جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس — 1818 — 1883 — بخش ۶۵  ((

محقق شده است که برای خلق انبوه آگاهی کمونیستی و همچنین برای به فرجام نیک رساندن خود امور ؛ دگردیسی توده ای انسان ها ضروری است؛ بنابر این ؛ چنین تبدیلی صورت نمی گیرد مگر از طریق جنبشی عملی؛ از طریق انقلاب ؛ این انقلاب ضروری است نه فقط به این دلیل که تنها وسیله واژگون کردن طبقه مسلط است ؛

بلکه در عین حال به این دلیل است که فقط انقلاب به طبقهٔ که طبقهٔ دیگر را واژگون می کند اجازه می دهد تمامی فضولات نظام کهن را که به دامنش چسبیده از خود بزداید و قادر به بنیاد نهادن جامعه بر پایه های جدید شود۰« کتاب ایدئولوژی آلمانی »)) به نظر چه گوارا : « آگاهی جدید اجتماعی صرفأ محصول نهایی نخستین رشد اساس مادی و فنی جامعه و ترقی کارآیی اقتصادی نیست۰بر عکس به نظر او دگردیسی آگاهی انسان باید از همان مرحلهٔ نخست دورهٔ گذار از سرمایه داری به کمونیسم آغاز شود۰»در چند جستار پیشین بیشتر به تحلیل کتاب نخست سرمایه که در حیات خود کارل مارکس منتشر گردیده است پرداخته شد؛ دو کتاب دیگر سرمایه دستنویسهای مارکس بوده که انگلس آنها را منتشر کرده است۰موضوع کتاب دوم ؛ گردش سرمایه است۰این کتاب می بایست شیوهٔ عمل نظام اقتصادی سرمایه داری را به عنوان یک مجموعه تشریح کند۰به زبان امروزی می توان گفت که مارکس بر اساس تحلیل اقتصادی ساخت سرمایه داری در مقیاس خرد و کار کرد آن که در کتاب نخست به چشم می خورد می خواسته است در کتاب دوم نظریهٔ در مقیاس اقتصادی کلان شبیه تابلوهای اقتصادی کنه « Quesnay » و علاوه بر آن نظریهٔ در بارهٔ بحران‌ها که عناصر و مفردات آن اینجا و آنجا موجود موجود است پدید آرد۰به نظر می رسد که شاید نتوان در نزد مارکس نظریهٔ جامعی در بارهٔ بحران‌ها یافت۰مارکس در صدد یک چنین نظریهٔ بود اما به ایجاد آن توفیق نیافت و بیشترین کاری که می توان کرد این است که بر اساس اشارات پراکندهٔ کتاب دوم سرمایه نظریات متعددی ساخت و‌آن را به مارکس نسبت داد۰تنها فکر غیر قابل تردید این است که به عقیدهٔ مارکس خصلت رقابتی هرج و مرج طلبانهٔ سرمایه داری و ضرورت گردش سرمایه سبب ایجاد قسمی فاصلهٔ دائمی میان تولید و‌توزیع قدرت خرید می شود۰و این بدان ماند که گفته شود یک اقتصاد پر هرج و مرج ؛ اساسأ آبستن بحرانهاست۰این بحران‌ها بر طبق کدام انگاره ؛ یا کدام مکانیسم تولید می شوند؟ آیا بحران‌ها منظم اند یا نامنظم؟ در کتاب مارکس راجع به همهٔ این نکات ؛ بیشتر اشاراتی وجود دارد تا نظریهٔ کامل۰سومین کتاب سرمایه پیش طرحی است از نظریهٔ تحول نظام سرمایه داری بر اساس تحلیل ساخت و کار کرد خود این نظام۰مسئلهٔ مرکزی کتاب سوم سرمایه این است: اگر به انگاره و موضوع بحث در کتاب نخست توجه کنیم خواهیم دید هرچه در یک بنگاه اقتصادی معین یا در یک بخش معین اقتصاد؛ کار بیشتری در کار باشد یا اینکه نسبت سرمایهٔ متغیر به کل سرمایه بیشتر باشد؛ ارزش اضافی بیشتری در آن بنگاه یا بخش اقتصادی در کار خواهد بود۰مارکس آن قسمت از سرمایهٔ بنگاههای اقتصادی را که عبارت است از ماشینها یا مواد اولیهٔ تولیدی ؛ سرمایهٔ ثابت می نامد۰در مباحث کتاب نخست ؛ سرمایهٔ ثابت ؛ بدون ایجاد ارزش اضافی در ارزش فر آورده ها منتقل می شود۰تمامی ارزش اضافی ناشی از سرمایهٔ متغیر یا سرمایهٔ است که برای پرداخت مزدها به کار می رود۰ترکیب آلی سرمایه همان نسبتی است که میان سرمایهٔ متغیر و سرمایهٔ ثابت وجود دارد۰میزان بهره کشی عبارت است از رابطهٔ میان ارزش اضافی و سرمایهٔ متغیر۰اگر به این نسبت انتزاعی ؛ که از خصائص ویژهٔ تحلیل کتاب نخست سرمایه است؛ توجه کنیم لزومأ به این نتیجه خواهیم رسید که در یک بنگاه اقتصادی یا در یک رشتهٔ معین ؛ هر قدر میزان سرمایهٔ متغیر بیشتر باشد میزان ارزش اضافی بیشتر خواهد بود و هر قدر ترکیب آلی سرمایه به سمت کاهش رابطهٔ سرمایهٔ متغیر و سرمایهٔ ثابت تحول پیدا کند میزان ارزش اضافی کمتر خواهد بود۰یا به عبارت دیگر هر چقدر تولید در یک بنگاه اقتصادی یا در یک رشتهٔ تولید مکانیکی تر شود می باید به همان نسبت از میزان ارزش اضافی کاسته گردد۰آری ؛ آشکار است که چنین نیست و مارکس هم کاملن آگاه است که گویی ظواهر اقتصادی سرمایه با مناسبات بنیادی که مارکس در تحلیل خویش طرح کرده است متناقضند۰تا زمانی که کتاب سوم سرمایه منتشر نشده بود؛ مارکسیست ها و منتقدان مارکسیسم این پرسش را مطرح می کردند که : اگر نظریهٔ بهره کشی درست است پس چرا آن دسته از بنگاههای اقتصادی یا رشته های تولیدی که نسبت سرمایهٔ ثابت به سرمایهٔ متغیر را بالا می برند سود بیشتری به دست می آورند؟ به عبارت دیگر شکل ظاهری سود چنان است که گویی با شکل ذاتی ارزش اضافی تناقض دارد۰ پاسخ جناب مارکس این است: میزان سود را نباید مانند بهره کشی نسبت به سرمایهٔ متغیر حساب کرد بلکه باید آن را نسبت به کل سرمایه یعنی کل سرمایهٔ ثابت و متغیر حساب نمود۰ چرا نرخ سود با مجموعهٔ سرمایهٔ ثابت و متغیر متناسب است و نه با ارزش اضافی ؟ اگر نرخ سود متناسب با سرمایهٔ متغیر می بود یقینأ سرمایه داری نمی توانست به کار خود ادامه دهد۰چرا که در این صورت میزان سود بی نهایت نابرابر می شد ؛ زیرا ترکیب آلی سرمایه ؛ یعنی نسبت سرمایهٔ متغیر و سرمایهٔ ثابت ؛ بر حسب رشته های تولید ؛ بی نهایت متفاوت است۰پس ؛ چون نظام سرمایه داری به نحو دیگری نمی تواند کار کند نرخ سود عملن با کل سرمایه متناسب است و نه با سرمایهٔ متغیر۰اما چرا ظاهر شکل سود با واقعیت ذاتی شکل ارزش اضافی تفاوت دارد؟ برای این پرسش دو پاسخ وجود دارد : پاسخ غیر مارکسیست ها یا ضد مارکسیست ها و پاسخ رسمی جناب مارکس۰‌پاسخ اقتصاددانی مانند شومپتر ساده است: نطریهٔ ارزش اضافی مارکس را غلط می داند۰تناقض مستقیم ظاهر سود با ذات ارزش اضافی فقط این را ثابت می کند که تحلیل صوری ارزش اضافی در نزد مارکس با واقعیت وفق نمی دهد۰وقتی که شخص نظریهٔ مطرح می کند و بعد می بیند که واقعیت با آن نظریه تناقض دارد؛ البته می تواند نظریه اش را با واقعیت وفق دهد یعنی تعداد فرضیه های تکمیلی در نظریهٔ خود داخل نماید؛ اما راه حل منطقی تر هم وجود دارد و آن این است که قبول کند که مفروضات صوری نظریهٔ او درست و صحیح نبوده اند۰پاسخ مارکس این است که اگر نرخ سود به جای متناسب بودن با کل سرمایه ؛ متناسب با ارزش اضافی می بود ادامهٔ کار سرمایه داری ناممکن می شد۰پس در هر اقتصاد ؛ یک نرخ متوسط سود به وجود می آید۰این نرخ سود متوسط بر اثر رقابت بنگاههای اقتصادی و بحث‌های اقتصادی پدید می آید۰ رقابت باعث می شود که سود به حد معینی متمایل گردد۰در هر بنگاه یا در هر بخش؛ نرخ سود با ارزش اضافی متناسب نیست؛ اما مجموعهٔ ارزش اضافی برای مجموعهٔ اقتصاد در حکم یک نرخ کلی است که به تناسب کل سرمایه ای که اعم از ثابت و متغیر در هر بخش سرمایه گذاری شده بین بخش‌ها توزیع می شود۰و چنین است زیرا جز این نمی تواند باشد۰اگر نرخ سود در بخش‌ها با یکدیگر خیلی اختلاف می داشت نظام سرمایه داری نمی توانست کار کند۰ اگر در یک بخش نرخ سود ۳۰ درصد یا ۴۰ درصد و در بخش دیگر ۳ یا ۴ درصد می بود سرمایه گذاری در آن بخش‌های اقتصادی که درصد سود در آنها بسیار پایین است به هیچ وجه نمی توانست عملی باشد۰خود مثال ؛ نمایندهٔ طرز استدلال مارکس است: این