از دست می رفتند؛ آنقدر ناراحت نمی شدم۰»سپس مارکس توضیح می دهد که گرفتاری مالی چگونه او را بیچاره و درمانده نموده که حتا قدرت هر نوع تفکر عاقلانه از او سلب شده بود۰مارکس می نویسد:« آن شب که من آن نامه را برای تو نوشتم تحت فشار روانی شدیدی بودم؛ در آن شب در آن ساعت جلوی در خانهٔ من وکیل صاحبخانه و قصاب که مطالبهٔ طلب خود را می نمودند— عدم سوخت برای بخاری ؛ نبودن خوراکی و ژنی کوچولو « نام دختر مارکس» بیمار و در بستر ! در این مواقع که من سخت در تحت فشار روانی هستم تنها راه فرار من از چنگال عصبانیت نوشتن نامه های سرد است! عامل دیگری که در آن موقع باعث شدت عصبانیت من شده بود ؛ این بود که زن من خیال می کرد که من وضع ناگوار خودمان را آن طوری که شاید برای تو ننوشته ام۰» راستش این نامهٔ مارکس بسیار دردناک و تأثر آور است که چنین نابغه و اندیشمند بزرگی پول خرید نیازهای ضروری زندگی برای خانواده اش را نداشته است۰به قدری وضع مالی مارکس بد بوده که حتا فرزندانش نمی توانستند به مدرسه بروند؛ زیرا مواجب مدرسه پرداخته نشده بوده در ضمن لباسهای آنها بسیار کهنه و مندرس بودند که نمی توانستند با آن لباسها بیرون بروند— در این موقع مارکس بدین فکر افتاد که آپارتمان را ترک کنند و مبل ها را در مقابل کرایهٔ خانهٔ که عقب افتاده بود به صاحبخانه ‌واگذار نمایند؛ و خود و زنش و کوچکترین دخترش النور که در آن موقع هشت سال داشت؛ به یکی از خانه های که دولت برای افراد بی بضاعت معین کرده بود بروند۰و دو دختر بزرگ‌تر به سمت معلم سرخانه به منزل یکی از متمولین به نام « کونینگ هام » که او را می شناختند داخل خدمت بشوند؛ و خانم لن شن در خانهٔ یک فامیل متمول دیگری خدمتکار بشود۰خوشبختانه کار به اینجا نکشید که مارکس و ژنی از فرزندان خودشان جدا گردند و رنجشان مضاعف شوند! این بار نیز انگلس با همهٔ آزردگی اش از مارکس و با اینکه خودش در تنگنای مالی بود به کمک دوستش شتافت۰چون انگلس خودش کاسب بود و بهتر به حل مشکلات در اینگونه مواقع آشنایی داشت؛ توانست به یاری مارکس برخیزد و نه فقط مانند همیشه مارکس را از این شرایط سخت نجات داد؛ بلکه پوزش مارکس را پذیرفت و به مارکس نوشت:« تو خودت می دانی که وصول نامهٔ بی رحمانهٔ تو چه تأثیری در من نمود! کسی نمی تواند سال‌های دراز با یک زن زندگی کند و مرگ او شخص را تکان ندهد! من حس می کنم که با در گذشت او قسمت مهمی از جوانی من نیز به خاک رفت۰روزی که نامهٔ تو رسید ماری را هنوز به خاک نسپرده بودیم —نامهٔ تو پس از دفن او برای مدت یک هفته دائمأ در جلوی چشم من بود؛ و نمی توانستم سردی آن را فراموش کنم— نامهٔ بعدی تو به من راحتی بخشید — من خرسندم که با مرگ ماری من؛ آن یکی دوست خودم را از دست ندادم !» انگلس علیرغم مشکلات مالی دامن گیرش شده بود کمک بسیار سخاوتمندانهٔ به مارکس نمود۰انگلس سفتهٔ به مبلغ یکصد پوند به وعدهٔ چهار ماه امضاء کرد و در موقع ارسال آن به مارکس نوشت:« این مبلغ اقلن برای چند هفته از افتادن طناب دار به گردن تو جلو‌گیری می نماید ۰» بزرگ منشی ؛ سخاوت و جوانمردی انگلس ؛ مارکس را به شدت تحت تأثیر قرار داد و به انگلس نوشت:« من از سخاوت تو بسیار سپاسگزارم ! گرچه در عمق قلب من لازم بدان نبود که دلیل و نشانه ای تازه برای اثبات دوستی و از خود گذشتگی تو آورده بشود؛ به علاوه اگر تو شاهد خوشحالی و صحنه های سپاسگزاری فرزندان من بودی دیدن آن لحظات خود بهترین پاداش برای تو می بود۰»در ‌پایان این جستار یک نکتهٔ آموزنده از مارکس و انگلس را در بارهٔ تغییر شرایط و آوردن تغییراتی در بیانیهٔ کمونیستی را می آورم : ( مارکس و انگلس کاملن حق داشته اند ؛ بدون آنکه نظر قبلی خود را انکار کنند؛ در سال 1872 بنویسند که دیگر برای افکار سال 1848 خود « سال نگارش بیانیه» اهمیتی اساسی قائل نیستند و انگلس و مارکس در این رابطه روشن می نگارند:« امروز « سال 1872» باید چندین عبارت بیانیه عوض شود۰ترقی گستردهٔ صنایع بزرگ در بیست و پنج سال گذشته؛ و ترقی موازی طبقهٔ کارگر متشکل در حزب ؛ چندین بخش آن برنامه « بیانیه» را منسوخ نموده است۰) تردیدی ندارم که اگر جناب مارکس در قید حیات بود ؛ در عین حال که برای آزادی ؛ رهایی و عدالت اجتماعی جانانه مبارزه می نمود ولی افکار و اندیشه ها ی خودش را نیز مورد ارزیابی مجدد قرار می داد و افکارش را به روز می کرد؛ و اگر غیر از این باشد باید در متفکر بودنش شکی جدی نمود— و امیدوارم چپ ها و مارکسیست های دو آتشهٔ؛ مارکس تر از مارکس و انگلس به نکاتی ذکر شده عطف توجه را بنمایند۰هر باور و اندیشهٔ که جنبهٔ تقدس و تمامیت خواهانهٔ به خود گرفت؛ بدین معناست که چیزی برای ارایه ندارد و افولش نزدیک هست۰نقد یک اندیشه و اندیشه مند نه تنها توهین به آن نیست ؛ بلکه نشانهٔ زنده بودن آن اندیشه می باشد۰هر موقع دیدید که متفکری دیگر نقد نمی شود؛ به گفتهٔ رند شیراز : به فتوای من بر او نماز بخوان۰


 

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها