افغانستان به دلیل موقعیت جغرافیایی ویژه و به عنوان نقطه اتصال حوزههای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خاورمیانه، آسیای مرکزی و شبه قاره هند، همواره در کانون تنشهای امنیتی منطقه و جهان قرار داشته است.
این جغرافیا به دلیل موقعیت ژیئوپلتیک، گستردگی و تنوع بازیگران ملی و بین المللی، به بستر رشد و تکثیر جریان های فکری- سیاسی مختلف با آرا و اهداف متفاوت تبدیل شده است، طالبان یکی از مطرح ترین آنها در سه دهه اخیر بوده است. پس از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، یعنی هنگامی که ایالات متحده امریکا در چارچوب عملیات آزادی پایدار، ایتلاف بین المللی را بر ضد تروریسم تشکیل داد و به افغانستان حمله کرد، تصور این بود که حکومت جدیدی را در افغانستان مستقر می کنند و سایه جنگ و ناامنی را از مردم رنجدیده افغانستان برمیچیند؛ ولی انچه اتفاق افتاد فروپاشی حکومت طالبان در افغانستان بود، نه فروپاشی طالبان. پس از ۲۰ سال استقرار نظام جمهوری در افغانستان، طالبان دوباره در ۱۵ اگست ۲۰۲۱ در یک شگرد سیاسی سکان دار قدرت در افغانستان شد. از به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان دو سال می گذرد؛ روزگار سیاه تر، دسترخوان بی رنگ تر، انزواء بیشتر و تظلم بر زنها به اوج اش رسیده است. طالبان پس از به قدرت رسیدن، قانون اساسی حکومت پیشین را لغو کرده و برخی ادارات دولتی را منحل و محدودیتهای گستردهای را علیه بعضی اقشار جامعه وضع نمودند. در دو سال گذشته چهره شهرها تغییر کرده، بسیاری از مراکز آموزشی و فرهنگی و نهادهای اجتماعی تعطیل شده و یا تغییر کاربری داده است و قوانین تازهای در شهرها و در میان مردم حاکم شده است.
این بازگشت، تغییرات مهم در ساختار حکومتی و نظام سیاسی این کشور را دنبال داشته است. این مقاله به بررسی تغییرات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در افغانستان پس از دو سال حاکمیت گروه طالبان میپردازد. در این مقاله، نخست به بررسی ساختار حکومتی و نظام سیاسی افغانستان پرداخته خواهد شد. همچنین، تأثیر حاکمیت طالبان بر حقوق زنان و تغییرات در وضعیت زنان در جامعه مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهد گرفت و تحلیلی از وضعیت آموزش و پرورش در دوره حاکمیت طالبان ارائه خواهد شد. همچنین، نقش رسانهها و محدودیتهای اطلاعاتی در دوره حاکمیت طالبان، وضعیت اقتصادی افغانستان در این دو سال و در نهایت، تغییرات در روابط بینالمللی افغانستان و واکنشهای بینالمللی نسبت به حاکمیت طالبان مورد تحلیل قرار میگیرند.
I. ساختار حکومتی و نظام سیاسی
قانون اساسی جمهوریت، تفکیک قوا را منحیث یک اصل دمکراتیک پذیرفته و صلاحیت های هر یک از قوا را شرح داده و استقلال قوه ها را تضمین نموده بود. تفکیک قوا یک اصل اساسی در نظام های دمکراتیک می باشد. که به معنای تقسیم و تفکیک قوای سه گانه در یک کشور می باشد. این اصول برای تضمین تعادل، شفافیت و اصول دموکراتیک شکل گرفته است. در یک سیستم با تفکیک قوا، قوه اجراییه مسئول اجرای قوانین و مدیریت دولت است، قوه مقننه وظیفه ساخت و تصویب قوانین را دارد و قوه قضائیه مستقل از دیگر قواها، وظیفه رسیدگی به پروندههای قانونی و اعمال عدالت را بر عهده دارد. این تفکیک قوا، جلوهگر مبارزه با تجمع قدرت در دستههای مختلف حکومتی است و به طور کلی به منظور حفظ حقوق شهروندان و جلوگیری از سوء استفاده از قدرت تعبیه شده است. اصول تفکیک قوا به عنوان یکی از پایههای اصولی ساختارهای حکومتی در جوامع دموکراتیک بسیار اهمیت دارد. طالبان پس از به قدرت رسیدن قانون اساسی حکومت پیشین را لغو کرده و برخی از ادارات دولتی را منحل نموده و اصل تفکیک قوا را به حالت تعلیق درآورده است. امروزه قوه اجراییه، مقننه و قضاییه به صورت مستقل در حاکمیت طالبان وجود ندارد و همهء صلاحیت های (اجرایی، تقنینی و قضایی) در یک نقطه « امیرالمومنین طالبان» متمرکز شده است، در حقیقت این مرجع هر سه قوه حکومتی را در درون خود جایی داده است.
II. حقوق زنان
فهم درست از جایگاه و حقوق زنان نمایانگر یک دیدگاه اصولی و اخلاقی است که به تحقق برابری جنسیتی و حذف تبعیضهای ناشی از جنسیت در جوامع اشاره دارد. این فهم نه تنها به تضمین حقوق زنان اشاره دارد، بلکه جایگاه زنان را در چرخه اجتماع نیز مشخص می کند. جایگاه زنان به لحاظ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نمایانگر توازن و تعادلی است که در جامعه باید برقرار گردد. در حوزه سیاسی، تضمین حقوق زنان به معنای فراهم کردن فرصتها و فضأ برای مشارکت فعال زنان در فرآیند تصمیمگیری های سیاسی است. این تلاش ها به نهادینهسازی تنوع نظرات، تجربیات و نقطه نظرهای جنسیتی منجر میشود، که باعث اثربخشی بهتر در تصمیمگیریها و اجرای سیاستها میشود. مشارکت فعال زنان به معنی توانمندسازی زنان برای شرکت فعال در بازار کار، رشد اقتصاد پایدار، و افزایش بهرهوری می باشد. در کل، تضمین حقوق زنان در دستیابی به جامعهای منصفانه، پویا و توازنیافته نقش کلیدی و حیاتی ایفا میکنند.
اما اکنون و پس از دو سال حاکمیت طالبان در افغانستان، این کشور به زندان مخوفء برای همگان بخصوص برای زنان مبدل شده است که همه برای فرار از آن تقلا دارند. مشارکت سیاسی زنان در حاکمیت طالبان صفر است. در این دو سال حاکمیت، طالبان دروازه های مکاتب و دانشگاه ها را به روی دختران بستند؛ زنان را از تمام ادارات دولتی اخراج کردند، مصروفیت زنان در موسسات داخلی و خارجی را معادل کفر قلمداد نمودند، دروازه های اریشگاه های زنانه را با قفل های بزرگ تزیئن نمودند و به روی قفل های نوشتند گورستان زنان، صورت زیباء زنان را در رسانه های سیاه پوش نمودند... از حضور چندین وزیر و معین، صدها رییس و هزاران قاضی، دهها هزار کارمند زن در نهادهای دولتی یک مورد هم باقی نمانده است؛ اعتراضات زنان برای اعاده حقوق شان به شدت سرکوب شده و زنان معترض بازداشت، شکنجه، ناپدید و در مواردی کشته شدهاند.
III. تعلیم و تربیه
امروزه، امور تعلیم و تربیه به عنوان یکی از مهمترین عوامل تاثیرگذار بر توسعه جوامع انسانی شناخته میشود. این حوزه فراتر از انتقال مجرد دانش و اطلاعات است و به عنوان یک راهکارها اساسی برای شکل دهی به شخصیتها، توانمندیها و ارزشهای اجتماعی مورد توجه قرار دارد. اموزش و پرورش به معنای فرآیندی است که در آن دانش، مهارتها، ارزشها و عادات به نسلهای جدید منتقل میشوند. این فرآیند نه تنها به تحصیل در مکاتب و دانشگاه ها محدود نمیشود، بلکه در هر جایی که انتقال دانش و مهارتها صورت میگیرد بستگی دارد. در حقیقت هدف اصلی اموزش و پرورش تقویت قدرتهای فردی، افزایش دانش و توانمندیها، ترسیم مسیرهای شغف و علاقهمندیها و شکوفایی فردی و اجتماعی می باشد. در نهایت اهمیت اموزش و پرورش به عنوان یکی از ستونهای اساسی توسعه فردی و اجتماعی همچنان بر جامعه و جهانبینی ما تأکید دارد و تحت تأثیر مستمر تغییرات و نوآوریهای مختلف قرار خواهد گرفت.
اما بعد از به قدرت رسیدن طالبان دوم در افغانستان همهچیز در این کشور رنگ باخت، بهویژه نظام آموزشی نیمبند افغانستان کاملاً منزوی و در مواردی هم از بین رفت. طالبان با شعار جهاد و تطبیق شریعت اسلامی دوباره به قدرت برگشتند و اولین اقدام جهادی شان را با بسته نمودن دروازه های مکتب به نمایش گذاشت. وقتی همین گونه انسانها دروازههای مکاتب، آموزشگاهها و دانشگاه ها را به روی نیمی از جمعیت کشور بستند، توجهها در سراسر جهان به این مساله معطوف شد و از آنها خواستند که بیدرنگ درب مکاتب و پوهنتون ها را به روی دختران کشور باز نمایند. در واقع، فضا آن قدر به نفع بازگشایی مکاتب دخترانه جوسازی شده است که دیگر نوعیت نظام آموزشی، کریکولم درسی و مواد و محتویات آموزشی برای افکار عمومی مسأله و نگرانی نیست و مسله برای عموم همانا باز بودن درب مکاتب است و عموم مردم برای بازگشایی درب مکاتب دادخواهی می کنند و بس.
IV. رسانه ها و آزادی اطلاعات
در عصر حاضر، رسانهها و اطلاعات به عنوان یکی از عوامل مهم تأثیرگذار بر جوامع و فرهنگها شناخته میشوند. آنها نه تنها منابعی برای انتقال اخبار و مطالب به مردم هستند، بلکه نقش اساسی در شکل دهی به نگرشها، دیدگاهها، و اعتقادات افراد و جامعه دارند. در این مفهوم، مطالب رسانهای به عنوان یک موجود متاثرکننده و موثر در تشکیل هویتهای فرهنگی و اجتماعی افراد محسوب میشوند. آزادی اطلاعات به حقوق و آزادیهایی اشاره دارد که به افراد و رسانهها اجازه میدهد که اطلاعات را بدون تداخل یا محدودیتهای غیرضروری منتشر کنند و دسترسی به آنها را داشته باشند. آزادی اطلاعات اساساً به تضمین این حق میپردازد که هر فرد به اطلاعات مختلف دسترسی داشته باشد و قادر باشد از منابع متنوع اطلاعاتی برای تحلیل، نقد، و ارزیابی واقعیتها و مسائل استفاده کنند.
بعد از به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان و کوچ دستهجمعی اصحاب رسانه از افغانستان، بدون تردید نشان بیاعتمادی مطلق آنان به طالبان می باشند. به نظر میرسد کسانی که در بیست سال گذشته عَلم آزادی بیان را در افغانستان بردوش میکشیدند، با توجه به گذشته و حال اختناقآمیز طالبان در افغانستان و برخورد آنان با رسانهها و خبرنگاران، هیچ امیدی به تغییر رویه طالبان در پیوند با آزادی بیان نداشتهاند. رسانهها تحت کنترل سختگیرانه طالبان قرار دارند و فضای رسانهای محدود و کنترل شده است. فعالیتهای رسانهای از جمله ممنوعیت پخش موسیقی، محدودیت در محتوا و تحریر مطالب رسانهای، ممنوعیت تصویر زنان در رسانهها و محدودیت در فعالیت رسانههای مستقل در این دوره به وضوح مشهود است. بعد از به قدرت رسیدن طالبان صدها رسانه چاپی، ده ها رسانه صوتی و چندین رسانه تصویری از فعالیت باز ماندند، متوقف شدن و باز ماندن این رسانه به معنی متوقف شدن اطلاعات درست و موثق است. در جامعه ای که اطلاعات به شکل درست آن در گردش نباشد، آن جامعه، جامعه اختناقی است. در جوامع اختناقی ظلم در تمام بخش های آن بیداد می کنند و هیچ کس خود را مسول و پاسخگو نمی دانند.
V. اقتصاد و اشتغال
اقتصاد و اشتغال دو مفهوم کلیدی در زندگی انسانها و توسعه جوامع هستند. اقتصاد به عنوان علمی که تحلیل و بررسی رفتارها، تصمیمها و تعاملات مرتبط با تولید، توزیع و مصرف منابع در جامعه را بررسی میکند، تأثیر عمدهای بر شکلگیری و پیشرفت جوامع دارد. اشتغال هم به معنای فرصتهای کاری و اشتغالزایی، به طور مستقیم با وضعیت اقتصادی ارتباط دارد. اهمیت اقتصاد و اشتغال در توسعه و پیشرفت جوامع واضح است. از یک سو، بررسی تعادل بین تولید، توزیع، و مصرف منابع، بهبود کیفیت زندگی، و توسعه پایدار را ممکن میسازد. از سوی دیگر، ایجاد فرصتهای کاری مناسب و اشتغالزایی، به تقویت اقتصاد، کاهش فقر، و ارتقاء اجتماعی کمک میکند.
اقتصاد افغانستان از قبل ضعیف، غیر متنوع و شدیداً وابسته به درآمدهای غیرحضوری خارجی ها بود که توسط اقتصاددانان به عنوان «اجاره » یا (rent) شناخته میشد، زیرا این درآمدی است که از طریق کار یا تلاش به دست نمیآید. این پرداخت اجاره ای عبارت بود از کمک های غیرنظامی، حمایت مالی به نیروهای امنیتی افغانستان؛ میزان «اجاره» آنقدر وسیع بود که افغانستان به عنوان «دولت اجاره ای» یا rentier state) ) نامیده می شد.
در فهرستی که سازمان ملل متحد، از چند دهه پیش به این سو از فقیرترین کشورهای جهان ارائه میدهد، نام افغانستان همیشه دیده شده است؛ بعد از حضور طالبان در این جغرافیا، نام افغانستان از قبل مشهودتر و رنگین تر در این لیست به چشم می خورد. فقر، بیکاری، سیر نزولی عاید سرانه، نبود برنامه های طولانی مدت اقتصادی، عدم شناسایی حاکمیت طالبان توسط کشورهای جهان، محروم نمودن نیم از نفوس جامعه از فعالیت های اقتصادی، نبود متخصصین اقتصادی و ده ها مورد دیگر از واقعیت های عینی جامعه افغانستان زیر سلطه طالبان است. با توجه به دادههای منتشر شده توسط نهاد های تحقیقی، حاکمیت طالبان با چالشهای جدی در متغیرهای کلان اقتصادی مواجه است. حاکمیت طالبان در ترسیم چشمانداز روشن برای متغیرهای کلان اقتصادی افغانستان باید به سمت دیپلماسی سیاسی حرکت کند تا با هموار شدن مسیر ورود و خروج کالا، خدمات، ارز و فناوری بتواند وضعیت معیشت مردم را بهبود بخشد.
VI. روابط بین الملل
شناسایی و داشتن جایگاهء مقبول در مناسبات بین المللی از اولویت ها و نیاز های مبرم سیاست خارجی هر کشور می باشد. امور بینالملل به بررسی تعاملات، همکاریها، تنشها، و تأثیرات متقابل بین اعضای مختلف جوامع بینالمللی میپردازد. این حوزه علاوه بر تأثیرگذاری بر سیاستها و تصمیمگیریهای دولتها، به شناخت و تحلیل ارتباطات فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی میان افراد و جوامع مختلف در سطح جهانی میپردازد. ارزشهای مشترک و انسانی نیز نقشی اساسی در شکلگیری و تعیین سیر تحولات در روابط بینالملل دارند. ارزشها به مفهوم اصول، اعتقادات، اخلاقیات، و ایدئولوژیهایی هستند که جوامع بشری بر اساس آنها عمل میکنند. در روابط بینالملل، ارزشها نقشی مهم در تعیین تصمیمگیریها، سیاستها و تفاهمات بینالمللی ایفا میکنند. این ارزشها ممکن است شامل حقوق بشر، دموکراسی، عدالت اجتماعی، حفظ صلح، حقوق بینالمللی، توسعه پایدار و مسائل محیط زیست باشند. ارزشها تا حد زیادی مشخص کننده طرز فکر و عمل جوامع و دولتها در روابط بینالملل میباشند. ارزشهای مشترک و انسانی نیز نقشی بسیار مهم در ارتقاء همکاری و تعاملات بینالمللی دارند. این ارزشها شامل احترام به حقوق بشر، تعاملات فرهنگی، حل مناقشات به صورت صلحآمیز، کمک به جامعه بینالمللی در مواجهه با چالشهای مشترک، و ترویج توسعه پایدار میشوند. این ارزشها نقشی مهم در ایجاد تعادل و پایداری در روابط بینالمللی دارند و ممکن است باعث تعزیز همکاری و تبادل اطلاعات و تجربیات میان کشورها و جوامع مختلف شوند. تعاملات و تفاهمات میان جوامع بینالمللی نه تنها در جهت تحقق منافع مشترک بلکه در جهت حفظ صلح، استقرار امنیت، و ترویج ارزشهای انسانی و مشترک برای توسعه و پیشرفت جهان نقش حیاتی دارند.
