( مشکل سازمان اجتماعی را نمی توان با سخنان پر آب و تاب در بارهٔ آرمان کم و بیش مبهمی از عدالت حل کرد۰این مشکل هنگامی حل می شود که به کمک پژوهشهای علمی وسیلهٔ متناسب کردن وسائل با هدفها ؛ و وسیلهٔ متعادل کردن کوشش و زحمت هر کس را با شادیهای او ؛به نحوی که ؛ حداقل کوشش و زحمت ؛
حداکثر رفاه را برای بیشترین تعداد ممکن افراد تأمین کند؛ پیدا کنیم۰« ویلفردو پار تو» )در این جستار به چگونگی تبلیغ جناب مارکس و انگلس و سایر دوستان شان برای شاهکار مارکس یعنی کتاب حجیم داس کاپیتال پر داخته می شود و خواهیم دید که تلاش آنان مثمر ثمر بودند یا خیر۰مارکس خاطرهٔ تلخ از عدم موفقیت در ارتباط با کتاب نخست خود « انتقاد از اقتصاد سیاسی» هنوز با خود داشت و آن ناکامی را فراموش ننموده بود۰این کتاب از جانب اهل قلم و اندیشه و ارباب علم مورد استقبال و توجه چندانی قرار نگرفته بود۰این بار مارکس تصمیم گرفت به هر طریق که شده است نگذارد خوانندگان کتابها ؛ به ویژه خوانندگان هم میهن اش در آلمان پدیدهٔ داس کاپیتال را ندیده نگیرند و با بی اعتنایی بدان نظر افکنند۰روز سی ام نوامبر سال 1867 به یکی از دوستان آلمانی مارکس در پاریس به نام آقای ویکتور شیلی نوشت:« ناشر کتابم آقای مایسنر از تعداد فروش آن تا کنون ؛ چند هفته پس از انتشار راضی است۰دستهٔ میانه روها و اقتصاد دانان معمولی البته سعی خواهند نمود ؛ به وسیلهٔ بهترین حربه ای که در این مواقع استعمال می شود « خنجر سکوت» آنچه می توانند به وجود آن زیان وارد آورند؛ اما این بار موفق نخواهند شد۰» این بار مارکس از شکست قبلی آموخته بود و در بازار کتاب آغاز به تبلیغات در بارهٔ انتشار آن نمود۰مارکس روز سیزدهم سپتامبر سال 1867 یک روز پیش از انتشار داس کاپیتال در هامبورک به همراهی داماد آینده اش آقای پل لافارگ به منچستر سفر کرد تا با دوستش انگلس به مشورت بپردازند و طرح مفصلی برای تبلیغات جهت متوجه نمودن عموم به انتشار این کتاب تهیه کنند۰در این نشست تصمیم گرفته شد که به هر یک از دوست و آشنا در هر کجای اروپا و آمریکا دارند نامه بنویسند و از آنها بخواهند که در شناساندن داس کاپیتال به خوانندگان کتابها و به ویژه به پژوهشگران و متخصصان اقدام جدی بنمایند۰طرح و برنامهٔ اصلی این تبلیغات از چهار بخش تشکیل شده بود که عبارتند از : یکم : انتشار تعدادی از این کتاب بین اشخاص علاقه مند و ناشران کتابها۰ دوم : آغاز به ترجمهٔ این کتاب به زبانهای مختلف۰سوم: تشویق رادیکالها به تبلیغ در بارهٔ این کتاب؛ و تا آنجایی که امکان دارد جزوه هایی از مطالب مختلف آن به طور جداگانه به چاپ برسانند و منتشر سازند۰و بالاخره چهارم اینکه نوشتن مقاله های انتقادی به قلم انگلس و با کمک های گاه به گاه مارکس در روزنامه ها و مجله ها ؛ به ویژه در مجله های بورژوازی و رسانه های گروهی که معمولن رادیکالها از خواندن آنها خود داری می کنند۰همچنین قرار شد که انگلس از شهر منچستر و دکتر کوگل مان از شهر هانور محرک اصلی این جنبش باشند۰در ضمن قدم هایی برای