( فرایند تفکر و شناخت هرچه میبینی بخشی از جهان پیرامون توست ... اما نحوه دیدنت بستگی دارد به عینکی که به چشم میزنی ! یوستین گردر — دنیای سوفی ) « پیش چشم ات داشتی شیشهٔ کبود — زان سبب دنیا کبودت می نمود » مولانای بلخی )
انسانها را اندیشمندانی بشریت قرن های طولانی از طریق روش های منطقی و معرفت شناختی پی جویی و ردیابی نموده اند۰در سه قرن اخیر بر این پژوهش ها نخست دانش « روانشناسی فکر » و سپس بعد از کارل مارکس و اگوست کنت علم جامعه شناسی نیز افزوده شده اند۰جامعه شناسی شناخت؛ که یکی از آخرین فرزندان جامعه شناسی جهانی است ؛ می کوشد ؛ تا پیوند های خاستگاهی شناخت آدمی را با زمینه ی اصلی هستی اجتماعی و تاریخی انسان ها روشن سازد و کم و کیف آن را تبیین نماید۰لذا این دانش گام مهمی در سپهر نقد اجتماعی و تاریخی خرد آدمی محسوب می گردد۰ در این سپهر ؛ به ویژه طی یک صد سال اخیر ؛ ستارگانی درخشانی پدیدار گردیده اند که افکار گوناگونی را به بشریت ارایه داده اند۰یکی از این روشنان بدون تردید ماکس وبر می باشد که به همراه کارل مارکس و دورکهایم در ایجاد جامعه شناسی علمی نقش به سزایی ایفاء نموده است۰در این بخش به نقد و بررسی ابهامات جامعه شناسی مارکسیستی پر داخته می شود۰جامعه شناسی مارکسیستی ؛ حتا اگر از زمینهٔ فلسفی آن چشم بپوشیم ؛ خود نیز دارای ابهاماتی است۰تلقی مارکس از سرمایه داری و تاریخ مبتنی است بر ترکیب مفاهیم نیروهای تولیدی؛ روابط تولیدی؛ نبرد طبقاتی ؛ یا زیربنا و روبنا۰استفاده از این مفاهیم در هر تحلیل جامعه شناختی ممکن است۰ اگر کسی بخواهد جامعه ای را ؛ خواه جامعهٔ شوروی سابق و یا آمریکایی را تحلیل کند با کمال میل از وضع اقتصادی و حتا از وضع نیروهای تولیدی آغاز نماید تا برسد به روابط تولیدی و بالاخره به روابط اجتماعی ۰استفادهٔ انتقادی از این مفاهیم با استفاده از آنها از نظر روش درک و تبیین یک جامعهٔ نوین و حتا برای درک و تبیین هر جامعه ای در طول تاریخ ؛ استفاده ای مشروع است۰اما اگر به استفاده از مفاهیم مذکور در حدی که گفته شد اکتفا شود؛ به فلسفهٔ تاریخ نخواهیم رسید۰این خطر وجود خواهد داشت که در جریان پژوهش ؛ کشف کنیم که در سطح واحدی از توسعهٔ نیروهای تولیدی ممکن است روابط تولیدی متفاوتی وجود داشته باشد۰مالکیت خصوصی با توسعهٔ وسیع نیروهای تولیدی منافات ندارد۰در عوض اگر توسعهٔ نیروهای تولیدی در حد کمتری باشد احتمال دارد ما با مالکیت جمعی رو به رو باشیم۰به عبارت دیگر ؛ استفادهٔ انتقادی از مقولات مارکسیستی « خود به خود » شامل تعبیر جزمی جریان تاریخ نیست۰و حال آنکه ؛ مارکسیسم میان این موضوع ها ؛ یعنی توسعهٔ نیروهای تولیدی ؛ دگرگونی روابط تولیدی ؛ تشدید نبرد طبقاتی و رفتن به سوی انقلاب نوعی توازی می پذیرد۰مارکسیسم به صورت جزمی اش ؛ شامل این اعتقاد است که عامل قطعی ؛ نیروهای تولیدی اند و توسعه همین نیروها شاخص معنای تاریخ بشری است و مراحل متفاوت توسعهٔ نیروهای تولیدی با روابط تولیدی و نبردهای طبقاتی معینی همراه است۰اگر نبرد طبقاتی به موازات توسعهٔ نیروهای تولیدی در نظام سرمایه داری تخفیف یابد؛ یا اینکه اگر مشاهده شود که در اقتصادی نه چندان توسعه یافته؛ مالکیت جمعی وجود دارد؛ دیگر آن توازی که میان حرکات مذکور در فوق تصور شده بود و برای یک فلسفهٔ تاریخ جزمی ضرورت داشت۰منتفی خواهد بود۰مارکس می خواهد مجموعهٔ جوامع را بر اساس زیربنای آنها ؛ یعنی ظاهرأ ؛ بر اساس وضع نیروهای تولیدی ؛ شناسایی علمی و فنی ؛ صنایع و سازمان کار آنها درک کند۰این گونه ادراک جوامع ؛ خصوصأ جوامع نوین ؛ بر اساس سازمان اقتصادی آنها کاملن مشروع است و به عنوان روش ؛ حتا شاید بهترین روش باشد۰اما اگر بخواهیم از این تحلیل ؛ نتایجی برای تعبیر حرکت تاریخ بگیریم باید قبول داشته باشیم که بین بخشهای متفاوت واقعیت ؛ روابط معینی وجود دارد۰مفسران مارکس توجه کرده اند که به کار بردن اصطلاحات بسیار دقیقی چون « تعین » برای توجیه مناسبات میان نیروها یا روابط تولیدی و وضع آگاهی اجتماعی دشوار است۰از آنجا که اصطلاح « علیت » یا « تعین » زیاد خشک و جامد ؛ یا در اصطلاح مکتب مارکسیستی ؛ زیاد مکانیکی ؛ و غیر دیالکتیکی است؛ اصطلاح « تقید » را به جای آن به کار برده اند۰البته این عبارت بر عبارات قبلی ترجیح دارد اما زیاد مبهم است۰در جامعه هر بخشی را که در نظر بگیریم بخشهای دیگر را به خود مقید می کند۰مثلن اگر نظام سیاسی ما عوض شود ؛ احتمالن سازمان اقتصادی ما هم دگرگون خواهد شد و اگر نظام اقتصاد ما عوض شود؛ نظام سیاسی ما هم تغییر خواهد کرد۰این فکر پیدا شده است که میان تعین کل جامعه تحت تأثیر زیربنا — که عبارتی قابل انکار است و تقید کل جامعه به زیربنا که زیاد معنا ندارد ؛ حد وسطی پبدا کنند۰و طبق معمول در این مورد نیز به راه حل معجزه آسای دیالکتیک متوسل شده اند۰گفته اند تقید ؛ تقیدی دیالکتیکی است و خیال کرده اند که با این حرف گام قاطعی بر داشته شده است۰حتا اگر پذیرفته شود که جامعه شناسی مارکسیستی عبارت است از تحلیل دیالکتیکی مناسبات میان نیروهای تولیدی مادی ؛ شیوه های تولید ؛ چارچوبهای اجتماعی و آگاهی آدمیان مع ذلک در لحظهٔ معینی می باید ؛ فکر اساسی ؛ یعنی کل اجتماعی را ؛ پیدا کرد۰به نظر می رسد که اندیشهٔ مارکس خالی از شک و تردید است۰مارکس تصور کرده است که نظام تاریخی تحت تأثیر چند خصیصهٔ عمده تعریف می شود که عبارتند از وضع نیروهای تولیدی ؛ شیوهٔ مالکیت و مناسبات کارگران با یکدیگر ۰ هر یک از انواع اجتماعی متفاوت ؛ در اندیشهٔ مارکس ؛ تحت تأثیر وجهی از مناسبات کارگران همبسته؛ مشخص گردیده است۰برده داری یک نوع اجتماعی است و مزدوری نوع دیگر۰بر این اساس ممکن است مناسبات بخشهای متفاوت واقعیت با یکدیگر ؛ واقعن انعطاف پذیر و دیالکتیکی باشد اما آنچه اهمیت اساسی دارد این است که تعریف یک نظام اجتماعی بر اساس تعداد محدودی از پدیده ها که پدیده هایی قاطع شمرده شده اند ؛ انجام گرفته است۰اشکال کار این است که این پدیده های متفاوت که به نظر مارکس اهمیت قاطع دارند و با هم مربوط هستند ؛ امروزه بی ارتباط باهم به نظر می رسند و تاریخ بی ارتباطی آنها را باهم نشان داده اند۰بینش یک دست مارکس ناظر بر این است که توسعهٔ نیروهای تولیدی ؛ حفظ روابط تولیدی سرمایه داری و کار کرد مکانیسم های این نظام را دشوارتر تر می سازد و بنابر این ؛ نبرد طبقاتی بیش از پیش بیرحمانه تر می شود۰واقع امر این است که توسعهٔ نیروهای تولیدی در برخی موارد همراه با مالکیت خصوصی بوده و در مواردی دیگر هم همراه با مالکیت عمومی ؛ و انقلاب در آنجایی که نیروهای تولیدی از همه توسعه یافته تر بوده صورت نگرفته است۰آن پدیده هایی که مارکس کل اجتماعی و تاریخی را بر اساس آنها باز یافته بود بر اثر جریان تاریخ از هم پاشیده ساده اند۰برای مشکلی که ناشی از این از هم پاشیدگی است دو راه حل ممکن وجود دارد : نخست تعریف انعطاف دار و انتقادی که اندیشهٔ مارکس را به عنوان روشی برای تفسیر جامعه شناختی و تاریخی می نگرد و تعبیری است مورد قبول همگان ؛ دوم تعبیر جزمی اندیشهٔ مارکس که همچنان همان انگارهٔ تحول تاریخی را که مارکس پذیرفته بود قبول دارد هرچند که وضعیت کنونی از بعضی جهات کاملن با وضعیت دوران مارکس متفاوت است۰این تعبیر دوم امروزه به عنوان تعبیر درست اندیشانه یا « ارتودوکس » محسوب می شود زیرا در این تعبیر ؛ پایان جامعهٔ غربی به تبع تناقضات درونی و درهم شکسته شدن خود به خود نظام سرمایه داری اعلام شده است۰ اما ؛ آیا این بینش جزمی ؛ همانا جامعه شناسی مارکس است؟ یکی دیگر از ابهامات جامعه شناسی مارکس ؛ از بحث مربوط به مفاهیم اساسی ؛ خصوصأ مفاهیم زیربنا و روبنا مستفاد می شود۰ کدامیک از عناصر واقعیت اجتماعی به زیربنا تعلق دارند و کدامیک به روبنا؟ به طور کلی به نظر می رسد که باید اقتصاد ؛ خصوصأ نیروهای تولیدی؛ یعنی هم مجموعهٔ وسایل فنی یک جامعه و هم سازمان کار را ؛ جزو عناصر زیربنایی بدانیم ۰ اما وسایل و دستگاههای فنی یک جامعهٔ متمدن از شناساییهای علمی آن جدا نیستند و حال آنکه شناساییهای علمی ظاهرأ متعلق به حوزهٔ فکرها و دانشها هستند و این عناصر اخیر نیز ظاهرأ به روبنا تعلق دارند ؛ یا دست کم تا آنجا که دانش علمی ؛ در برخی از جوامع ؛ دقیقن به طرز فکر و به فلسفه بستگی دارد ؛ فکرها و دانشها را باید از عناصر روبنایی دانست۰به عبارت دیگر ؛ زیربنا که به عنوان نیروی تولیدی تعریف شده ؛ شامل عناصری است که باید جزو روبنا باشند۰ خود این پدیده متضمن این مطلب نیست که یک جامعه را نتوان ؛ نوبه به نوبه با توجه به زیربنا و روبنا ؛ تحلیل کرد۰اما این موارد ساده نشان می دهند که تفکیک آنچه بنا به تعریف جزو زیربناست از آنچه جزو روبناست ؛ واقعن دشوار است۰همچنین نیروهای تولیدی ؛ در عین حال که به وسایل و دستگاههای فنی بستگی دارند به سازمان کار مشترک هم بستگی دارند که سازمان کار نیز به نوبهٔ خود به قوانین مالکیت وابسته است۰قوانین مالکیت از زمرهٔ امور حقوقی است۰ و حال آنکه ؛ دست کم در بعضی از نوشته های مارکس ؛ می بینیم که حقوق بخشی از واقعیت دولتی است و دولت نیز جزو روبناست۰ بازهم می بینیم که جدا کردن واقعی زیربنا از روبنا دشوار است۰بحث در بارهٔ حدود زبربنا و روبنا در واقع می تواند تا بینهایت ادامه یابد۰این دو مفهوم اگر چون ابزارهای ساده ای برای تحلیل در نظر گرفته شوند می توانند مانند دیگر ابزارهای تحلیلی مورد استفادهٔ مشروع قرار گیرند۰اما بحث بر سر این است که بخواهیم از این دو مفهوم تعبیر جزمی ارایه دهیم و یکی از آنها را عامل تعیین کنندهٔ دیگری بدانیم ۰ در اینجا است که با ایراد فوق مواجه می شویم۰بر همین قیاس ؛ تناقض میان نیروهای تولیدی را نیز می توان به دقت معلوم کرد۰بنا بر یکی از ساده ترین تعابیر این دیالکتیک ؛ که در اندیشهٔ مارکس و مارکسیست ها نقش بزرگی دارد؛ مقصود این است که در حد معینی از توسعهٔ نیروهای تولیدی ؛ حق فردی مالکیت مانع پیشرفت نیروهای تولیدی می شود۰ در این صورت ؛ تناقض ؛ تناقض میان شکوفایی فنون تولیدی و حفظ حق فردی مالکیت خواهد بود۰به نظر می رسد این تناقض حقیقتی را در خود نهفته دارد اما با تعابیر جزمی سازگار نیست۰ اگر مؤسسات اقتصادی بزرگ را در فرانسهٔ کنونی مانند « سیتروئن » « رنو » « پاشی نی » یا در آمریکا مانند « دوپن دونمور » یا « جنرال موتورز » در نظر بگیریم می توان گفت که در واقع وسعت دامنهٔ نیروهای تولیدی حفظ حق فردی مالکیت را ناممکن گردانیده است۰ کارخانه های رنو به هیچ کس تعلق ندارند زیرا متعلق به دولت هستند « نه برای اینکه دولت کسی نیست؛ بلکه منظور این است که مالکیت دولت ؛ مالکیت انتزاعی و به اصطلاح موهوم است ۰» په شی نی به کسی تعلق ندارد ؛ حتا پیش از آنکه سهام آن بین کارگران توزیع شود؛ زیرا په شی نی متعلق به هزاران سهامدار است که اگر مالک به معنای حقوقی کلمه باشند دیگر حق متعارف و فردی مالکیت را اعمال نمی کنند۰همچنین دو پن دونمور یا جنرال موتورز به صدها هزار سهامدار تعلق دارند که صورت موهوم مالکیت را محفوظ نگاه داشته اند اما فاقد امتیازهای اصلی مالکیت هستند۰از طرفی ؛ مارکس در کتاب سرمایه به شرکتهای سهامی بزرگ اشاره می کرده تا نشان دهد که مالکیت فردی در حال از بین رفتن است و نتیجه بگیرد که سرمایه داری به معنای اخص کلمه در حال دگرگون شدن است۰ پس می توان گفت که مارکس در اشاره به تناقض میان توسعهٔ نیروهای تولیدی و حق مالکیت فردی حق داشته است زیرا در سرمایه داری نوین شرکتهای سهامی بزرگ ؛ حق مالکیت به نحوی از بین رفته است۰ در عوض اگر توجه داشته باشیم که این شرکتهای بزرگ همانا ذات سرمایه داری می باشند؛ با سهولت قبلی می توان نشان داد که توسعهٔ نیروهای تولیدی به هیچ وجه حق مالکیت را از بین نمی برد و تناقض نظری میان نیروهای تولیدی و روابط تولیدی عملن وجود ندارد۰توسعهٔ نیروهای تولیدی مستلزم پیدایش صورتهای تازه ای از روابط تولیدی است اما این صورتها می توانند با حق متعارف مالکیت تناقض نداشته باشند۰دومین تعبیر از تناقض نیروهای تولیدی و روابط تولیدی این است که توزیع در آمدهای ناشی از حق مالکیت فردی چنان باشد که جامعهٔ سرمایه داری از جذب فر آورده های خویش عاجز شود۰در این صورت ؛ تناقض نیروهای تولیدی و روابط تولیدی درست با طرز کار یک اقتصاد سرمایه داری بر خورد دارد۰قدرت خرید توده های مردم دائمأ پایینتر از مقتضیات اقتصاد خواهد بود۰این تعبیر در حدود یک و نیم قرن است که متداول گردیده است۰ از آن زمان تا کنون نیروهای تولیدی در تمام کشورهای سرمایه داری به نحوی شگفت انگیز توسعه یافته اند۰ناتوانی اقتصاد مبتنی بر مالکیت خصوصی در جذب تولیدات خویش هنگامی اعلام شد که بهره وری یک پنجم یا یک دهم بهره وری امروزی بود؛ و شاید تا زمانی که بهره وری پنج یا ده برابر قدرت فعلی گردد همچنان از ناتوانی جامعه در جذب تولیدات خویش گفت و گو شود و حال آنکه این تناقض ؛ تناقضی مسلم است۰به عبارت دیگر ؛ هیچ یک از دو تعبیر تناقض توسعهٔ نیروهای تولیدی با روابط تولیدی به اثبات نرسیده است۰تنها تعبیری که بخشی از حقیقت را با خود همراه دارد تعبیری است که به قضایای سیاسی و پیامبرانه ای که بیش از هر چیز مورد نظر مارکسیست هاست نمی انجامد۰