طور نمی تواند باشد پس عملن باید نرخ سود متوسطی بر اثر رقابت به وجود آید که توزیع نهایی کل ارزش اضافی اقتصاد را در بین بخش‌های اقتصادی به اعتبار اهمیت سرمایه گذاریهای هر یک از آنها تضمین کند۰این نظریه ما را به تظریهٔ تحول ؛ یعنی به آنچه مارکس آن را قانون کاهش گرایشی نرخ سود می نامد هدایت می کند۰اساس این نظریهٔ مارکس ملاحظه ای بود که همهٔ اقتصاددانان زمان او نیز بدان رسیده بودند؛ یا مدعی رسیدن به آن بودند۰و آن ملاحظهٔ گرایشی نرخ سود بود۰مارکس که همواره می خواست برتری نظر و روش خویش را بر اقتصاددانان انگلیسی به آنان بفهماند؛ تصور می کند توانسته است در تحلیل صوری خویش نمود تاریخی و کاهش گرایشی میزان سود را تبیین کند۰سود متوسط متناسب با مجموع سرمایه؛ یعنی کل سرمایهٔ ثابت و متغیر ؛ است۰ اما ارزش اضافی فقط از سرمایهٔ متغیر یعنی از کار افراد برداشت می شود۰اما ؛ ترکیب آلی سرمایه به موازات تحول سرمایه داری و ماشینی شدن تولید ؛ دگرگون می شود و سهم سرمایهٔ متغیر در کل سرمایه رو به کاهش می رود۰مارکس از اینجا نتیجه می گیرد که میزان سود؛ به تدریج که ترکیب آلی سرمایه سهم سرمایهٔ متغیر را در کل سرمایه تقلیل می دهد کاهش می یابد۰این قانون کاهش گرایشی نرخ سود باز هم موجب رضایت خاطر فکری عظیمی برای مارکس بود۰زیرا مارکس خیال می کرد پدیده ای را که دیگران مشاهده کرده اما تحلیل نکرده بودند به نحوی علمی اثبات کرده است۰وانگهی ؛ مارکس خیال می کرد یک بار دیگر به چیزی برخورده است که استادش هگل شاید آن را نیرنگ عقل می نامید؛ یعنی درهم شکسته شدن خود به خودی سرمایه داری از راه مکانیسمی انعطاف ناپذیر که زاییدهٔ کار آدمیان است و حال بالای سرشان دست اندر کار۰در واقع تغییرات ترکیب آلی سرمایه ؛ هم به دلیل رقابت و هم به دلیل تمایل کارفرمایان به کاستن از زمان کار لازم ؛ اجتناب ناپذیر شده است۰رقبات بنگاههای تولید سرمایه داری ؛ بر قدرت تولید می افزاید ؛ افزایش معمولن از طریق ماشینی شدن تولید ؛ یعنی از طریق کاهش سرمایهٔ متغیر نسبت به سرمایهٔ ثابت انجام می گیرد۰به عبارت دیگر مکانیسم رقابتی اقتصاد مبتنی بر سود به تراکم سرمایه ؛ مکانیکی کردن تولید و کاهش سهم سرمایهٔ متغیر در کل سرمایه گرایش دارد۰همین مکانیسم انعطاف ناپذیر است که در عین حال به کاهش گرایشی نرخ سود می انجامد ؛ یعنی کار کرد اقتصادی را که تمامأ بر محور جستجوی سود می چرخد بیش از پیش دشوار می کند۰در اینجا نیز طرح بنیادی اندیشهٔ مارکسیستی را که همانا ضرورت تاریخی ناشی از عمل آدمی است؛ ضرورتی که در عین حال برتر از عمل هر یک از آدمیان است؛ یعنی طرح مکانیسمی تاریخی را می بینیم که به سمت درهم شکسته شدن نظام سرمایه داری تحت تأثیر عوامل درونی کار کرد آن گراییده می شود۰به نظر می رسد ؛ مرکز و اصالت اندیشهٔ مارکسیستی تلفیق تحلیل کار کرد « نظام سرمایه داری» با تحلیل یک تحول تاریخی اجتناب ناپذیر است۰هر کسی که عاقلانه ‌و به تبعیت از نفع خویش عمل کند؛ به نابودی نفع همگان ؛ یا دست کم نفع تمامی کسانی که به حفظ نظام علاقه مندند مدد می رساند۰این نظریه در حکم نوعی باژگونه کردن قضایای اصلی لیبرال هاست۰به عقیدهٔ اینان هر کس ؛ به منظور حفظ منافع خویش ؛ به نفع همگان کار می کند۰ به عقیدهٔ مارکس ؛ هر کس به منظور حفظ منافع خویش به کار کرد حتمی و به نابودی نهایی نظام کمک می کند۰در اینجا نیز؛ مانند بیانیهٔ کمونیستی ؛ با همان افسانهٔ شاگرد جادوگر « اشاره به مکانیسمی است که نیرو یا نیروهایی رها می کند اما راه مهار کردن کامل آنها را نمی داند » رو به رو هستیم۰

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها