جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس— 1818— 1883 — بخش ۶۶

( سوسیالیسم اقتصادی بدون اخلاقیات کمونیستی برایم جالب نیست۰علیه فقر مبارزه می کنیم ؛ اما در عین حال علیه از خود بیگانگی  نیز نبرد می کنیم۰یکی از هدفهای بنیادی مارکسیسم حذف کردن سود ؛ عامل « سود فردی » و منفعت از انگیزه های

روانشناسانه است۰مارکس به همان اندازه دلمشغول امور اقتصادی بود که ترجمانشان در روح ۰ مارکس این ترجمان را « امر آگاهی » می نامد۰اگر کمونیسم از امور آگاهی غفلت ورزد می تواند روش توزیع باشد؛ اما نمی تواند اخلاقی انقلابی به شمار آید۰ « چه گوارا » ) اکنون ادامهٔ جستار ۶۵ را پی می گرفته میشود ۰ تا اینجا ثابت شد که نرخ سود؛ به تبع تغییرات ترکیب آلی سرمایه ؛ رو به کاهش می رود؛ اما این پرسش مطرح می شود که درصد سود به چه حدی باید کاهش یابد که سرمایه داری دیگر نتواند به کار ادامه دهد۰مارکس در کتاب سرمایه دقیقأ هیچ پاسخی نمی دهد ؛ زیرا هیچ نظریهٔ عقلانی وجود ندارد که بر اساس آن بتوان حد نرخ سود لازم را برای ادامهٔ کار نظام سرمایه داری تعیین کرد۰به عبارت دیگر ؛ تنها چیزی که از قانون کاهش گرایشی نرخ سود نتیجه می شود این است که کار سرمایه داری به موازات ماشینی شدن تولید و بالا رفتن قدرت تولیدی بیش از پیش دشوار خواهد شد۰اما این قانون دیگر چگونگی فاجعهٔ نهایی و نه حتا لحظهٔ وقوع آن را تعیین نمی کند۰‌پس آن کدام قضایا هستند که نابودی خود به خودی نظام سرمایه داری را اثبات می کنند؟ جالب است که می بینیم تنها قضایایی که در جهت اثبات نابودی خود به خودی سرمایه داری بیان شده اند همان قضایایی هستند که در بیانیهٔ کمونیستی ؛ و در آثاری که مارکس پیش از نگارش بررسی‌های عمیق تر اقتصادی خود نوشته است می توان یافت۰این قضایا مربوط به افزایش تعداد کارگران و تشدید فقر است۰مقصود از افزایش تعداد کارگران این است که به موازات توسعهٔ نظام سرمایه داری؛ قشرهای واسط بین سرمایه داران و کارگران تحلیل می روند و فرسوده می شوند؛ و تعداد فزاینده ای از نمایندگان این قشرها در طبقهٔ کارگر جذب می شوند۰مقصود از تشدید فقر این است که کارگران به موازات توسعهٔ نیروهای تولیدی بیش از پیش فقیر تر می گردند۰اگر فرض بر این باشد که به موازات تولید بیشتر ؛ توده های کارگری قدرت خرید خود را هرچه بیشتر از دست بدهند احتمال گرایش آنها به عصیان البته مطرح خواهد شد۰ در این فرض ؛ مکانیسم نابودی خود به خود سرمایه داری مکانیسمی جامعه شناسانه خواهد بود که از طرق رفتار گروه‌های اجتماعی به عمل خواهد پیوست۰ فرضیهٔ دیگر این است که در آمدهای توزیع شده در بین توده های مردم برای جذب تولید روز افزون کفایت نخواهد کرد و در این صورت نظام فلج خواهد شد چرا که قادر به بر قرار کردن برابری میان کالاهای تولید شده و کالاهای مورد تقاضای مصرف کنندگان در بازار نیست۰دیالکتیک نابودی خود به خود سرمایه داری را می توان به دو نحو تصور کرد: یا دیالکتیکی است اقتصادی ؛ که همانا روایت تازه ای است از تضاد نیروهای تولیدی بینهایت در حال رشد؛ با روابط تولیدی که در آمدهای توزیع شده در بین توده ها را ثابت نگاه می دارد؛ یا مکانیسمی جامعه شناختی است که از طریق عدم رضایت روز افزون زحمتکشان « پرولتر» شده و در نتیجه از طریق عصیان زحمتکشان بروز می کند۰ اما اثبات تشدید فقر چگونه ممکن است؟ در آمدهای توزیع شده در بین زحمتکشان چرا باید؛ به نحوی که در تحلیل اجمالی مارکس آمده؛ به موازات افزایش نیروهای تولیدی ؛ مطلقأ یا به طور نسبی ؛ کاهش یابند؟ راستش این که ؛ حتا در طرح خود مارکس هم اثبات تشدید فقر آسان نیست۰زیرا به موجب نظریهٔ مارکس مزد برابر است با مقدار کالاهایی که برای ادامهٔ حیات کارگر و خانواده اش ضرورت دارد۰از سوی دیگر ؛ مارکس بیدرنگ بر این گفته می افزاید که کالاهای ضروری برای ادامهٔ حیات کارگر و خانوادهٔ او را نمی توان به صورت ریاضی دقیق بر آورد کرد؛ این کالاهای ضروری را می توان از لحاظ اجتماعی تخمین زد و میزان این تخمین هم البته از جامعهٔ به جامعهٔ دیگر فرق خواهد داشت۰اگر این تخمین اجتماعی از سطح زندگی حداقل را بپذیریم می بایست از آن بیشتر نتیجه بگیریم که سطح زندگی کارگران بالاتر خواهد رفت۰زیرا احتمالن هر جامعهٔ آن حدی را که با امکانات تولیدی اش مناسب است به عنوان حداقل سطح زندگی در نظر خواهد گرفت۰ و عملن هم همین طور بوده و حداقل سطح زندگی مورد نظر در آلمان ‌کنونی یا در آمریکا ؛ ژاپن ؛ کره ای جنوبی ؛ چین بسی بالاتر از حداقل سطح زندگی یک قرن پیش هستند ۰البته این تخمین اجتماعی حداقل سطح زندگی ؛ دقت مطلق ندارد؛ بلکه تخمینی است؛ اما محاسبات اتحادیه های کارگری در بارهٔ حداقل سطح زندگی همواره رابطهٔ با امکانات اقتصاد دارد۰پس اگر مبلغ مزدها را شاخصی برای تخمین جمعی حداقل بگیریم بیشتر باید با افزایش رو به رو باشیم تا با کاهش۰از جانب دیگر ؛ به عقیدهٔ خود مارکس هم بالا بردن سطح زندگی کارگران بدون تغییر دادن ضریب بهره کشی ؛ امر منتفی نیست۰برای این منظور کافی است که افزایش بهره وری آنقدر باشد که ارزشی معادل مزد را بتوان در مدت کمتری تولید کرد۰در طرح مارکسیستی بهره وری بالا بردن سطح زندگی واقعی کارگران را بدون کاهش ضریب بهره کشی ممکن می سازد۰ اگر بالا رفتن بهره وری و در نتیجه کاهش زمان کار لازم را مفروض داشته باشیم ؛ بالا رفتن سطح زندگی واقعی کارگران تنها در صورتی منتفی خواهد شد که ضریب بهره کشی نیز بالا رود۰اما چنین نیست و ‌خود مارکس به ما می گوید که ضریب بهره کشی در تمامی ادوار تقریبأ برابر است۰به عبارت دیگر؛ اگر مکانیسم اقتصادی را به نحوی که مارکس تحلیل کرده در نظر بگیریم می بینیم که اثبات تشدید فقر به هیچ وجه ممکن نیست ؛ بلکه بیشتر باید عکس آن را که عبارت است از بالا رفتن سطح زندگی واقعی کارگران نتیجه گرفت۰و این چیزی است که عملن هم اتفاق افتاده است۰پس مارکس اثبات مسئلهٔ تشدید فقر را از کجا نتیجه گرفته است؟ به عقیدهٔ من تنها راه اثبات کمک گرفتن از یک مکانیسم اجتماعی و جمعیتی است یعنی مکانیسم سپاه ذخیرهٔ صنعتی۰آنچه مانع افزایش دستمزدها می شود آن است که همیشه ذخیرهٔ نیروی کار غیر شاغل وجود دارد که بر بازار کار سنگینی می کند و مناسبات مبادلهٔ میان سرمایه داران و کارگران مزدبگیر را به ضرر کارگران تغییر می دهد۰مسئلهٔ تشدید فقر در نظریهٔ « سرمایه » مکانیسمی دقیقن اقتصادی نیست بلکه نظریهٔ اقتصادی و جامعه شناختی است۰عنصر جامعه شناختی این نظریه همان فکری است که بین مارکس و جناب ریکاردو مشترک بود اما مارکس به هیچ وجه به آن اکتفا نمی کرد۰آن فکر این بود که همینکه مزدها رو به افزایش روند؛ میزان زاد و ولد اضافه می شود و بدین سان ذخیرهٔ از نیروی انسانی به وجود می آید۰عناصر خالصأ اقتصادی این نظریه که مخصوص مارکس است همانا موضوع بیکاری ناشی از پیشرفت فنی است۰ماشینی شدن دائمی تولید به بیکار شدن بخش از کارگران شاغل می انجامد۰« سپاه ذخیره» همانا نشانهٔ کامل مکانیسمی است که ترقی فنی و اقتصادی در نظام سرمایه داری بر طبق آن صورت می گیرد۰همین مکانیسم است که بر سطح مزد سنگینی می کند و مانع بالا رفتن آن می شود۰اگر این مکانیسم نبود به آسانی می توانستیم واقعیت تاریخی افزایش سطح زندگی کارگران را در نظریهٔ مارکسیستی جا دهیم بی آنکه به عناصر اصلی این نظریه خدشهٔ وارد آید۰در این صورت هم باز یک مسئله بی پاسخ می ماند و آن اینکه : چرا می بایست نظام سرمایه داری خود به خود درهم شکسته شود؟ احساس می شود که مارکس پس از اتمام کتاب سرمایه دلایلی پیدا کرده که بر طبق آنها ادامهٔ کار نظام دشوار به نظر می رسیده است؛ یا دست کم دلایلی پیدا کرده که بر اساس آنها ادامهٔ کار نظام بیش از پیش دشوار می نموده است؛ هر چند که قضیهٔ اخیر ؛ از لحاظ تاریخی ؛ به نظر درست نمی آید اما من فکر نمی کنم که کسی توانسته باشد درهم شکسته شدن خود به خودی سرمایه داری را ؛ جز از طریق عصیان توده ای مردم خشمگین و ناراضی از سرنوشت خویش ؛ اثبات کند۰اما اگر ببینیم که سر نوشت این توده های مردم ؛ چنانکه به خوبی در آمریکا مشاهده می شود ؛ موجب خشم آنان نیست؛ در این صورت ؛ سرمایه دلیلی به ما ارایه نمی دهد که قانع شویم و باور کنیم که درهم شکسته شدن خود به خودی سرمایه داری؛ امر اجتناب ناپذیر است۰اما نظامهای که در گذشته وجود داشتند نیز از لحاظ نظری قابل استمرار و بقا می نمودند و مع ذلک از بین رفتند۰ از اینکه مرگ سرمایه داری در کتاب داس کاپیتال مارکس به اثبات نرسیده است؛ نتایج شتاب زده ای نگیریم ۰ نظامها ممکن است نابود شوند بی آنکه قبلن صاحب نظران مرگ آنها را اثبات کرده باشند۰( شاید دور از لطف نباشد اگر دیدگاه یکی از بزرگ‌ترین و مشهور ترین تاریخ دانها و مورخین قرن بیستم ؛ یعنی « آرنولد جوزف توین بی »را در بارهٔ پیدایش و مرگ تمدن‌ها بیاورم۰توین بی چندین جلد کتاب در خصوص تاریخ تمدن و همچنین در بارهٔ کل تاریخ بشریت نگاشته است؛ که مهم‌ترین آنها « تحقیق یا پژوهش در تاریخ » است که مشتمل بر دوازده جلد می باشد۰هدف توین بی از مطالعهٔ تاریخ ؛ مقایسهٔ تمام تمدن‌های شناخته شده است تا از این راه علل صعود و سقوط آنها را کشف کند۰توین بی می گوید که این دیدگاه را زمانی پیدا کرد که پیش از جنگ جهانی اول ؛ هنگامی که به تدریس تاریخ در دانشگاه آکسفورد پر داخته بود؛ و‌ کتاب « جنگ‌های پلوپونز جناب «توسیدید» را با بینش جدیدی مورد مطالعه قرار داد؛ بینش جدیدی که بالاخره منجر به پیدایش چنین عقیدهٔ در توین بی گردید۰توین بی تاریخ را یک مسئلهٔ جهانی می دانست و معتقد به تسلسل تمدن‌ها بود و به توجیه و‌بررسی آنها می پرداخت۰ به نظر توین بی ۲۶ تمدن تا کنون وجود داشته اند که ۲۱ تمدن از این ۲۶ تمدن از بین رفته اند۰توین بی به سیر تمدن‌ها معتقد است۰می نویسد: « وقتی که تمدن تازه ای ظاهر می شود به ستیز با تمدن دیگری می پر دازد و در این ستیز یا مغلوب می شود و یا غالب۰و‌به تبع همین نظریه است که کشورها یا ملل همیشه یا در حال تهاجم هستند و یا در حال تدافع ؛ و عنصر اصلی در این میانه جنگ است که بشر همیشه در گیر آن بوده است۰توین بی اشاره بر قانونمندی تمدن‌ها می نماید۰ و معتقد است که بین تمدن‌ها قانونی وجود دارد که بر طبق آن قانون ؛ همهٔ این تمدن‌ها از بین می روند و تمدن‌های جدیدی بر جای آنها می نشینند۰ و از اینجاست که تمدن‌ها را به طور همزمان ؛ زمان بندی کرده و به بررسی و همسنجی آنها پر داخته است۰» بنابر این اگر نظریهٔ جناب توین بی را بپذیریم هیچ تمدنی جاودانه نبوده و نخواهد بود۰ تمدن‌ها نیز مانند انسان ها زاده می شوند ؛ کودکی ؛ نوجوانی ؛ جوانی و پیری دارند و در نهایت معدوم می شوند۰ و حتا می توان افزود که تمدن‌ها مانند انسان‌ها دچار خود شیفتگی و بیماری نیز می گردند که شاید موجب مرگ زود رسشان نیز بشوند۰

اخبار روز

01 قوس 1403

BBC ‮فارسی - BBC News فارسی BBC ‮فارسی

کتاب ها