جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس — 1818 — 1883 -– بخش ۴۹ 

(به هیچ چیز ایمان نیاور، هیچ‌چیز را بی‌دلیل نپذیر، هرگز خون شهیدان چیزی را به اثبات نرسانده است. هیچ آیینی نیست... به نام ایمان است که مردم می‌میرند و به نام ایمان است که دست به قتل می‌زنند. شوقِ دانستن از تردید زاده می‌شود.

از اعتقاد دست بردار و بیاموز. آن‌ که می‌کوشد تا حرف خود را به زور بقبولاند، حجت موجهی ندارد. مگذار بدین‌ گونه گمراهت کنند. مگذار چیزی را به زور به تو بقبولانند. « آندره ژید متفکر فرانسوی »)در این جستار به رابطهٔ دولت و جامعه از دیدگاه مارکس پرداخته می شود و فکر می کنم در جستار بعدی نیز این بحث ادامه یابد۰رابطهٔ دولت و جامعه از دید جامعه شناسان به گونهٔ دقیق و سیستماتیک و از لحاظ نظری نخستین بار از دیدگاهی جامعه شناسانه به وسیلهٔ کارل مارکس مورد بررسی قرار گرفت۰فلسفهٔ جدید رابطهٔ دولت و جامعه بر حسب افراد و حقوق و آزادی های فردی و آن هم از دیدگاهی تجویزی را در بر می گرفت۰اما مارکس اعتقاد داشت که نقطهٔ عزیمت تحلیل دولت مدرن را نمی توان درفرد یا رابطهٔ او با دولت جستجو کرد۰البته این بر داشت به معنی نفی اراده و اهمیت فرد در تاریخ نیست لیکن مارکس تعبیر دیگری از فرد داشت۰به گفتهٔ مارکس « انسان موجودی انتزاعی نیست که در خارج از جهان منزل کرده باشد بلکه انسان همان جهان اجتماعی ؛ دولت و جامعه است» بدین سان افراد تنها در ارتباط با یکدیگر اهمیت و معنی می یابند۰بنابر این در صحنهٔ زندگی سیاسی و تاریخی همواره مجموعه ای از افراد که دارای روابط ساختاری و عینی معینی با یکدیگر هستند فعالیت می کنند؛ چنین افرادی طبقات اجتماعی را تشکیل می دهند۰بنابر این موضوع جامعه شناسی سیاسی بررسی رابطهٔ دولت با ساخت طبقات اجتماعی است۰از این نظر درک ماهیت دولت مدرن بدون شناخت رابطهٔ آن با طبقات اجتماعی ناممکن است۰برای فهم نظریهٔ مارکس در بارهٔ رابطهٔ دولت و جامعه باید به زمینهٔ کلی اندیشهٔ او اشاره ای بشود۰از دیدگاه مارکس که در مقابل دیدگاه ایده آلیستی هگل و دیدگاه ماتریالیستهایی چون فویرباخ قرار دارد؛ «پراکسیس »یا کار انسان در تاریخ به عنوان ترکیب عین و ذهن مهم‌ترین عامل تعیین کننده و خلاق در جامعه و تاریخ است۰بدین سان مارکس در عین حال ذهن گرایی هگلی و ماده گرایی فویرباخی را مردود شمرد۰کار انسان در تاریخ یعنی «پراکسیس» تولید کننده و سازندهٔ همهٔ اشکال و نهادهای تاریخی و اجتماعی ( مانند ابزارهای تولید؛ کالاها ؛نهادها و نظام اقتصادی ؛مظاهر فرهنگی ؛ ایدئولوژی؛ دولت و غیره ) است۰پس به اعتقاد مارکس جهان نهادها و نمودها بازتاب پراکسیس یا عمل انسان در تاریخ است۰تاریخ و جامعه چیزی جز مجموعهٔ اعمال و کنشها و کارهای آدمی نیست۰لیکن انسان از این واقعیت آگاهی کامل ندارد۰در هر مرحله از تکامل تاریخی مصنوعات و مخلوقات کار انسان یعنی روابط تولید؛نهادهای اجتماعی و اشکال آگاهی تبلور و تجسم یا عینیت پیدا می کنند۰بدین سان آنها عینیت خارجی می یابد۰ انسان جهان نهادها واشکال اجتماعی را می سازد لیکن کاملن نسبت به محصول کار خود آگاه نیست؛هرگاه جهان نهادهای اجتماعی بیش از آنکه مقتضی فرایند تکامل کار در هر مرحله است تداوم یابد؛ وضعیت شیء گشتگی پدید می آید۰در این وضعیت انسان مصنوعات خود را از خود برتر و ازلی و ابدی تلقی می کند و بدین سان وضعیت شیء گشتگی به وضعیت از خود بیگانگی از کار خویش است۰در هر مرحلهٔ از تاریخ اوج توانایی‌های انسان در کار و خلاقیت و سازندگی در بخشی از جامعه یا در طبقه ای ظاهر می شود۰مثلن در عصر تکوین طبقه بورژوا به عنوان طبقه انقلابی جدید) بورژوازی مظهر کمال توانایی انسان در کار و خلاقیت بود و جهان عینی صنعت و تجارت و دولت لیبرالی و ایدئولوژی فرد انگاری و جز آن را آفرید۰در اینجا بورژوازی به عنوان مظهر کار انسان نیروی محرک با نیروی مولد و عامل حرکت تاریخ بود که پوستهٔ جهان شیء شدهٔ فئودالی ( شامل روابط تولید و ساخت قدرت سیاسی و ایدئولوژی لیبرالیسم) آفرید۰این آفرینش کار ذهنی جمعی بورژوازی بود۰جهان عینی و ملموس بورژوازی تا زمانی که به جز خود بورژوازی نیروی کار خلاق دیگری موجود نباشد تأمین کنندهٔ خواست‌ها و علایق آن طبقه خواهد بود۰اما جهان عینی بر خلاف آنچه به نظر طبقات حاکمه می رسد پدیده ای ازلی و ابدی و ساختاری نیست بلکه پدیده ای است چون مایع منجمد شده ای که در زیر پوستهٔ متصلب آن کار انسان به عنوان ماده اصلی تشکیل دهندهٔ کل پدیده های اجتماعی ساری و جاری است۰میان فرایند پراکسیس تاریخی و جهان شیء گونه و یا به عبارت رایج تر؛میان نیروها و روابط تولید وقتی تضاد پیش می آید که فرایند پراکسیس تاریخی پیشرفته تر باشد در حالی که جهان متصلب اشیاء و نهادها در مقابل آن پیشرفت مقاومت کند۰حوزهٔ پراکسیس یا نیروهای تولید حوزهٔ حرکت و حوزهٔ جهان شیء گشته یا روبناها حوزهٔ مقاومت است۰سر انجام زمانی فرا می رسد که عامل حرکت در تاریخ؛یعنی پراکسیس پوستهٔ خشکیده را درهم می شکند و از درون آن بار دیگر فرماسیون اجتماعی جدیدی پدید می آید که اینک حاصل کار نیروی جدیدی است۰درجامعهٔ سرمایه داری پیشرفته به نظر مارکس با تسلط بورژوازی ؛جهان یکسره شیء گونه می نماید۰اما چنانکه منطق تحول تاریخی حکم می کند اگر جهان بورژوازی پایان تاریخ نباشد و امکان زایش جهان دیگری از طریق تغییر و دگرگونی موجود باشد در آن صورت باید طبقهٔ دیگری به عنوان مغز حرکت پراکسیس تاریخی پوستهٔ جهان بورژوازی را درهم بشکند۰طبق نظر مارکس از بین طبقات جامعهٔ سرمایه داری تنها طبقهٔ پرولتاریاست که می تواند تصویر جهان دیگری را بر حسب علایق مادی خود در نظر بیاورد۰بورژوازی با جهان نهادهای مستقر مأنوس است و آن را خانهٔ خود احساس می کند۰طبقات ماقبل سرمایه داری در صورتی که فعال شوند تنها تصویر جهان‌های منسوخ را احیاء می کنند۰اما طبقهٔ پرولتاریا و همهٔ گروههایی که به شیوهٔ پرولتاریا جهان نوین دیگری را بر اساس علایق خود تصور می کنند؛نیروی خلاق و کارگر عصر سرمایه داری هستند۰وقتی خصلت جمعی تولید کاملن گسترش بیابد نیروی کار و تولید پرولتاریایی پوستهٔ مالکیت خصوصی و ایدئولوژی فردانگار بورژوازی را درهم می شکند۰اما میان پرولتاریا و طبقات خلاق ادوار گذشته یک تفاوت اساسی هست و آن اینکه طبقات بالنده در شیوه های تولید ماقبل سوسیالیستی فاقد وحدت عین و ذهن بودند۰مثلن در جامعهٔ فئودالی دهقانان؛ مولدین مادی یعنی تولید کنندگان کالاها؛ و اشرافیت؛ مولدین معنوی یعنی تولید کنندگان فرهنگ و ایدئولوژی به شمار می آمدند۰بنابر این ذهن و عین در آن وحدتی نداشت۰در جهان بورژوازی نیز کارگران صنعتی مولدین مادی یعنی تولید کنندگان ارزش اضافی هستند در حالی که بورژوازی مولد فرهنگ و ایدئولوژی است و بازهم میان ذهن و عین وحدت نیست۰اما وقتی پرولتاریا به خودآگاهی می رسد و ایدئولوژی کاذب آن رفع می گردد؛ در می یابد که جهان اجتماعی پدبده ای مصنوع است و سهم خود را در این صناعت باز می شناسد۰در طبقهٔ پرولتاریا پس از بحران سرمایه داری و فروپاشی آن؛ذهن و عین وحدت می یابند زیرا پرولتاریا تولید کنندهٔ محصولات عینی و ذهنی جامعه — هردو — خواهد بود۰به طور کلی زیربنا در اندیشهٔ مارکس فرایند کار و پراکسیس انسان در تاریخ است و روبنا مجموعهٔ محصولات عینیت یافتهٔ کار است۰از لحاظ تحلیل انقلاب مسئله به صورت تعارض میان نیروهای تولید و روابط تولید ظاهر می شود و از لحاظ تحلیل دولت یعنی در جامعه شناسی سیاسی مسئله به صورت ارتباط میان دولت و جامعه به عنوان مجموعهٔ نیروهای اجتماعی ( یعنی طبقات اجتماعی) عنوان می شود۰به عبارت دیگر حوزهٔ جامعه به عنوان حوزهٔ زیربنایی پراکسیس یا عمل نیروهای اجتماعی؛ حوزه دولت حوزهٔ روبنایی را تعیین می کند۰بنابر این اندیشهٔ ارتباط میان طبقات اجتماعی و قدرت سیاسی یا دولت جزیی اساسی از نظریهٔ عمومی زیربنا و روبنا در افکار مارکس است۰در اینجا یک پرسش جدی مطرح می گردد و آن اینکه اگر نظام سرمایه داری را تز بدانیم و پرولتاریا را آنتی تز و بر پایی نظام کمونیستی را سنتز ؛ و فرض بگیریم که بساط سرمایه داری به طور کلی بر چیده شده است و یک نظام کمونیستی بر قرار گشته ؛ آیا امکان ندارد که از دل همین سنتز یکبار دیگر آنتی تزی بیرون آید و نظام کمونیستی را زیر پرسش ببرد؟ هرچند مارکس تلاش می کند که ثابت نماید اینکه در نظام مورد علاقه اش بین عین و ذهن وحدت وجود دارد و این وحدت مانع یک انقلاب و سنتز میشود ؛ اما به گمان من هیچکس نمی تواند به صورت قاطع مطمئن باشد که تا ابد آن نظام پابرجا و ماندگار خواهد ماند۰انسان بسیار پیچیده تر از آن است که بتوان در یکجا او را ثابت نگهداشت ۰بین تئوری و عمل دیواری بزرگ‌تر از دیوار چین قرار دارد۰انسان موجودیست که از یکنواختی گریزان است؛ حتا اگر جامعهٔ بی طبقه باشد۰اینکه در آینده چه رخ خواهد فقط آیندگان می دانند و ما فقط نظریه پردازی می کنیم ۰اینکه نسلهای آینده چه نوع نظام و چه نوع سیستمی را انتخاب خواهند نمود ؛ ما حتا حدس و گمان هم نمی توانیم بزنیم۰بگذاریم نسلهای آینده خودشان نوع حکومت و نحوهٔ زیست شان را بر گزینند؛ زیرا ما حق نداریم برای نسلهای آینده و انسان‌های آینده نسخه بپیچیم۰ ( در میان همه آرمانهای سیاسی،آنکه ادعای خوشبخت کردن جامعه ی بشری را دارد از همه خطرناک تر است تلاش برای برپایی بهشت بر روی زمین،همیشه به جهنم راه برده است.کسانی که میپندارند قادرند بشریت را سعادتمند کنند،انسان های خطرناکی هستند.اساسا رؤیای ساختن بهشت بر روی زمین رویای خطرناکی است. چرا که پس از مدتی باور میکنند که حق دارند،تعداد بیشماری انسان شرور را از میان بردارند،تا دیگران را به اصطلاح سعادتمند کنند.

کتاب : می دانم که هیچ نمی دانم 
اثر : کارل_پوپر )

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها