زینت امان

یک داستان نسبتاً کوتاه‌ و نسبتاً واقعی
در مورد گل‌غتی مشهور به زینت امان، زیبایی و به‌خصوص قد و قامت بلند و بی‌نهایت موزون و هوس‌انگیزش زیاد شنیده بودم که در همان اواخر، با خانواده‌اش، ‌چند خانه بالاتر از خانه‌ی ما کوچ کرده بود.

وقتی مگر او را موقع بردن غذا به‌رسم همسایه‌داری و در واقع خوش‌آمدید‌گفتن، دم در خانه‌ی شان دیدم، دهانم واقعاً به آنهمه شباهتِ بی‌شائبه با زینت امان هنرپیشه‌ی سینمای هندوستان، از تعجب باز ماند. موازی با آن، با خود اندیشیدم، چرا مردم محل ناانصافانه، در مورد زیبایی او کم گفته اند، زیرا گل‌غتی به مراتب زیباتر و به‌خصوص خوش‌اندام‌تر از زینت امان بود که در همان وقت چاشت، هنوزهم در یونیفورم بی‌نهایت چسپ مکتبی، آنهم بدون جراب معمولِ سیاه‌ی دراز و با دکمه های باز بالاتنه، به دم در حاضر شد و نه تنها غذا، بل دل مرا هم گرفت و باخود برد. در اصل، زینت زیبا و رعنا نبود، بل خود زیبایی و رعنایی بود.
از بخت خوش، زینت را که دیگر کاملاً زینت زنده‌گانی من شده بود، جواب به‌ اظهارات عشقی من که اکثراً نوشتاری صورت می‌گرفت، مثبت بود، بنابرین به‌زودی بین ما چسپید.
ما دو نفر دیگر آنقدر به هم نزدیک شده‌بودیم که دیگر خلوت هم می‌کردیم، لیکن از بخت بد به‌زودی متوجه شدم که بین زینت و اکثر بچه های به اصطلاح کاکه‌ی محله، به‌خصوص اکبر، برادر کوچکتر اختر، یکی از بدماش های منطقه هم چسپیده است. پرس و جویی من در آن‌موارد و در واقع فشارآمدن به او، نتیجه چیزی دیگر جز شکایت‌بردن‌اش به اکبر نبود که در یکی از روزها، در حضور یک تعداد مردمان محل، موقع پیاده‌شدنم از سرویس، به‌من حمله برد و شورخوردنی، سروصورتم را با مشت‌های سنگین خود، خونین ساخت. شکر که در آخرین دقایقی آخرین رمق‌های من، برادرش اختر پیدا شده، ما را از همدیگر جدا ساخت و در حضور مردمان جمع شده محل، خطاب به ما، واضحاً گفت که: 
حیف شما بچه‌های کاکه نکده که که بخاطر یک فاحشه جنگ میکنین؟ ... اِی دختره کُله‌گی می‌شناسه... وختی که خانه ما میایه، ما مردها کل ما سات خوده کتیش تیر می کنیم و اگه مهمان مردانه داشته باشیم، سات همو مهمان هم کتیش تیر میشه! 
آنگاه رو به من نموده، گفت که: 
تو خو یک بچه خوب از یک فامیل خوب استی، حیفت نکده... اِی دختر ارزش شماره نداره... مه به پدرت بسیار احترام دارم و قرضدارش هم استم... برو بیدر، پس گپ نگرد! 
بعدها دانسته شدم، پدرم در یکی از شبها، اخترِ بدرقم زخمی‌شده با کارد و چاقو را که در یکی از جوهای منطقه افتاده بود، به خانه صادق خان کمپودر رسانیده، مورد پانسمان قرار داده بود. گرچه من از شر جنگ یافتم، لیکن صحبت های اختر در مورد زینت به هیچ‌وجه خوشم نیامد، منتهی طرف درست واقعیت را می‌گفت، زینت با اکثر مردانه ها ارتباطات جنسی داشت.
باری، چندی بعد، ورق برگشت و اعضای حزب دموکراتیک خلق، متشکل از حزب خلق و پرچم، رییس جمهور وقت داوود را از بین برده، خود قدرت سیاسی را قبضه نمودند، آنچه که عالمی از دستگیری‌ها و قتل‌ها را، زیر نام پاک‌سازی به‌دنبال داشت. در همان ارتباط، بزرگترین و مقبول‌ترین خانه در مقابل خانه ما که متعلق به حاجی لطیف تایرفروش بود، بعد از بازداشت شدن خودش و بقیه اعضای خانواده، مبدل به حوزه‌ی حزبی شد. آمریت حوزه را یک خلقی به‌اسم آدم‌خان ستانکزی به عهده داشت، لیکن به اصطلاح کلانکار حوزه، زینت، معشوقه‌‌ وچندی بعد زن رسمی‌ای طرف بود که دیگر مردمان محل را به امر خود، بازداشت و حتی شکنجه می‌کرد. حرف زینت دیگر از مبارزه‌ی طبقاتی و ماتریالیسم دیالکتیک بود، بدون آنکه به آن معانی پی برده باشد.
به‌هرحال، حوزه به بزرگترین محل شکنجه و عیاشی مبدل شده بود، آنچه که به‌خصوص بزرگترین مزاحمت و اذیت به ‌ما بود. به اثر اختلافات درون‌حزبی، حکومت خلقیان به زودی از هم پاشید و قدرت به‌دست پرچمیان افتاد که بعداً در همان ارتباط یورش نظامی دولت روسیه وقت را در قبال داشت. پرچمیان، رفقای خلقی را از میان برداشتند و خود همه‌کاره شدند. آنچه مگر مربوط به زینت شهوت‌انگیز می‌‌شد، نه تنها یک مو از او کم نشد، بل با ازدواج‌کردن با ظاهر پیکار، پرچمی معلوم‌الحال، کلانکاری‌اش بیشتر شد. اشغال کشور ما توسط عساکر روسی و در همان ارتباطات بیشترشدن شورش‌های مسلحانه و کشت و کشتار، مرا هم مثل صدها هزار هموطن دیگر مجبور به ترک خانه و کاشانه نموده، پایم را به حیث یک پناهنده، به یکی از کشور های اروپایی رسانید که تا هنوز هم در همین کشور زنده‌گی می‌کنم.
ورق بازهم برگشت و اینبار بعد از خروج عساکر روسی از وطن، قدرت به‌دست یک تعداد دزدان سرگردنه، به‌نام مجاهدین افتاد که زینت اینبار، توسط یکی از قوماندان های شورای نظار نکاح شد. همینکه ورق یکبار دیگر هم برگشت و طالبان، یعنی بخش بی‌نهایت جاهل و ناراضی برادران مجاهد دزد، بر اریکه‌ی قدرت نشستند، زینت خانم به عقد نکاح یکی از رهبران ملیشه‌های طالب درآمد. بعد از آن، یکی دو بار دیگر هم ورق در کشور ما برگشت، لیکن دیگر چیزی از زینت دیده، یا شنیده نمی‌شد، تا آنکه چندین سال بعد او را در شهر بودوباش خود، در یک محفل برگزاری از میله‌ی گل نارنج دیدم که در واقع کلانکار و نطاقه‌ همان محفل هم بود. او که دیگر حجاب‌پوش شده بود، همه گفته‌های پرتمتراقِ ملیت‌گرایانه‌ی خود را به زبان پشتو و آنهم به وضاحت و صراحت تمام و بدون لهجه ابراز می‌داشت. من که اشتباهاً با یکی از دوستان، براساس جشن نوروز و احیاناٌ خواندن یکی از نظم هایم در مورد بهار، بدانجا رفته بودم، به زودی متوجه شدم که اشتراک گننده‌گان همه و همه پشتوزبانان و اکثراً افغان ملتی ها و خلقی‌های معلوم‌الحال اند. طبیعیست که ما دو نفر غافل، جایی در آن محفل نداشتیم، پس قبل آز آنکه بلایی سرما می‌آمد، باید هرچه زودتر از آنجا فرار می کردیم که همانکار را هم کردیم. چیزی که من تا آنوقت نمی‌دانستم، این که زینت به زبان پشتو هم تسلط دارد، یا اینکه پیدایشی پشتوزبان بود. 
چندین وقت بعد، زمانیکه طالبان بار دوم تمام کشور را زیرسلطه‌ی خود درآوردند و برادران غیرپشتون، مخالفِ فراری، تظاهرات را برضدِ شان، در همان شهر بودوباش من، زیر نام یک تشکل به‌نام جبهه‌ مقاومت، براه انداخته بودند و من هم با تنی چند از دوستان، از دور نظاره‌گر بودم، زینت را باردیگر، در آنجا دیدم. زینت کاملاً حجاب‌‌پوش که بر گرداننده‌گان اصلی مظاهره حمله برده، به آنها به زبان پشتو، به رکیک‌ترین الفاظ، فحش و ناسزا نثار و از طالبان به عنوان مسلمانان واقعی دفاع می‌کرد، توجه‌ی همه را به خود جلب و باعث اخلال مظاهره بود، تا آنکه پلیس های موظف او را به جبر، از آنجا دور ساختند. 
دفعه‌ی آخر زینت کاملاً حجاب پوش را که به‌قول بعضی‌ها، اینبار با یکی از رهبران طالبان، همه‌کاره در مجلس شورای امارت اسلامی افغانستان، با تخلص ستانکزی، شاید هم همان آدم‌خان ستانکزی، عروسی کرده است ، در یکی از تظاهرات به‌طرفداری فسطینی ها و برضد اسرائیلی ها، دیدم که به زبان پشتو، لیکن با هجای عربی، به اصطلاح سخنرانی می‌کرد. 
با دیدن آن حالت، یکی از همراهان من، به من که بازهم از روی کنجکاوی، از دور تماشاگر بودم، گفت: 
تو اِی بی عقله بیبی... خانم های افغان خودشان کم مشکل دارن که حال غم فلسطینی ها ره هم می خورن و کاشکه باز اِی غمخوری، دفاع از یک ملت، بدون درنظرداشت دین شان می‌بود... در حالیکه دفاع اینها زیادتر بخاطر مسلمان بودن فلسطینی هاس!
من در حالیکه حرف های او را تصدیق می‌کردم، در دل به آنهمه رنگ‌بدل کردن زینت و اکثر افغانستانی ها و به‌خصوص پیشرفت شان آفرین می ‌گفتم.
پایان
خارکش... زمستان 2023

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها