به یاد صمیمی که مظهری از صمیمیت و صداقت بود

از آن روزی که زنده یاد داکتر سید موسی صمیمی، رفیق و برادر دوست داشتنی ما به  جاودانگی پیوسته است، هر بار که دست به کامپیوتر و موبایل می بردم تا احساسم را کمی بروز دهم و برسبیل ادای دین چند سطری بنویسم، ذهن و انگشتانم یاری نکرده اند.

 

نوشته هر دوستی را که می خواندم غیر از علاوه کردن یک علامت اشک و آه در ذیل آن توان نوشتن نداشته ام. توگویی جور این فاجعه  دستم را فلج و فکرم را منجمد کرده بود. در عالم خیالم تمام خاطرات بیش از یک ربع قرن  با او می چرخید. آن  رفقا و دوستان مشترک و عزیزمان را که دست روزگار یکی پی دیگری در این چند سال پسین از ما جدا کرده است، مانند فیلمی از برابر چشمانم می گذشتند. نبود هر یک از آن عزیزان مانند زنده یاد داکتر لعلی؛ زنده یاد رسول غلام؛ زنده یاد داکتر سید کبیر میری؛ زنده یاد کوشانی و این بار زنده یاد داکتر صمیمی نه تنها برای ما و حلقه کوچک ما کمر شکن و سخت تمام می شود بلکه یک ضایعه بزرگ برای  کشور دردمند ما نیز می باشند.

 

زنده یادان داکتر سید کبیر میری و داکتر سید موسی صمیمی در سال ۲۰۱۶
آری، چه دشوار است نوشتن و سخن راندن در سوگ یک رفیق. بعد از این که دیدم با کامپیوتر و موبایل نمی توانم بنویسم امروز قلم و کاغذ را گرفتم و خود را در بین اطاق حبس نمودم تا چند سطری برای به رشته تحریر در آورم و به این گونه درد و اندوه ام را کمی تسکین بخشم و آنرا به نیرو تبدیل کنم.
زنده یاد داکتر صمیمی برایم یک انسان نمونه و الگو بود. در جایی خوانده بودم که محمود طرزی که در پرکاری شهره  معاصرانش بود از درد رماتیزم رنج می برد و این درد را با نوشتن و کار تسکین می داد. در اوایل سال های دو هزار میلادی وقتی بعضی از رفقای توانمند ما پیری و ضعیفی را دلیل کم کاری شان می خواندند، این توجیه شان هیچ وقت به دلم چنگ نمی زد چون دوست داشتم هر یکی هم مانند طرزی پرکار باشند. اما من وقتی پشتکار و زحمت کشی صمیمی را دیدم دیگر آن زحمت کشی و درد پای طرزی به نظرم کوچک تر آمد. زنده یاد صمیمی در حالی که سر تا پاه بدنش درد داشت و با مرگ دست و پنجه نرم می کرد؛ به اقتضای هدف دانش افزایی و راه گشایی نسل جوان و مبارز کشور با آرزوی ایجاد یک جنبش آگاه برای تغییرات دوران ساز در جهت یک افغانستان با ثبات، مستقل و متکی بر دموکراسی و عدالت اجتماعی ، مصیبت دامن گیر خودش را به دست فراموشی می سپرد.
تقریباّ دو سال قبل در حالی که کتاب فرگشت جهانی شدن را زیر دست داشت؛ از بیماری بدفرجام اش خبر شدم. من که طبق معمول همیشه جویایی احوال ایشان می شدم چندین باربرایش زنگ زدم تا خبرش را بگیرم اما موفق نشدم تا این که بعد از چند روز گوشی را گرفت و حس کردم که خبر ناگواری است و حالش خوب نیست. گفتم رفیق خیر باشد مرا نگران کردی. دیدم گلویش بغض گرفت و گفت اسد جان برایت یک چیز را می گویم برایم قول بدهی که آن را پیش خود نگه می داری. من که در همان حالت این خبر ناگوار را شنیدم زبانم گنگ شد و توان هیچ سخنی را نداشتم و سکوت کردم. او هم با صدایی گرفته چند حرفی زد و بعد گفت خدا حافظ. من حتا نتوانستم که در مورد این خبر دیگر سوال کنم که قضیه از چه قرار است. این که بعد از آن بر من چه گذشت من دانم و جانم.
چند روز بعد که دوباره کمی سر حال شدم به خود جرات دادم که برایش دوباره زنگ بزنم و خبرش را بگیرم. بدون آن که از مریضی اش  بپرسم گفتم رفیق چه کاری از دستم ساخته است؟ هر چه باشد به این برادر کوچکت امر کن. در جوابم به مانند همیشه با مهربانی و شفقت گفت قربانت، من روز های زیادی در پیش رو ندارم. فقط آرزو دارم که کتاب فرگشت جهانی شدن را تا آخر تمام کنم واگر بتوانم ، پنج تا شش ماه هم برای تالیف یک کتاب دیگر به زبان آلمانی نیاز دارم که تمام مواد آن را قبلا فراهم ساخته ام. هرگاه بتوانم این دو کار را به انجام برسانم، دیگر آرزویی ندارم. من بیش از هفتاد و هشت سال زندگی کرده ام و خیلی هم خوب زندگی کرده ام همین برایم کافی است.
کتاب  فرگشت جهانی شدن را می خواست برای بار دوم با اصلاحات لازم چاپ کند، اما نه ناشر و نه ویراستار به وعده های شان عمل نمودند. از من سوال نمود که اگر کسی دیگری را می شناسم که این کار را انجام دهد. من برایش مشورت دادم که از نشر کاغذی یا هاردکاپی آن منصرف شود و آنرا به شکل الکترونیک چاپ کند و در اختیار علاقه مندان قرار دهد، اما باید اغلاط تایپی آن قبلا اصلاح گردد. این پیشنهاد مرا پذیرفت اما گفت که اگر خودم این کار را کنم برایم زیاد وقت برای نوشتن کتاب آلمانی نمی ماند. من برایش گفتم که حاضرم کتاب را یک بار دیگر با دقت بخوانم و به تصحیح اشتباه ها بپردازم.مطمین باشید که در آن کدام غلطی تایپی باقی نخواهد ماند. شما به نوشتن کتاب تان به زبان  آلمانی بپردازید. در اول خیلی تاکید داشت که خودت مصروفیت زیاد داری،  ومن چطور این کار را هم به گردنت بیندازم و.... برایش گفتم که این یک افتخار است و نه یک کار. سرانحام قبول کرد.او خوشبختانه کتاب مورد نظرش به زبان آلمانی را هم تمام کرد. در آخرین روز ها شش مقاله زیر دست داشت. چهار هفته قبل از جاودان شدن برایم از طریق واتس آپ پیام داد که برایش زنگ بزنم. گفتم خیر باشد و فورن برایش زنگ زدم. گفت اسد جان فردا دوباره به شفاخانه بستر می شوم شاید از آنجا زنده بیرون نیایم و این آخرین صحبت ما باشد. فرزندم آخرین مقاله ام را (دالر زدایی) را با تمام کتاب های که نوشته کرده ام، برایت می فرستد. مقاله را قبل از چاپ با دقت بخوان چون در آن حتما اشتباهات زیاد است،برای من دیگر توان نمانده است که آنرا بازنگری کنم. در مورد کتاب ها با داکتر صاحب رحیم مشوره کن که آنرا در سایت چگونه چاپ می کنید. دیگر برایش توان حرف زدن زیاد نمانده بود هر دوی ما در عالم سکوت و آه و حسرت به گونه ای خداحافظی کردیم. خیلی کوشش کردم که خود را با روحیه بگیرم اما نتوانستم. خدا حافظی از یک رفیق؛ از یک برادر؛ از یک انسان شریف و نجیب و دوست داشتنی آن هم که شاید آّخرین خدا حافظی باشد کاری است بس سخت و استخوان سوز. در طول این دو سال اخیر، پس از هر چند هفته یی با هم از طریق فضای مجازی به اشتراک داکتر صاحب رحیم ؛ معراج جان امیری و رفیع نعیمی تصویری با هم دیدار و صحبت می کردیم. چندین بار اصرار کردم که یک بار دیگر آرزوی دیدار او را از نزدیک دارم اما گفت می خواهم که مرا به این حالت نبینید و همان طور که دیده اید به خاطره بسپارید.
بعد از آخرین صحبت و خدا حافظی ام با او، من و داکتر صاحب رحیم هر روز با هم تماس می گرفتیم؛ درد دل می کردیم و احوال زنده یاد صمیمی را از همدیگر می گرفتیم. 
بلی اگر طرزی درد پا را با نوشتن و کار تسکین میداد آقای صمیمی درد استخوان سوزی را که همه سلول های  بدنش را به غلیان آورده بود  و می دانست که هر روز شاید آخرین روزش باشد، و مرگ در یک قدمی  اش  رسیده است، با کار نویسندگی و عشق به دانش و میهن آبایی و مردمش به هیچ می گرفت و نمی خواست مانع رسیدن به هدف های تعیین شده اش باشد. 
باری از او پرسیدم که به غیر از تحقیق و مطالعه چه را دوست داری. گفت به موسیقی. به خواندن های پشتوی عبیدالله جان و عبدالروف قندهای گوش میدهم و چشمانم را می بندم و فکر می کنم که به قندهار هستم. عجب لذتی دارد. او با آن که بیشترینه عمر گرانبهای خود را در خارج سپری کرده بود اما تا آخرین لحظات رندگی به فکر مردم و وطن آبایی اش بود. یازده اثر تحقیقی او که شش اثر آن به زبان آلمانی و پنج اثر آن به زبان فارسی نوشته شده است که بیشتر از پنج هزار صفحه می شود و هر یک در نوع خود بی نظیر است؛ شاهد این مدعا است. تا جایی که من می دانم تا کنون هیچ روشنفکر متعهد (به مفهوم دقیق کلمه) دیگر افغانستان در نیم سده گذشته با این ژرفا و پهنای عملی آثار پرشمار نیافریده است.
او نه تنها در تحقیق و علم و دانش زحمت کشیده بود، بل از نگاه اخلاق فردی و مشرب اجتماعی نیز  یک انسان نمونه بود. داکتر صمیمی به معنی واقعی این کلمه انسانی صمیمی، صادق،برده بار، با حوصله و شکسته نفس بود. در مباحثات جمعی به سخنان هر یک از حاضر چنان با دقت و حوصله مندی گوش می داد که سخنورتشجیع شده و برای بیان مافی الضمیر اش برسر شوق می آمد.
اوصاف شاز او در صورتی که توان نوشتن می بود فراوان است. او با رفتار و مشرب ابریشمین و آثارعلمی روشنگر و متین اش برای من، برای ما و در تاریخ افغانستان زنده جاوید است.
یادش گرامی و نامش ستوده باد!
خاطرات شیرین او در قلب رفقابش تا واپسین دم حیات شان زنده می ماند.
آرام بخواب ای رفیق. جایت در بین ما خالیست.

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها