جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس — 1818 — 1883 — بخش۶۹

می‌دانم که بهشتِ ثروتمندان ، بر دوزخ فقیران بنا شده است ! ویکتور هوگو ) تعبیر دیگر از اندیشهٔ مارکس تعبیری است که دیالکتیکی نامیده می شود؛ دیالکتیک نه به معنای مبتذل کلمه بلکه به معنای ظریف و اخص کلمه

۰در این مورد بینش مارکسیستی تاریخ مولود عمل متقابل جهان تاریخی و وجدانی که در بارهٔ این جهان می اندیشد از یک سو ؛ و بخش‌های متفاوت واقعیت تاریخی از سوی دیگر است۰ این تقابل دوگانهٔ عمل باعث می شود که از آنچه در تصور قبلی یعنی تصور مربوط به خطوط عمدهٔ تاریخ چندان رضایت بخش نیست اجتناب شود۰چرا که در واقع هنگامی که ما حرکت تاریخی را دیالکتیکی کنیم دیگر مجبور نیستیم جزئیات رویدادها را نادیده بگیریم و می توانیم رویدادها را چنانکه رخ می دهند و در خصلت عینی آنها درک کنیم۰از این رو است که ژان پل سارتر و موریس مرلوپونتی برخی از فکرهای اساسی اندیشهٔ مارکسیستی را نگاه می دارند مثلن : باخود بیگانگی انسان در اقتصاد خصوصی و از طریق اقتصاد خصوصی و اثر تعیین کنندهٔ نیروهای تولید و روابط تولید۰اما این مفاهیم در نزد مؤلفان مذکور تمامأ معطوف به استخراج قوانین تاریخی به معنای علمی کلمه؛ یا خطوط عمدهٔ تحول نیستند۰اینها ابزار لازمی هستند برای معقول گردانیدن وضعیت انسان در نظام سرمایه داری یا برای ربط دادن رویدادها با وضعیت انسان در داخل سرمایه داری بدون بحث از جبر به معنای خاص کلمه۰چنین بینش دیالکتیکی که صورتهای گوناگونی از آن نزد اگزیستانسیالیست های فرانسوی و در تمام مکتب های مارکسیستی وابسته به لوکاچ وجود دارد؛ بینشی است که از لحاظ فلسفی قانع کننده تر است ؛ اما در این تعبیر نیز دشواری های وجود دارد۰دشواری اصلی در باز یافتن دو فکر اساسی مارکسیسم ساده ؛ یعنی با خود بیگانگی انسان در سرمایه داری و‌ پیدایش جامعهٔ بی تخاصم پس از نابودی خود به خود سرمایه داری است۰تعبیر دیالکتیکی مبتنی بر عمل متقابل میان ذهن و عین ؛ میان بخش‌های متفاوت واقعیت؛ لزومأ به این دو قضیهٔ اصلی نمی انجامد۰این تعبیر به پرسش : چگونه باید تعبیر کلی ؛ جامع ؛ و حقیقی را تعیین کرد؛ پاسخی نمی دهد۰اگر هر نفس تاریخی؛ تاریخ را به اعتبار وضعیت خویش می اندیشد ؛ چرا در این میان تعبیر مارکسیست ها یا تعبیر طبقهٔ کارگر حقیقت دارد؟ چرا این تعبیر جامع است؟ بینش عینی مبتنی بر قوانین تاریخ این اشکال اساسی را دارد که رویدادی را که تاریخ وقوعی نامعین دارد اجتناب ناپذیر می داند۰تعبیر دیالکتیکی نیز به نوبهٔ خود نه می تواند ضرورت انقلاب را نشان دهد و نه خصیصهٔ نامتخاصم جامعهٔ پس از سرمایه داری و نه خصیصهٔ جامع تعبیر تاریخی را۰دومین ابهام ؛ مربوط به طبیعت آن چیزی است که می توان آن را الزام انقلابی نامید۰اندیشهٔ جناب مارکس می خواهد علمی باشد و مع ذلک این اندیشه ظاهرأ شامل فرمانهای قطعی است زیرا اقدام انقلابی را به عنوان تنها نتیجهٔ مشروع تحلیل تاریخی تجویز می کند۰در اینجا نیز مانند مورد قبلی دو تعبیر ممکن است و آن اینکه می توان از خود پرسید آیا مارکس در این قسمت تحت تأثیر ایمانوئل کانت است یا هگل ؟ آیا اندیشهٔ مارکسیستی را باید در چارچوب دوگانگی کانتی امر واقعی و ارزش ؛ قانون علمی و الزام اخلاقی ؛ تعبیر کرد یا در چارچوب یکتانگری سنت هگلی ؟ از طرفی ؛ در تاریخ مارکسیسم پس از در گذشت مارکس نیز دو مکتب وجود دارد ؛ یکی مکتب کانتی و دیگری مکتب هگلی که متعددتر از مکتب نخست است۰نمایندگان مکتب کانتی مارکسیسم عبارتند از آقای مهرینگ سوسیال دموکرات آلمانی ‌و آقای ماکس آدلر مارکسیست اتریشی که بیشتر کانتی است تا هگلی ؛ اما در هر حال سبک کانتی خاص خود را دارد۰کانتی ها می گویند : نمی توان از امر واقعی به ارزش؛ از قضاوت در بارهٔ واقعیت ؛ به الزام اخلاقی ریسد و بنابر این نمی توان سوسیالیسم را از طریق تعبیر تاریخ به نحوی که جریان دارد توجیه کرد۰ مارکس سرمایه داری را آن چنانکه هست تحلیل کرده؛ طلب سوسیالیسم ناشی از تصمیمی است که جنبهٔ معنوی دارد۰غالب مفسران مارکس مع ذلک خواسته اند در سنت یکتانگری باقی بمانند۰ کسی که تاریخ را درک می کند خود نیز در داخل تاریخ درگیر است۰سوسیالیسم و جامعهٔ نامتخاصم باید لزومأ از جامعهٔ متخاصم کنونی بر خیزند زیرا مفسر تاریخ ؛ تحت تأثیر یک دیالکتیک ضروری از ملاحظهٔ وضع حاضر به مرحلهٔ طلب جامعهٔ از نوع دیگر کشیده می شود۰برخی از مفسران مانند آقای گولدمان از این هم فراتر رفته می گویند در زمینهٔ تاریخ ؛ مشاهدهٔ بی غرضانه وجود ندارد۰بینش کل تاریخ ؛ همراه با قبول تعهد است۰به اعتبار طلب سوسیالیسم است که خصیصهٔ متناقض سرمایه داری روشن می شود۰نمی توان جبهه گیری در برابر واقعیت را از مشاهدهٔ نفس واقعیت جدا کرد؛ نه اینکه این جبهه گیری ؛ دلخواسته و ناشی از تصمیمی غیر موجه باشد بلکه به این علت که خود ناشی از دیالکتیک موجود میان عین و ذهن است و بر حسب همین دیالکتیک است که هر یک از ما چارچوبهای اندیشه و مفاهیم لازم برای تعبیر خود را بیرون می کشد۰تعبیر زاییدهٔ تماس با چیز است؛ چیزی که به صورت پذیرا شناخته نمی شود بلکه هم شناخته و هم نفی می شود؛ و نفی چیز هم خود بیان اراده ای است در طلب نظام دیگر۰پس دو گرایش وجود دارد که یکی از آنها می خواهد تعبیری از تاریخ را که اعتبار علمی دارد از تصمیمی که انسان بدان واسطه به سوسیالیسم می پیوندد جدا کند؛ گرایش دیگر بر عکس ؛ تعبیر تاریخ را با ارادهٔ سیاسی یعنی با خواست سوسیالیسم ربط می دهد۰اما اندیشهٔ مارکس در این باره چه بوده است؟ مارکس به عنوان انسان ؛ هم دانشمند بود و هم پیامبر ؛ هم جامعه شناس و هم انقلابی ۰ اگر از مارکس می پرسیدند : آیا این دو مشی از هم جدا شدنی هستند؟ به نظر می رسد پاسخ می داد که به طور انتزاعی از هم جدا شدنی هستند زیرا وی از نظر بر داشت علمی ؛ خود را بیش از آن دانشمند می دانست که تعبیر خویش از سرمایه داری را وابسته به تصمیمی اخلاقی بداند۰اما مارکس به حدی به ناشایستگی نظام سرمایه داری یقین داشت که در نظر او تحلیل واقعیت ؛ خواه و ناخواه به طلب انقلاب می انجامید۰گذشته از این دو شق ؛ یعنی یا بینش عینی خطوط عمدهٔ تاریخ یا تعبیر دیالکتیکی ؛ و به عبارت دیگر یا کانت یا هگل؛ مصالحه ای هم وجود دارد که در آن زمان تبدیل به فلسفهٔ رسمی شوروی شده بود و این همان فلسفهٔ عینی گرای دیالکتیکی است که انگلس در کتاب آنتی دوهرینگ و استالین در ماتریالیسم دیالکتیکی و ماتریالیسم تاریخی مطرح کرده اند۰فکرهای اساسی این ماتریالیسم دیالکتیکی به قرار زیر است: یکم — اندیشهٔ دیالکتیکی تصدیق می کند که قانون واقعیت همانا قانون تغییر است۰ما با دگرگونی مداوم رو به رو هستیم و این دگرگونی مداوم هم در طبیعت غیر آلی وجود دارد و‌ هم در جهان انسانی ۰ هیچ اصلی جاودانی نیست؛ ادراکهای بشری و اخلاقی در هر دوره ای عوض می شوند۰ دوم —- در جهان واقعی پیشرفت کیفی وجود دارد که از طبیعت غیر آلی آغاز می شود و تا جهان انسانی پیش می رود و در جهان انسانی ؛ این پیشرفت از نظامهای احتماعی اولی و ابتدایی بشریت آغاز می گردد و به نظامی می انجامد که در واقع پایان دورهٔ پیش از تاریخ است۰این نظام سوسیالیسم نامیده می شود۰ سوم —- این تغییرات بر حسب برخی قوانین انتزاعی صورت می گیرد۰تغییرات کمی ؛ چون به حد معینی رسند تبدیل به تغییرات کیفی می شوند۰ دگرگونیها به طور نامحسوس و کم کم انجام نمی گیرند بلکه در لحظه ای معین؛ تغییر شدید رخ می دهد که همانا انقلاب است۰انگلس برای این منظور مثالی می آورد: آب مایع است ؛ اگر درجهٔ حرارت را تا حد معینی پایین بیاورید؛ مایع تبدیل به جسم می شود ۰تغییر کمی در لحظه ای معین به تغییر کیفی می انجامد۰بالاخره تغییرات گویی از قانون معقول پیروی می کنند و آن قانون تناقض و نفی — نفی است۰ برای قانون نفی نفی بازهم به مثال انگلس توجه کنیم : اگر A را نفی کنید ؛ منهای A به دست می آید حالا اگر منهای A را در منهای A ضرب کنید ؛ نتیجهٔ A۲ خواهد بود که به نظر می رسد نفی نفی است۰ در جهان انسانی ؛ نظام سرمایه داری نفی نظام مالکیت فئودالی است؛ مالکیت عمومی نظام سوسیالیستی نفی نفی یعنی نفی مالکیت خصوصی خواهد بود۰ به عبارت دیگر ؛ یکی از مشخصات حرکات فلکی و انسانی در این است که تغییرات نسبت به هم در رابطهٔ تناقض هستند۰ این تناقض به صورت زیر خواهد بود : در لحظهٔ « ب» نقیضی چیزی که در لحظهٔ « الف » وجود داشت پیدا خواهد شد ؛ و لحظهٔ « ج » متناقض با لحظهٔ « ب » و تا حدودی در حکم بازگشتی به وضع آغازین لحظهٔ « الف » ؛ منتها در مرتبهٔ برتر ؛ خواهد بود۰بدین سان مجموعهٔ تاریخ نفی مالکیت جمعی است که در آغاز در جوامع تمایز نیافته و کهن ؛ وجود داشته و سوسیالیسم طبقات اجتماعی و تخاصمات طبقاتی را نفی می کند تا به مالکیت جمعی جوامع ابتدایی اما در سطحی برتر باز گردد۰ ای قانونهای دیالکتیکی موجب رضایت کامل همگی مفسران مارکس نشده است۰بحث‌های بسیار درگرفته تا معلوم شود آیا خود مارکس فلسفهٔ ماتریالیستی انگلس را قبول داشته است یا نه ۰ گذشته از این مشکل تاریخی ؛ مسئلهٔ اصلی این است که تا چه حد مفهوم دیالکتیک در طبیعت ؛ آلی یا غیر آلی ؛ هم مانند جهان انسانی به کار بردنی است۰راستش این است که این فلسفهٔ دیالکتیکی جهان مادی نه برای پذیرفتن تحلیل مارکسیستی ضرورت دارد و نه برای انقلابی بودن۰ پیوند فلسفهٔ دیالکتیکی طبیعت ؛ به نحوی که انگلس بیان داشته ؛ با اساس اندیشهٔ مارکسیستی نه مسلم است و نه ضروری۰ از لحاظ تاریخی ؛ البته نوعی وفاداری به اصول می تواند این قضایای متفاوت را به هم ربط دهد؛ اما منطقأ و از لحاظ فلسفی ؛ تعبیر اقتصادی تاریخ و نقد سرمایه داری بر اساس نبرد طبقاتی با دیالکتیک طبیعت هیچ رابطهٔ ندارد ۰ به عبارت کلی تر رابطهٔ فلسفهٔ مارکسیستی ؛ سرمایه داری را با ماتریالیسم متافیزیکی ؛ نه منطقأ و نه از لحاظ فلسفی ؛ ضروری می توان دید۰اما حقیقت این است که برخی از مارکسیستها که فعالیت سیاسی داشته اند خیال نموده اند که انقلاب خوب باید ماتریالیست به معنای فلسفی کلمه باشد۰ چون اینان ؛ اگر نه در زمینهٔ فلسفه ؛ در زمینهٔ انقلاب صلاحیت بسیار داشتند؛ باید گفت احتمالن دلایلی خوبی می آوردند۰ خصوصأ لنین که کتاب ماتریالیسم و فلسفهٔ انتقادی تجربی ؛ را نوشته است تا نشان دهد آن مارکسیست هایی که فلسفهٔ ماتریالیستی را ترک می گویند ؛ راه شاهانهٔ انقلاب را هم در واقع ترک گفته اند۰از نظر منطقی می توان در مسایل اقتصادی پیرو مارکس بود و ماتریالیست به معنای متافیزیکی کلمه نبود۰ اما تاریخ نشان می دهد که میان فلسفهٔ از نوع ماتریالیستی و بینش تاریخی عملن نوعی ترکیب بر قرار گردیده است۰ ( « به سخن هراکلیتوس تنها چیزی که ثابت است تغییر است » اما باید گفت که در جامعهٔ انسانی هر تغییری هم خوب و مثبت نیست ؛ بسیاری از تغییرات می توانند فاجعه بار و بسیار ویرانگر باشند۰ بنابر این پیش از آن که بخواهیم تغییراتی در سطح جامعه ایجاد نماییم خرد و دور اندیشی حکم می کنند ؛ تا آنجا که ممکن است به عواقب آن نیز بیاندیشیم ؛ چون ما هم مسئول عمل خویش و هم مسئول عواقب آن عمل نیز می باشیم۰حداقل چهل و چند سال مصیبت ها و بدبختی ها و فاجعه ها در کشور ما نتیجهٔ نبود خرد سیاسی و نبود دور اندیشی فکری و عدم مسئولیت پذیری در قبال عمل خود و عواقب آن از جانب احزاب چپ و راست بوده ایم۰در هر کاری به ویژه در عمل اجتماعی و ایجاد تغییرات بنیادی و اساسی در جامعه که می تواند روی زندگی و سرنوشت میلیونها انسان مؤثر و تأثیر گذار باشد ؛ نباید از خود بی مبالاتی و سهل انگاری نشان داد ؛ باید هزار بار اندیشید و بعد اقدام نمود۰به گونهٔ مثال : اگر کودتاگران هفت ثور بی گدار به آب نمی زدند و به عواقب فاجعه بار و نابخردانه ی آن می اندیشیدند ؛ شاید ما شاهد این همه جنایت و فجایع بسیار غم انگیز و دردناک در این چند دهه نمی بودیم ۰ بگذریم از این که این کودتاچیان و رهبران شان هیچ درک و شناختی از مارکس و مارکسیسم نداشتند و به جرأت می توان گفت که بزرگ‌ترین خیانت و جفا را نسبت به اندیشه ها و افکار مارکس اینان روا داشتند و مرتکب شدند ۰ امیدوارم نسل جدید و نسل های آینده از خطاها و اشتباهات فاجعه بار گذشتگان بیاموزند و سنجیده تر و مسئولانه تر و عاقلانه تر و مدبرانه تر تصمیم بگیرند۰بنابر این باید گفت که جامعه موش آزمایشگاهی نیست که هر از گاهی گروهکی بخواهد توهمات ذهنی و خام خود را بدون شناخت ژرف و عمیق جامعه شناسانه از سنت ؛ مدرنیته و جهان جدید با زور و نیرنگ و حیله و کودتا بر جامعه تحمیل نماید۰بدبختانه باید پذیرفت که در کشور ما شعار های پوچ و توخالی و عوام فریبانه جای شعور ؛ دانش سیاسی ؛ اندیشه سیاسی ؛ فلسفه ورزی ؛ سنجشگری و خردورزی نقادانه را گرفته اند۰آری بدون تعارف باید اذعان نمود اینکه : ما هنوز در صغارت فکری و نیاندیشیدن به سر می بریم ؛ هنوز جرأت اندیشیدن را نداریم؛ بگذریم از دوتا و نصفی آدم که بر اساس یک برنامه و استراتژی فکری حرکت می کنند۰ داشتن عقل یک چیز است و روش به کار بردن درست عقل چیزی کاملن جداگانهٔ است ۰

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها