( آدمی تا زمانی که سختی هایش را میفهمد ، زنده است . ولی وقتی سختیهای دیگران را درک میکند ، آنوقت یک انسان است۰ لئو تولستوی )
دومین مفهومی که اندیشهٔ دورهٔ جوانی مارکس به دور آن می چرخد مفهوم « انسان تام » است که احتمالن از مفهوم انسانی کلی نیز مبهم تر است
۰از دید مارکس انسان تام انسانی است که توسط تقسیم کار مثله نشده باشد۰انسان جامعهٔ صنعتی نوین در نظر مارکس و بیشتر ناظران انسانی متخصص است۰این انسان برای انجام دادن کاری معین تربیت شده است۰چنین انسانی در بیشترین بخش هستی خویش محبوس در فعالیت جزئی خویش است؛ پس بسیاری از استعدادها و شایستگی های او که ممکن بود رشد کنند و توسعه یابند بیکار و بی فایده می ماند۰در چنین مسیری انسان تام انسانی است که فقط در یک مورد جزئی تخصص نداشته باشد۰در بعضی از نوشته های مارکس اشاراتی در مورد تربیت چند حرفه ای که در ضمن آن افراد بالاترین تعداد ممکن مشاغل را فرا می گیرند وجود دارد۰خارج از این تربیت ؛ افراد آزاد خواهند بود که از بامداد تا عصر فقط به یک چیز بپردازند۰اگر معنای انسان تام آن باشد که برخی از استعدادهای انسان از طریق الزامهای تقسیم کار مثله نشود باید گفت که این مفهوم در حکم نوعی اعتراض بر ضد وضعی است که در جامعهٔ صنعتی برای فرد در نظر گرفته شده ؛ اعتراضی که هم قابل درک و هم در خور همدردی است۰چرا که نتیجهٔ تقسیم کار واقعن این است که بیشتر افراد نتوانند تمامی آنچه را که استعدادش را دارند انجام دهند۰اما این اعتراض که کمی هم احساساتی است چندان با روح سوسیالیسم علمی سازگار نیست۰به دشواری می توان جامعهٔ را تصور کرد که بتواند همهٔ افراد را برای همهٔ حرفه ها تربیت کند؛ یا جامعهٔ صنعتی را تصور کرد که بدون آنکه افرادش در مشاغل معینی تخصص داشته باشند بتواند به کار خود ادامه دهد؛ مگر آنکه جامعهٔ را فرض کنیم که بی نهایت ثروتمند باشد و مشکل فقر در آن جا به طور قطعی حل شده باشد۰از این رو است که کوشش شده تا تعبیر کمتر احساساتی در جهت دیگر پیدا شود۰انسان تام نمی تواند آن انسانی باشد که قادر به انجام هر کاری هست؛ بلکه آن انسانی است که انسانیت خود را به نحو اصیل تحقق می بخشد و فعالیت های را انجام می دهد که با ذات انسان متناسب اند۰در این مورد ؛ مفهوم کار ؛ مفهومی اساسی می شود۰عنوان انسان اساسأ به موجودی داده می شود که کار می کند۰اگر کار او در شرایطی غیر انسانی باشد؛ انسانیت خود را از دست داده است زیرا که دیگر کاری نمی کند که سازندهٔ ذات انسانی او در شرایطی مناسب باشد۰در آثار دورهٔ جوانی مارکس و به ویژه در دست نویسهای اقتصادی — فلسفی 1844 ؛ نیز عملن انتقادی از شرایط کار در نظام سرمایه داری وجود دارد۰در اینجا ما به مفهوم « باخود بیگانگی » که در قلب بیشتر تعابیر امروزی از اندیشهٔ مارکس قرار دارد بر می خوریم۰انسان در نظام سرمایه داری با خود بیگانه است۰برای تحقق ذات انسانی؛ باید بر این با خود بیگانگی غلبه کرد۰در نوشته های مارکس سه اصطلاح متفاوت وجود دارد که غالبأ با مفهوم واحد « با خود بیگانگی » ترجمه شده اند و حال آنکه معنای اصطلاحات سه گانهٔ آلمانی دقیقأ یکی نیست این سه اصطلاح عبارتند از : « Entfremdung ; Veräußerung ; Entäusserung » از بین اینها ؛ اصطلاح آخری است که تقریبأ با واژهٔ فرانسوی « Alienation » آلیناسیون ؛ که مقصود از آن با خود بیگانه شدن است مطابقت می کند۰فکر موجود در این اصطلاحات این است که در بعضی اوضاع و احوال یا در برخی از جوامع ؛ انسان در شرایطی است که نسبت به خودش بیگانه می شود؛ یعنی وجود خویش را در فعالیت و آثار خود باز نمی شناسد۰این مفهوم با خود بیگانگی البته از فلسفهٔ هگل؛ که در آنجا نقشی مرکزی دارد ؛ مشتق می شود۰اما با از خودبیکانگی هگلی در زمینه ای فلسفی و ماوراءالطبیعی در نظر گرفته شده است۰در دریافت هگلی « جان » یا به آلمانی « der Geist » در آثار خود با خود بیگانه می شود؛ جان ؛ بناهای فکری و اجتماعی می سازد و خود را در خارج از خود تحقق می بخشد۰ تاریخ جان ؛ تاریخ بشریت ؛ همانا تاریخ این با خود بیگانگی ها و این دگر شدگی های پیاپی است که در پایان آنها ؛ جان مالک مجموعهٔ آثار خویش و گذشتهٔ تاریخی خویش خواهد شد و به تملک این مجموعه نیز آگاهی خواهد داشت۰در مارکسیسم ؛ و ضمنأ در آثار دورهٔ جوانی مارکس ؛ فرایند با خود بیگانگی ؛ به جای آنکه از لحاظ فلسفی و ماوراءطبیعی ؛ فرایندی اجتناب ناپذیر باشد ؛ مظهر فرایندی جامعه شناختی است که در طی آن آدمیان و جوامع ؛ سازمانهایی جمعی می سازند که خویشتن خود را در آنها از دست می دهند۰تعبیر جامعه شناختی باخود بیگانگی نقدی است در عین حال تاریخی ؛ اخلاقی ؛ و جامعه شناختی از نظم اجتماعی کنونی ۰ در نظام سرمایه داری آدمیان با خود بیگانه اند؛ خویشتن خود را در جمع از دست داده اند و ریشهٔ همهٔ باخودبیکانگی ها ؛ باخود بیگانگی اقتصادی است۰ دو وجه از وجوه با خود بیگانگی اقتصادی تقریبأ با دو انتقادی که مارکس از نظام سرمایه داری می کند مطابقت دارند۰ یکی از این وجوه ناشی از مالکیت خصوصی ابزار تولید است و دومی ناشی از هرج و مرج بازار۰ باخود بیگانگی ناشی از مالکیت خصوصی ابزار تولید ؛ در این است که کار ؛ این فعالیت اساسأ بشری ؛ که تعریف کنندهٔ بشریت بشر است؛ خصائص بشری خویش را از دست می دهد زیرا کار دیگر برای مزدبگیران جز وسیلهٔ برای معشیت نیست۰ کار به جای آنکه مظهر خود انسان باشد تبدیل به ابزار و وسیلهٔ معاش می شود۰خود کارفرمایان نیز باخود بیگانه اند زیرا کالاهای آنها واقعن به خاطر رفع نیازهای دیگران نیست بلکه به این منظور به بازار آورده شده اند که نفع ایجاد کنند۰ کار فرما بردهٔ بازاری پیش بینی نشدنی می شود و دستخوش اتفاقات نامعلوم ناشی از رقابت ۰او که کارگر مزدور را استثمار می کند خودش نیز در کار خویش محروم از جنبه های انسانی است و به نفع مکانیسنی بی نام و نشان ؛ با خویشتن بیگانه است۰تعبیر دقیق این با خود بیگانگی اقتصادی هرچه باشد ؛ فکر مرکزی موجود در این مفهوم به اندازهٔ کافی روشن است۰نقد واقعیت اقتصادی سرمایه داری؛ در اندیشهٔ مارکس ؛ ابتدا نقد فلسفی و اخلاقی بوده و آنگاه به تحلیل دقیق جامعه شناختی و اقتصادی تبدیل شده است۰از این رو می توان اندیشهٔ مارکس