افغانستان جولانگاه بربریت سرمایه داری جهانی

پیش درآمد (۱):
  در فرگشت واقعی پروسه ها و پدیده های عینی؛ هر نمودی از جولان هستی بازتاب کنش ها و واکنش های اجزای متشکله یا مبارزه ی اضداد درونی آن ها می باشد. هکذا هویت هر شی یا پدیده در مقطع مشخصی ازهستی اش توسط جهت غالب یا مسلط ماهیت درونی همان پدیده تعیین می شود نه به وسیله ی بقایای کهنه و میرنده یا نـطفه های جدید و بالنده ولی غیر مسلط آن.

 برعلاوه موجودیت یک پدیده یا پروسه ی واقعی ریشه ای در گذشته دارد که شناخت دقیق آن بـرای معین کـردن سمت و نحوه ی ارتقای آتی اش دارای اهمیت جدی می باشد. پس بـرای شنـاخت صحیح اوضاع عینی یک جامعه نیز؛باید آنرا از همان عمق تاریخی که بیرون آمده است پی گرفت.
بناءً اوضاع کنونی جامعه ی ما تداوم یـک گذشته است؛گذشته ای که بدون توجه لازم بـه آن نه وضعیت موجود را به درستی خواهیم شناخت، نه جهات رشد بعدی اش را درخواهیم یافت و نه وظایف خود را در راستای اثر گذاری لازم بر آن درک خواهیم کرد. هکذا واقعیت جاری کشور ما نیز بازتاب کنش ها و واکنش های اجزای درونی اش بوده که در همآهنگی با تأثیرات فکتور های مشخص بیرونی قرار دارد.
در کشور ما از اواخر قرن 19 بهره کشی قرون وسطایی از دهاقین با شیوه های مدرن سرمایه داری توأم و تشدید گردید. چه با ورود کالاها و ایجاد کارخانجات اسلحه سازی،چاپ لیتوگرافی و باروت سازی؛ بهره کشی از گروه های جدید طبقۀ کارگر با روش های نوین و وسایل تولید مدرن آغاز شد. این تولید کالا با وسایل جدید کار یا تولید صنعتی مدرن نتیجه ی رشد طبیعی نیروهای مؤلد جامعه ی ما نبودکه رشد پروسه های مورد نیاز تولید زراعتی،اقتصاد پیشه وری و تولیدات صنعتی داخلی را به صورت همه جانبه تحقق بخشد و رشد مستقل جامعه را در پی داشته باشد بلکه ترویج افزار کار و تولید مواد خام و نیمه خام و صنایع فرعی و مونتاژ؛ محصول هجوم کالا ها و سرمایه های کمپرادوری بود.
  هدف اساسی این هجوم هم نه مدرنیزه کردن اقتصاد و فرهنگ جامعه ی ما بلکه تصاحب منابع موادخام و نیرویکار ارزان، بازار فروش مرغوب، اکمال نیاز های تولیدی سرمایه داری خارجی و تأمین سودی بیشتر برای آنها بوده و فرجام آن قرار گرفتن کشورما در مسیر وابستگی هرچه بیشتر بود. در نتیجه افغانستان از اواخر قرن19 بمثابه یکی از عرصه های جولان سرمایه داری جهانی نـه نـماد توسعه و تـرویـج علوم و تکنالوژی مدرن بلکه همانند بقیه کشور های عقب نـگه داشته شده آماج گسترش سلطه ی استعماری و غارتگرانه می باشد.
البته به چنین باور زمانی می توان رسید که ذهن ما با مغلطه ی اساسی تلقی کردن بُعد تکنیکی تولید بجای بعد اجتماعی آن تـخدیر نشده و شناخت ما از سرمایه داری جهانی بر تجارب تاریخی ملت های آماج هجوم آنان بنا یافته باشد نه بر توهمات به اصطلاح مترقی بودن سرمایه داری. 
در کشورما از زمان سلطنت امیرعبدالرحمن (1880 تا اکتوبر1901) این ممثل حد ممکن توحش قرون وسطایی سلطنت مطلقه؛ یکی از اهم وظایف حکمروایان علاوه بر حراست بـهره کشی از مؤلدین، تأمین تسهیلات برای تورید وگردش کالاها و فعالیت آزادانه ی سرمایه داری کمپرادور بود. چنانچه امیر به حساب پاسبانی کاروان های تجارتی کالاهای انگلیسی که غرض قبضه کردن انحصاری بازار های کشورما به وسیله ی تاجران هندی سرازیر می شد؛ از وایسرای انگلیسی هند بـریتـانوی مستمری دریافت می کرد. ورود این کالا ها در بـازار ضربات ورشکست کننده ای را بر اقتصاد پیشه وری و صنایع کوچک داخلی اعمال داشته وابستگی همه جانبه ی کشور ما را به سرمایه داری خارجی تحقق بخشید. چنانچه عدم توازن صادرات و واردات وتداوم نقش چشمگیر محصول گمرکی در اقتصاد جامعه یکی از پیامد های استمرار همین وابستگی می باشد.   در نتیجه کشورما درحالی با صدها نوع معادن دست نخورده و منابع سرشار انرژی اش به منبع مواد خام و بازار فروش کالا های سرمایه داری جهانی تبدیل شده است که استعداد ها و نیرو های کار وافر آن به گونه های مختلفی به موادسوخت ماشین جنگ جاری تبدیل شده زایل می شود یا بمثابه ارزان ترین نیروی کار به کام بازار جهانی آن فرو می رود.
همچنان افغانستان همانند اکثریت حوزه های تمدن بشری پیوسته آماج توسعه جویی و تجاوزات سرمایه داری جهانی قرار گرفته؛ حوزه امنیتی امپراتوری های تجاوزگر تلقی می شود. چه تجاوز گران بخوبی دریافته اند که حوزه های تمدن جهانی غالباً در حوزه های پربار ثروت های طبیعی قرار داشته است. آنان با چپاول و نابودی آثار همین تمدن های بزرگ بشری می خواهند توده های مردم آماج هجوم و ساکنان مخروبه های پس از چپاول خود را نیز عقب مانده، بی فرهنگ و نیاز مند تمدن و فرهنگ سرمایه داری وانمود ساخته؛ از این طریق یورش خونین خود را نزد خلق ها و ملت های جهان مجاز و حتی میمون جلوه بدهند.
 چنانچه در آغاز قرن هفدهم میلادی دزدان دریایی امپراتوری بریتانیای کبیر در مقدم هجوم بر نیم قاره ی هند؛آزادی و استقلال گهواره ی تمدن پربار و باستانی دره ی سند را آماج قرار دادند. آنان طی صد ها سال تسلط بر این سرزمین هست و بود آن را به غارت برده و بر علاوه؛ هر نوع شگرد ضد انسانی را جهت سرکوب مقاومت های آزادی خواهانه ی مردم آن دیار آزمودند. آنها غرض بلعیدن سهلتر ادویه جات، عطریات، مواد مخدر و ثروت های افسانوی کشورهند؛ تنها نصف این سرزمین را به شش صد حکومت کوچک راجه نشین تقسیم کردند.
 انگلیس ها غرض زمینه سازی گسترش و پایداری سلطه ی خود به کشور های همجوار هند مانند: چین و افغانستان به خط کشی های استعماری روی جغرافیای منطقه پرداخته؛ در یک طرف خط مرزی "مکمهان" را ایجاد کردند و در طرف دیگر به پیشواز شکست حتمی خود و غرض انتقام کشی از مردمان این منطقه علاوه بر تحمیل مرز دیورند، قسمت بزرگی از بدنه ی کشورهندوستان را نیز ظاهراً با ساطور مذهب جدا کرده و آن را پاکستان نامیدند.
 ولی رقابت خونین کنونی در کشور ما افزون بر آنها، بر شالوده ی بیشتر از نیم قرن پیشینه ی تعبیه و تدارک استعمار نوین شکل گرفته است. لذا فاجعه ی بـزرگی که با مشارکت ایادی ابـر قدرت ها؛ این منادیان صلح و تاجران مرگ بر کشور ما مستولی گردیده و پس از چهار دهه خونریزی بی وقفه، هنوز هم نقطه ی پایان آن در چشمرس قرار ندارد، غرض تحقق همان امیال و اهداف ضد انسانی سازمان دهی شده است.

پیدایش استعمار نوین
اگرچه در پایان جنگ جهانی اول(اگست1914 تانوامبر1918) امپراتوری های کهن فرو ریختند. اما ازباتلاق خونین رقابت های سرمایه داری جهانی امپراتوری های جدید با شگردهای تازه ی استعماری سر بر آوردند. منجمله رویش دولتی با هاله ی مبهم "سوسیالیسم" و شکل حاکمیت به اصطلاح "دموکراسی شورایی" آن که باوجود تأمین سطح بالا و بی سابقه ای از اصلاحات و بهبودی در ابعاد گوناگون زندگی اجتماعی مردمان زیر سلطه اش؛ به هیچوجه حامل یا حاکی از حاکمیت اجتماعی طبقه ی کارگر نبود بلکه همانند هر دولت دیگری کماکان در تناقض آشکار با منافع اساسی این طبقه قرار داشت. (2)
چنانچه در جو تولید کالا و شکل گردش مبتنی بر قانون ارزش آن، درتداوم کارمزدی بمثابه کالا و بازتر شدن دهن سرمایه داری توسط رشوه ی"نپ"(3)، در بقای"حق" بورژوایی حتی در سرابی با نمودار:"از هر کس به اندازه ی استعدادش و به هر کس به اندازه ی کارش"، در کنار گذاشتن ضرورت مبارزه برضد سرمایه داری همآهـنگ با فرگشت همه ابعاد اجتماعی، اقتصادی و تکنیـکی تولید، در تأکید یک جانبه بر رشد تکنالوژی و کادرهای متخصص با بازتاب آشکار اثرات آن ها در قوانین و فرهنگ جامعه و خلاصه در تمامی مواردی از این قبیل؛ نه سلطه ی عادلانه ی طبقه ی کارگر بلکه فقط سلطه ی بورژوازی تداوم می یافت.
حتی کلیه ریفورم های اجتماعی مانند: کاهش ساعت کار، افزایش حقوق،کاهش قیمت ها، بهبود وضعیت مسکن و ترکیب آموزش فنی با کار تولیدی اگر بسیار گسترده و همه شمول هم باشند؛ باز تداوم ویا ماندگاری این چنین ریفورم های متناقض با سلطه ی سرمایه داری، فاقد تضمین های اجتماعی بوده و الزاماً به مفهوم سلطه ی طبقاتی کارگری نمی باشد.
همچنان برخوردهای ذهنگرایانه و بوروکراتیک دولت روس در برابر طبقه ی کارگرخودی، خلق های در بند جمهوری های مربوط و جوامع کم رشد اقمارش که با داشتن امکانات زندگی متفاوت ولی شرایط اسارتبار یک سان؛ آماج سیاست ادغام (انتیگراسیون) اقتصادی و"تقسیم کار بین المللی سوسیالیستی" بودند و بالاخره دفاع از دولت های فاشیستی هم پیمانش نیز به انترناسیوـ نالیسم کارگری نه بلکه به استمرار حاکمیت امپراتوری های سرمایه داری هم خوانی داشت. (4)
چنانچه درتمام جولان های ذاتی سرمایه داری جهانی مانند:انحصارگری، تمرکز هرچه بیشتر تولید، الیگارشی مـالی، صدور سرمایه و تقسیم جهان بین اتحادیه های بـزرگ فراملی که با مکمل های ملیتاریستی تقسیم ارضی جهان بین دول نماینده و حامی منافع تراست ها، سندیکاها، کارتل ها، کنسرن ها و کنسرسیوم ها عملی میشد؛سرمایه داری دولتی روس منحیث یک طرف عمده ی رقابت و درگیری، حتی با شدت و شتاب بیشتری وجود و حضور داشته است.
حکام کرملین در جمع اقمارش نیز نقش سردمدار سرمایه داری دولتی را با روش های غارت گرانه ای اعمال می کرد. مثلاً زیر عنوان"تقسیم کار بین المللی سوسیالیستی": مغولستان منحیث فارم مواشی روس ها به منبع تأمین محصولات حیوانی مورد نیاز آنها تبدیل شد،این تقسیم کار بلغاریا را فارم سبزی ومیوه برای ایشان ساخت،به چکسلواکیا فابریک ذوب آهن واگذار گردید تا نیاز های صنایع و خطوط آهن روسها را پوره کند، پولند منبع تأمین ضروریات و محصولات صنعت کشتی سازی برای آنان شد و آلمان شرقی مکلف به ساختن کشتی، ماشین آلات و وسایل کار در معادن گردیدند.
براساس این تقسیم کار نباید اهداف اساسی تولید و دورنمای پلان اقتصادی"کشورهای برادر" مانند:رشد موزون تمامی عرصه های مورد نیاز مردم شان بلکه پوره کردن نیازمندی های دولت روس در اولویت قرار داشته وعقیم شدن امکان رشد همه جانبه و مستقل اقتصادی این کشور ها را در پی داشته باشد. حجم تبادله و نرخ ظالمانه ی کالا ها نیز توسط روس ها و به گونه ای معین میشد که باید مثلاً نفت شرق میانه 20 درصد ارزانتر یا گاز افغانستان 75 درصد ارزانتر از قیمت های بین المللی آن معامله شود؛ ولی اینها هیچ کدام کمترین شباهتی با رابطه ی برابرانه و رفیقانه نداشت.
