افغانستان، یکصد و چهارسال پس از شاه امان الله خان و استقلال سیاسی از بریتانیا، در کجا ایستاده است؟
بیست و هشتم اسد 1402 خورشیدی برابر به نزدهم آگست 2023 میلادی، یکصد و چهارمین سالگرد استقلال سیاسی افغانستان از استعمار بریتانیا توسط شاه امان الله خان است.
افغانستان مستعمرۀ بریتانیا نبود، اما سیاست خارجی آن در گرو سلطه و هدایت انگلیس ها قرار داشت و برای چنین هدفی، پیوسته امیر و سلطان مورد نظر خود را حمایت میکردند تا زمام قدرت را در افغانستان بدست بگیرند و در دست داشته باشند. انگلیس ها این سیاست را از تسلط قدرت استعماری شان در شبه قارۀ هند علی رغم آنکه با قدرت استعماری تزار روسیه بر سر حایل بودن افغانستان موافقت کردند، اِعمال می کردند. سرانجام امان الله خان وقتی در سال 1919 میلادی در یک منازعۀ درون خانوادگی غالب شد و با نپذیرفتن سلطنت کاکایش سردار نصرالله خان، جانشین پدر مقتلوش امیر حبیب الله شد، استقلال سیاسی افغانستان را از بریتانیا اعلان کرد.
امان الله خان در میان امیران، شاهان، سرداران و شاهزادگان سدوزایی و محمد زایی در سده های نزدهم و بیستم، زمام دار منحصر به فرد، با افکار و ارادۀ ترقیخواهی، خواستار استقلال و اقتدار افغانستان در عرصه های مختلف حیات بود. اما او در افکار، اراده و برنامۀ خود ناکام شد.
شاه امان الله خان بدون تردید مانند بسیاری از زمام داران و سیاست مداران دیگر جامعۀ بشری و افغانستان، ضعف ها، قوت ها، بدی ها و خوبی های خود را داشت. سلطنت و زمام داری او در افغانستان همزمان با زمام داری مصطفی کمال اتاترک در جمهوری ترکیه که از درون خاکستر امپراتوری پهناور عثمانی شکل گرفت و با سلطنت محمدرضا شاه در کشورهمسایۀ غربی، ایران بود. در حالی که شاه امان الله خان، برنامه های مشابه رضا شاه و اتاترک را میخواست عملی کند، ولیکن او برخلاف اتاترک و حتی برخلاف رضاشاه شکست خورد.
چرا چنین شد؟
ضعف ها و قوت های اندیشه و عمل شاه امان الله خان به عنوان محصل استقلال سیاسی افغانستان از استعمار بریتانیا چه بود؟
اشتباهات و خبط هایش به عنوان پادشاه ترقیخواه و تحول طلب درعرصه های مختلف حیات افغانستان چه بود که موجب ناکامی و شکستش شد؟
در این مقاله، این پرسش ها مورد تحلیل و پاسخ قرار می گیرد
امیرحبیب الله پدر امان الله خان پس از هژده سال امارت یا در واقع سلطنت در بیستم فبروری 1919 در کله گوش لغمان به قتل رسید. برنامۀ قتل او در واقع توسط جماعتی از مشروطه خواهان درون و بیرون خانوادۀ سلطنتی، پی ریزی شده بود که شماری از مورخین، نقش و دست امان الله خان و مادرش سرور سلطانه را برجسته دانسته اند. در دومین شب قتل امیر حبیبالله، برادرش نایبالسلطنه سردار نصرالله در جلالآباد، خود را امیر و جانشین امیر مقتول خواند و به نایبالسلطنه هند برتانوی خبر داد. اما در کابل، امانالله خان اعلان سلطنت کرد و در مجلس عمومی با درباریان و حکومتیها خواستار مجازات قاتلان پدر و خواهان استقلال افغانستان از بریتانیا شد.
سردار نصرالله خان به زودی به برادرزاده اش بیعت کرد و تسلیم شد، هر چند که پس از تسلیمی او را به اتهام قتل پدرش امیرحبیب الله خان به زندان افگند و آنجا بمرد.
امان الله خان روز دوم مارچ 1919 سلطنت خود را اعلان کرد و در این روز حضرت شاهآقا مجددی و آخندزادۀ تگاب بر سر او دستار شاهی بستند، هر چند که آنها در سال های بعد امانالله خان را تکفیر کردند و مردم را علیه او به جهاد فرا خواندند.
امانالله خان یک روز بعد در سوم مارچ 1919 به نایبالسلطنه حکومت هند برتانوی نامه نوشت و از سلطنت خود خبرداد و در سیزدهم فبروری 1919 با تدویر نشست عمومی از درباریان، اعضای ارشد دولتی و متنفذین شهر و نمایندۀ بریتانیا استقلال افغانستان را اعلان کرد و گفت:
«من خود و کشور خود را از لحاظ جمیع امور داخلی و خارجی به صورت کلی آزاد، مستقل و غیروابسته اعلان میدارم و به نمایندۀ بریتانیا گفت که این پیام را دولت متبوع خود منتقل سازد.»
نایب السلطنۀ بریتانیا در پاسخ به نامۀ امان الله خان بدون ذکر شناسایی استقلال افغانستان خواستار امضای توافقنامۀ جدید شد، و شاه برای کسب استقلال آمادۀ اعزام لشکر به سرحدات و جنگ.
امانالله خان برای آغاز جنگ با انگلیسها به تشکیل سه جبهه در پکتیا، ننگرهار و قندهار پرداخت. از میان این سه جبهه فقط در جبهۀ پکتیا نخست اندکی پیشرفت و بعد عقب نشینی صورت گرفت، در حالی که جنگ در جبهۀ ننگرهار به شکست و در جبهۀ قندهار به بن بست روبرو شد. این جنگ ها پس از یک ماه، به آتش بس و مذاکره با انگلیس ها انجامید که در دو دور مذاکرات رسمی و امضای توافقنامه، در هشتم آگست 1919 در راولپندی و سپس در 22 نوامبر 1921 در کابل، استقلال افغانستان از سوی بریتانیا به رسمیت شناخته شد و روابط مستقیم دیپلوماتیک میان کابل و لندن برقرار گردید. اما شاه امان الله خان در برابر کسب استقلال سیاسی افغانستان از بریتانیا، در هر دو موافقت نامه های مذکور خط دیورند را به عنوان مرز افغانستان با هند بریتانوی برسمیت شناخت و در واقع استقلال از انگلیس را با انصراف از آنسوی دیورند بدست آورد. هم چنان او کمک های مستمر نقدی و نظامی را که انگلیس ها برای پدرش امیر حبیب الله خان و جدش امیر عبدالرحمن خان می دادند، در بدل کسب استقلال از دست داد.
واقعیت این بود که امانالله خان قدرت و ظرفیت مانور بیشتر بر سر دیورند را نداشت. او جنگ با انگلیس را نبرده بود که شرایط خود را بر انگلیسها بقبولاند و توافقنامهها و معاهدات را به خواست خود تنظیم کند. او از لحاظ نظامی قدرت جنگ با انگلیسها را نداشت و ادامۀ جنگ هرچند که انگلیسها نیز به آن علاقه نداشتند، پایههای سلطنت او را ضعیف میکرد و زمینه برای امارت یکی از کاکاها و برادرانش که بر سر قتل پدرش مغضوب وی قرار گرفته بودند، با فشار و توطئۀ انگلیس آماده میشد.
امان الله خان پس از کسب استقلال، به برقراری روابط سیاسی با کشورهای مختلف جهان و ایجاد اصلاحات در داخل دولتش پرداخت. او خواست که افغانستان را در تمام عرصه های حیات سیاسی و اجتماعی بصورت مدرن متحول سازد؛ از توسعه و تعمیم معارف عصری، تا تدوین قانون اساسی و سایر قوانین و نظامنامههای مختلف و اعمار تأسیسات دولتی و ایجاد اصلاحات در عرصههای دیگر حیات.
صرف نظر از انگیزه ها و عواملی که شاه امان الله خان را بسوی ایجاد تحول و مدرن سازی افغانستان در عرصه های مختلف می برد، نقش اصلی را در افکار و ذهنیت او، محمود طرزی خسر وی یعنی پدر ملکه ثریا خانم امان الله خان داشت. محمود طرزی پسر غلام محمد طرزی از سرداران مغضوب امیرعبدالرحمن خان بود که در تبعید در قلمرو عثمانی به سر برد و بزرگ شد.
محمود طرزی در قلمرو عثمانی و در زمانی که جریان ملیگرایی اعم از عربی، ترکی و اروپایی جریان عمومی و غالب فکری در میان روشنفکران و نخبگان این جوامع بود و در کشورهای اسلامی و آسیایی، ملیگرایی برای راندن استعمار اروپایی و به خصوص استعمار بریتانیا و تشکیل دولت – ملتهای مستقل، افکار محافل روشنفکری را میساخت، به این جریان دلبستگی و باور شدید پیدا کرد. او با این باور و دلبستگی به دربار امیر حبیبالله راه یافت و کار فکری و سیاسی خود را در امارت حبیبالله خان در جهت تغییر بر مبنای سه اصل: ملیگرایی، تجددخواهی و استقلالطلبی از استعمار انگلیس گذاشت. وی در صدد آن شد تا فرد مقتدری را در داخل خانوادۀ سلطنتی بیابد که درفش این تغییر را بلند کند و زعامت نهضت تجدد و تحول را در کشور به دوش بگیرد. وقتی دوشیزه ثریا دختر خود را به نکاح سردار امانالله خان عینالدوله در آورد، داماد جوان در خانوادۀ امیر همان کسی بود که محمود طرزی میخواست.
شاه امان الله خان که افکار و سیاست خود را بر مبنای سه اصل ملیگرایی، تجددخواهی و استقلالطلبی از استعماربریتانیای محمود طرزی قرار داده بود، پس از موفقیت در اصل کسب استقلال توجه خود را به دو اصل تجددخواهی و ملی گرایی معطوف کرد. اما مشکل اصلی این بود که ملی گرایی و تجدد خواهی محمود طرزی بصورت تقلیدی از جنبش تجدد خواهی و ملی گرایی ترک های جوان گرفته شده بود که نه طرزی و نه شخص شاه به زمینه ها و ابزار تحقق آن در افغانستان توجه نکردند. از سوی دیگر افکار ملی گرایی طرزی بیشتر ناسیونالیزم قومی بود تا ملی گرایی.
شاه امان الله خان در سالهای نخست سلطنت ده ساله اش، نوگرایی و تجدد را با اصلاحات آغاز کرد، اما در پایان و به خصوص پس از سفر اروپا و بازگشت از این سفر، فکر و عملش از اصلاحات به انقلاب، منحرف شد و این انحراف، شکست و زوال او را رقم زد. نخستین تلاش برای ایجاد شورش در قبایل جنوبی به تحریک و رهبری فضلعمر مجددی از خانوادۀ حضرات شوربازار، قاضی عبدالرّحمن پغمانی و شماری از قاضیان دیگر آغاز شد.
دومین شورش علیه شاه امانالله خان در ننگرهار در 14 نومبر 1928 توسط قبیلۀ شینوار به رهبری محمدافضل خان و محمدعلم خان شینواری و برخی عالمان دینی براه افتید.
سومین شورش برای براندازی سلطنت امانالله خان، شورش تگاب توسط آخندزادۀ تگاب بود که قبلاً از سوی شاه لقب فخرالمشایخ را دریافت کرده بود.
چهارمین شورش در برابر شاه امانالله خان که به سقوط سلطنت او انجامید، شورش برخاسته از کوهستان و شمال کابل به رهبری حبیبالله کلکانی بود. او که از تمام قبایل و دستههای شورشی دیگر به پایتخت نزدیک بود با استفاده از اوضاع بیثبات در کشور به پایتخت حمله کرد. امان الله خان قبل از ورود او به ارگ به قندهار رفت و پس از جنگ های ناموفق، افغانستان را برای همیشه ترک کرد و تا مرگ خود در کشور ایتالیا در تبعید به سر برد.
و اما چرا شاه امان الله خان دچار انحراف از اصلاحات شد که در نتیجۀ آن سلطنتش فروپاشید و برنامههای نوگرایی و انقلابیاش درهم شکست؟
این موارد در پاسخ به این پرسش، مهم، قابلتوجه و تذکر اند:
1 - بیاطلاعی از وضعیت عمومی جامعۀ افغانستان که مخالفت در جامعه بر ضد شاه و سیاستهایش حتا قبل از سفر خارجی شاه شکل گرفته بود و در جریان سفر و غیبت هفتماهۀ شاه، این مخالفت گسترده و عمیق شد.
2 - بیاعتنایی شاه به مخالفت و اعتراضها که علیرغم عدم تأیید لویهجرگۀ پغمان به برخی از پیشنهادات انقلابی او، در صدد آن شد تا دیدگاههای تأییدناشده را در نشست دولتی که پس از لویهجرگۀ پغمان دایر کرد، مورد تأیید قرار دهد. در حالیکه بسیاری اعضای لویهجرگۀ پغمان که هرچند پیشنهادات شاه را تأیید کرده بودند، وقتی به ولایات و محلات خود برگشتند، بر ضد شاه سخن میگفتند و مردم را علیه او تحریک میکردند.
3 - تحلیل و برداشت ناقص و نادرست امانالله خان از مؤلفهها، عوامل، زمینه و نیازمندیهای مادی و معنوی نوگرایی و تحول انقلابی که او در صدد انجام آن بود. وقتی او میخواست جامعۀ سنتی و عقبماندۀ قبیلهای افغانستان را با تغییر لباس مردان، برداشتن چادری زنان، تبدیل روز رخصتی از جمعه به پنجشنبه و متحول کند، به همین برداشت غلط او از مؤلفههای تغییر و تحول برمیگشت.
4 - خودخواهی و خودکامگی که شاه امانالله خان بصورت فزاینده در آن فرو میرفت. تکبر و خودکامگی اش پس از سفر خارجی بیشتر از بیش شد و احساس میکرد که تنها و یگانه شخصیتی است که افغانستان را متحول میکند و در قطار کشورهای پیشرفته و توسعهیافته قرار میدهد.
5 - ناآگاهی شاه امانالله خان از روند شکلگیری پدیدۀ رنسانس و جریان روشنگری و نوگرایی در اروپا و بیاطلاعی او از تاریخ کشور ترکیه که بر خاکستر امپراتوری عثمانی بزرگترین امپراتوری اسلامی تشکیل شد.
تقلید شاه از ترکیۀ اتاترک که آن را مشاهده کرد، تصویر اشتباه بود. اتاترک وارث امپراتوری عظیم عثمانیهای ترک بود که سالهای طولانی در بخشی از قارۀ اروپا سیادت داشتند و بر بخش عظیم قلمرو اسلامی در خاور میانه و شمال افریقا حکومت میکردند. جامعۀ ترکیۀ عثمانی و به خصوص جامعۀ سیاسی آن به اروپا و تمدنی که در آنجا شکل گرفت نزدیک بودند و از آن میآموختند و متأثر میشدند. اما امانالله خان در افغانستان، کشورِ منزوی از تمدن غربی و فرو رفته در عقبماندگیهای اجتماعی و فرهنگی قرار داشت و وارث تخت و تاج پدر و جدش امیر حبیبالله و امیر عبدالرّحمن خان بود که با کمک و مستمری انگلیس به سلطنت ادامه دادند.
6 - ناآگاهی و یا نادیده گرفتن شاه از فشارهای مالیاتی بر مردم و فساد فزاینده و عمیق حکومت او که این فشار را بر جامعه مضاعف میکرد.
7 - اختلاف و تفرقه در درون دولت که هر سال بر دامن این نارضایتی و جبهۀ منتقدان و مخالفان شاه در داخل دولت افزوده میشد.
8 - ضعف و ناتوانی شاه در دولتداری و مدیریت که هیچگاه نتوانست برنامههای اصلاحی و انقلابی خود برای تغییر و تحول در جامعه را با مدیریت درست و تقویت ارتش و نیروی نظامی هماهنگ سازد.
9 - جامعۀ سنتی و فرهنگ قومی و قبیلهای یک عامل بسیار مهم در ناکامی و شکست شاه امان الله خان و برنامه هایش بود. حتی امروز در افغانستان علیرغم آنکه نیم جمعیت کشور در شهرها زندگی میکنند و در عصر ارتباطات و انترنت و تیلفون موبایل و شبکههای مجازی قرار دارند، تعارض و تقابل بر سر سنتها و فرهنگ محافظهکارانۀ روستایی قومی و قبیله ای، با پدیدههای مدرن، بسیار پیچیده و لاینحل است. در حالیکه صدسال پیش در افغانستانِ دورۀ شاه امانالله خان، طبقۀ قابلملاحظۀ شهرنشینِ دارای زندگی عصری با ارزشهای مدرنشهری وجود نداشت تا همه از نوگرایی شاه حمایت کنند.
یکی از مشکلات لاینحل برای تحول در افغانستان، گسست و توقف این تحولات در مقاطع مختلف است. حتا امانالله خان در دورۀ سلطنت خودش این گسست را پذیرفت و پس از شورشها، اصلاحاتش را متوقف ساخت، هرچند که این توقف و گسست مانع سقوط سلطنتش نگردید. اما در ایران و ترکیۀ اتاترک، این گسست واقع نشد. نوگرایی را که رضا خان در ایران شکل داد، تا نیمقرن دیگر توسط خودش و پسرش محمدرضا شاه پیوسته ادامه یافت. در ترکیه نیز جانشنیان مصطفی کمال اتاترک از این گسست هرچند با خشونت و حکومت نظامی جلوگیری کردند. اما در افغانستان پیوستگی در مورد نوگرایی و تداوم دولت مدرن ادامه نیافت و باربار در هم شکست.
10 -علمای دینی در تضعیف و سقوط سلطنت امانالله خان نقش مهم داشتند. عالمان دینی فتوای شورش علیه شاه را صادر میکردند و اصلاحات و نوگرایی او را به خصوص در عرصۀ معارف عصری و وضع قوانین، غیرشرعی و در مخالفت با اسلام میپنداشتند و مردم را در شورش بر ضد او تشویق و تحریک میکردند. این تبلیغ بر ضد امانالله خان هرچند قبل از سفر خارجی شاه آغاز گردیده بود، اما پس از بازگشت شاه تشدید و گسترش یافت و تا تکفیر شاه امانالله خان پیش رفت.
امانالله خان در سالهای نخست سلطنت، سیاست بسیار متوازن و عقلانی در رابطه با دین و عالمان دینی داشت. نقش و تأثیر دین و طبقۀ عالمان دینی را در جامعه به خوبی میدانست. از اینرو به علمای دینی و افراد متنفذ این طبقه حرمت زیاد قایل بود. در آن سالها خودش گاهی در نمازها به امامت میپرداخت. خطبههای نماز عید و گاهی جمعهها را ایراد میکرد. اما رفتهرفته دیدگاه و برخورد شاه در برابر علمای دینی تغییر یافت.
11 - نقش انگلیس در سقوط سلطنت امانالله خان که بعضی از مورخین از جمله میرغلام محمد غبار مطرح می کند.
در افغانستان و سایر کشورهای شرقی به خصوص کشورهای اسلامی همیشه تئوری توطئه مورد توجه قرار میگیرد و همه از سیاستمداران حاکم تا نویسندگان و تحلیلگران جامعۀ سیاسی، دست خارجی را در هر تغییر و ناکامیها میبینند. اما این نگرش و تحلیل در واقع یک نگرش انحرافی، تقلیلگرایانه و برف بام خود را بر سر بام دیگران انداختن است. هر تغییری چه مثبت و چه منفی باید در مؤلفههای داخلی و در افکار و عملکرد عناصر و گروههای داخلی حاکم و غیرحاکم فعال در سیاست و جامعه مورد مطالعه و بررسی قرار بگیرد. این در حالی است که در افغانستان همیشه تقصیر و گناه اصلی را به گردن خارجی و توطئۀ خارجی میاندازند تا از ناتوانی و ضعف خود بکاهند و حتا خود را بیتقصیر معرفی کنند.
نکتۀ بسیار تلخ و دردناک این است که پس از امان الله خان و در طول یک قرن اخیر، دولت ها و نظام های سیاسی حاکم نیز به ثبات پایدار دست نیافت و هفت دولت و نظام سیاسی با پانزده حکومت و حاکمانش سرنگون شدند و فروپاشیدند. عوامل این فروپاشی در واقع بیشتر مشابه همان عوامل و مولفه هایی شکست و فروپاشی سلطنت و حکومت امان الله خان بوده است. این واقعیت تلخ و دردناک نشان میدهد که جامعه و کشور افغانستان 104 سال بعد از امان الله خان هم، در همان جای ایستاده است که 104 سال پیش ایستاده بود.