جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس —1818 — 1883 — بخش ۵۴

( پس اگر بر ما نیست که آینده را بنا کنیم؛ و پاسخ های سرمدی پایه گذاریم؛آنچه باید اکنون به ثمر رسانیم بسیار یقین است۰منظورم نقد بی محابای هر چیز مستقر

است۰نه فقط بی محابا به معنای ترس نداشتن از بر آمدهای خود؛بله حتا از ستیز با هر قدرتی که شاید در برابر آید۰ « کارل مارکس » )

همانطوری که در جستارهای پیشین نگاشته ام سخن گفتن و نوشتن در بارهٔ اندیشمندان و غولهای بزرگ جامعهٔ بشری کاریست کارستان؛ به ویژه اگر آن متفکر به مسایل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فلسفی و طبقاتی و حتا به امور روزمرهٔ انسان‌ها و به خصوص طبقهٔ کارگر پرداخته باشد۰بدون هیچگونه شک و شبههٔ کارل مارکس از این سنخ است و شاید در نوع خود نخستین دانشمند و متفکری باشد که جامع الاطراف است و در زمینه های گوناگون و متنوع سخن گفته و‌ نوشته و تبحر داشته است۰بسیاری از محققین و پژوهشگران مارکس شناس معتقدند مجلدهایی که در مجموعه های مشهور به « MEGA یا WERKE » چاپ شده اند؛ همچنان کامل نیستند و برخی از نوشته های اقتصادی؛ یادداشت ها سیاسی و مردم شناسی؛ و نامه های مارکس را در بر نمی گیرند۰حتا در پنجاه مجلد از مجموعه ی آثار مارکس و انگلس که به انگلیسی ترجمه و منتشر شده اند؛ این کمبود بر طرف نشده است۰مجموعه ی کامل آثار مارکس هنوز به طور انتقادی و دقیق ویراسته و منتشر نشده است۰در متونی که در اتحاد شوروی ترجمه و چاپ شده بودند؛ و همچنان به شکل گسترده ای در دسترس خوانندگان قرار دارند؛نمونه هایی از اعمال نظر؛حذف؛و حتا تحریف؛ یافتنی است؛و بیشتر توضیح ها و یادداشت های ویراستاران گمراه کننده اند۰این همه البته کار پژوهش را دشوار می کند۰دشواری دیگر به یک ویژگی دریافت آثار و اندیشه های مارکس در یکصد و چهل سالی که از در گذشت او می گذرد باز می گردد۰کار فکری مارکس چندان دستخوش تأویل و تفسیرهای فراوان بوده؛و این تأویل ها گاه چنان با همدیگر متفاوت و متعارض بوده اند که آدم به یاد گفته ی مشهور نیچه در مورد انقلاب فرانسه می افتد:« دیگر باز شناختن متن از پس انبوه تأویل ها کاری است بسیار دشوار؛ انگار متن پشت تفسیرها گم شده است۰»ولی در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم جنبش فکری ای نیز به راه افتاد که بازگشت به آثار خود مارکس را تشویق می کرد۰پژوهشگران سخت کوشی چون « اگوست کورنو» « ماکسیمیلین روبل » « هال دریپر » «دیوید مک للان؛ راه را گشودند۰بحران استالینیسم و جنایات او هم به سهم خود مؤثر افتاد؛جنبش رادیکال ضد جنگ ویتنام؛ جنبش دانشجویی دهه ی 1960؛ بحران های اقتصادی؛ رشد بیکاری در اروپای غربی؛ ظهور آنچه تری ایگلتون «شب تیره ی تاچر —- ریگان » خواند؛ پیدایش محافظه کاری جدید؛و نو لیبرالیسم؛ سقوط کمونیسم در شوروی و اروپای شرقی؛ همه سبب شدند که توجه به اندیشه های خود مارکس؛ رها از تأویل های بعدی آن اندیشه ها شکل گیرد۰در این میان البته ظهور « چپ نو » و مارکسیسم غربی را نیز باید از نظر دور نداشت؛زیرا اندیشگران این « آیین » خواهان بازگشت به سر چشمه ی آثار مارکس بودند۰امروز هم بر این نکته پافشاری می کنیم که به رغم همه ی دشواری ها باید به « مارکس پس از مارکسیسم» بیندیشیم؛ و بکوشیم تا به متن نوشته ها و اندیشه های مارکس باز گردیم؛و حجاب هایی را که بر آن افکنده اند « و لنینیسم یکی از آن حجاب ها و در واقع بدترین آن هاست» کنار بزنیم۰مارکس متفکر بزرگیست که باید با دقت خوانده شود و با وجود اشتباه های گاه بزرگ؛ و کاستی های نتیجه گیری ها و تعمیم های نظری اش؛ همچنان به ما یاری می دهد تا روزگار مان را بهتر تفسیر و تأویل و درک کنیم۰مارکس شخصیتی است که ما را درگیر گفتگوی فلسفی اش با دیگر متفکران می کند؛اندیشه و خرد انتقادی را رشد می دهد؛در آثارش نو‌ آوری های فراوانی یافتنی است؛ و در بهترین حالت می تواند تصوری تازه از رابطه ی بسیار پیچیده ی عدالت و آزادی را موجب شود۰کسی که پذیرای نظم موجود نبود؛و می خواست آن را دگرگون کند؛و به این دگرگونی بسیار اندیشید و‌کوشید تا مسیری تازه را بگشاید؛ یا دست کم از ضرورت آن خبر بدهد۰شاید به خاطر همین گوهر نقادانه ی کارش باشد که امروز هم؛نمی توانیم رها از اندیشه ها و کارهای مارکس به آزادی بیاندیشیم؛با اینکه می بینیم شیوه ی پرسش گری های ما در باره ی آزادی با تعریف هایی که مارکس از آن به دست داده همخوانی ندارد۰مارکس در فضای فرهنگی ای که آثار کانت؛ گوته؛،روسو؛ و نیز ادبیات رمانتیک در آن رواج داشت زیست و تحصیل نمود۰مارکس در دانشگاه با هگلی های جوان که لیبرال های نواندیشی بودند که دیدگاه های نقادانه در مورد مسیحیت داشتند آشنا می شود و مارکس نیز در این مورد با آنان همنظر و همراه بود۰مارکس در همین سالها به خوانش انتقادی فلسفه ی هگل؛ و به ویژه اندیشه های سیاسی او؛ پرداخت۰مهمترین متن مارکس در این مورد «در آمدی به نقد فلسفه ی حق هگل» است که در سال 1843 که به رغم اهمیت زیادش؛ مارکس آن را چاپ نکرد؛و باقی ماند تا سر انجام حدود یک سده پس از نگارش منتشر شد۰با‌ وجود انتقادهای تند مارکس به هگل؛ باید گفت که مارکس در سراسر زندگی اش از هیچ اندیشمندی چنان تأثیر نگرفت که از هگل گرفت۰دیالکتیک هگل؛ و حتا شماری از درونمایه های پدیدار شناسی روح هگل همواره در نوشته های مارکس به کار رفتند۰مارکس حتا در سال 1858 کار پژوهش های اقتصادی خود را متوقف کرد تا برای چندمین بار؛به مطالعه ی دقیق منطق هگل بپر دازد۰انتقادهای مارکس جوان از هگل بیش از همه؛ متأثر از خواندن آثار فویرباخ بود؛هر چند دو سال بعد؛ اندیشه ها و روش خود فویرباخ را نیز به شدت مورد انتقاد قرار داد۰مارکس که پیش از آشنایی با فویرباخ خود را ماتریالیست می خواند؛ پس از مطالعه ی نوشته های این فیلسوف در باورهای خود راسخ تر شد؛ اما سر انجام به این نتیجه رسید که ماتریالیسم خشک اندیش و جزمی فویرباخ به دلیل زندانی ماندن اش در طبیعت گرایی؛ و بی توجهی اش به انسان راستین؛ فعال و اجتماعی؛ در پیشبرد اندیشه و عمل رادیکال ثمر بخش نیست۰دیدگاه های جسورانه ی ضد دینی و به ویژه عقاید لیبرالی و رادیکال مارکس او را مشهور کرد۰در دستنوشته های اقتصادی و فلسفی؛ یا دستنوشته های 1844 و گاه با نام دستنوشته های پاریس می شناسیم؛ در این یادداشت ها برای نخستین بار مفهوم انسان گرایانه از کمونیسم مطرح شده است؛و تأثیر فویرباخ در آن آشکار است؛ و محور بحث تضادی است میان سرشت بیگانه ی کار در سرمایه داری با کار همبسته ی تولید کنندگان در کمونیسم۰در این اثر برای نخستین بار همچنین وحدتی میان آنچه بعدها انگلس سه سر چشمه ی اندیشه ی مارکسی نامید؛ یعنی « سوسیالیسم و اندیشه های سیاسی رادیکال فرانسوی » « اقتصاد سیاسی انگلیسی » و «فلسفه ی کلاسیک آلمانی» ایجاد شد۰انتشار دستنوشته های 1844؛ به ویژه انتشار بر گردان های آن ها به زبان های اروپایی در دهه ی 1960؛ راستایی تازه از فهم و تأویل اندیشه های مارکس را پدید آورد۰مارکسی انسان گرا؛ متفکری که به هستی انسان؛ و از خود بیگانگی او در جامعه ی مدرن می اندیشید؛ جای مارکس دانشمند را گرفت که هواداران راست کیش و حزبی مارکس تصویر کرده بودند۰در سال 1845 مارکس « نهاده هایی یا تز هایی در انتقاد از فویر باخ » ( Thesen über Feuerbach ) را نوشت که سر آغاز تحولی در اندیشه های فلسفی و نظری مارکس محسوب می شود۰با این نهاده ها « تزها » او نه فقط با منش تعیین کننده ی اندیشه ی فلسفی؛ بل با خرد سیاسی مادام که مدعی پاسخ گویی به مسائل اجتماعی مدرن باشد؛ وداع کرد۰در واقع این سر آغاز پیدایش نظریه ی اجتماعی انتقادی کارل مارکس است۰مارکس در بروکسل پژوهش های گسترده ی تاریخی خود را پیش برد۰بر اساس این کند و کاوها؛ رهیافتی ماتریالیستی به تاریخ را پیشنهاد کرد؛و همراه با انگلس این نتایج را به صورت انتقادهای تندی به هگلی های جوان و فویرباخ نوشت۰کتاب حجیم فراهم آمد که می خواستند آن را منتشر کنند؛ اما انقلاب 1848 از راه رسید و کار را به تأخیر انداخت۰پس از انقلاب مارکس متوجه شد که باید مطالعه ی اقتصادی اش را کامل کند؛ تا بهتر بتواند از حکم های اصلی آن کتاب؛ و در واقع از رهیافت ماتریالیستی به تاریخ دفاع نماید۰در نتیجه از انتشار کتاب منصرف شد؛ آن را به قول خودش به « انتقاد بی امان دندان موش ها» سپرد۰خوشبختانه موش ها ناقدان خوبی نبودند۰این کتاب نیز در سال 1932 در مسکو و برلین با نام « Deutschen Ideologie » یا ایدئولوژی آلمانی منتشر شد۰فصل نخست این کتاب امروز راهنمای فهم بسیاری از نکته های پیچیده ی اندیشه ی مارکس دانسته می شود۰هم زمان با این اثر نظری « که زبان سخره گر و طنزهای تلخ و گزنده ی آن مانع از درک اهمیت نظریه اش می شوند۰» مارکس همچنین جدل هایی سیاسی و نظری را نیز با سوسیالیست های دوران خود پیش برد۰مهم‌ترین آنها بحثی به شیوه ی همیشگی مارکس پر از نیش و کنایه بود علیه یکی از بر جسته ترین اندیشگران سوسیالیست سده ی نوزدهم؛ یعنی « پیر ژوزف پرودون » که کتابی به زبان فرانسوی « فقر فلسفه » به سال 1847 چاپ شد۰در کنفرانسی در پائیز 1847 اتحادیه ی کمونیست ها به مارکس و انگلس مأموریت نگارش اصول برنامه ی اتحادیه را داد۰آنها متن را با عنوان « Manifest der kommunistischen Partei » یا مانیفست حزب کمونیست در پایان سال نوشتند؛ و چند ماه بعد به صورت رساله ی ارزان قیمت منتشر شد؛زمانی که در اروپا شعله های انقلاب 1848 آغاز شده بود۰این رساله ی کوتاه که نویسندگانش یکی بیست و نه سال داشت « مارکس » و دیگری بیست و هفت سال « انگلس » ؛ از مهم‌ترین اسناد تاریخ نظریه ی اجتماعی و سیاسی محسوب می شود۰ از نظر سبک شاهکاری است در ایجاز؛ شیوه ی بیان تکان دهنده ؛ تحریک آمیز و در عین حال از دیدگاه نظری پر بار و نو۰مانیفست حزب کمونیست بررسی کوتاهی است از پیدایش سرمایه داری؛رویارویی آن با طبقه ی کارگر؛پیدایش گرایش های سیاسی؛در میان کارگران؛خواست های کارگران؛ و بیان اینکه چرا نمی توانند چارچوب جامعه ی بورژوازیی را بپذیرند یا اصلاح کنند؛و به چه دلیل انقلاب اجتماعی پیش روی آن هاست؛و چرا ؛ چگونه؛و از چه مسیری؛ این انقلاب به بنیاد جامعه ی کمونیستی منجر خواهد شد۰تند باد انقلاب تا حدودی مانع از فهم اهمیت مانیفست شد۰این متن چندین دهه ی بعد؛ در نظر سوسیالیست ها دارای اهمیت و اعتبار گردید۰با وجود این احترام و شهرتی برای مارکس در میان پیشروان جنبش کارگری و‌محافل رادیکال اروپا فراهم آورد؛ و او هوادارانی در کشورهای اروپایی یافت؛ از روسیه تا ایتالیا و فرانسه و از لهستان تا زادگاهش آلمان۰و اکنون می توان گفت که این متن دیگر مرز نمی شناسد و تمام مرزهای جغرافیایی و زبانی را در نوردیده است۰( نخند — گریه نکن ؛ بیندیش « اسپینوزا » ) .


 

اخبار روز

01 قوس 1403

BBC ‮فارسی - BBC News فارسی BBC ‮فارسی

کتاب ها