افغانستان بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر در محراق توجه تمام کشورهای جهان قرار گرفته بود. بعد از استقرار نظام جمهوری، افغانستان در مناسبات بین المللی جایگاه ویژه و درخور اهمیتی داشت. به گمان اغلب سیاست خارجی دوره جمهوریت، عطف ترین نقطه سیاست خارجی افغانستان در طول تاریخ بوده است، به دلیل اینکه وسعیترین روابط دپلماتیک و مراودات را با کشور های خارجی داشتند. اما بعد از سقوط جمهوریت و حاکمیت طالبان، افغانستان منزوی ترین حالت تاریخی را به خود گرفته و هیچ دولتی، حاکمیت طالبان در افغانستان را بعد از دو سال به رسمیت نشناختند. عدم شناسایی افغانستان تحت حاکمیت طالبان نشان دهنده تکثر مفاهیم واگرا در این جغرافیا می باشند. مفاهیم چون احترام به حقوق بشر، مشارکت عمومی، رعایت حقوق اقلیت ها، دمکراسی، آزادی بیان، عدالت و کمک به حفظ صلح بین المللی از جمله مفاهیم بنیادی برای تعامل با دولت های دیگر است. این مفاهیم با ایده لوژی طالبانی حالت پارادوکسی دارد و بسیار مشکل است که این مفاهیم را با ایده لوژی طالبانی یکجا جمع کرد. در صورت نبودن این مفاهیم تعامل با جامعه جهانی بسیار مشکل است. چنانچه جامعه جهانی بارها رعایت حقوق زنان و اقلیتها، استفاده نشدن از خاک افغانستان بر ضد کشورهای دیگر، حکومت همه شمول و رعایت حقوق بینالملل و حقوق بشر را منحیث پیش فرض برای به رسمیت شناختن طالبان مطرح کرده است. اما تحقق اغلب این موارد در نظام امارت اسلامی طالبان و حتی در نظامی با مشارکت طالبان تقریبا مشکل به نظر می رسد.
VII. امنیتی شدن افغانستان
گاهی ممکن است به یک جغرافیا، مجامع بین المللی به دیده تهدید بنگرند. این تهدیدات ممکن است از ابعاد مختلفی مانند نظامی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به وجود آیند و به نوعی بر جامعه بینالمللی و روابط بینالمللی تأثیر میگذارد. تهدیدات به مناطق مختلف ممکن است از منابع مختلف نشأت بگیرند. به عنوان مثال، تهدیدات نظامی ممکن است به دلیل تنشهای مرزی، نبردها، تجاوزها یا توسعه برنامههای هستهای و موشکی ایجاد شوند. تهدیدات امنیتی میتوانند همچنین به دلیل تروریسم، جرائم سایبری، و حتی فرسودگی محیط زیست نیز به وجود آید. این تهدیدات نه تنها بر کشورهای دیگر تأثیر میگذارند، بلکه به شدت تأثیرات جهانی و بینالمللی نیز دارند. رشد تهدیدات امنیتی در یک منطقه میتواند به نوعی زنجیرهای از واکنشها و عکسالعملهای منطقهای و بینالمللی ایجاد کند. این واکنشها ممکن است شامل تشدید نظارت، افزایش نیروی نظامی، تحریمها، مذاکرات دیپلماتیک و حتی اقدامات نظامی باشند. به طور کلی، تهدید شدن یک منطقه برای کشورهای دیگر موجب میشود که روابط بینالمللی پیچیدهتر و چالشبرانگیزتر شود.
گروه های بنیادگر منطقه ای و فرا منطقه ای همیشه در تلاش اند تا برای خود جایی مصئون را پیدا نمایند و با استفاده از آن نقطه مصئون دست به تبلیغ و ترویج ایده لوژی خود بزنند. گروه های بنیاد گر منطقه ای و فرا منطقه ای که با لحاظ ماهیت همخوانی بیش از حدء با طالبان دارند، از هیچ نوع سعی و تلاش به خاطر به قدرت رسیدن طالبان دریغ نکردند. طالبان با تفکر بنیاد گرایانه اسلامی و به کمک گروه های بنیاد گرایء منطقه و فرا منطقه در اگست ۲۰۲۱ به قدرت رسید. بعد از به قدرت رسیدن طالبان بمب ساعتی در جغرافیا به نام افغانستان به کار افتاد. انفجار این بمب، نه تنها افغانستان، بلکه همه همسایگان و منطقه را بی نصیب از آسیب نخواهد گذاشت. سلطه طالبان بر افغانستان میتواند تهدیدی جدی برای امنیت ملی اکثریت همسایگان افغانستان، کشورهای منطقه و فرامنطقه باشد. بارها مقامات کشورهای همسایه نگرانی خود را از فعالیت های گروه های تروریستی در افغانستان ابراز نموده است. فعالیت این گروه ها در افغانستان (القاعده، تحریک طالبان پاکستانی، جنبش اسلامی ترکستان شرقی(ایغورها)، دولت اسلامی خراسان (داعش)، جنبش اسلامی ازبکستان، لشکر طیبه، جهیش محمد، امارات قفقاز و ده ها گروه دیگر) بر همگان هویدا است. هر یک از این گروه ها تضاد منافع و کشیدگی های سیاسی با کشورهای متبوع شان دارند؛ بنابر این، اکثریت کشورها افغانستان را به دیده تهدید می نگرند و از جانب دیگر مقدار اسلحه به جا مانده از نیروهای امریکایی باعث شده که هر یک از کشورهای منطقه و فرامنطقه لحظه شماری کنند برای انفجار این بمب ساعتی. اکنون همسایگان أفغانستان بر سر انتخابی سخت قرار دارند؛ آیا باید طالبان را به عنوان یک واقعیت پذیرفت؟ یا یک جریان شورشگر و آنارشیست که به هیچ یک از قواعد پذیرفته شده در نظام بین المللی باور نداشته و در صدد از هم پاشی آن برآیند؟ آیا باید در افغانستان عرصه تازه ای را، راه اندازی کرد و جنگ های نیابتی را حمایت کرد؟ در این صورت چه تهدیدهای امنیتی متوجه کشور خواهد شد؟ آیا منافع به ظاهر کوتاه مدت، ارزش فنا کردن منافع بلند مدت را دارد؟ آیا باید به راحتی اجازه داد که تهدید تا بدنه امنیتی کشور که همانا مرزهاست، نزیک شود؟ و ده ها سوال دیگر است که باید پاسخ داده شود، اما چون از حوصله این متن خارج است، در یک فرصت دیگری به آن خواهم پرداخت.
افغانستان به دلیل موقعیت جغرافیایی و تاریخی خود همواره در مرکز تنشهای امنیتی منطقه و جهان قرار گرفته است، چنانچه پس از حادثه تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، تلاش برای ضربه به تروریسم منجر به ورود ایالات متحده و ائتلاف بینالمللی به افغانستان شد و حاکمیت طالبان را در ظرف چند ماه نیست و نابود کردند. اما طالبان پس از ۲۰ سال جنگ، در یک شگرد سیاسی قدرت را دوباره به دست گرفت. در این دوره از حکومت طالبان، حقوق زنان کاهش یافته و انزوا و تظلم بر زنان به اوج خود رسیده است. از سوی دیگر، تغییرات در سیاق آموزش و پرورش و محدودیت رسانهها و آزادی بیان از جمله موارد چالش زا در طول این دو سال بوده است. مردم تحت حاکمیت طالبان از فقر، بیکاری، سیر نزولی عاید سرانه، نبود برنامه های طولانی مدت اقتصادی... رنج می برند و طالبان به لحاظ سیاسی در یک بی سرنوشتی کامل به سر می برند و هیچ یک از کشورهای جهان تا هنوز حاضر نشده است که این گروه را به رسمیت بشناسد. مباحث چون حقوق بشر، حقوق زن، فعالیت گروه های تروریستی در افغانستان از جمله موارد پیش شرط برای شناسایی طالبان بوده است. بصیر عادل