  به همین منوال؛ اهدای نیروگاه اتومی به اوکراین و محصولات آن در خدمت روس ها؛ نمونه ی دیگری از "تقسیم کار سوسیالیستی" بود که یکی از دست آورد های آن برای کشور اوکراین صدمات بزرگترین فاحعه ی تاریخ صنعت اتومی در چرنوبیل بود. فاجعه ای که نتنها از5 ملیون نفر خساره مند آن 4،2 ملیون نفر با 15 ملیارد دلار خساره؛ اوکراینی بـودند بلکه قربانی شدن 93 هزارنفر، آوارگی 330 هزار نفر، آلوده شدن هشت هزار کیلومتر مربع کشتزار و هفت هزار کیلومتر مربع جنگل برای اوکراین و%40 واقعات سرطان خون،سرطان سینه و سرطان تیروئید را بمثابه سهم برادرانه ی سوسیالیستی برای کشور بلاروس نیز در بر داشت در حالی که سود و عواید انرژی آن متعلق به دولت روس بود. (5)
 هکذا سرمایه داری دولتی روس بمثابه قوی ترین الیگارشی مالی، به صدور افسار گسیخته ی سرمایه با شگرد های منحصر به خود می پرداخت. با این شیوه ی کار که: اولاً برای بیشتر از هر ملیارد روبل قرضه به کشورهای آسیا، افریقا و امریکای لاتـین؛ % 2،5 سـود بر آن اضافه میشد. برعلاوه باید%30 قرضه برای عرصه اقتصادی و%70 آن به عرصه ی نظامی اختصاص یابد تاضمناً توسط آن کثیف ترین دولت ها مانند رژیم حاکم هندوستان را سرپای نگه دارند. اما هدف دولت روس ازاین کار نه پرستش"گاو هند" بلکه دوشیدن آن بود. چنانچه با همین روش تا سال 1970؛ %30 استخراج معادن هند، %30 صنایع فولاد، % 60 صنایع نفت، % 85 ساختن ماشین های ثقیل،%20 تولید انرژی برق، %60 تولید سامان و لوازم برقی هندوستان را غرض کنترول شریان های اساسی اقتصاد آن کشور تصاحب کرد. بر علاوه روس ها تنها بین سال های 1971 ـ 1972 به قیمت 4،7 ملیارد مارک اسلحه به دولت هند فروختند. (6)
 ویژگی دیگر قیود و شروط قرارداد های اسارتبار روسی؛ آمد و شد بی قید و بند شان؛ روی انتروال پـروژه های اقتصادی تا کاخ های سلطنتی است که هر نوعی مداخله و تجاوز تا اشغال نظامی را بر ضد کشور میزبان، حق خود دانسته و با کمال وقاهت و وحشت اعمال می دارند. چنانچه نمونه های اینگونه مداخله، تجاوز و اشغال نظامی حکام کـرملین را حین: سرکوب کارگران پولیند در سال 1956، اشغال چکسلواکیا درسال 1968، کودتاهای پی در پی و اشغال نظامی افغانستان در27 دسامبر1979 و ده ها مورد دیگر به وضاحت می توان دید که بازتاب جهانی ماهیت سرمایه داری دولتی روس می باشد. شعارهای حزب و دولت روس بویژه پس ازجنگ جهانی دوم مبنی بر توسعه ی تولید و تولید کالاهای قابل فروش؛"بيشتر! سریعتر! بهتر! باصرفه تر!" با طرح پرداخت مشوق های مادی جهت افزایش تولید، توجه بیشتر به سود سرمایه ها، توجیه وترویج رقابت سرمایه داری بجای گسترش اقتصاد پلان شده در واقع سر درگمی درهمان کلاف بهره کشی و سلطه ی سرمایه را مسجل می ساخت.
در اثر چنین سیاستی 24 نوع معاش در شوروی به بار آمد که از 48 روبل در ماه شروع می شد و معاش مدیران به 20 برابر معاش کارگران میرسید. هکذا پرداخت انعام و مشوق برابر با %40 معاش ماهوار هم برای کارگران مبلغی ناچیز و برای مدیران رقم بزرگی را می ساخت. این ویژگی عدم وابستگی معاش کارگر به مقدار کارش بلکه متکی بودن آن بر سود حاصله از تولید غرض انجام با صرفه تر کار؛ دقیقاً در تناقض با شعار عوام فریبانه ی(به هر کس به قدر کارش) قرار داشت.
در نتیجه قسمتی از ارزش اضافی ایجاد شده توسط طبقه ی کارگر شوروی به انعام و امتیازات مدیران تبدیل شده و قسمت دیگر آنرا انگل دولت می بلیعد. سرمایه ی مالی ایکه ازاین طریق به دست دولت، مؤلدین کوچک و مدیران بنگاه های تولیدی و تـجارتی تراکم یافته و بـه اشکال گوناگونی ربح و سود به بار میآوردند؛شاخص موجودیت و گردش سرمایه های دولتی و مختلط می باشد. در حالی که برمبنای مفهوم، ویژگی اساسی و رسالت تاریخی"دولت"؛ هیچگونه دولتی شدن سرمایه نمی تواند دال بر نابودی آن باشد، بلکه بر عکس شکل نکبت بار تری از بـقـأ و تداوم سلطه ی اجتماعی اش می باشد.
  یکی از روش های رویانیدن سرمایه داری در شوروی تبدیل مالکیت های جمعی به مالکیت گروپ های پنج نفره و خصوصی سازی وسایل تولید با فروش آنـها به کلکتیف ها با مجوز بـهره کشی اجاره یی توسط این وسایل بود. به هر صورت اگر چه سرمایه داری دولتی در مقایسه با سرمایه داری خصوصی دارای ویژگی های فرعی مانند: حدت و گستره ی رقابت و میزان سود آوری متفاوت بود ولی هر دوی آنها درمالکیت استثماری بروسایل تولید کماکان اساس مشترک دارند.بناءً علاوه بر بهره کشی از انسان کلیه شاخص های دیگراجتماعی سلطه ی سرمایه داری مانند: فقر، بیکاری، گرانی مداوم کالاهای مورد نیاز مردم، بازار سیاه، رشوه، اختلاس، جعل کاری، دزدی، فحشا، اعتیاد، توطئه، شکنجه و زندانهای مخوف، استبداد و ستم ملی به عنوان مشترکات طبیعی آن با سرمایه داری خصوصی دامنگیر جامعه ی شوروی نیز بود. فقط با یک تفاوت که اینبار سرمایه داری خود و نمود های ذاتی اش را در ترم های لایعنی و من درآوردی مالکیت اجتماعی و مالکیت همگانی بر وسایل تولید می پیچانید.
برعکس وعده های بهشتی "مالکیت اجتماعی" یا "مالکیت عمومی" بر ابزار و محصولات تولید که با وجود کاربرد وسیع آن به غرض توجیه بهره کشی وحشتناک تر؛ حتی در صورت افزایش محصولات اجتماعی و گذار از ارزش مبادله ی محصولات تولید بـه ارزش مصرف آن ها، فاقد جایگاه عملی چه که به دور از معنی منطقی نیز می باشد.
ولی چون نیرو های مؤلده و روابط توليدي یا روابط انسان ها درپروسه ی توليد اجتماعی؛ زیر بنای جامعه و مبنائی برای شکل توزیع محصولات تولید نیز مي باشد، برای نابودی بهره کشی از انسان و توزیع عادلانه ی نعمات اجتماعی؛ باید کار ازچنگال سرمایه آزاد گردد یعنی باید مالکیت سرمایه داری بر وسایل تولید نابود شود. فقط در چنین صورتی نحوه ی توزيع محصولات تولید می تواند در هم آهنگی با روابط عادلانه ی تولیدی قرار داشته باشد.
بناءً تجربه ی شوروی که در سیر حوادث سده ی اخیر تاریخ آن کشور از نظر فرجام کنش ها و واکنش ها در واقع تـکرار فجیعترکمون پاریس در تاریخ مبارزات جهانی طبقه ی کارگر بود؛ در مضمون آن نیز بر عکس بـاورهای رمانتیک و مذهب گونه نسبت به حزب و دولت شوروی، آبشخور طبقه ی کارگر آن، تداوم اسارت این طبقه بـا استمرار سلطه ی سرمایه داری بـود. این امر بویژه زمانی آشکار تر گردید که با مرگ استالین، حاکمیت شورا ها از گل افتاده به بار نشست و در پی آمد مصایب جـهـان شمول ناشی از آن؛ مرز شمالی کشور ما به مرز مداخله، تجاوز و اشغال نظامی تبدیل شد.
دلالان سرمایه داری دولتی روسی در کشور ما
 تزارهای نوین غرض توسعه ی جهانی امپراتوری خود در افغانستان از اعمال نفوذ ایدئولوژیک، سیاسی واستخباراتی آغاز کردند. آنان از سال1334 زیر پوشش پروژه های اقتصادی،فرهنگی، نظامی و"تقویت سکتور دولتی اقتصاد"، قدم منحوس خود را در سرزمین ما گذاشتند.
حاکمیت سلطنتی هم که آرمانی بالاتر از حفظ نظام دودمان سالار نداشت؛ به غرض ایجاد ثبات سیاسی، پس از استبداد عقیم شده ی "هاشم خانی" و در پایان اختناق و ترور زمان صدارت داوود؛ با تکاپو در خلای بعد از جنگ جهانی دوم برای گیرآوردن ولینعمتی جدید، خواست با اعلان دموکراسی تاجدار مبتنی بـر قانون اساسی سال 1343 هم اطمینان امنیت تورید و تـرویج کالا های بنجل سرمایه داری جهانی را ایجاد نماید و هم برای اثبات پابندی خود بر روابط معامله گرانه با ولی نعمتان خویش اعتماد سازی کند.
 به این ترتیب زمینه برای اشاعه ی سموم ایدئولوژیک، سیاسی و رشد عمال و جواسیس روس در کشور ما مساعد شد. بلافاصله در همان سال باند"تره کی ـ کارمل"به منصب مداحی رسید. یعنی بر بستر قرارداد های اسارت بار"سردار محمد داوود" با امپراتوری تزار های نوین؛ دلالان سیاسی مکمل ایـن وابستگی و اسارت کشور ما منحیث تضمین اجرای همین قرارداد ها به نام "جمعیت دموکراتیک خلق" شکل گرفت که در بطن رژیم حاکم نطفـه بسته بود.
آنان در 11 جدی سال 1343 یعنی قبل از این که حکومت انتقالی توسط داکتر یوسف (وزیر معادن و صنایع داوود) در 19 ماه حوت همان سال تشکیل شود، نسخه ی خروشفی "انقلاب دموکراتیک ملی" را با پوش سرخ بر گردن طبقه ی کارگر کشور ما آویختند.
مطابق این نسخه طبقه ی کارگر باید با خم و چم مبارزات علنی، قانونی، مسالمت آمیز و پارلمانی از مرحله ی دموکراسی ملی به سوی "دموکراسی همه خلقی" به صورت مسالمت آمیز گذار نماید.  آنان بـاید توسط حزب همه خلقی و به کمک سردمدار استعمار نـوین؛"سکتور دولتی اقتصاد" را برای پیریزی "راه رشد غیر سرمایه داری" تقویه نموده و با هم زیستی مسالمت آمیز طبقات تحت ستم جامعه با سلطهٔ سرمایه داری و بدون نابودی بهره کشی از انسان به"سوسیالیسم"برسند!  ولی عمال روس خود در کمینگاه های این راستای سراب خفاش وار خزیده به تعبیه و تدارک کودتا های نظامی بپردازند.
دولت روس که غرض اجرای استراتیژی استعماری خود در منطقه به مانورهای تاکتیکی مرحله یی متعددی نیاز داشت؛ باند مذکور را پس از آماس تشکیلاتی آن، بـه اتـکای تعدد قومی و نـا همگونی سطح فرهنگی جامعه ی ما بر بستر پیوند های قبیلوی و لسـانی تعبیه کرد تا با تفـرق و تداخل به موقع آنان، جریان وسیعتری از اقشار روشنفکر اقوام مختلف کشورما را اغوا نمایند. همچنان با شکست محتوم کودتاهای پیهم و عقیم شدن پروژه های استعماری شان،سموم تفرقه ی قومی،لسانی و منطقوی منحیث سست حمایوی عمال بومی آنان و افزار انتقام کشی از مردم ما در اختیار شان قرار داشته باشد.
ازچنین لجنزاری "خلقی ها"،"پرچمی ها"،"ستمی ها"(سازا، سفزا) و گروهک های ایلاتی تری مانند:"زرغونیست ها"، "کارگران جوان" و"گروه خلق کارگر" سر بر آوردند که همراه با بخشی از خانواده ی سلطنتی و جواسیس مخفیتر دستگاه جهنمی کی.گی. بی.؛ ستون پنجم حکام کرملین را در یورش سال های پنجاه به سمت جنوب تشکیل میدادند.(7)
بناءً هنگامی که رویارویی منطقوی تزارهای نو در روند رقابت های جهانی بابلاک سرمایه داری غرب به حدت بـی سابقه ای رسید؛ آنان حمله ی گسترده و تقریباً هم زمان را بر عرصه ی سرد سیاست کجدار و مریز موازنه ی منفی دولت افغانستان آغاز کردند.
شکنندگی سلطنت پوشالی هم بویژه پس از روسی شدن تاکتیک و تکنیک نظامی و کادر های ارتش کاملاً هویدا بود. سردمدار "خانواده ی طلایی" هم با پذیرش سرنوشت مقدر شده توسط دوست بزرگ شمالی اش عازم خارج شد و ابرقدرت روس توانست سیاه روز26 سرطان1352 را با راحتی بر کشور ما مستولی سازد.
 اما سر دسته ی کودتاچیان با رسیدن به مقام مجـری اهداف استراتـیـژیک منطقوی روس ها؛ تازه به تفاوت رویا هایش در کمینگاه قدرت با اوضاع نا مساعد اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی داخلی و موانع خارجی متوجه شده خود را برای حمل چنان بار سنگینی ضعیف یافت.  وی بااکتفا به غنیمت تصاحب قدرت به همان سیاست سنتی موازنه ی منفی رو آورد و بالاخره کفاره ی مرگبار این گناهش را نیز پرداخت. چه کودتای مذکور از داخل آبستن کودتای دیـگری شده و این بار در روز7 ثور 1357 باند مزدوری را در رأس دولت نصب کردند که بر مفاهیمی مانند: آزادی، حاکمیت ملی و استقلال سیاسی کشور باور هم نداشتند.
ازجانب دیگر دولت روس که درمعرض محاصره ی پیهم سرمایه داری غرب قرار داشت؛ با آن که حلقه ی محاصره ی خود را در گره گاه های استراتیژیـک جهانی چون:مصر، سوریه، عراق، هند، بنگله دیش، ویتنام، بـرما و کـوریای شمالی با نسخه های "راه رشد غیر سرمایه داری"، مداخلات افسار گسیخته و کودتـا های نظامی شکستانده بود. اما پیشی گرفتن عمال روس در غصب کامل قدرت دولتی بـا کنار زدن ظاهر شاه و سپس محمد داوود؛طرف مقابل را بیش تر از پیش بر انگیخت. سرانجام یورش اشغالگرانه ی سال1358 ارتش سرخ بر افغانستان؛ رقبای روس را به وحشت انداخت. چه هجومی با این وسعت و پی آمدها که لانه های عمال منطقوی "پنتاگون" را به امواج بحر هند سپرده و حاکمیت روس را تا آب های گرم برساند، برای "سی. آی. ای." غیر قابل تحمل بود.
بناءً تلاش ها و فشارهای دیپلوماتیک آنان با تحریکات جدید گروپ های مزدور مذهبی و غیر مذهبی و جواسیس مخفی شان توأم ساخته شد. منجمله فتوای جهاد سال 1353 مولانا مودودی علیه محمد داوود که گویی با پیشداوری منبعث از یک"الهام ملکوتی"در لای یک ملیون کلدار پاکستانی پیچانیده و بـر گردن باند های "اخوانی" آویخته شده بود؛ بـا سرمایه گذاری بی دریغانه روی اسلام دیوبندی در کشور ما پیگیری کردند. بلافاصله ملیاردها دلار پول در منطقه سرازیر شده و برای "تنظیم" ارازل و جنایتکاران بومی درکمپنی های پشاوری و مشهدی به کار انداخته شد تا ضمن نشانه گیری هدف های دیگر"پنتاگون"؛ با آرایش جدید نیروها و شرکای منطقوی آن، تلک انتقامی هم برای مداخلات افسارگسیخته ی جهانی روس ها ایجاد گردد.
نهادهای مستقل مقاومت ضد تجاوز روس
کودتای7 ثور1357 در حالی به دستور و نقش مستقیم روس ها انجام یافت که دستیاران بومی آنان در هیأت باندهای معلوم الحال خلق و پرچم؛ زباله های ایدئولوژیک "خروشف ـ برژنف" را نشخوار کرده و بخاطر کسب مشروعیت اجتماعی برای خود باترم ها و ادبیات کارگری بازی می کردند. ایـن مدعیان مبارزه ی مسالمت آمیز پس از تحقق کودتای خونبار شان حتی اراده ی کشتار 12،5 ملیون نفر از جمعیت حدوداً 17،5 ملیونی کشور ما را صریحاً ابراز می نمودند. آنان می خواستند همه جنایات شان را به حساب طبقه ی کارگر گذارند، تا از یـک طرف این طبقه را به نشخوار همان خزعبلات فکری و دنباله روی از خود ناگزیر سازند و ازجانب دیگر حضور طبقه ی کارگر را در جبهات نبرد آزادیخش بر ضد تجاوز روس کمرنگ سازند.
البته این تقلای عوام فریبانه را حضور غیرفعال نمایندگان سیاسی طبقه ی کارگر و تشتت کامل نهاد ها و نیرو های آگاه جنبش آزادی خواهانه ی آن تقویت می کـرد. جنبشی که تحت شعاع تلاطم نا گوار ایدئولوژیک و سیاسی مذهب گونه قرار داشته و چنان مسحور کلیشه سازی های جزمی و التقاط گرایی غیرعلمی بود که عدم آمادگی کمـی و کیفـی اش برای رهبری مبارزات بخش مردم ما را مسجل می ساخت.
نهادهائی مانند: سازمان آزادیبخش مردم افغانستان"ساما"،سازمان وطن پرستان واقعی"ساوو"، سازمان رهائی بخش خلق های افغانستان "سرخا"، "گروه مبارزه در راه تأسیس و ایجاد حزب کمونیست افغانستان" معروف به "اخگر"، سازمان پیکار برای نجات افغانستان، سازمان رهایی افغانستان، فرقه عیاران و جوانمردان خراسان و"گروه شاهین خراسان"که از رماد اخگر جنبش آزادی خواهانه ی هم زاد "سازمان جوانان مترقی" سر بلند کردند؛ در وضعیت نا مساعد دوران افول و فروکش قرار داشتند. این کتله ی وسیع باوجود پیشینه ی طولانی و ایفای نقش تاریخی معین؛ در گرداب نارسایی ها و ضعف ایدئولوژیک، ناپختگی سیاسی،کمبود تجربه، ندانم کاری، خلای ذهنی، بی باوری، انحلال طلبی و بحران اعتماد ناشی از انشعابات پیهم فرو رفته بود.
با آن هم نقش آگاهانه ی این طیف وسیع از روشنفکران به مثابه بخش اساسی جریان مقاومت مستقلانه برضد تجاوز روس متأثر از برداشتی بود که؛ جنگ ضد روس تنها یک مقاومت ملی نه بلکه بنابـر اختناق پولیسی شبه زندانی به نـام شوروی این مبارزه ممد تحقق مطالبات اساسی طبقه ی کارگر شوروی و به صدا در آمدن شیپور آزادی آنان بوده جزئی از نبرد مشترک خلق های جهان برای نابودی بهره کشی از انسان و آزادی از استبداد، تبغیض و تجاوز می باشد.
 بناءً نه تنها رسالت افشای اهداف تجاوزگران روسی و عمال داخلی آن بار دیگر بر دوش افراد و نهادهای بجا مانده از"سازمان جوانان مترقی" و جریان تحت رهبری آن قرار گرفت بلکه آنان خود نیز در صف اول نبرد عادلانه مردم ما قرار گرفتند. مبارزین با شهامت و نستوه این جریان رسالتی به همین بزرگی را با آگاهی، ابتکار و تهور بی مانندی انجام دادند.
 اگر چه بار سنگین چنان جنگ نا برابری بر مردم ما و بویژه همین فرزندان رسالت مند آن ها تحمیل شد. ولی در آزمون دشوار تاریخی که از کوه پایه ها تا کوره راه ها، از مزرعه ها تا کارگاه ها، از مکاتب تا سنگرها و از زیر ساطور شکنجه گران تا کشتارگاه های جمعی؛ در هر وجبی از سر زمین خون اندود ما وقوع یافت آنان به صف اول پیکار بر ضد تجاوزگران و ایادی بومی شان شتافته و حماسه های ماندگاری را ثبت تاریخ مبارزات آزادی بخش کشور ما کردند.
نقش اساسی مردم درمقاومت ضد تجاوز روس
مردم ما که وارث سنن گران بهای مبارزاتی بر ضد توطئه ها، تجاوزات و جنایات استعمار کهن بودند؛ ماهیت استعمار نوین را بدون تفسیر تیوریک سرمایه داری دولتی در پروسه های عملی مداخله، تجاوز، اشغال نظامی، بهره کشی کم نظیر چندین لایه ای و توحش غیر قابل تصور آنان حس و لمس کردند.
بناءً مردم آگاه برسرشت و سرنوشت استعمار، باوجود ظاهر ترس آور ابر قدرت روس با باور به پیروزی مقاومت آزادیخواهانه برضد آن سیل آسا به این نبرد بزرگ پیوسته و قربانی های بی شماری از بـهترین های خود را در راه آزادی اهدأ کردند. مسلماً ایـن خیزش های مردمی یـکی از سه فکتور عینی مقاومت ضد روس را تشکیل میداد.
 همچنان در کنار تلاش تصاحب ثروت های زیر زمینی، مواد خام و منابع انرژی، بازار فروش مرغوب و نیروی کار ارزان که کشورما را به میدان رقابت های منطقـوی سرمایه داری جهانی تبدیل کرده؛ موقعیت خاص جیوپولیتیکی آن بمثابه یک گذرگاه مهم جیواستراتیژیک، پای امریکا و شرکایش را نیز به این باطلاق منطقه کشانید.
 چه همانگونه که دفاع از منابع انرژی و ثروت های طبیعی آسیا و افریقا نیاز به ایجاد پاسبانانی مانند: صهیونیسم اسرائیل، شیوخ عرب، رژیم های مزدور ایـران و پاکستان و سازماندهی بـاند های تروریستی اسلامی داشت،به همان گونه رسیدن آنها به اهداف استعماری شان در کشور ما از یک جانب مستلزم جلوگیری از نفوذ روس در این یکی از محراق های مهم سرزمین رویـا های طلایی استعمارگران بود. از جانب دیگر سرکوب نبرد طبقه ی کارگر و جنبش آزادی بخش ملی کشورما برای آنان امری حتمی بود. کاری که کلیه امپراتوری های سرمایه داری جهانی آنرا پیوسته و با بیرحمانه ترین اشکالی انجام داده اند.
عباء مذهبی روپوش هر نوع بهره کشی و تجاوز
سرمایه داری برای مهار جنبش های آزادیبخش طبقه ی کارگر و فرو ریختن ارزش های انسانی جامعه در کنار وسایل جبر و سرکوب؛دستگاه های کنترول مانند ادیان را ایجاد و منحیث یک راه علاج بـر آنـها اتکأ می کند. چه مغلطه در شناخت مالکیت استثماری بـر وسایل تولید بمثابه اساس بـهره کشی از انسان با دادن مشروعـیت ملکوتی و ازلـی و ابدی وانـمود کردن آن؛ وجه مشترک تمام اشکال این افزار مؤثـر توجیه و تقدیس انگل اجتماعی سرمایه داری می باشد. ولی سرمایه داری نتنها در مورد هستی و ضرورت بقای خود با اصول شرعی همه ادیان همداستانی دارد بلکه قساوت آنها را در زمینه ی تجارب عملی هم دستی در سرکوب خیزش های کارگری و جنبش های آزادی بخش ملی نیز آزموده است.
چنانچه از صاف کردن جاده برای لشکر تجاوزگر"ناپلیون" توسط محصولات"الاظهر" مصر در سال 1798 تا نقش سیاه مدرسه ی"دیوبند" هند بریتانوی که در سال 1867 تأسیس شد، از جماعت تبلیغی که درسال 1926 بوسیله ی مولانامحمد الیاس"دیوبندی" بوجود آمد تاسلسله ی شیطانی"اخوان المسلمین" که درسال 1928 به دست"حسن البنأ" پیرو فرقه ی حنبلی درمصر ایجاد گردیده از شمال افریقا تا لبنان، فلسطین و سوریه نفوذ داشت یا"انجمن حجتیه" که درسال 1953 توسط شیخ محمود"حلبی" تأسیس شد و صدها مورد دیگر آن تا امروز در آسیا، افریقا و در سراسرجهان؛ حاکی از آنست که تمامی مذاهب نتنها بهره کشی از انسان بلکه هر نوع ستم اجتماعی، تجاوز و غارتگری را در هاله ی مقدس آسمانی می پیچانند. لذا عدم برخورد لازم به هم سویی نفرت آور مذاهب در انحراف دادن و سرکوب مبارزات آزادی خواهانه؛ این جنبش ها و خیزش های مردمی را از مسیر اصلی شان به بیراهه کشیده و عقیم می سازند.
البته امپراتوری امریکایی سرمایه داری غرب بمثابه نماینده ومدافع منافع انحصارات و اتحادیه های ماورای ملی، سرمایه های مالی،کنسرسیوم ها و صنایع انحصاری نفتی و نظامی؛ وارث و حامی همین وجوه اشتراک می باشد. همچنان این امپراتوری پس از جنگ جهانی اول به ضرورت ایجاد سپر بازدارنده در برابر سرمایه داری دولتی روسی پی برده بود که آنرا با پایان جنگ جهانی دوم در اولویت وظایف خود قرار داد.
بناءً از یک طرف درعرصه ی تحرکات بین الدول، پیمان های نظامی:"ناتو"، "سنتو" و"سیاتو" را بوجود آورد که از امریکا تـا غرب و شمال اروپا، شمال افریقا، غرب و جنوب آسیا تـا جزایر فلیپین و جاپان در جنوب شرق آسیا را می پوشانید. از جانب دیگر در داخل کشور های هم مرز چین و شوروی به تجدید آرایش نـهاد های اسلامی و ساختن باند های اوپراتیفی ـ مذهبی منحیث مؤثر ترین افزار کم هزینه برای رسیدن به حوزه های منافع استعماری خود پرداختند. چنانچه بر علاوه ی باند های جنایت کار قبلی؛ ایجاد: سازمان های جوانان مسلمان، انجمن های اخوت، المرصوص ها، القیاده ها،حزب الله ها، مدافعین قرآن، احزاب،تحریک ها،جماعت ها، جمعیت ها، جیش ها، سپاه ها، لشکر ها و نهضت های اسلامی، به اضافه، ایجاد گروه های "دموکرات مترقی"و سوسیال فاشیست و تعبیه ی شبکه های مخفی استخباراتی درهمین راستا، شاخص ممد های اجرایی پروژه های استعماری می باشد که در برابر رقبای شان ایجاد کرده اند. منجمله مدرسۀ دیوبند که در جنوب آسیا توسط محمد قاسم"نانوتوی" (1877ـ 1833) و رشید احمد "گنگوهی" تأسیس شده و اداره می گردید. اثرگذاری این مدرسه در مهار مذهبی مقاومت های ضد انگلیسی مردم هند که از سال1857 شدت گرفته بود آزموده شد و تا سال 1967 به سلسله ای از900 مدرسه ی دیوبندی در سراسر آسیای جنوبی تبدیل گردید. این سلسله در پاکستان گشایش بیش تری یافت. چنانچه تعداد تنها 9 مدرسه که به سال 1971 در این کشور وجود داشت؛ درسال 1988 به 800 مدرسه ی رسمی و25 هزار مدرسه ی ثبت ناشده رسید. هکذا "جماعت تبلیغی" زیر اداره ی شیخ محمد بشیر، "جماعت اسلامی" زیر امر قاضی حسین احمد، "دارالعلوم حقانیه" زیر فرمان مولانا سمع الحق و "جمعیت العلما" زیـر رهبری فضل الرحمن فرزند مفتی محمود رهبر قبلی آن ازجمله ی نهاد های معروف اسلامی اوپراتیفی پاکستانی هستند. حدوداً هزار مدرسه در این کشور بین سال های(1979 ـ 2001)؛ کاربرد چاقو، کارد، تفنگچه، ساطور، مواد کیمیاوی وغیره را آموزش میدادندکه آموزگاران آن ها از اعضای حرفه یی: الجهاد، "القیاده"، جماعت اسلامی، جمعیت العلمأ اسلام، جیش محمد، حرکت المجاهدین، حزب برلیک، حزب تحریر، سپاه سحابه، گروه ابو سیاف، نفاذ شریعت محمدی، جنبش اسلامی آسیای میانه و تنظیم های مجاهدین افغان بودند.