توزیع کتاب در انگلستان نیز بر داشته شد و نسخه هایی برای تاریخ نویسان معاصر مانند آقای ادوارد اسپنسر و پتر فوکس روزنامه نگار معروف که هر دو از اعضاء برجسته انترناسیونال نخست بودند فرستاده شد؛ و هنگامی که چاپ دوم در سال 1872 به آلمانی بیرون آمد مارکس یک نسخه از آن را برای زیست شناس و دانشمند معروف و برجسته آقای چارلز داروین که مارکس همواره کارهای او را تمجید می نمود و داروین را یکی از دانشمندان بزرگ زمان و هم عقیده با افکار و اندیشه های خودش در زمینهٔ فلسفه مادی و طبیعی می دانست فرستاد۰داروین در نامهٔ مورخ اول اکتبر سال 1873 رسیدن کتاب مارکس را تأیید نمود و با کمال ادب و نزاکت اشاره کرد که فهم برخی از مطالب کتاب قدری از دایرهٔ درک او خارج می باشد؛ داروین به کارل مارکس چنین نوشت :« آقای عزیز: از اینکه مرا با فرستادن کتاب مهم خود در بارهٔ « سرمایه » مفتخر کرده اید؛ بسیار سپاسگزارم و قلبأ خواستارم که کاش قابلیت دریافت آن را داشتم ؛ و بیش از اینها می توانستم مطالب مهم آن را در بارهٔ اقتصاد سیاسی درک نمایم۰با اینکه پژوهش های شما و من در زمینه های مختلف می باشد؛ قطع دارم که منظور هر دوی ما توسعهٔ دانش است۰چیزی که قطعن مآلأ به خوشبختی و سعادت بشر کمک خواهد نمود۰من ؛ آقای عزیز برای همیشه خدمتگذار شما می مانم ۰ چارلز داروین ۰» چندین سال بعد؛ هنگامی که مارکس هنوز نزدیک به پایان جلد دوم داس کاپیتال بود از چارلز داروین استدعا کرد که با این اجازه که جلد دوم به نام او هدیه بشود او را مفتخر سازد۰داروین که در آن موقع ۷۵ سال داشت با کمال ادب این در خواست مارکس را رد نمود؛ به عذر اینکه نمی خواهد احساسات مذهبی فامیل خود را جریحه دار نماید۰« باید این نکته را در بارهٔ داروین گفت که داروین به هیچ وجه انسان مذهبی نبوده است و کتاب شاهکارش منشأء انواع یا فرگشت ضربهٔ جانانه به اسطوره های مذهبی به ویژه ادیان ابراهیمی وارد آورد۰ من چند بار این کتاب منحصر به فرد و عالی را خوانده ام و روی جهان بینی و نگرش من نسبت به موجودات و طبیعت بسیار اثر گذار بوده است۰اما خانواده ای داروین انسانهای مذهبی و مؤمنی بودند و هر یک شنبه به کلیسا می رفتند۰ داروین خانواده اش را تا دم دروازه ای کلیسا می برد و خودش داخل کلیسا نمی شد و می رفت خانه و بعد از پایان مراسم کلیسا دوباره دنبال خانواده اش می رفت۰اما آنچه زیباست این است که این زن و شوهر با وجود دو طرز فکر در بارهٔ مراسم مذهبی و امور دینی ؛ عاشقانه تا پایان عمر در کنار هم زندگی نمودند ۰»در مطبوعات انگلستان انتقادی در بارهٔ داس کاپیتال نوشته نشد و خود کتاب هم تا موقعی که مارکس حیات داشت به انگلیسی ترجمه نگردید۰یک مقالهٔ که انگلس در بارهٔ داس کاپیتال نوشت و برای مجلهٔ « مرور — Review» فرستاد؛ از طرف سر دبیران این مجله به عذر اینکه مقاله فرستاده شده علمی است و از دایرهٔ مطالب جالب توجه خوانندگان مجله ما خارج می باشد رد شد۰تنها اشاره ای که در رسانه های گروهی انگلستان به داس کاپیتال شد مقالهٔ بود که در شمارهٔ ۲۵ ژانویهٔ سال 1867 در مجلهٔ مرور در سیاست؛ ادبیات و علم و هنر ظاهر گردید۰در این مقاله در حالی که به چندین کتاب دیگر که به تازگی منتشر شده بودند اشاره رفته بود در بارهٔ مارکس و کتاب داس کاپیتال نوشته شده بود:« نظریات نویسنده ممکن است به همان اندازه خطرناک باشد که گمان می بریم؛ معهذا باید اذعان نمود که دلایلی که مارکس برای صحت عقاید خود عرضه می دارد؛ معقول و منصفانه هستند و قدرت استدلال و لطافتی که او با وسیلهٔ آن مطالب خشک اقتصاد سیاست را توجیه می کند قابل تحسین می باشد۰» واکنش جناب مارکس پس از خواندن مقاله فقط یک کلمه بود « اوف »۰همچنین مارکس نسخه های داس کاپیتال را برای تعدادی از افراد متنفذ اروپا فرستاد؛ از جمله به این اشخاص: فردنیاند فرای لیگ رات ؛ ژان ژاک الیزه رکلوس ؛ کارل ویلهلم کونت سن؛ و نیز یک نسخه به میکائیل با کونین روس که زمانی دوست مارکس بود و اکنون دشمن یکدیگر بودند فرستاده شد۰در سال 1867 باکونین آغاز به ترجمهٔ داس کاپیتال به زبان روسی کرد ولی هر گز آن را به پایان نرساند۰پرفسور اوی کن دوهرینگ استاد دانشگاه برلین در مجله دانش معاصر مقاله در بارهٔ داس کاپیتال نوشت و هر چند مارکس از ایشان تشکر نمود ولی گفت پروفسور دورینگ مطالب کتاب را خوب درک ننموده است۰این عدم استقبال و عدم توجه به شاهکار او به قدری مارکس را ناراحت کرد که تمام بیماریهای او شدت یافتند و تا روز مرگش در سال 1883 او را راحت نگذاردند۰مارکس یقین داشت که تا هنگامی که اثری از موفقیت جلد نخست کتابش را مشاهده نکند؛ هرگز نخواهد توانست دست به نوشتن جلد دوم بزند۰و نیز مارکس از این جهت ناراحت بود؛ وقتی می دید که کارگران اعتنایی به کتاب او ندارند؛ در صورتی که خود مارکس با ذکاوتی که داشت می دانست و متوجه بود که کارگرانی که به زحمت می توانند بخوانند و بنویسند هرگز نخواهند توانست از نوشته ای که حتا متخصصین از درک آن با مشکل رو به رو می شوند استفاده نمایند! ژنی همسر مارکس در خاطرات خود شرح می دهد که این عدم توجه کارگران؛ پس از سالها زحمت و اضطرار ؛ مارکس را به شدت رنج می داد۰ژنی در بیست و چهار دسامبر سال 1867 به دکتر کوگل مان نوشت:« اگر کارگران می دانستند که چه اندازه زحمت و از خود گذشتگی صرف نوشتن کتاب شده که برای خاطر آنها نوشته شده است؛ اقلن بیش از اینها به وجود آن توجه می نمودند۰»حتا برای مارکس مهم نبود که در بارهٔ داس کاپیتال چه نوشته بشود ؛ بلکه مهم این بود که چه خوب چه بد اما نوشته شود؛ همین برای مارکس کافی بود۰مارکس نگران بود که مبادا داس کاپیتال به دست فراموشی سپرده شود۰مارکس به دکتر کوگل مان در تاریخ یازده اکتبر سال 1867 نوشت : « یک انتقاد شدید چه از طرف دوست و چه از از جانب دشمن به زودی ظاهر نخواهد شد۰روشن است که برای خواندن و هضم مطالب مشکل کتابی به این حجم وقت لازم می باشد۰انتقادات شدید موفقیت آن را تعیین نخواهد کرد؛ بلکه بایستی تبلیغات شدید و بدون وقفه ای راه انداخت؛به طوری که دشمنان مجبور شوند در مقابل آن جبهه گیری کنند؛ خلاصه اینکه مهم نیست که چه در بارهٔ این کتاب گفته شود؛ مهم آن است که چیزی گفته بشود! مهم ترین چیز آن است که نگذاریم زمان از دست برود۰» انگلس نیز در نامه های مورخ هشتم و بیستم نوامبر سال 1867 به کوگل مان می نویسد:« مهم ترین چیز آن است که داس کاپیتال به طور مرتب موضوع بحث ها قرار گیرد؛ و چون خود مارکس نمی تواند در این عمل شرکت کند؛ و از این لحاظ مانند یک دختر باکرهٔ خجول می باشد؛ پس بر ماست که این کار را انجام بدهیم! استدعا دارم لطفن برای من بنویسید که شما تا کنون در این خصوص چه موفقیت هایی به دست آورده اید؟به قول دوستمان حضرت مسیح؛ ما بایستی از یک سو آنقدر بیگناه باشیم مانند کبوتر ها و از سوی دیگر چنان مکار باشیم مانند یک مار !»سپس انگلس در این نامه ها تذکر می دهد که بدترین اتفاق ممکن این خواهد بود که اعتنایی به این کتاب نشود۰انتقادات منفی؛ حتا حملات ناجوانمردانه به داس کاپیتال بهتر از عدم توجه به آن است! اگر مثلن در پانزده و یا بیست مجله و نشریه نام آن برده بشود؛ خود این اتفاق نشان خواهد داد که مردم متوجه اهمیت آن شده اند؛ در آن صورت اقتصاد دانان مرتجع آغاز به خواندن خواهند نمود؛ و مجبور خواهند شد توجه خودشان را به وجود این کتاب معطوف دارند۰»گرچه آرزوی مارکس این بود که نام کتابش در تمام نشریه های آلمان برده شود؛ اما از سوی دیگر او مایل نبود که در بارهٔ آن فقط در روزنامه و یا مجله ها بحث شود که خوانندگان آنها فقط مردم عوام و توده های کم سواد باشند۰و این همان مطلبی بود که مارکس در جمله های پایان مقدمهٔ داس کاپیتال نیز اینگونه بدان اشاره کرده بود:« هر نوع حکمیتی در بارهٔ این کتاب که از طرف عوامل صاحبان علم باشد من قبول خواهم داشت و استقبال می کنم و در این راه از آن مرد بزرگ فلورانس « دانته» پیروی می نمایم :« راه خود را که پیش گرفته ای برو — بگذار مردم هرچه می خواهند بگویند۰» ( گفتهٔ دانته در کمدی اللهی ) دوست دیرینهٔ مارکس کوگل مان به مارکس پیشنهاد نمود که یک آگهی در مجلهٔ « باغ های خصوصی خارج شهر» که مجلهٔ فامیلی بود در بارهٔ داس کاپیتال درج نماید؛ مارکس به شدت ناراحت شد و به دوستش نوشت:« خواهش می کنم برای همیشه این نوع شوخی ها را کنار بگذاری!» و مارکس به کوگل مان تذکر داد که شایستهٔ یک مرد نیست که نامش در یک مجلهٔ فامیل برده شود و به طور مثال یاد آوری نمود که وقتی آقای مایر « Meyer » صاحب « لغت نامه برای صحبت های روزانه » از او خواهش نمود که در بارهٔ زندگی خودش مقالهٔ برای درج در آن کتاب بفرستد؛ در خواست او را بدون پاسخ گذارد؛ زیرا این عمل را شایستهٔ شأن خودش نمی دانست۰مارکس همچنین می نویسد:« من معتقدم که هر کس بایستی از راه مخصوص خودش به جایی برسد!» هر چند مارکس نوشت:« از تمام دوستان من در آلمان تو « دکتر کوگل مان» از همه بیشتر در این راه زحمت کشیده ای!»مارکس در لندن هر روزه صفحات روزنامه ها و مجله ها که از آلمان می رسیدند ورق می زد تا ببیند آیا نامی از کتاب داس کاپیتال در آنها برده شده است؟ مارکس یقین داشت که این عدم توجه به کتاب مهم او نتیجهٔ یک رشته دسته بندی های در حق او می باشد: در تاریخ چهارم ژوئیه 1868 به دوستش « زیگفرید مایر » نوشت:« روزنامه های مرتجع از قبیل « کول نیشه » « اگسبورگر » « نوی پرویس شه» « فسی شه» مخصوصأ و با تصمیم قبل لب های خودشان را فرو بسته اند!» دانشمندان آلمانی و عالمان علم اقتصاد نیز اغلب سکوت اختیار کرده بودند۰فقط دو دانشمند در بارهٔ داس کاپیتال نقدی نگاشته بودند؛ یکی پرفسور دوهرینگ و یک نویسندهٔ دیگر بدون امضاء ؛و مارکس نقد هر دو را سطحی و مسخره خواند۰همین شخص بدون نام و امضاء ادعا نمود که مارکس شاگرد آقای فردریک باستیا ؛ اقتصاد دان فرانسوی بوده و این شخص بوده است که همکاری بین طبقات را توصیه نموده است و نه مبارزهٔ طبقاتی را ! مارکس این مقاله را « مضحک » دانست و سردبیر مجله ؛ اقتصاد دان « جولیوس فاوشیر » را یک دلقک خواند و او را به مجسمهٔ مشهوری که در یکی از میدانهای شهر بروکسل گذاشته اند؛ یعنی پسر برهنهٔ که مشغول ادرار کردن است تشبیه نمود۰دو سال بعد مقالهٔ انتقادی دیگری در مجلهٔ « کتابهای سال» در زمینهٔ « اقتصاد ملی و آمار » در خصوص داس کاپیتال مارکس به چاپ رسید که به عقیدهٔ مارکس گفته ها و نوشته هایش فقط « آب دهان بورژوازی می باشد و با حقیقت و علم اقتصاد ارتباطی ندارد»در تاریخ سی ام ژوئیه سال 1870 مارکس در خصوص مطالعهٔ روستر به انگلس نوشت:« نوشتهٔ او مهمانانی است که به درد « موزس مندل سن» می خورد؛پر از واژه های بیجا و بی معنی — سراسر مقاله اش مبتلا به رمانتیسم می باشد و مرا به خنده در می آورد— تو می دانی که وضع مزاجی من اجازهٔ خندیدن و خوشحالی کردن زیاد نمی دهد۰ معهذا پس از خواندن آن آنقدر خندیدم که اشک از چشم هایم جاری شد۰» مارکس بالاخره به این نتیجه رسید که علت اینکه دانشمندان و نادانشمندان بورژوازی سعی کردند تا کتاب داس کاپیتال را از راه عدم توجه و نادیده گرفتن آگاهانه معدوم سازند۰به عقیدهٔ مارکس دستگاه های اقتصادی انگلستان و فرانسه بودند که پس از آنکه علائم ظهور. مبارزات طبقاتی را به عنوان یک عامل مقتدر در راه به وجود آوردن یک جامعهٔ جدید دریافتند به فکر افتادند که منشأء اصلی را خفه کنند؛ و در این تصمیم دستگاه های اقتصادی آلمان فقط رل و نقش یک پیرو را بازی کردند۰زیرا بورژوازی در آلمان هنوز دارای یک سیستم اقتصاد سیاسی قدرتمندی نیستند و بدین جهت فقط از افکار متفکرین انگلستان و فرانسه پیروی می نمایند و به همین علت در زیر علم آقای باستیا یعنی سطحی ترین و احمق ترین اقتصاد دانان سینه می زند و یا از آقای جان استوارت میل؛ آن شخصی که سعی دارد اصلاح نشدنی را اصلاح کند پیروی می نماید۰مارکس ادامه می دهد:« همانطور که اقتصاد دانان آلمانی در قرن گذشته ؛ قرن بورژوازی کلاسیک نقش یک شاگرد مدرسه را بازی می کردند؛ در صحنهٔ اقتصاد امروز هم به همان قسم فقط یک پیروی بیش نیستند؛ آنها از سایر مکتب های بورژوازی پیروی می کنند و در حقیقت بازیچهٔ دست سرمایه داران می باشند۰»