را چونان اندیشهٔ یک اقتصاددان و جامعه شناس خالص و ساده معرفی کرد زیرا که مارکس در پایان عمر خویش خواسته است دانشمند و جامعه شناس باشد۰ اما باید توجه داشت که مارکس بر اساس مایه های فلسفی به نقد اقتصادی — اجتماعی رسیده است۰ همین مایه های فلسفی ؛ کلیت یافتن فرد ؛ انسان تام ؛ و باخود بیگانگی ؛ هستند که به تحلیل جامعه شناختی آثار دورهٔ کمال مارکس جان می بخشند و جهت می دهند۰تا چه حد می توان گفت که تحلیل جامعه شناختی دورهٔ کمال چیزی جز بسط بینشهای فلسفی دورهٔ جوانی یا بر عکس جانشین کامل آنها نیست؟ حل این مشکل به چگونگی تعبیر از اندیشهٔ مارکس بستگی دارد و این مسئله ای است که هنوز حل نشده است۰ شکی نیست که مارکس این مایه های فلسفی را در تمامی عمرش در خفایای اندیشه اش محفوظ نگاه داشته است۰تحلیل اقتصاد سرمایه داری در نظر مارکس تحلیل با خود بیگانگی افراد و اجتماعاتی بود که تسلط بر هستی خودشان را ؛ در سیستمی که تابع قوانین مستقل بوده از دست می دادند۰ نقد اقتصاد سرمایه داری در عین حال نقد فلسفی و اخلاقی وضعیتی بود که سرمایه داری برای انسان فراهم کرده بود ۰ تعبیر جاری و متداول اندیشهٔ مارکسیستی را علی رغم لویی آلتوسر می توان همچنان معتبر دانست۰(لویی آلتوسر فیلسوف مارکسیست فرانسوی ؛ در کتابهای پژوهشی خویش در بارهٔ مارکس می کوشد نشان دهد که مارکس هگلی نیست و آثار دورهٔ کمال مارکس از نقد اقتصادی سیاسی تا کتاب سرمایه ؛ نشانه ای از تغییر جهت اساسی در اندیشهٔ او نسبت به دورهٔ جوانی و مظهری از پیدایش جریان کاملن تازه ای در اندیشهٔ انسانی است که با فلسفهٔ کلاسیک تفاوتهای بنیادی و اساسی دارد۰به عقیدهٔ آلتوسر ؛ بهره مندی مارکس از هگل؛ منحصر به تربیت فلسفی است یعنی مارکس از فلسفهٔ کلاسیک و هگل تنها ورزیدگی ذهنی و کار شناسی فلسفی را آموخته است و بس ۰کار مارکس با کار هگل از بنیاد تفاوت دارد زیرا عناصر سازندهٔ مجموعه های فکری این دو تن باهم تفاوت اساسی دارد۰)از سوی دیگر ؛ تحلیل تحول سرمایه داری در نظر مارکس یقینأ معادل با تحلیل تحول انسان و طبیعت انسانی در خلال تاریخ بود؛ مارکس انتظار داشت که فلسفه در جامعهٔ پس از سرمایه داری به حد کامل تحقق خویش برسد۰اما این انسان تامی که می بایست پس از انقلاب و در جامعهٔ سرمایه داری تحقق یابد چه بود؟ در این مورد می توان بحث کرد؛ زیرا چون نیک بنگریم خود مارکس نیز بین دو مایهٔ تا حدی متناقض در نوسان است۰بنابر یکی از این مایه ها ؛ انسان ؛ انسانیت خویش را در کار تحقق می بخشد و چون کار از قید و بندها رهایی یابد جامعه نیز چهرهٔ انسانی خویش را باز خواهد یافت۰اما جا به جا در آثار مارکس ؛ تلقی دیگری هم وجود دارد که بنا بر آن انسان حقیقتأ آزاد نیست مگر در خارج از حدود کار۰در این تلقی دوم ؛ انسان انسانیت خود را فقط هنگامی تحقق می بخشد که مدت کار به حد کافی کاهش یابد تا او بتواند امکان پر داختن به چیز دیگری را دارا باشد۰طبیعی است که می توان هر دو مایه را با هم ترکیب کرد و گفت که انسانی شدن کامل جامعه مستلزم آن است که نخست شرایط کار انسان جنبهٔ انسانی پیدا کند و در عین حال مدت کار به حد کافی کاهش یابد تا آن قدر فراغت در اختیار افراد باشند که مثلن به خواندن آثار افلاطون بپردازند۰مع ذلک از لحاظ فلسفی یک اشکال می ماند: آن فعالیت اساسی که معرف ذات انسان است و می باید برای فراهم شدن شرایط تحقق کامل فلسفه در جامعه ؛ شکفته شود کدام است ؟ فعالیت اساسأ انسانی را نتوان به نحو کامل تعیین کرد این خطر وجود دارد که درک ما از انسان تام مبهم ترین ویژگی ها را داشته باشد۰باید جامعه چنان باشد که هر آدمی بتواند همهٔ استعدادهای خود را در عمل پرورش دهد۰این قضیه ؛ تعریف نیکویی از آرمان جامعه است اما بیان آن به صورت یک برنامهٔ عینی و روشن امکان پذیر نیست۰از سوی دیگر ؛ نمی توان گناه این مسئله را که همهٔ آدمیان نمی توانند همهٔ استعدادهای خود را در جامعه به روز و پرورش دهند منحصرأ به گردن مالکیت وسایل تولید گذاشت۰به عبارت دیگر ؛ به نظر می رسد که میان باخود بیگانگی انسانی ناشی از مالکیت خصوصی وسایل تولید و تحقق کامل ذات انسانی که می باید پس از انقلاب صورت گیرد ؛ عدم تناسب فوق العاده ای وجود دارد۰چگونه می توان به این امید که تحقق کامل ذات انسان فقط با قرار گرفتن شیوه ای از مالکیت به جای شیوه ای دیگر عملی خواهد شد جامعهٔ کنونی را به انتقاد گذاشت؟ در اینجاست که عظمت و ابهام جامعه شناسی مارکس هر دو باهم آشکار می شود؛ اندیشهٔ مارکس ذاتأ جامعه شناختی است؛ ولی می خواهد فلسفه هم باشد۰اما ؛ حتا خارج از این افکار ؛ هنوز تعدادی از تاریکیها یا ابهامها باقی می ماند که مبین چند گونگی تعبیرهایی است که از اندیشهٔ مارکس به عمل آمده است۰یکی از این ابهامها که جنبهٔ فلسفی دارد مربوط به طبیعت قانون تاریخی است۰تعبیر تاریخی مارکس ؛ شدن معقولی را که مافوق فردی است ایجاب کند ۰ صورتها و روابط تولیدی باهم نسبتهای دیالکتیکی دارند۰سرمایه داری از طریق نبرد طبقاتی و تناقضهای میان صورتها و روابط تولیدی ؛ خود به خود درهم شکسته می شود۰آری این بینش کلی تاریخ را می توان به دو نحو متفاوت تعبیر کرد۰به یک تعبیر که می توان بر آن نام عینی می نهاد؛ این تناقضهای تاریخی که می باید به درهم شکستن سرمایه داری و فرا رسیدن جامعهٔ بی تخاصم بینجامد؛ پاسخ مسئلهٔ است که معمولن خطوط عمدهٔ تاریخ نامیده می شود۰مارکس از درهم آمیختگی پدیده های تاریخی؛ داده های اساسی را بیرون می کشد یعنی به چیزی که در تحول تاریخی اهمیت بیشتری دارد توجه می کند بی آنکه جزئیات رویدادها را در بینش خود دخالت دهد۰اگر این تعبیر پذیرفته شود؛ درهم شکستن سرمایه داری و پیدایش جامعهٔ بی تخاصم از پدیده های قبلن شناخته شده و تردید ناپذیر خواهند بود که تاریخ وقوع و چگونگی تحقق آنها نامعین است۰این نوع پیش بینی که « سرمایه داری در اثر تناقضهای خود از بین خواهد رفت اما معلوم نیست کی و چگونه ؟» البته برای ذهن ما قانع کننده نیست۰پیش بینی در بارهٔ رویدادها بدون ذکر تاریخ و خصوصیت ویژهٔ آن چندان معنای ندارد یا دست کم باید گفت قانونی از این گونه به هیچ وجه به قوانین علوم طبیعی شباهتی ندارد۰«دنبالهٔ بحث در جستاری بعدی پی گرفته می شود »