(( در این مرحله از ساختمان سوسیالیسم و کمونیسم ؛ سوسیالیسم صرفأ برای داشتن کارخانه های باشکوه ساخته نمی شود۰آن همچنان به خاطر «انسان کامل » ساخته می شود۰انسان همزمان با توسعه تولید باید دگرگون شود۰اگر فقط تولید کننده کالا و مواد اولیه پرورش دهیم بی آنکه همزمان « تولید کنندهٔ انسان پرورش داده باشیم » ؛
کارمان را به درستی انجام نداده ایم — «چه گوارا » )) باید به جناب چه گوارا گفت که چیزی به نام انسان کامل یک توهم مذهبی و عرفانی و ایدئولوژیک بیش نیست۰هیچ انسان کاملی تا کنون زاده نشده و نخواهد شد۰زیرا هر انسانی از افلاطون تا مولانا و از مولانا تا گاندی و از گاندی تا کانت و کارل مارکس و هر انسان دیگری نقاط ضعف و قوت خودش را دارد۰کسانی که قصد ساختن مدینهٔ فاضله و انسان کامل را بر روی زمین داشته اند؛ کارشان به خودکامگی و انواع جنایت کشیده اند۰ما به نظامی دموکراتیک و آموزش و پرورش دموکراتیک و سکولار نیاز داریم که تک تک انسانها آزادی گزینش و انتخاب را بدون ترس و خود سانسوری داشته باشند۰به قول ایمانوئل کانت ؛ انسان چوب کج و معوجی است که هرگز راست راست نخواهد شد؛ و اگر به زور و مغز شویی بخواهیم راستش نماییم؛ او را مسخ نموده ایم۰همچنین جناب چه گوارا انسان را نمی شود مانند دوچرخه تولید نمود؛ بلکه باید زمینهٔ رشد آزاد او را فراهم کرد و گزینش را به عهدهٔ خودش گذاشت۰)) اکنون بر می گردم به ادامهٔ بحث کتاب سرمایه که در جستار قبلی نیمه کاره ماند: مارکس ادعا ندارد که قانون ارزش دقیقن در هر مبادله ای مراعات شده باشد۰قیمت یک کالا بالاتر یا پایینتر از ارزش آن در نوسان است و این بستگی دارد به وضع عرضه و تقاضا۰این نوسانهای قیمت در پیرامون ارزش نه تنها از نظر مارکس دور نمانده بلکه به روشنی تمام تأیید شده است۰از سوی دیگر ؛ مارکس قبول دارد که کالاها فقط هنگامی ارزش دارند که تقاضایی برای آنها وجود داشته باشد۰به عبارت دیگر ؛ اگر کاری در یک کالا متبلور شده باشد ولی هیچ تقاضایی برای آن کالا پیش نیاید؛ کالای مذکور ارزشی نخواهد داشت۰به عبارت دیگر؛ تناسب میان ارزش و مقدار کالا مستلزم به اصطلاح وجود تقاضای معمولی برای کالای مورد نظر است و این به طور خلاصه برابر است با کنار گذاشتن یکی از عوامل تغییرات قیمت کالا۰اما اگر فرض کنیم که برای کالا مورد نظر؛ تقاضای معمولی وجود دارد؛ به عقیدهٔ مارکس میان ارزش این کالا که به کمک قیمت آن بیان می شود و مقدار کار اجتماعی متوسطی که در آن کالا متبلور گردیده است؛ تناسبی وجود خواهد داشت۰چرا چنین است ؟ استدلال اساسی مارکس این است که مقدار کار تنها عنصر قابل اندازه گیری در کالا است۰اگر به ارزش کار بردی توجه داشته باشیم خواهیم دید که با عنصری کاملن کیفی سر و کار داریم۰امکان مقایسهٔ کار برد یک خود نویس و یک دوچرخه وجود ندارد۰اینها دارای دو نوع کار برد دقیقن ذهنی هستند و از این رو؛ نمی توان آنها را باهم مقایسه کرد۰از آنجا که هدف ما تعیین ارزش مبادله ای کالاهاست پس باید عنصری را پیدا کرد مانند خود ارزش مبادله قابل اندازه گیری کمی باشد۰و به دیدگاه مارکس تنها عنصر قابل اندازه گیری کمی؛ مقدار کاری است که در هر یک از کالاها موجود است؛ جزو آنهاست و در آنها متبلور گردیده است۰در این مورد البته دشواری هایی وجود دارد که خود جناب مارکس هم وجود آنها را تصدیق می کند؛ مانند نابرابریهای کار اجتماعی؛ کار عمله؛ کار کارگر متخصص؛ همان ارزش یا همان ظرفیت خلاقیت ارزش را ندارد که کار سر کارگر یا مهندس یا رئیس بنگاه تولیدی۰مارکس با قبول این تفاوتهای کیفی کار می گوید برای حل مسئله کافی است که این اقسام گوناگون کار را به یک واحد معین که کار اجتماعی متوسط باشد تبدیل کنیم۰قضیهٔ دوم : ارزش کار درست مانند ارزش هر نوع کالای دیگر اندازه گیری می شود۰ دستمزدی که سرمایه دار ؛ در مقابل نیروی کار مصرف شدهٔ کارگر مزدبگیر؛ به وی می پر دازد معادل است با مقدار کار اجتماعی لازم برای تولید کالاهایی که وجود آنها برای تأمین زندگانی کارگر و خانواده اش ضرورت دارد۰مزد کار انسانی ؛ مطابق قانون کلی ارزش که در مورد همهٔ کالاها معتبر است؛ بر اساس ارزش آن پر داخت می شود۰مارکس این قضیه را به عنوان قضیهٔ که به اصطلاح بدیهی و مسلم است بیان کرده است۰معمولن وقتی که قضیهٔ به عنوان قضیهٔ مسلم عرضه می شود نشانهٔ آن است که در مسلم بودن آن جای بحث هست۰مارکس می گوید از آنجا که کارگر به بازار کار می آید تا نیروی کار خویش را بفروشد باید این نیرو مطابق ارزش آن خرید۰و به عقیدهٔ مارکس ارزش در این مورد نیز مانند موارد دیگر همانا ارزش مقدار کار است۰اما بحث بر مقدار کار لازم برای تولید یک کارگر نیست چرا که این مسئله ما را از زمینهٔ مبادلات اجتماعی خارج کرده به زمینهٔ مبادلات بیولوژیک یا زیستی می کشاند۰باید فرض کرد که مقدار کاری که ارزش نیروی کار را اندازه گیری می کند مقدار کالاهایی است که کار گر برای بقای خود و خانواده اش لازم دارد۰اشکال این قضیه این است که نظریهٔ ارزش — کار بر اساس خصیصهٔ قابل اندازه گیری کار؛ به عنوان اصل ارزش بنا شده است و حال آنکه در قضیهٔ دوم هنگامی که از کالای لازم برای ادامهٔ حیات کارگر و خانواده اش بحث می شود ظاهرأ از زمینهٔ کمی خارج می شویم۰در قضیهٔ دوم؛ در واقع بحث بر سر مبلغی است که حدود آن را رسوم و حالات روانی جمعی تعیین می کند و این نکته را خود مارکس نیز تشخیص داده است۰به این دلیل است که شومپتر می گفت که دومین قضیهٔ نظریهٔ بهره کشی؛ جز بازی با کلمات نیست۰سومین قضیه : زمان کار لازم برای آنکه کارگر ارزشی برابر با ارزش مزد دریافتی خویش تولید کند از مدت واقعی کارش کمتر است۰مثلن کارگر ارزش موجود در مزد خود را در پنج ساعت تولید می کند و حال آنکه خود او ده ساعت کار کرده است؛پس کارگر نصف مدت کارش را برای خود و نصف دیگر را برای کارفرما کار می کند۰ارزش اضافی عبارت از مقدار کار یا ارزشی است که کارگر ؛ اضافه بر مدت لازم کار ؛ یعنی اضافه بر مدت زمانی که برای تولید ارزشی معادل با ارزش مزد خویش لازم دارد ؛ تولید می کند۰آن بخش از کار روزانه که برای تولید ارزش متبلور در نزد کارگر لازم است کار لازم نامیده می شود و مابقی ؛ کار اضافی۰ آن ارزشی که در طی کار اضافی تولید می شود ارزش اضافی نام دارد۰و ضریب بهره کشی عبارت است از نسبت میان ارزش اضافی و سرمایهٔ متغیر ؛ یعنی سرمایهٔ که برای پرداخت مزدها به کار می رود۰اگر دو قضیهٔ نخست را بپذیریم ؛ قضیهٔ سوم از آنها نتیجه می شود؛ به شرط آنکه زمان کار لازم برای تولید ارزشی معادل مزد؛ از زمان کل کار کمتر باشد۰اما این تفاوت میان کار روزانه و کار لازم در نظر مارکس بدیهی و مسلم می نماید۰ مارکس یقین داشت که ساعات کار روزانهٔ زمان خودش؛ که ده ساعت کار و گاهی نیز دوازده ساعت بود؛ آشکارا بیشتر از مدت کار لازم ؛ یعنی بیش از مدت لازم برای تولید ارزشی معادل با ارزش مزد کارگر است۰بر این اساس است که مارکس موارد ظریفی از مبارزه در راه مدت کار را شرح می دهد۰مارکس به بسیاری از نمودهای زمان خویش اشاره می کند ؛ خصوصأ این امر را که کارفرمایان ادعا می کردند که همان ساعت آخر یا دو ساعت آخر کار روزانه است که سود آنها را تأمین می کند۰وانگهی می دانیم که از یک قرن پیش به این سوی هر بار که مدت هفتگی کار تقلیل یافته کارفرمایان واکنش شدید نشان داده اند۰مدافعهٔ کارفرمایان از حقوق خویش ؛ در واقع دلیلی بود به نفع نظریهٔ جناب مارکس که سود کارفرما را در همان آخرین ساعات کار روزانه می داند۰برای افزودن بر ارزش اضافی به ضرر کارگران ؛ یا برای افزودن بر ضریب بهره کشی؛ دو رویهٔ اساسی وجود دارد: یکی طولانی کردن مدت کار ؛ دیگری پایین آوردن هرچه بیشتر مدت کار لازم۰یکی از وسایل کاستن از مدت کار لازم ؛ افزودن بر بهره وری است به نحوی که تولید ارزشی معادل با ارزش مزد در ساعات کمتری انجام گیرد۰بدین ترتیب مکانیسمی به دست می آید که توجیه می کند چرا در اقتصاد سرمایه داری ؛ دائمأ بر بهره وری کار افزوده می گردد۰با افزایش بهره وری کار خود به خود مدت کار لازم کاهش می یابد و در نتیجه ؛ در صورتی که سطح مزدهای اسمی بی تغییر بماند بر مقدار ارزش اضافی افزوده می شود۰از اینجا خاستگاه سوم معلوم می گردد و دانسته می شود که چگونه یک نظام اقتصادی در عین حال که در آن همه چیز مطابق ارزش خود مبادله می شود می تواند ارزش اضافی تولید کند؛ یعنی سود بیافریند۰کالایی وجود دارد که دارای این خصوصیت است که بنا به ارزش خویش خریده می شود۰ولی مع ذلک ارزشی بیش از ارزش خویش تولید می کند و آن کالا ؛ کار انسانی است۰ این چنین تحلیلی ؛ در نظر مارکس تحلیلی کاملن علمی می نمود زیرا که مسئله سود را با توجه به مکانیسمی اجتناب ناپذیر ؛ مکانیسمی ذاتأ وابسته به نظام سرمایه داری ؛ تحلیل می کرد اما همین مکانیسم در خور افشاگریها و ناسزاها بود؛ زیرا از آنجا که همه چیز بر اساس قانون سرمایه داری جریان داشت ؛ کارگر استثمار می شد ؛ یک بخش از زمان کار خویش را برای خودش ؛ و بخش دیگر را برای سرمایه دار کار می کرد۰مارکس دانشمند بود اما پیامبر هم بود« پیامبر در اینجا به معنای کسی که بی عدالتیهای جهان انسانی را افشا می کند و به حقوق محرومان توجه نشان می دهد؛ به کار رفته است؛ نه به معنای با خبر از عالم غیب» ۰اینها بودند نظریهٔ اصلی بهره کشی که به سرعت یاد آوری شدند۰ این نظریه به عقیدهٔ مارکس ؛ دو مزیت دارد۰ نخست اینکه به نظر مارکس یکی از دشواری های درونی اقتصاد سرمایه داری را که می توان به شرح زیر بیان کرد حل نمی کنند: از آنجا که اساس مبادله بر برابری ارزشهاست ؛ پس سود از چه چیزی ناشی می شود؟ مارکس پس از حل این معمای علمی احساس می کند که از نطر عقلی مبنای دقیقی برای اعتراض بر ضد نوعی از سازمان اقتصادی پی افکنده است۰بالاخره ؛ نظریهٔ بهره کشی مارکس به زبان امروزی ؛ در حکم پایهٔ جامعه شناختی برای قوانین اقتصادی نحوهٔ کار اقتصاد سرمایه داری است۰مارکس تصور می کند که قوانین اقتصادی ؛ تاریخی اند و هر نظام اقتصادی قوانین خاص خود را دارد۰نطریهٔ بهره کشی مثالی است از این گونه قوانین تاریخی؛ زیرا مکانیسم بهره کشی و ارزش اضافی مستلزم وجود جامعهٔ طبقاتی است۰یک طبقه؛ یعنی طبقهٔ کارفرمایان و صاحبان وسایل تولید نیروی کارگران را می خرد۰رابطهٔ اقتصاد سرمایه داران با طبقهٔ کارگر ؛ تابع رابطهٔ اجتماعی قدرت دو دستهٔ اجتماعی است۰نظریهٔ ارزش اضافی دو نقش دارد : یک نقش علمی و یک نقش اخلاقی۰و تقارن این دو عنصر است که که سبب درخشش بی نظیر مارکسیسم گردیده است۰اذهان عقل گرا در این نظریه منبعی برای اقناع خویش دیدند و اذهان ایدآلیست« در اینجا تعبیر ایدآلیسم با ایدآلیسم فلسفی که نقطهٔ مقابل ماتریالیسم دیالکتیکی است فرق دارد۰» و عصیانگر نیز از آن خشنود بودند و این هر دو همدیگر را تشدید می کردند۰« ادامهٔ مطلب را در جستار بعدی بخوانید۰»