اگرچه هنگام تجاوز نظامی امریکا در سال 2001 به افغانستان؛ در پاکستان 15000 مدرسه ی دینی وجود داشتند که یک و نیم ملیون شاگرد در آن ها آموزش می دیدند. ولی اکنون پس از سال ها جنگ امریکا بر ضد بنیادگرایی و تروریسم اسلامی! تعداد مدارس دینی پاکستان اعم از بریلوی، دیوبندی و شیعی به 25225 مدرسه می رسد. اکثریت بیشتر از دو ملیون شاگرد این مدارس که در نزد پنج اداره ی مربوط آن کشور ثبت اند از اقوام پشتون، بلوچ و تعدادی هم فرزندان افغان های مهاجر هستند.
عامل و نحوه ی "تنظیم" جهاد اسلامی
دولت امریکا که هرزه دانی مملو از فالبین ها، جادوگرها و کفن کش های"اخوان المسلمین" در کشور ما را از انگلیس به میراث گرفت، خود نیز در زیر همان جل مندرس سیاست موازنه ی منفی رژیم؛ "حزب دموکراسی مترقی" را برهبری محمد هاشم میوندوال و باند تروریستی" جوانان مسلمان" را زیر رهبری محمد موسی "شفیق" سر هم بندی کرده و سردار ولی؛ دیوانه ی قدرت دیگری را از درون خانواده ی سلطنتی برای تحقق اهداف خویش استخدام کرد.
همچنان حکام امریکا عمال منطقوی شان مانند دولت پاکستان و دولت پیچانیده در عباء متبرک اسلامی ایران را به وظایف اجرایی پروژه های استعماری خود گماشتند. ولی برعلاوه ی بازکردن راه برای رسیدن امپراتوری امریکا به اهداف منطقوی اش؛نیاز به قوس بزرگ تر فعالیت های جنگی (عمق استراتیژیک) برضد کشور هند و منازعه ی تاریخی مرز"دیورند" پاکستان را به لانۀ مرکزی شیادان"تنظیمی" تبدیل نمود. افغانستان که مهمترین منبع موادخام وعمده ترین بازارفروش خارجی تولیدات مفتضح پاکستانی بود آماج مداخلات مستمر و تجاوزات آشکار آن کشور قرار گرفت.
آری جهاد"تنظیمی" ازچنان منابعی نشأت یافته؛ بر زمینه های مساعد سیاسی و تاریخی منطقوی مانند:نیازها و اجندای خصمانه ی دول همسایه شکل گرفته و بر بستر مساعد اجتماعی،اقتصادی و فرهنگی کشور مـا یـعنی: عقب ماندگی کم نظیر، فقر مفرط و اختلافات قومی و مذهبی رشد یافت.هزینه ی این جهاد به شمول مصارف نظامیان پاکستانی شاغل در آن روزانه به چهل ملیون دالر می رسید که این مبلغ سالانه بالغ بـر14 ملیارد و 6 صد ملیون دالر میشد. این پول توسط حدوداً شصت دولت، تراست، بانک و "ان. جی. او." ی غربی و عربی برای باند های بنیاد گرای مسلمان به اشکال پول، سلاح، مواد غذایی، ادویه، مهمات و وسایل حمل و نقل رسانیده میشد که عواید صد ها دستگاه تولید هیروئین نیز بر آنها اضافه گردید. برعلاوه افراد و تیم های حرفه یی تروریستی از الجزایر، مصر، لبنان،عربستان صعودی، امارات متحده ی عربی،کویت، ایران، پاکستان، بنگلادیش، اندونیزیا و فلیپین عملاً در ایـن جهاد سهیم بودند. جواسیس معلوم الحال "سی. آی. ای." مانند:"هاتف"، عبدالله "عزام"، اسامه "بن لادن" و ایمان "الظواهری" هم از سازمان دهندگان معتمد این پروسه ها بودند.
هکذا پایگاه های تنظیم، آموزش،تجهیز و اعزام این تروریست ها در ایران، چین، امریکا و لانۀ مرکزی آن درپاکستان قرار داشت. امریکه در فرجام، به نفی هویت آزادی خواهانه ی مقاومت ضد روس منجر گردید و این همان هدفی بود که حکام "کاخ سفید" عمداً آن را طراحی و اعمال کردند. (8)
شکست کامل یا عقب نشینی محیلانه؟
اشغال کشور ما توسط ارتش روس باعث گسترش مقاومت در برابر آنان گردید که شامل سه بخش اساسی: خیزش های واکنشی و فاقد رهبری توده های مردم، نیرو های سازمان یافته ی مستقل و جهاد تنظیم های اسلامی می شد. این مقاومت ها باوجود نامتجانس بودن ترکیب آن چنان نیرومند گردید که سرکوب یا مهارکردن آن توسط مزدوران "پرچمی" و "خلقی" ممکن نبود.  بناءً در حالـی که عمال، جواسیس و مشاورین روسی رژیم هنوز مشغول آدم ربایـی، سرکوب و کشتار همه کسانی بودند که در برابر این مشتی مزدور و جنایت کار قرار داشتند؛گسترش زبانه های آتش جنگی با پهنای سراسر کشور سرنوشت محتوم آنان را در لهیب خشم ضد استعماری مردم ما به نمایش گذاشت. حکام کرملین متیقن شدند که چه با تداوم کمیدی تهوع آور کودتاهای پیهم و چه با تأخیر در وارد کردن ضربات نهایی؛ ممکن نیست این امواج سهمگین را سرکوب و نا بود کرده یا در راستای اهداف استراتیژیک خود مهار کنند.
 بناءً آنان نقاب عوامفریبانه ی صلح و سوسیالیسم را برداشته و در باطلاق تجاوز کاملاً عریانی فرو رفتند. در نتیجه از شب 27 دسامبر سال 1979 (6 جدی 1358) تهاجم 120 هزار نیروی مسلح روس به داخل کشورما آغاز شد. اما با این تهاجم نه در اشغالگر بودن روس کدام شکی باقی ماند، نه پـای مردم ما از پـاشنه های خون آلود آنـها که وثیقه ی کارنامه های دیـگر جهانی شان بود لرزید و نه جلو پیش روی رقبای همذات شان گرفته شد. بر عکس پی آمد دیگر این لشکرکشی برای خود روس ها تلفات انسانی بود که بر بار اقتصادی سالانه بیشتر ازچهار و نیم ملیارد دالر مصارف افراد جانـی و فاسد ارتش اشغالگر و مزد هنگفت عمال"خلقی"، "پرچمی"، "ستمی" و هزاران جاسوس و اجنت دستگاه استخباراتی آنان اضافه می شد.
اگر چه به باور متجاوزین که ناگزیر به تحمل این جنگ پر هزینه و فرسایشی بودند یگانه امکان برداشتن موانع و سرکوب مقاومت ها اعمال توحش هرچه بیشتر بود. ولی برعکس با هر تشدید وحشت؛ نیروهای مقاومت نیز مشت محکم تری به دهن آنان می کوبیدند. سر انجام سردمداران استعمار نوین باوجود قساوت افسارگسیخته و تحمیل بزرگترین فاجعه ی تاریخی بر مردم ما، نا گزیر به قبول شکست گردیدند. آنها برای برداشتن یک گام محکم بعدی به جلو، دوگام به عقب گذاشته افراد باقی مانده ی قشون خود را به وضع الجیش فراخواندند و به تاریخ پانزدهم فبروری 1989 آخرین سرباز روس ظاهراً از افغانستان خارج شد.
 اما این پایان کار نبود. چه شوک ناشی ازجنگ افغانستان بمثابه یک نقطه ی عطف تاریخی در سلسله ی کار کرد های محیلانه ی حکام کرملین باعث فراموشی شعار های سود آور "همزیستی مسالمت آمیز" و انترناسیونالیسم ایشان گردید. آنان بلافاصله جای خالی این اراجیف را با زباله های ناسیونال شوونیسم تزارهای کهن و"تیمور لنگ"پر کردند. با آنهم در اوج حاتم بخشی های "استقلال" و"خود ارادیت"؛ جای افغانستان که وضعیت شوخی بردار نداشت در این ردیف خالی ماند و تا آخرین لحظه ترازو به زمین زده به چیزی کمتر ازیک دولت ائتلافی راضی نشدند. بناءً روس ها غرض انتقام کشی از مردم ما و هم در دست داشتن نبض اوضاع جـهت تهاجمات بعدی شان؛نتنها"فتح مبین" تنظیم های جهادی بلکه حتی طرح صلح پنج فقره یی"بنین سیوان" را بنابر بوی آشنای امریکایی آن عقیم نمودند. لذا در یک بازی بزرگ اوپراتیفی، انگل های بجا مانده ی شان را با سست لسانی و مذهبی بر بستر تفرقه ی قومی حیات دوباره بخشیدند. باند های"خلق و پرچم" را بار دیگر منشعب نمودند. تشکیل دستگاه استخبارات (امنیت دولتی) را از وزارت به سطح یک ریاست کوچک ساخته به استثنای کارتوتیک؛ کلیه اسناد جنایاتش را حریق کردند و افراد ادارات اوپراتیفی آن را به وظایف "جدید" گماشتند.
آنان عده ای از مزدوران خود را به پیشواز انتقال قدرت به دولت ائتلافی"پرچمی ـ جهادی" بعد از نمایش مضحک کودتا بر ضد نجیب الله جلاد "ک. گ. ب."؛ در پشت جبهه ی هم کسوتان "تنظیمی"شان جابجا ساختند. در جریان آخرین تدارکات گره زدن دو سیاه روز7 و 8 ثور حلقۀ معلوم الحالی در وزارت امنیت"یعقوبی" وزیرخود را پیش پای اولین پیک ائتلاف قربانی کردند. البته افراد کلیدی گروه تحویل دهنده ی قدرت علاوه بر غنیمت عفو عمومی مزدوران روس؛ از برهان الدین "ربانی" در تاجکستان هزاران دالر پاداش پولی نیز دریافت کردند.
بخشی از عمال روس که هنوز هم عطش شدید آدم کشتن داشتند در ماه عسل"شورای نظار" و"جنبش ملی اسلامی" در"شورای عالی جهاد اسلامی" بعد از 8  ثور1371 در رکاب برادران فاتح جهادی شان، اطراف "دولت ائتلافی اسلامی" را به رگبار راکت و گلوله بسته با مشارکت رقبای خویش؛ هست و بود مردم بی دفاع ما را به آتش کشیدند. عده ای از آنان هم با روغن ناسیونالیسم کاذب به چربکاری پهلوان های پوده و فاسد قوای "دوست+م" پرداخته در گوش های آن ها افسانه ی فدرالیسم قومی را زمزمه می کنند تا با همین شگرد انتقام جویانه ادامه ی حیات ننگین خود را نیز ممکن ساخته و به حساب این تراوش های زهرآگین فکری بازهم صدر نشین و توده های مردم دنباله رو آنان باشند.
درخارج کشور؛ شمار محدودی از آنان امکان کار در ادارات استخباراتی جمهوری های شوروی را داشته اند ولی عرصه های جرایم سازمان یافته، قاچاق مواد مخدر و قاچاق انسان مشبوع از این جنایت کاران است. تعدادی از مزدوران خلقی و پرچمی هم پس از پناهندگی به کشورهای غربی؛ با سست های سیاسی و "فرهنگی" جدید ظاهراً دنبال بادار نوی می گردند.
  آنان که از باطلاق فاجعه ی طراحی شده توسط بادار شان تغذیه می کنند؛ با شعله ور نگه داشتن آتش تفرقه ی قومی،مشغول منحرف ساختن توجه مردم ازجنایات زمان حاکمیت مستقیم خود هستند همچنان با لجن پراگنی های فکری و سیاسی،کماکان به مسموم کردن و به باد دادن مرموز هستی مادی و معنوی مردم ما ادامه میدهند.
جال "باز سازی" گرباچف دجال
 تقسیم کنونی جهان بین امپراتوری های دوره یی سرمایه داری چنان با چاشنی جنگهای فاجعه بار آمیخته که ملیتاریسم را به یک شاخص جدائی نا پذیر و صنایع نظامی را بـه یکی از اساسی ترین پـایه های اقتصادی سرمایه داری تبدیل کرده است. همچنان تیر های رقابت سرمایه داری طبیعتاً اهدافی را همزمان نشانه می گیرند. آنان در این پروسه ها عملاً مهدهای تمدن های بزرگ بشری را آماج قرار میدهند تادر مخروبه های تهی شده از کلیه آثار تمدن های پربار بومی شان صدور "تمدن" وحشت آور خود را توجیه کنند. ولی بار کمرشکن مخارج این پروسه هاکه علاوه بر سواربودن بر عرق ملی ازحساب هزینه ی زندگی توده های مردم تأمین می شود در موازات مقاومت ملت های آماج تـجاوز؛ بزگترین امپراتوری ها را زمین گیر می کند.
بخشی از چنین پیامدها را دولت روس بین سال های 1985 تا1989 با افزایش میزان وام های خارجی خود از 28،9 ملیارد دلار به54 ملیارد تجربه کرد. با آنهم تا پائیزسال1988 ورشکستگی و بحران مالی، اقتصادی و اجتماعی آن فوق العاده بزرگ نبود. موانع دست و پـاگیری هم که چه قبل از اشغال افغانستان و چه در جریان آن مواجه بودند؛ مختص یک"استعمار سوسیالیستی" و ناشی از نا همآهنگی ساختاری سرمایه داری دولتی با چنین پروسه هائی بود.
 اما درجأ زدگی رشد و ارتقای سطح زندگی مردم، فشار روز افزون امتیازات قشر بالایی حزبی و دولتی و بارسنگین %15 بودجه ی نظامی بر آنان، زیرپا گذاشتن آزادی های فردی و حقوق اجتماعی طبقه ی کارگر و خلق های زیـر ستم با حاکمیت پولیسی، تحمیل بـار اقتصادی مداخله، تجاوز و اشغال نظامی در بیشتر از24 کشور جهان، قربـانی های انسانی جنگ های تجاوزگرانه و معضلات لاینحل دیـگر؛ واقعیت های مسلم و پـی آمد طبیعی ماجرا جویـی هائـی بـودند که دولت روس آنها را بدون انگاره ی مصلحتی"بازسازی" طرزالعمل های داخلی و جهانی خویش حل نمی توانست.
اگرچه سرمایه داری حادترین اشکال رقابت خود را نیز مفاهمه،مصالحه وهمکاری وانمود می کند، ولی سیاست همزیستـی مسالمت آمیز خروشفی در طرح پـروستریکا و گلاسنوست"گرباچف" که نمود کمیکی از این شگرد ها بود با در نظر داشت امیال اساسی اش شکل خطرناکی از آن ها است. چه منظور حکام کرملین از پـهن کردن جال بـاز سازی؛ رسیدن به اهداف زیـر بود:   ایجاد هم آهنگی بین برنامه ها و عملکرد های استعماری خود با رفع موانـع کسب برتری در تمامی این عرصه ها، تداوم رقابت در چپاول موادخام و منابع انرژی، گسترش بیشتر بازار فروش کالا ها و صدورسرمایه، خروج بدون پرداخت غرامات ازکانون های درگیری نظامی،تحمیل بحرانات دامنگیر خویش بـه جمهوری های اقـمارش و حتی بـه کشور های غربی، مصاف دادن بـه شیوه های دیگر حاکمیت دولتی مانند: دموکراتیک و اسلامی بـا استقلال بخشی های سخاوت مندانـه بویژه در آسیای میانه و اروپای شرقی بـا اطمینان ازعقیم بودن زمینه های عینی استقلال واقعی آنها، نو سازی اقتصادی و تکنیکی خود با جلب تکنالوژی مدرنتر، ایجاد باتلاق های هلاکتبار اقتصادی و نظامی برای قدرت های رقیب، گسترش ساحه ی نفوذ و پایه های قدرتش با یـک آرایش جدید نیروهای جهانی در آسیا، افریـقا، امریکای لاتین و حتی اروپا. امریکه با بسته بودن درهای شوروی به روی سرمایه گذاری ها و بویژه تحریم اقتصادی امریکا براساس همان ماده ی قانون "جاکسون وانیک" که امکانات تجارتی را بـه حق مهاجرت یـهودی ها از شوروی مربوط می ساخت؛ روس ها به ایـن اهداف نایل شده نمی توانستند.
اما نه همزیستی مسالمت آمیز و مسابقه ی مسالمت آمیز"خروشفی" و نه پروستریکا (بازسازی) و گلاسنوست (بازبودن یا شفاف سازی) میخائیل گورباچف؛ هیچکدام تفکری نو نبوده بلکه همان شگردهای کهنه ی رقابت اندکه نه منتج به اسکورین (شتاب توسعه ی اقتصادی) ادعایی طراحان آن شده و نه تفاهم بین امپراتوری ها را جای گزین رقابت ذاتی آنان می تواند.  پـروستریـکا یا بـاز سازی در واقع بـاز تر ساختن دهن سرمایه داری اعم از داخلی و خارجی آن بـرای بهره کشی هرچه بیشتر از طبقه ی کارگر روسیه با قانونیت بخشیدن به خصوصی سازی کلیه بخش های خدمات، تجارت، زراعت و صنایع می باشد.
نتیجه ی طبیعی این باز سازی تقویت پایه های الیگارشی مالی با تمرکز شدید سرمایه ها، ایجاد  
تراست های غول پیکر تحت نظارت شدید دولت با مربوط ساختن آنها به بانک مرکزی،جلب تراست های چند ملیتی سرمایه داری بـا رفع انحصار دولتی بـر تجارت خارجی، ادامه ی رقابت در صدور سرمایه و تشدید ویژگی های اساسی مالکیت سرمایه داری در همه عرصه ها بوده و جهان را به طرف تجدید تقسیم ارضی پیش می برد نه طرف دنیای موعود گرباچف (دنیای خلع سلاح شده ومسالمت آمیز،بدون بلوک های نظامی که در دموکراسی، خود گردانی،حفظ محیط زیست و سوسیالیسم اصلاح شده وجود دارد)
ولی تمام پروسه ی تحقق سناریوئی که از بهار 1985 در مسکو آغاز شد تا دورنمای تأسفبار آن در آینده حکم می کند که هرگونه کم بها دادن به شگرد های محیلانه ی امپراتوری کماکان موجود روس دقیقاً ناشی از عدم شناخت صحیح آن بوده یا خود فریبی ساده لوحانه و یا خیانت صریح به خلق های سراسر جهان به شمول طبقه کارگر روسیه و افغانستان می باشد.
روسفید شدن روس با توحش پنتاگون و"سیا"
سرمایه داری و دولت های نماینده و مدافع منافع آن بویژه با رقابت های وحشت بارجهانی شان بشریت را به نابودی تـهدید می کنند. آنان در راستای هدف نـهایی خود از تولید یعنی تصاحب محصول اضافی و ارزش اضافی آن و به تأسی از قانون اساسی سرمایه داری از هرطریقی در پی کسب سود هر چه بیشتر هستند. همچنان برای رفع همین عطش سیری ناپذیر شان به هر عمل وقیحانه و به هر جنایت ضد بشری دست می زنند.
اگرچه ظواهر تجاوز، اشغالگری و ملیتاریسم سرمایه داری در پروسه های کشورگشایی آن بـا ادعا های جهانی ساختن تمدن، صدور دموکراسی، انترناسیونالیسم،"برخورد تمدن ها" یا اراجیفی از همین دست آزین بسته می شود. ولی در دوئل جاری بـرای رسیدن به هدف اساسی کسب سود بیش تر؛ قدرت های رقیب کماکان بر تـکنالوژی کشتار وسیع اتکا داشته و برتری موقف آنان متناسب با همین جهت تکنیکی "تمدن" شان است. این رقابت ها گاهی به تقسیم جهان بین انحصارات سرمایه داری منتج می گردد؛ زمانی هم با گسترش ناموزونی رشد و بحرانات ذاتی آن به بیرون ازمحدوده ی مرزهای ملی بسوی تقسیم ارضی جهان بین امپراتوری های فاتح سیر می نماید. اما جولان های عملی این رقابت در مسیر ایده آل و روی جاده ی هموار امیال استعماری حرکت نمی کند بلکه همین تهاجمات علاوه بـر خم و چم ها، فراز و فرود ها و تناقضات درونـی بـا اصطکاک ها و مقاومت های بیرونی مواجه می بـاشند. امری که سرنوشت همه ی تجاوزات را یکسان رقم میزند. چنانچه در فرجام اشغال کشور ما توسط ارتش تا دندان مسلح روس؛ اشغال گران با وجود همه تلاش های مذبوحانه نا گزیر به قبول شکست شده و قشون خود را به وضع الجیش شان بر گرداندند.
البته این عودت که ظاهراً سرنوشت اشغال را در 8 ثورسال 1371 رقم زد؛ پایان کار نبود بلکه دولت روس غرض"یک گام محکم بعدی به پیش دو گام به عقب" گذاشته با تیر دولت ائتلافی "پرچمی ـ جهادی" اهداف دیگری را نشانه گرفت:"فتح مبین" جهادی و طرح پنج فقره یی"بنین سیوان" را خنثی کرده بدور ویروس های "خلقی"، "پرچمی" و "ستمی" سست قومی، لسانی و مذهبی کشید و خود را از ورطه ی هلاکت حتمی بدون پرداخت غرامات جنگی بیرون کرد.
 با آن هم روس ها نتوانستند همه تنظیم های مزدور غرب را وارد دولت ائتلافی اسلامی سازند. نفیر"ادامه ی جهاد"که از بلندگوهای عربی، غربی و شرکای منطقوی آنـان بلند بود با راکتباری بر شهرهای بزرگ بویژه شهرکابل،جنگ های خانه به خانه و کشته و مجروح شدن ده ها هزار انسان بی دفاع عملی می شد. بر علاوه؛ سردمداران پنتاگون و شرکای عرب و عجم شان که در سوگ بـی ثمر ماندن ملیارد ها دالر سرمایه های خود نشسته بودند، در ماه جون سال 1994 با سرمایه های شرکت نفتی "یونیکال" به چربکاری مجریان شریعت اسلام پرداخته و اینبار افزار مطلوب تحقق اهداف خود را "طالب" نامیدند و با فجیع تـریـن شیوه های وحشت وارد معرکه ساختند.
 دست اندرکاران منطقوی سازماندهی این تحفه سرمایه داری غرب درکنار دستگاه استخباراتی پاکستان یکی هم "سپاه صحابه" به رهبری حق نواز"جهنگوی" بود که بر علاوه ی ساختن تفکر طالبانی آنان را با اعزام افراد جنگی نیز همراهی می کرد. هکذا "لشکرطیبه" که به کمک عبدالله "عزام" تروریست فلسطینی در1980 بوجود آمد و باند "القیاده" که زیر امر "اسامه بن لادن" قرار داشت از متخصصین دیگر این پروه ی امریکایی در منطقه بودند. (9)
ملیشه های مزدور گروه طالبان عبارت ازمشتی آدمکش حرفه یی شامل؛ مجاهدین جذب شده در دستگاه های استخباراتی خارجی،شاغلان عرصه های تولید و قاچاق موادمخدر، بنیادگرایان هار مذهبی، شش هزار نفر از اعضای اعزامی "حزب اسلامی گلبدین"، شماری از فرماندهان "جمعیت اسلامی"، "حرکت انقلاب اسلامی" و حزب اسلامی یـونس خالص، تـکنوکرات های مرتـجع هوادار سلطنت، بخشی از اعضای باند"دموکراتیک خلق"، تروریست های ازبکستانی، پاکستانی،چیچینی، چینایی،عربی، اروپایی، امریکایی، و جز و تام های فوج پاکستان بودند. قشون طالبان از نظر تشکیلاتی به چهار گروپ وظیفـوی: تبلیغاتی،عملیاتی، تصفیوی و امنیتی تقسیم شده و توسط کـرنیل های "آی. اس. آی." سوق و اداره می گردید.
  به هر صورت از اولین برخورد طالبان در 2 اگوست 1995 زیـر فرمان دگرمن آی. اس. آی. سلطان امیر"امام" (کلنل امام) با قوت های نظامی دولت کابل در منطقه ی مرزی"چمن" تا 7 اکتوبر2001 این پیک تمدن، دموکراسی و تساوی حقوق بشر امریکایی به ضد انسانی ترین فجایع مانند: دست بـریدن، سر بریدن، سنگسار، تیرباران و قتل عـام کردن، تصفیه ی قومی و جابجا سازی اجباری، استخوان شکنی، سیاست زمین سوخته وچپاول هست و بود مردمان بیدفاع ما دست زدند که در قالب هیچ مفهوم دیگری بجز فرهنگ سرمایه داری نمی گنجد.
  ولی این ها آخرین هدف امپراتوری سرمایه داری غرب نبود بلکه فاز بعدی جهانی ساختن آن توسعه ی دموکراسی امریکایی در آسیای میانه و ترکستان چین می بـاشد که رسالت تحقق آن را نیز همین نیرو های اوپراتیفی ـ مذهبی بـر دوش دارند. از اینجاست که مجریـان پـروژه ی طالبان پس از "جلسه ی قندهار" در سال 1996 به سازماندهی و سوقیات جدید آنـان پرداختند. تمام افراد خارجی ترکیب طالبان زیر امرجمعه بای"نمنگانی" قرار گرفتند، مولانا مسعود"اظهر" که در هند زندانی بـود و در بـرابـر طیاره ی گروگان گرفته شده ی هندی مبادله گردید؛ مسئول امور هند،بنگله دیش و برما تعیین شد. قاری طاهر یولداش یا عمرفاروق ازبکستانی مسئول آسیای میانه و قفقاز و ابو محمد ترکستانی مسئول سنکیانگ (ترکستان چین) تعیین گردیدند.
 این گلوبالیزاسیون سرمایه داری؛ مستلزم اجرای"دکترین بی ثبات سازی" مناطق استراتیژیک دارای ثروت های سرشار طبیعی و منابع انـرژی می باشد. چه بی ثباتی، تجزیه و متلاشی کردن
ملت های بـزرگ و متحد با تحریکات قومی و سنگر گرفتن درعقب تبارگرایی ها تحقق یابد چه با صدور تروریسم اسلامی یا اشغال نظامی و یا با هر وسیله ی دیگری عملی شود.
 اما چون در فرجام چنین جنایات به حکم تجربه سرنوشت یکسان و شکست کلیه متجاوزین و عمال بومی آنان رقم می خورد؛ فوج نامتجانس طالبان نیز که حامل طرفداران"ظاهرشاه" و نفوذ عمال روس(خلقی ها) بویژه در بخش های نیروی هوایی، واحد های سلاح ثقیل و استخبارات بـود به اهداف نشانی شده نرسید.
بناءً صاحبان طالبان نه از سر ترحم برمردمی که بدون هیچ نیاز، اراده و تمایلی فقط به جرم فقر مادی و فرهنگی تحمیل شده بـر آنان؛ گاهی به گوشت دم توپ و گاهی به سپر انسانی جنایت کاران رنگارنگ تبدیل می شوند بلکه بخاطر متراکم ساختن جبهات جنگی بسیار گسترده، پرخرج و کم ثمر طالبان خواستند داخل این سبد ملخ را تصفیه کنند.تصمیمی که دولت امریکا آنرا توسط سفیر سیار خود در تاجکستان با مقامات "جبهه ی متحد شمال" نیز مطرح کرد تا با نیرنگ هم کاری؛ آنانرا به سوی همان سراب مرگباری مشایعت کند که هنگام عقب نشینی شان به سمت شمال نتوانسته بود. اگر چه مذاکره در مورد این طرح بنابر بی باوری طبیعی نیرو های شمال به نتیجه نـرسید ولی جدی بودن آنرا تحقق سناریوی صهیونیستی گره زدن جبهه ی جنگی "خواجه بـهاءالدین" تخار در نـهم سپتامبر سال 2001 (تـرور احمد شاه مسعود) با برج های مرکز تجارت جهانی نیویارک در دو روز بعد از آن برملأ ساخت.
 بلا فاصله از شانزده هزار طالب مدافع خط مقدم جبهه ی قندوز که شش هزار نفر آنان اتباع خارجی عرب و عجم بودند بنابر فاصله ی زیاد آنان ازپاکستان توسط غربال آی. اس. آی. ازهم جدا گردیده حدود نه هزار نفر شان بوسیله ی طیارات نظامی به پاکستان منتقل شدند و هفت هزار نفر آن ها را هم ملا فاضل و ملا داد الله در ازای بازگشت خویش تا پاکستان به "جنبش ملی اسلامی" نذرانه دادند که برای خود بفروشند.
هکذا کشمیری های لشکر طیبه، حزب المجاهدین و حرکت الانصار مقیم منطقه ی "ریشخور" کابل و هزاران نفر دیگر از افراد آنها پس از دعـای خیر امریکایی ها و با وسایط انتقالات زمینی به وضع الجیش شان در ماورای مرز دیورند باز گردانده شدند. 
تعدادی از آنها پس از غسل تعمید در لجن دموکراسی امریکایی؛ "طالب میانه رو" خوانده شده
کماکان در مقامات دولتی خود باقی ماندند تا شایسته سالاری و دموکراسی را تمثیل کنند. (10) بقیه را هم غرض خیمه شب بازی عوامفریبانه در موازات دولت دست نشانده ی کابل در مثلث شوم "بن لادن ـ ملاعمرـ گلب الدین" جابجا ساخته و از آنها برای توجیه حضور پنتاگون و ناتو در منطقه، تهدید نیرو های رقیب شمال، عقیم کردن هر نـوع مقاومت و پیکار آزادی خواهانه ی مردمی و ده ها غرض و مرض استعماری دیگر کار می گیرند.
بنابر این افسارگسیختگی امریکا در قبال افغانستان برخلاف ادعا های کاذب خودش و دلقک های بومی آن؛ ناشی از کندی و عدم هم آهنگی انـفاذ شریعت "طالبی" با ادامه ی برنامه های رقابتی اش در منطقه بود. امری که تاریخ امپراتوری امریکا مشبوع از آن است. امپراتوری ای که خود بـر روی گور های خونین ملیون ها اهالی بومی رنگین پوست آن قاره بنأ یـافته است. هکذا بـا توجه بـه شهکار های قرن بیستم آن می بینیم که: از مقام سردمدار سرمایه داری غرب باوجودکشتار یک ملیون و 400 هزار نفر فلیپینی از سال 1901 طی چهارده سال به بـهانه ی موجودیت گروه جنایتکار380 نفری"ابوسیاف" گماشته ی خودش در جزیره ی جولو به تعداد سه برابر تمام اعضای گروه مذکور تفنگداران دریایی خود را در این کشور بـرای نگهبانی از رژیم  مزدور آن جابجا کرده است. ارتش وحشی امریکا در آوریل 1916 دومنیکن را اشغال کـرد، در اگوست 1945 با استفاده از بـم اتوم بیشتر از 150 هزار نفر جاپانی را در هیروشیما و ناکاساکی قتل عام کرد، در سال 1949 با راه اندازی جنگ داخلی در یونان 160 هزارکشته و 40 هزار نفر زندانی را در این کشور به بار آورد، در سال 1950 تایوان را اشغال کرد، از سال 1945 تا 1953 حدود سه ملیون نفر مقتول، مجروح و مفقود الاثر را بـر مردم کـوریا تحمیل کرد که یک ملیون نفر آن ها متعلق به کوریای جنوبی بود، اما باز هم بـا حضور خود در این کشور از ایجاد کوریـای واحد و مستقل جلوگیری می کند. دولت جنایتکار امریکا در19 اگوست 1953 بـرضد مصدق در ایـران کودتا براه انداخت، تجاوز آن بـر ویتنام از سال 1964 تا 1975 با تحمیل یک ملیون قربانی انسانی و دیگر فـجایـع اش بـر مردم ایـن کشور؛ اوج جنایات هولناک قرن بیستم را ثبت تاریخ ایـن امپراتوری کـرد. در فرجام ایـن تجاوز که نقطه ی عطفی در سلسله شکست های امریکا در جنوب شرق آسیا بود؛ منطقه ی جنوب غرب آسیا با منابع بـزرگ ثـروت های زیـرزمینی و موقعیت حساس جیوپولیتیکی اش به مثابه محراق کشمکش های استعماری اهمیت بیش تری کسب کرد.
عملکرد های دستگاه جهنمی"سی. آی. ای." در قبال کوبا از سال 1959 تا کنون مانند: طرح و هدایت اضافه تر از ششصد حمله ی تروریستی غرض قـتـل "فیدل کاسترو"، سرنگون ساختن هواپیمای مسافربری کوبا درسال 1976 با 80 نفر سرنشین آن و جنایت قتل عام اهالی غیرنظامی با حمله ی هوایی و بمباردمان خلیج خوک ها و معابر عمومی "هاوانـا" در سال 1961، کودتا در اندونیزیا بـر ضد سوکارنو در سال 1968، اشغال پانامه در سال 1988، اشغال کامبوج در 20 آوریل 1970، کودتا در شیلی بـر ضد آلنده در سپتامبر 1973، اشغال گرانادا و قتل عام مردم ایـن کشور در 25 اکتوبر 1983، تجاوز به هائیتی در سال1993، جنایات"سیا" و پنتاگون در تبت،کشمیرهند، افغانستان، آسیای میانه، عراق، سوریه، فلسطین، یمن، لیبیا، سراسر شرق میانه و افریقا، قفقاز، چیچین، اوکـرایـن، بالکان، ونیزویـلا، پیرو، کولمبیا، نیکاراگوا و هندوراس بویژه اوج توحش نیم قرن اخیر آن در سراسر جهان گواه آن است که حکام امریکا در رأس هر نـوع تـروریسم و جنایات سازمان یـافته قرار دارند. امری که با سرشت سرمایه داری و هویت تاریخی سردمداران جهانی آن تطابق کامل دارد.چه تروریسم وسیاق مافیایی حاکمیت نتنها محصول ایـن شیوه ی مالکیت بـر وسایل تولید بلکه همانند پـول، کالا و بازار از نیاز های اساسی بقأ و رقابت ذاتی اش بـوده و کلیه امپراتوری های دوره یی آن عامل و سازمانده اصلی ایـن طریقت ضد انسانی هستند.
باچنین پسمنظر، هویت و دورنمای استعماری؛ تیم نفتی ـ نظامی حاکم بر امریکا حاضر است که غرض رسیدن به ثروتها و منابع نفتی جهان هرقدر خون انسان را که لازم بداند بی دریغانه بریزد. اما در حالیکه این امپراتوری با اتکأ برتکنالوژی مرگ آور نظامی خود مشغول به کار بستن همه پدیده ها و امکانات در راستای تحقق سیطره ی جهانی اش است. زورگویی و افسارگسیختگی جاری؛ تعادل حکام کاخ سفید را که غرق رویـا های طلایـی سود سرشار، غـارت انـرژی های فسیلی بویژه شرب و شنای نفتی اند؛چنان برهم زده که هم اکنون درگرداب های هلاکت جهانی سرنوشت اسلاف خود را تـجربه می کنند. چه هر کانون بـحران کنونی جهان اعم از گودال های حفرشده توسط خودش یا دام های روسی؛ اساساً تکرار تجربه ی ویتنام با ابعاد و پی آمدهای حاد تری می باشد و همه ی آنها سرانجام ویتنامی شدن جنگ را نیز تجربه خواهند کرد.
چنانچه در کشورما که قشون اشغالگرامریکا و شرکأ از 7 اکتوبر2001 بامخرب ترین سلاح های کشتار وسیع به نمایش قدرت مشغول اند و دولت برون آمده از کارنیوال "بـن" به یاری مشتی مداح و آستان بوس که به  درآمد های افسانوی حق راه بلدی و صاف کردن جاده برای تجاوز گران رسیده و غرق در پول های باد آورده هستند؛ ده ها هزار گدا، صد ها هزار کارگر فقیر، ملیون ها بیکار، معتاد و گرسنه در زیـر سلطه ی مافیایی و حاکمیت تفنگداران اشغالگر قربانی گرانی سرسام آور مایحتاج اولیه ی زندگی، ترویج عمدی هر نوع فساد، دزدی و گروگان گیری، سلاخی کودکان، تولید و قاچاق موادمخدر،گسترش فحشا و اعتیاد، قتل ها، نقض آشکار حقوق بشر، تروریسم دولتی و جنایات سازمان یافته، در این کشتارگاه ارزش های انسانی می باشند که اعمال همه ی این فجایع ضد انسانی بر مردم ما را چاشنی "شکار آزاد" بمباردمان هوایی قوای "پنتاگون ـ ناتو"و زندان های قرون وسطایی شخصی،"ان. جی. او."یی و دولتی تقویت می کند. با آن که این ها حتی روس ها را روسفید ساخته اند؛ مهارکردن اوضاع داخلی، بی ثبات ساختن ترکستان چین وتصاحب آسیای میانه همانند بلعیدن عراق، سوریه، یمن، اوکراین، ونزویلا وغیره باوجود هزینه های افسانـوی آن؛ برای امریکائی که کوله بار 32 تریلیون دالر قرض را بـر دوش دارد کماکان در قالب یـک آرمان باقی مانده است؛ کشور ما نیز شاهد جوشش های سیاسی، تظاهرات کارگری و خیزش های مردمی می باشد.
خطر چین در همسایگی کشور ما
 یـکی از قدرت های جهانی مطرح و درگیر مسایل افغانستان دولت چین است. جمهوری خلق چین در اول اکتوبر سال1949 تأسیس شد. اما این دولت از سال 1978 سیاست درهای باز را جایگزین اقتصاد متمرکز کرده و اقتصاد سوسیالیستی مبتنی بـر بازار را هدف ملی خود عنوان کرد. دولت چین که از بطن "انقلاب بورژوادموکراتیک نوین" سر برون آورده بود هم اکنون زیر عنوان عوام فریبانه تـر "سوسیالیسم بـازار"، آیینه ی تمام نمای یـک سلطه ی استثماری سرمایه داری می باشد. البته چین نه بخاطر 76 کیلو متر مرز مشترک آن با کشورما و یا روابط گرمی که با کثیف ترین دولت های منطقه و جهان دارد بلکه بیشتر بخاطر نیاز ها و عطش ذاتی ایـن غول نو ظهور سرمایه داری جهانی به مواد خام، منابع انـرژی و بـازار فروش آن است که خطر بالقوه ای را در منطقه تشکیل میدهد.
سرمایه داری حاکم بـر چین بـا ایجاد مالکیت های خصوصی دهقانـان بـر زمین؛ بـر مزار مالکیت های جمعی و در کنار بخش دولتی سرمایه داری بر وسایل تولیدگسترش یافته است. چه ازیک طرف مزارع خصوصی ای بـوجود آمده است که استخدام چند نفر کارگر زراعتی در آنـها قانوناً مجاز می باشد، از جانب دیـگر در شهر ها سرمایه داران می توانند وارد "کمون" ها شوند و بـا مقام کارمند در آنجا کار کنند. درنتیجه پلانگذاری تولید و اداره ی کارخانجات زیر عنوان سیستم مسئولیت فردی تمام وکمال در دست این مدیـران تکنوکرات متمرکز شده است. امری که شعار دو مشارکت قبلی (یـکی مشارکت کارگران در مدیریت و دیـگری مشارکت مدیران در تولید) را عملاً منتفی ساخته است.
 ایـن چنین دورنمائی که توسط "دین سیائوـ پینگ" با شعار"یک کشورـ دو سیستم" به خورد طبقه ی کارگر چین داده شده اگر چه با فلسفه ی (ترکیب دو در یک) "لیوشائوچی" همخوانی دارد اما وضعیت اقتصادی اجتماعی چین کنونی که تبلورهمین سیاست وانمود می شود، در واقع یـک کشور است بـا یـک سیستم بـهره کشی از انسان که مبتنی بـر مالکیت سرمایه داری بـر وسایل تولید می باشد.
