( خواندن قرآن ؛ تورات و انجیل برای رجز خوانی در جنگ و قتل و تجاوز ؛ لجن ترین کار ممکن است۰معیار حق و باطل « انسان » است نه کتاب ها و مکتب ها و پرچم ها ! اینهمه اگر دنیای امنتری برای انسان و حرمت و کرامتش نسازند هیچ نمی ارزند۰
در مسابقه بر سر سلاخی انسان باید طرف انسان ایستاد نه خدا ۰ « محمد جواد اکبرین پژوهشگر حوزهٔ دین » ) در تحلیل اندیشهٔ کارل مارکس باید در نخست دید که خود مارکس زمان خویش را چگونه تعبیر می کند؟ چه دیدگاه و نظریهٔ در بارهٔ مجموعهٔ اجتماعی دارد؟بینش تاریخی مارکس چیست؟چه نسبتی بین جامعه شناسی ؛ فلسفهٔ تاریخ و سیاست بر قرار می نماید؟به تمام این پرسش ها نمی توان در یک جستار پاسخ در خور ارایه داد؛ باید گام به گام و جستار پشت جستار شرح و توضیح داد تا گره های کور شاید اندکی گشوده شوند۰بنابر این آهسته و پیوسته باید به پیش رفت۰در جهان اندیشه و بررسی افکار بلند اندیشمندان بزرگ و به ویژه شخصیتی چند بعدی و جامع الاطرافی مانند کارل مارکس هرگز نباید سهل انگاری و عجله نمود۰مارکس چنانکه آکسلوس نوشته است: فیلسوف تکنیک نیست۰مارکس چنانکه جمعی دیگر معتقدند فیلسوف با خودبیگانگی نیست۰مارکس نخست و پیش از هر چیز جامعه شناس و اقتصاددان نظام سرمایه داری است۰مارکس در بارهٔ این نظام؛ در بارهٔ سرنوشتی که نظام سرمایه داری بر آدمیان وارد می کند و در بارهٔ تحولات بعدی آن نظریه ای داشت۰مارکس که جامعه شناس — اقتصاددان آن چیزی که خود سرمایه داری اش می نامید بود از چگونگی نظام سوسیالیستی تصور روشنی نداشت و همواره می گفت که انسان نمی تواند آینده را از پیش بشناسد۰پس چندان جالب نیست که بخواهیم بدانیم آیا مارکس طرفدار استالین می شد یا تروتسکی؛یا خروشچف یا طرفدار مائو تسه تونگ۰اقبال یا بد اقبالی مارکس این بود که بیش از یک قرن پیش زندگی می کرد۰مارکس به مسائلی که ما امروزه با آنها رو به رو هستیم پاسخی نداده است۰ما می توانیم به جای او پاسخ بدهیم۰اما این پاسخ ها ؛پاسخ های ما هستند و نه او۰هر آدمی؛ به ویژه هر جامعه شناس مارکسیستی —برای آنکه بالاخره مارکس با مارکسیسم نسبتی داشت— از دورهٔ خویش جداشدنی نیست۰این موضوع که مارکس در قرن دیگری چگونه ممکن بود بیندیشد بدان می ماند که بخواهیم مارکس دیگری را به جای مارکس حقیقی قرار دهیم و اندیشه هایش را بشناسیم۰برای چنین پرسشی می توان پاسخی یافت اما آن پاسخ تصادفی خواهد بود چندان فایده ای نخواهد داشت۰حتا اگر خود را به شرح آنچه مارکس در زمان حیات خود در قرن نوزدهم در بارهٔ زمان خویش و آیندهٔ آن می اندیشید محدود کنیم و به اینکه مارکس در بارهٔ زمان ما و آیندهٔ ما چه می اندیشید کاری نداشته باشیم باز هم این مسئله می ماند که این تحلیل به دلایل گوناگون؛ که بعضی از آنها خارج از موضوع تحلیل و برخی دیگر مربوط به ماهیت خود موضوع اند؛دشواری های خاصی دارد۰دشواری های خارجی از رونق کار مارکس بعد از مرگ خود اوست۰در قرن بیستم بیش از یک میلیارد از افراد بشر تحت آموزش آیینی به سر می بردند که به غلط یا به درست؛ آیین مارکسیستی نام گرفت۰تعبیر خاصی از آیین مارکس ؛ مرام رسمی نظام شوروی؛ دولت های اروپای شرقی؛ و بالاخره دولت چین گردید۰این آیین رسمی مدعی بودند که تعبیر حقیقی اندیشهٔ مارکس است۰یکی دیگر از دشواری های خارجی ناشی از واکنش در برابر آیین رسمی نظام شوروی بود۰در این آیین رسمی؛ خصلت هایی از ساده نمایی و بزرگ نمایی هست که ناگزیر در هر آیین رسمی که به صورت شرعیات به همهٔ اذهان با کیفیات متفاوت شان آموخته می شود وجود دارد۰بنابر این باید اساسأ به نوشته هایی که خود مارکس شخصأ منتشر کرده وخودش همواره آنها را بیان اصلی اندیشهٔ خویش شمرده است استناد خواهد شد۰حتا اگر مارکسیسم رسمی را کنار بگذاریم معذلک بازهم دشواری هایی می ماند که بر خاسته از ذات خود موضوع است۰این دشواری هایی ذاتی؛ نخست ناشی از این حقیقت است که مارکس مؤلفی بسیار پرکار و آثار زیادی نوشته است و چنانکه گاهی از جامعه شناسان سر می زند؛ نوبه به نوبه؛ مقاله های کوتاه در روزنامه ها؛ یا آثار طویل و بلند نگاشته است۰مارکس چون زیاد نوشته؛ همیشه در بارهٔ موضوعی واحد؛ نظری واحد بیان نکرده است۰با کمی تردستی و تبحر می توان در بارهٔ اکثر مشکل ها عباراتی مارکسیستی پیدا کرد که ظاهرأ باهم توافق نداشته باشند یا دست کم بتوان تعابیر گوناگون از آنها نمود۰وانگهی؛ آثار مارکس شامل نوشته هایی در بارهٔ نظریهٔ جامعه شناسی؛نوشته هایی در بارهٔ نظریهٔ اقتصادی و نوشته هایی در بارهٔ تاریخ است و نظریهٔ آشکاری که در این نوشته هایی علمی می توان یافت گاهی با نظریهٔ تلویحی کتاب های تاریخی اش منافات دارد۰مثلن؛ مارکس طرحی از نظریهٔ طبقات می ریزد؛ اما چون نبرد طبقاتی در فرانسه؛ در بین سالهای 1848 و 1850؛ یا کودتای لویی ناپلئون؛ یا تاریخ کمون را از لحاظ تاریخی بررسی می کند؛طبقاتی که در ضمن این بررسی تشخیص می دهد و آنها را چون بازیگران آن درام تاریخی می شناساند؛ لزومأ با آنچه در نظریهٔ طبقات گفته بود یکی نیست۰از این گذشته؛ علاوه بر گوناگونی نوشته های مارکس؛ باید به گوناگونی دوره ها نیز توجه کرد۰معمولن دو دورهٔ اصلی در زندگانی مارکس تشخیص داده اند۰دورهٔ نخست که دورهٔ جوانی می نامند؛شامل نوشته هایی است که بین سالهای 1841 و 1847– ۱۸۴۸ نگاشته شده اند۰از بین نوشته های این دوره برخی شامل مقاله ها و پژوهشها کوتاه اند و در حیات خود مارکس منتشر شده اند؛ مانند « مقدمهٔ بر نقد فلسفهٔ حق هگل » یا « رسالهٔ در بارهٔ مسئلهٔ یهود» و بعضی دیگر پس از در گذشت۰ تاریخ انتشار مجموعهٔ کامل آثار او از 1931 است۰از همین تاریخ است که آثار وسیعی در تعبیر اندیشهٔ مارکس در پرتو نوشته های دورهٔ جوانی اش پدید آمده است۰در بین نوشته های جوانی؛ قطعه ای از نقد فلسفهٔ حق هگل؛ دستنویس اقتصادی — فلسفی؛ ایدئولوژی آلمانی یافت می شود۰از آثار مهم این دوره؛ که از مدتها پیش شناخته شده بودند خانوادهٔ مقدس؛ و مبارزهٔ قلمی بر ضد آقای پرودهن به نام فقر فلسفه یا فلاکت فلسفه را می توان نام برد۰کتاب اخیر در پاسخ کتاب پرودهن موسوم به فلسفهٔ فقر نوشته شده است۰دورهٔ جوانی با کتاب فقر فلسفه و خصوصأ کتاب کوچک کلاسیک بیانیهٔ کمونیستی یا مانیفست که شاهکاری از نوشته های جامعه شناسی تبلیغاتی است؛که برای نخستین بار فکرهای اصلی مارکس به نحو روشن و درخشان در آن عرضه شده اند خاتمه می یابد۰اما کتاب ایدئولوژی آلمانی در سال 1845 نیز نموداری از جدایی با دورهٔ قبلی است۰مارکس از سال 1848 به بعد و تا پایان زندگانی خود؛ ظاهرأ دیگر از فیلسوف بودن دست کشیده و جامعه شناس و به ویژه افتصاددان شده است۰بیشتر کسانی که امروزه خود را مارکسیست می دانند این ویژگی را دارند که علم اقتصاد زمان ما را نمی شناسند۰مارکس از این ضعف بر کنار بود۰مارکس پرورش اقتصادی تحسین برانگیزی داشت و اندیشهٔ اقتصادی زمان خویش را چنان می شناخت که تنها معدودی از افراد شاید به پایه اش می رسند۰مارکس اقتصاددان به معنای دقیق و علمی کلمه بود و خودش می خواست چنین باشد۰مارکس در دومین دورهٔ زندگانی خود دو اثر دارد که از همه مهمترند: یکی متنی است از سال 1859؛ موسوم به « نقد اقتصاد سیاسی» و دیگری « داس کاپیتال یا سرمایه» که البته شاهکار مارکس و مرکز اندیشهٔ او می باشد۰در این چند جستار روی این نکته که مارکس پیش از هر چیز مؤلف داس کاپیتال است تأکید خواهد شد؛ زیرا این حقیقت پیش پاافتاده را امروزه انسانهای بسیار باهوش شوربختانه نادیده می گیرند۰کمترین سایهٔ شک وجود ندارد که مارکس خودش؛ خویشتن را قبل از هر چیز مؤلف کتاب داس کاپیتال می دانسته زیرا منظور او تحلیل کارکرد سرمایه داری و پیش بینی تحولات آن بوده است۰مارکس از شدن تاریخی؛ نوع بینش فلسفی دارد۰اینکه مارکس به تناقضات سرمایه داری معنایی فلسفی داده باشد ممکن یا حتا محتمل است۰احساس و بنیاد کوشش علمی مارکس این بوده که تحول؛ به نظر خودش اجتناب ناپذیر؛ نظام سرمایه داری را به نحو علمی اثبات نماید۰هر گونه تعبیر از مارکس که جایی برای داس کاپیتال نداشته باشد یا این اثر را در چند صفحه خلاصه کند؛ نسبت به آنچه خود مارکس اندیشیده و خواسته است؛ گمراه کننده می باشد۰همیشه می توان گفت که یک متفکر بزرگ خودش در بارهٔ خویش اشتباه کرده و نوشته های اساسی او همانهاست که خود او از انتشار آنها اکراه داشته است۰اما انسان باید خیلی از نبوغ خودش مطمئن باشد تا بتواند ادعا کند که اندیشه های متفکری را بهتر از خود او درک کرده است۰وقتی که چنین اطمینانی در بین نیست بهتر است بکوشیم مؤلف مورد نظر را چنانکه خود او خویش را درک می کرده درک کنیم۰و در نتیجه داس کاپیتال را مرکز مارکسیسم بدانیم و نه « دستنویس اقتصادی — فلسفی » یعنی پیش نویسهای نامرتب؛ متوسط یا نبوغ آمیز جوانی را که در بارهٔ هگل و سرمایه داری؛ آن هم در دوره ای که یقینأ هگل را بهتر از سرمایه داری می شناخته است؛ نظر ورزی می کند۰بنابر این با توجه به دو دورهٔ کار علمی مارکس؛ باید اساس تحلیل خود را بر اندیشهٔ دورهٔ کمال مارکس گذاشت و این اندیشه را در کتابهای بیانیهٔ کمونیستی ؛ نقد اقتصاد سیاسی ؛ و داس کاپیتال جستجو باید نمود و پژوهش در بارهٔ زمینهٔ فلسفی اندیشهٔ تاریخی — جامعه شناسی مارکس را به مرحله ای بعدی موکول خواهد شد۰بالاخره خارج از ارتودوکسی نظام شوروی سابق که مارکسیسم نامیده میشد؛ تعابیر فلسفی و جامعه شناختی متعددی از اندیشهٔ مارکس وجود دارد۰بیش از یک قرن است که مکاتب گوناگون و متعددی خود را مارکسیست می نامند هر چند که هر کدام از آنها بینش متفاوتی از اندیشهٔ مارکس ارایه می دهند۰در این جستارها سعی خواهد شد که اندیشهٔ نهانی و نهایی جناب مارکس تشریح گردد؛ بدون آنکه ادعای خاصی داشته باشم۰هم می توان یک مارکس هگلی معرفی کرد و هم مارکس کانتی۰می توان با آقای شومپتر هم عقیده باشد و تصدیق کرد که تعبیر اقتصادی تاریخ هیچ ربطی به ماتریالیسم فلسفی ندارد و می توان هم ثابت کرد که تعبیر اقتصادی تاریخ با فلسفهٔ ماتریالیستی همبسته است۰می توان مانند شومپتر ؛ داس کاپیتال را کتابی دقیقن علمی از نوع اقتصادی؛ بدون هیچ گونه ارتباط با فلسفه دانست۰و می توان هم مانند آقای پربیگو و دیگر مفسران؛ نشان داد که داس کاپیتال مقدمهٔ یک فلسفهٔ هستی نگر انسان در زمینهٔ اقتصاد است۰هر نظریه ای که می خواهد به مرام یک جنبش سیاسی یا به آیین رسمی یک دولت تبدیل شود باید آماده باشد تا به خاطر عوام عوامانه؛ و به خاطر فضلا فاضلانه گردد۰شکی نیست که اندیشهٔ مارکس؛ این هنرها را به اعلاترین درجه داراست۰هرکس در این اندیشه چیزی را که خود طالب است می تواند بجوید۰مارکس؛ بی هیچ تردیدی؛ جامعه شناس بود؛ اما جامعه شناسی از نوعی معین؛ یعنی جامعه شناس — اقتصاددان که اعتقاد داشت نه می توان جامعهٔ نوین را بدون استناد به کار کرد سیستم اقتصادی درک کرد و نه تحول سیستم اقتصادی را بدون توجه به نظریهٔ کار کرد فهمید۰بالاخره مارکس به عنوان جامعه شناس؛ درک زمان حال را از پیش بینی آینده و اراده به عمل جدا نمی دانست۰پس مارکس در قیاس با جامعه شناسان موسوم به عینی امروزه هم دانشمند بود و هم پیغمبر و مرد عمل۰باری ؛ شاید هم باید صداقت داشت و انکار نکرد که تعبیر وضع موجود و قضاوت در بارهٔ وضعی که باید به وجود آید همیشه با هم پیوند دارند۰