 همچنان بـورژوازی حاکم در چین تـضاد میان مناسبات پیشرفته ی سوسیالیستی و تـولید عقب مانده را بجای تضاد طبقاتی جامعه؛ عامل اساسی"تکامل"آن میداند. آنان باچنین اعتقادی است که تـحقـق چهـار مدرنیزاسیون یـعنی: (زراعت مدرن، صنعت مدرن، علـم و فـرهنگ مدرن و ارتش مدرن) را با الگوی نـوع سرمایه داری اش، دورنمای اساسی پیشرفت خود قرار داده اند. بر همین مبناست که آن ها با وجود خزیدن محیلانه در نعمات سرشار"جهان سوم" اختراعی خود شان، بـاز هم در بـازار رقابت سرمایه داری از مدارج بـالای "جهان اول" سر بیرون می آورند! لذا بر شالوده ی چنان اراجیف متفکرین وسلاطین سرمایه و بخاطر جلب فناوری جدید است که مثلأ ایجاد هفت صدمجتمع صنعتی توسط سرمایه داران خارجی با هفتاد سال حق تملک و یا تعلق بی چون وچرا به آنان واگذار گردیده و"سه تـرکیب"(ترکیب فعالیت های کادرها، کارگران و تـکنیسین ها) چه با"مشوق های مادی" و چه بدون اینگونه مشوق ها، در آنجا نیز به شیوه های متداول غربی اش تحقق می یابد.
حکام موجود چین بنابرعطش سود هرچه بیشتر با یک تغافل عمدی نادیده می گیرند که سرمایه داری انحصاری و امپراتوری های مربوط آن در کشورهای آماج هجوم خود نه تنها تمامی اشکال قبلی استثمار را کماکان حفظ می نمایند بلکه آن ها را در هم آهنگی با نیازمندی های سرمایه های انحصاری خویش مهار میزنند. بناءً آنان پیشرفت همه جانبه و استقلال سیاسی این کشور ها را که اساسأ بدون استقلال اقتصادی امر محال است، زمینه سازی نمی کنند بلکه آن را عقیم نیز می سازند.
عوامل مؤثر دیگر بر اوضاع کنونی منطقه
 یکی از عمال امریکا درمنطقه دولت پاکستان است که منحیث نماینده ی برده داران، فیودال ها و سرمایه داری وابسته؛ هم اکنون باوجود فرمان برداری کامل از ولینعمت اش و اتکای آن بـر قشون انفاذ شریعت دیوبندی در برابر امواج مقاومت شدید و بی سابقه ای می لرزد. ازکشمیر تا بلوچستان و ازکراچی تا اسلام آباد؛ تظاهرات وسیع، انفجار بمب ها و خروش تفنگ ها که در میان آن ها نقش"طالبان روسی" و محصولات سرمایه گذاری اوپراتیفی هندوستان نیز جای ویژه ای دارد پاکستان را به سوی بی ثباتی گسترده و لاعلاجی پیش می برد. حاکمیت مارشالایی کرنیل ها،نواب ها و قلدران قبایلی با آنکه منحیث محصول کهنه کارانه ی استعماری؛بعد از مصر و اسرائیل سومین کشور مورد کمک امریکا و مطمئن تریـن پایگاه بـرای هر نوع سرمایه گذاری های آنان می باشد، با آن هم ایـن کشور همانند ولینعمتان غربی اش در عمق یـک بحران واقعی فرو رفته است.
 هکذا توان اجرائی تداوم رقابت های استعماری حکام کاخ سفید در منطقه که باوجود ژست و اداهای عوام فریبانه با دشنه های خون اندود رقابت در دست ازباطلاقی به باطلاق دیگر می افتند؛ همانند اقتصاد امریکا گرفتار تزلزل دوامدار و بحرانات شدیدی گردیده است. بر همین مبنا است که آنان با تلاش محیلانه و یک جانبه ای در منطقه تظاهر به هندو دوستی می کنند. در حالی که کشور هندوستان نتنها از بدو ساختن پاکستان تاکنون در وجود آن دشمن طبیعی خود را می بیند بلکه هماکنون از سنگرهای 125 هزار تروریست بنیادگرای مسلمان مخلوق آی. اس. آی؛بر روی نظامیان و اهالی بیدفاع غیرنظامی هندو و مسلمان آن کشور با حمایت همه جانبه ی پنتاگون ـ سیا آتش گشوده می شود. ایـن"دوستی" که هنگام سفر "جرج بوش" سر دسته ی تیم نفتی ـ نظامی حاکم در کاخ سفید بازتاب جدیتری یافت؛ سوغات تکنالوژی اتومی را نیز برای دولت هند در بوقچه داشت. اما این چنین دوستی و هدایای نخواسته؛اوضاع واقعی نیم قاره ی هند را پیچیده تر و خطر ناکتر می سازد. چه امپراتوری سرمایه داری غـرب با تشدید توجه به منطقه و با آغاز این"دوستی"؛ قاعدتاً در صورت نشکستن"پیمان شانگهای"می تواند اینبار یک پارچگی کشور هندوستان را بیشتر از داخل آماج حمله قرار دهد.
البته فکتورهای واقعی موجود در منطقه این نیات شوم را نیز همانند بسیاری امیال ضد انسانی دیگر"فاشیست های مسیحی" کاخ سفید نقش بر آب خواهد ساخت. چه موانع بزرگ موجود درهند که به جهت مخالف امیال دولت امریکا عمل می کنند در آن محاسبه نه شده است. مثلاً: تار و پود روسی تکنالوژی و اقتصاد آن کشور،پایگاه اجتماعی متمایل به روس"حزب کانگرس"، سپر دفاعی"سیاست موازنه ی منفی" ونخشکیدن خون در مرزجدایی قسمت بزرگی ازبدنه ی هندوستان بویژه کشمیرکه حتی طرح وحدت مجدد آنهم برای امریکا قابل تحمل نیست. مهمتر از اینها مشکلات بـی شمار داخلی هند مانند: تفاوت سطح زندگی اجتماعی بین مالکان سرمایه های افسانـوی ساکن در شهرک حصار کشیده ی 35 هزار نـفری "دره ی آمبی" تـا سه صد ملیون انسانی که کمتر ازیک دلار در روز عاید دارند،داشتن یک سوم تمام فقرای جهان که با گرسنگی و بی خانمانی در زیر حاکمیت بیدادگرانه ی سرمایه داری در حال نزع قرار دارند، منحیث منشأ اساسی وضعیت شکننده ی کنونی هندوستان نادیده گرفته شده است.
این واقعیت ها بیانگر وضعیتی اند که توان مقابله ی دولت هند را در دو جبهه ی بیرونی؛ یکی در برابر قدرت بزرگ چین و دیگری درمقابل دولت پاکستان شدیدأ تضعیف کرده است. بنابر این رویارویی هند با چین در حالی که خود نیز همانند کشور نیپال آماج پیشروی ایدئولوژیک، سیاسی و اوپراتیفی طرفداران چین می باشد؛ اگر اتفاق هم بیافتد ممکن نیست که نتایـج ایدئال دولت امریکا را در برابر قدرتی مانند چین در پی داشته باشد.
همچنان استعمارگران امریکایی با تمام زورگویی بیرحمانه ی شان در افغانستان به غیر از حاصلات مزارع خشخاش و دزدی ثروت های ملی ما دست آورد دیگری نداشته و دربستر پروژه های عقیم شده و نافرجام استعماری شان در ایـن کشور نیز همانند باطلاق های دیـگر ساخت خود شان زمین گیر شده اند. رژیم مشاورین مزدور و مداحان بومی گردآمده بدور سفارت امریکا در کابل نیز در یک جهت اراجیف ولینعمت شان در قبال "ابتکار دوستی" اش با هند را نشخوار می کنند تا اگر نتوانند همکاری بیش تر دولت هند را جلب نمایند، حداقل تقابل دفاعی آن را با ایجاد انعطاف کاذبی مهار کنند. ازجانب دیگر آنان برای درمان همه امراض لاعلاج دامنگیر شان با مغالطه ی نفی "خط دیورند" شعور مردم را به بازی می گیرند.
ولی هدف اصلی آنان از این شعبده بازی توجیه و مشروعیت ادامه ی اشغال مرگبار کشورما توسط باداران شان ومنحرف ساختن اذهان عامه و انزجارعمومی از فاجعه ی جاری می باشد. مسلماً کمترین نفع خالص این نسخه برای حکام"اسلام آباد"؛توجیه یورش خونین،اجرای مقررات نظامی و بمباردمان هوایی غـرض سرکوب مقاومت ها و مبارزات آزادی خواهان بلوچ، براهویی، پشتون و مهاجر، تحکیم سلطه ی دولت مرکزی بـر مناطق قبایـلی، سرپوش گذاشتن بـر وضع فلاکتبار زندگی کارگران وبرده های گوناگون پاکستانی محصول بهره کشی قرون وسطایی و انواع ستم اجتماعی، همچنان ایجاد نفاق در بین اقوام و مردمان این منطقه می باشد.
یکی از فکتور های عینی دیگر منطقه تهدید دولت های به اصطلاح مستقل آسیای میانه مبنی بر برچیدن پایگاه های نیرو های مسلح آمریکا از کشور شان در صورت عدم افزایش باج لازم می باشدکه رویای تصرف بلامنازع جهان توسط امریکا را همانند خیالات واهی دیگر آن به تاریخ غروب بی برگشت امپراتوری ها می سپارد. 
 ولی در حالی که دست و پا زدن مذبوحانه ی امپراتور و شرکأ در گرداب هلاکت کنونی، برای دولت چین و دولت روس دست آورد به حساب می آید،برای توده های مردم همه اقوام ساکن کشور ما در عدم حضور فعالانه ی سیاسی طبقه ی کارگر؛ یـک دور باطل و اوج جدیدی از تداوم فاجعه ی جاری می باشد. چه جابجایی های محتمل عمال امپراتوری های همذات که نـاشی ازگندیدگی درونی و رقابت های جهانی سرمایه داری است،بار مصایب بیکران توده های مردم را به هیچ وجه کم نمی کند.
اگرچه ریکلام های رنگین بازار مکارۀ موجود در کشورما همه مزدبگیران سازمان های جاسوسی و سفارت های خارجی را هم آبخور نشان میدهند اما بر عکس؛ از تیم حاکم و اعوان و انصارش که هرلحظه انتظار پایان دوره ی کار خود و"افغانی ساختن" جنگ با معیار های قومی ـ مذهبی توسط ولی نعمتان شان هستند تاعمال جنایت پیشه ی روس که با باور زندگی پس از مرگ به انتظار نعمات موعود باداران خود لحظه شماری می کنند و یـا شیفتگان قدرتی که بـه امید طلوع ستاره ی اقبال شان سر در آستان امپراتوری خاقان گذاشته اند،یعنی همه  آنانی که در ترکیب ارکان قدرت دولت پوشالـی موجود مشترکات ذاتـی خود را می آزمایند، بـقیه ی راه را بـا کشتی امیال استعماری بـاداران شان، بـر روی خون ملیون ها انسان بـی دفاع و تحت ستم همه اقوام جامعه ی ما جداگانه خواهند پیمود.
نتیجه گیری:
 اگر سرمایه داری را بهره کشی از طبقه ی کارگر بفهمیم که در پروسه های تولید اجتماعی انجام می یـابد؛ مسلماً هدف اساسی هجوم آن بـه بیرون از مرز های ملی نیز تصاحب منابع مواد خام، نیروی کار ارزان، بازار فروش مرغوب، اکمال نیاز های تولیدی و کسب سود بیشتر می باشد. چنانچه به حکم تجربه رقابت خونین جاری سرمایه داری جهانی هم نـه بـرای پیشرفـت اقتصادی یا فرهنگی جوامع آماج تهاجم شان بلکه تداوم همان هدف نهایی آنان از تولید یعنی تصاحب محصول کار اضافی و ارزش اضافی آن در پهنه ی وسیعتر جهان بوده و از هر طریقی فقط درپی چپاول هر چه بیشتر نعمات مادی این جوامع هستند. 
در این میان افغانستان نیز از اواخر قرن19 مورد هجوم کالاها و صدور سرمایه های کمپرادوری قرار گرفت. ولی با اوجگیری رقابت و در پروسه ی سیر امپراتوری های فاتـح بسوی باتلاق تقسیم ارضی جهان؛ آماج توسعه جویی و تجاوزات پیهم قرار گرفته به یکی ازعرصه های جولان استعمار نوین تبدیل شد که بنابر اهمیت جیوپولیتیک آن حوزه ی امنیتی امپراتوری های رقیب خوانده می شود. البته فاجعه ی جاری درکشورما برشالوده ی بیشتر از نیم قرن تعبیه و تدارک استعماری شکل گرفته است. نخست امپراتوری روس بـه دستیاری مشتی مزدوران بـومی اش بخت خود را دراین سرزمین آزمود. سپس لشکرملیشه یی طالب زیر فرمان دستگاه استخباراتی وفوج پاکستان پا درجای پای آن گذاشته و سرانجام سردمدار سرمایه داری غرب مستقیماً وارد معرکه گردید. اما در این راستا از نهم سپتامبر2001؛ سناریوی جدیدی به اجرأ درآمد. در گام نخست احمد شاه مسعود را به قتل رساندند و سپس در 7  اکتوبـر همان سال قشون اشغال گر امریکایی به معیت آدم کشان حرفه یی بیشتر از 28 کشور شریکش به افغانستان هجوم آوردند. این لشکر وحوش مجهز با مخرب تـریـن سلاح های کشتار وسیع در یک نمایش قدرت؛ کثیف ترین بربریت را ثبت تاریخ بشری نمودند. آنان علاوه بر کشتار ده ها هزار نفر از اهالی بی دفاع با ترویج اعتیاد، فحشا، قاچاق،تعمیم فقر، نهادینه ساختن تروریسم وجرایم سازمان یافته به کمک حاکمیت فاسد مافیایی؛ جهنمی را در کشور ما بـرپا نـموده اند که در هیچ قاموسی به جز ارزش های سرمایه داری معنی و شبیه ندارد. 
اما اشغالگران امریکایی با تمام زورگویی ها و بربریت شان به غیر از حاصلات مزارع خشخاش و دزدی ثـروت های ملی ما کدام دست آورد اساسی ندارند. آنان که تجاوز و اشغالگری خود را زیـر عنوان عوامفریبانه ی مبارزه با تروریسم توجیه می کنند؛ اوج توحش نیم قرن اخیر شان در گستره ی سراسر جهان گواه آن است که خود در رأس هر نوع تروریسم وجنایات سازمان یافته قرار دارند. امری که با سرشت سرمایه داری و کلیه سردمداران جهانی آن مطابقت کامل دارد. اگر چه منطقه ی جنوب آسیا که همانند شرق میانه به یکی از محراق های رقابت سرمایه داری جهانی  تبدیل شده ظاهراً چنان در کام اژدهای "پنتاگون ـ ناتو" فرو رفته است که بیرون آمدن از آن بویژه به باور آنانیکه توده های مردم را به حساب نمی آورند وامید به حضور رقیبی ایدئال بسته اند؛ امر محالی می باشد. ولی اوضاع واقعی درمنطقه حاکی از آنست که اشغالگران دشمن انسانیت و خلق های آماج تجاوزات آنان در حالی مقابل هم قرار گرفته اند که ابـرقدرت روس با جال محیلانه ی گلاسنوست و پـروستریکا مشغول گرفتن ماهی های طلایی از رودبار خون خلق های زیرستم بوده و قدرت بزرگ نو ظهور چین بویژه برای کشور های"جهان سوم"فرضی به خطری واقعی تبدیل شده است.
واقعیت دیگر منطقه هم موجودیت دولت هند می باشد که نه مایل به دوری از دولت روس و نه قادر به تحقق اهداف سردمدار سرمایه داری غرب است. دولت امریکا هم بابحرانات لاعلاج موجودش نه قادر و نه مایل به پشت کردن یک ملیارد هندوستانی می باشد.
اما دولت پاکستان که بقایش را مدیون سرمایه گذاری ها، کمک ها و پایگاه های نظامی آمریکا بوده و مطمئن ترین مرکز تولید و صدور تـروریسم، بنیادگرایی اسلامی و سازماندهی امور تولید و ترافیک مواد مخدر مورد نیاز بادارش هست؛ خودش هم اکنون با اوضاع اجتماعی ـ اقتصادی شدیداً ناهنجاری مواجه است. هکذا دولت های آسیای میانه باچانه زنی در افزایش باج وحق العبور توسط پنتاگون ناتو؛ نشان دادند که کشتی رویا های سرمایه داری غرب به گل نشسته و بلعیدن آسیای میانه آسانتر از شرق میانه نمی باشد.
در چنین اوضاعی که حکام کاخ سفید نه به اهداف جیواسترتیژیک شان در منطقه رسیده و نه به یکدست ساختن سبد ملخ طالبان دست یافته اند. ضرورت جلوگیری ازشکست خطرناک و مفتضحانه آنان را نا گزیر ساخته است که به پیشواز خروج خود از باتلاق جنگی فرسایشی، بـه تدارکات نـهایی بپردازند. بناءً همه عمال مسلمان و نامسلمان خود را جهت خروج حساب شده از منطقه هم آهنگ می سازند. امری که صرفاً با ترور افراد و هواداران نیروهای شمال وجابجایی افراد طالبان در پست های دولتی آنان حتی با تصفیه ی ارتش زیرعنوان"جوان سازی"آن عملی نبوده بلکه بخش بـزرگی از نیرو های اوپراتیفی مثلث "داعش ـ طالب ـ گلبدین" را در حواشی مرز شمال کشور منحیث آخرین تلاش غرض قطع کردن دُم روسی "جبهه شمال"و یورش جهت توسعه ی دموکراسی امریکایی در آسیای میانه جابجا ساخته اند. 
در صورت نقش بر آب شدن این سناریو؛ برای "افغانی" ساختن ادامه ی جنگ اتکأ بر مثلث شوم "داعش ـ طالب ـ گلبدین" را در هیئت"پشتونخواه مستقل"، جزء کنفدراسیون پاکستان بزرگ و تحت اداره ی مستقیم "آی. اس. آی." در الویت کار خود قرار داده اند. امریکه تحقق آن از مرز دو افغانستان تجزیه شده به شمال و جنوب می گذرد.
اگر چه انجام این تعبیه و تدارکات؛ ظاهراً می تواند بار کمر شکن جنگ تجاوزگرانه ی کنونی را از دوش امریکایی ها برداشته بر شانه های عمال منطقوی شان منتقل کند ولی با در نظرداشت موجودیت هزاران عضو باند "دموکراتیک خلق" و به ویژه بیشتر از 41 هزار منسوبین دستگاه جهنمی"امنیت" که در معیت دولت"پـرچمی ـ جهادی" با دامن زدن به جنگهای قومی و"تنظیمی" جهاد برضد روس را به افسانه تبدیل کردند، از جایگاه بیشتر از %30 بدنه ی طالبان بزرگترین توطئه های سی. آی. ای. را خنثی و پای قشون اشغالگر امریکایی را به کشور ما کشانیدند، پا به پای یورش همه جانبه ی غرب چه در رکاب دولت و یا ازطرق غیر دولتی در جاسوسی چند طرفه،اختطاف،ترور، دزدی، قاچاق، گروگانگیری وهمه جنایات دیگر نقش مجری و سازمانده را داشته و با حضور فعال در تمام ارکان و بخش های هر دولت وابسته به غرب درکابل چه از داخل و یا از سنگر های جبهه شمال آن را مورد تـهدید و تـهاجم قرار داده در پـی غصب مجدد قدرت دولتی خواهند بود.
به هرصورت هم اکنون که عالیترین دست آورد های علوم و تکنالوژی معاصر توسط امپراتوری های موجود سرمایه داری و اتحادیه های انحصارات ماورای ملی با مهار سود جویی و نیازهای ملیتاریستی رقابت های جهانی آنها در چنگال این مشتی از سوداگران مرگ قرار گرفته است؛ علاوه بر تداوم بهره کشی از انسان هم بشریت وهم طبیعت بوسیله ی آنان به نابودی تهدید می شود. چنانچه همین سود جویی افسار گسیخته، تضاد ها و رقابت های جهانی سرمایه داری بر علاوه ی فاجعه های زیست محیطی؛ عامل اساسی بحرانات اقتصادی پیهم، سیه روزی هر چه بیشتر طبقه ی کارگر و تحمیل بزرگ ترین فاجعه های بشری بر خلق های جهان است.
  بنابر این آنانی که به طبقاتی بودن جامعه ی بشری و عادلانه بودن سلطه ی اجتماعی طبقه ی کارگر باوردارند و یگانه راه رسیدن به صلح عادلانه، سعادت واقعی و ترقی اجتماعی را در پایان دادن به بهره کشی از انسان، نابودی هر نوع نابرابری، تبعیض و ستم اجتماعی یا در یک کلام نا بودی سلطه ی سرمایه داری می بینند، نباید به سقوط عمال جنایت پیشه ی یکی از طرف های رقابت انتظار کشیده یا به بخشایش آزادی و زندگی سعادت بار توسط آن دیگرش امید واهی ببندند. چه در آنصورت افق آزادی و نجات انسان از مصایب جاری در چنان بی نهایتی قرار خواهد گرفت که نه عقل قاصر ناسیونالیسم و نه مخ فرتوت مذهبیون رنگارنگ قادر به کشف آن باشد.
  پس در حالی که هر جلوه ی تبعیض و ستم اجتماعی، فاجعه ها و بحرانات دایمی بدون تردید بازتاب بهره کشی از انسان می باشد، یگانه راه نجات اساسی طبقه ی کارگر و پرولتاریای سرا سر جهان اعم از اوزبک و تاجیک، پشتون و بلوچ، ترک و تاتار، پاکستانی، هندی، چینی، روسی، آسیایی، افریقایی، اروپایی و امریکایی؛وحدت و نبردجهانی آنان در راستای نابودی ریشه یی بـهره کشی از انسان می باشد. امری که بدون تحقق آن هیچ فاجعه ی ضد بشری ناشی از موجودیت انگل سرمایه داری نیز پایان نخواهد یافت.
نگارنده: شمیر"هادی"
7 اکتوبـر سال 2023


یادداشت ها:
(1): این نوشته که در اواخر سال 2001 تهیه شده بود بار اول طی مقاله ای در شماره ی 47 قوس1384 نشریه ی "خپلواکی ـ آزادی" زیر عنوان "افغانستان بین انتقام کشی روس و توحش امریکا" به نشر رسید. مجدداً در 28 اپریل سال 2010 به مطالعه ی علاقه مندان اوضاع کشور ما رسانیده شد. اینک بنابر ارتباط مسایل مطرح در آن با اوضاع آشفته ی کنونی و سال روز اشغال کشورما توسط جنایتکاران پنتاگون ـ ناتو یکبار دیگر بدون کم و کاست یا تغییر در نکات اصلی ارائه شده ی آن در حالی به خدمت خوانندگان عزیز تقدیم می گردد که مجموعه ای از وحوش بومی به نام "طالبان" منحیث یک کمپنی خصوصی امریکایی ظاهراً قدرت دولتی را سر پرستی می کند.
(2): یکی از بحث های این نوشته که با حکم تکفیر و ارتداد مواجه خواهد شد بحث سوسیالیسم است که پرداختن مفصل به آن در اینجا موضوع اصلی را تحت الشعاع قرار میداد. من در هرصورت، ولی در جایگاه دیگری به آن خواهم پرداخت.
(3):سیاست جدید اقتصادی(نپ) درسال های 1923ـ 1921که به سیاست کمونیسم جنگی معروف شد، در واقع اولین سیاست باز سازی بود که توسط لنین اجرأ شد و حامل آزادی داد و ستد یا تجارت و رشد سرمایه داری، اخذ مالیات جنسی بجای جمع آوری مازاد محصول تولیدات زراعتی و افزایش سطح مشارکت همه نیرو ها و کارشناسان بوده با آزادی همه احزاب و پلورالیسم سیاسی گشایش بیشتر یافت. 
(4): دولت هندوستان، سلاطین خود کامه مانند؛ ظاهرشاه و سردار داوود در افغانستان و دولت صدام حسین در عراق نمونه هائی از ده ها دولت ضد مردمی و فاسد مورد حمایه و پشتیبانی دولت روس بودند.
(5): تمام متون اخبار وگزارش های رادیویی، تلویزیونی وسایت های انترنتی درمورد انفجاراتومی در چرنوبیل اوکراین این ارقام را ارائه داده اند.
(6): بخشی ازمنابع آمار: "کمپانی هند شرقی" از: براین گاردنر \"شورش سپاهیان هندوستان در 150 سال
پیش" از: ویلیام دالریمیل \ "جایگاه هندوستان در سیاست خارجی امریکا" از: داکتر نوذر شفیعی\ "نقشه های ایالات متحده برای هند" از: کریستوف جافرلو. 
(7): البته محمد خان"جلالر" یا جیلانی"باختری" و پادشاه گل "وفادار" نیز از جواسیس خیلی مخفی نبودند. ولی اگر به ایجاد روابط توسط کارمندان، مشاورین و متخصصین: مراکز فرهنگی، تجارتی وکنسولی سفارت روس و تعدادی از پروژه های اقتصادی، ساختمانی و نظامی روسی دقت کنیم درآن صورت به افراد زیادی از این قماش بر میخوریم.
(8): با شروع جهاد امریکایی در افغانستان جنایتکارترین نهادهای اسلامی مانند:"بریگاد بین المللی اسلامی"، "جماعت تبلیغی" و "مرکز پناهندگان افغان الکیفه" مؤظف به اجیر کـردن داوطلب بـرای این جنگ شدند.
تربیت مربیان و آموزگاران برای این قشون "داوطلب" درکمپ هائی واقع در پادگان ها و پایگاه های نظامی امریکا مانند: کمپ"فورت پرَگ" و کمپ "هاروی پونیت" در کارولینای شمالی، کمپ"پیکت"، کمپ "پری" و کمپ "فورت هیل" که در ایالت ویرجینیا قرار داشتند، صورت می گرفت.
(9): "مرکز پناهندگان افغان الکیفه" واقع در خیابان اتلانتیک در منطقه ی بروکلین شهر نیویارک مرکزی بود که توسط شیخ عبدالله عزام و شیخ "عمر عبدالرحمن" (نابینای مصری) سازمان دهی می شد و ایمان الظواهری نیز بارها از آنجا دیدن کرده بود. این مرکز را اسامه بن لادن بعد از ترورعبدالله عزام، تحت اداره خود قرار داده و بنام سازمان "القیاده" مسمأ ساخت. وی به جای "عزام" استاد خود از سال 1982 برای سازماندهی سی و پنج هزار تروریست مسلمان از43 کشور جهان در قالب جهاد تنظیمی، مقیم پاکستان شد. سازمان القیاده شبکه ای متشکل از سه هزار تروریست در 34 کشور جهان می باشد که سردسته ی آن اسامه بن لادن منحیث مامور سازمان"سی. آی. ای." در امور افغانستان و منطقه از سال 1996 برای بار دوم غرض ادامه ی وظایف نا تمام خویش اعزام شد.
 (10): طالبانی که پس از 7  اکتوبر 2001 دموکرات شدند: از حامد کرزی تا ارکان ثلاثه ی دولت پوشالی اش مانند؛ %99 هیئت رهبری قوه ی قضائیه به شمول فضل هادی"شینواری" رئیس قبلی آن، ده ها عضو شناخته شده ی آن ها در پارلمان، مجلس سنا و حکومت از کابینه تا والیان ولایات می باشند.

اخبار روز

02 جدی 1403

BBC ‮فارسی - BBC News فارسی BBC ‮فارسی

کتاب ها