جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس — 1818 — 1883 — بخش ۷۳

( کسانی که حرکت نمی کنند ؛ زنجیرهای خود را حس نمی نمایند ۰ رزالوکزامبورگ‌ ) (( می گویند روزی مارکس مطلبی می نویسد و منتشر می کند و یکی از چپ های جزمگرا و‌ کم عمق آن متن را می خواند و بعد به مارکس می نویسد که من با این متن شما موافق نیستم چون خلاف اصول مارکسیسم است ؛

مارکس پاسخ می دهد که « ابله »من مارکس هستم نه مارکسیست ۰ اگر امروز مارکس زنده می‌شد تردیدی ندارم که تمام نوشته ها و آثارش را از نو مورد بازبینی و ارزیابی قرار می داد و همچنین شکی ندارم که تغییراتی بسیار بنیادی و اساسی در نوشته هایش ایجاد می نمود ؛ و باز شکی ندارم که بسیاری از پیروان سنگواره شده و بسیار سطحی نگر و جزمگرایش علیه خود مارکس اظهار نظر می کردند و مارکس را به تجدید نظر طلبی و رویزیونیسم متهم می نمودند و مارکس نیز به این ایدئولوژی زده های دینخو همان پاسخ را که به آن فرد داده بود می داد و می گفت « ای ابلهان من مارکس هستم نه مارکسیست و من می دانم که چگونه اشتباهات خودم را تصحیح و نظریات خودم را اصلاح و به روز نمایم »بنابر این در این سلسله جستارها من تلاش می نمایم با کمک گرفتن از ده ها اندیشمند بزرگ از رشته های گوناگون تا آنجا که برایم مقدور است صادقانه اندیشه ها و نظریات جناب کارل مارکس بزرگ و دوستش انگلس را و اگر عمری باشد به انواع مکاتب مارکسیستی بپردازم و آنها را مورد ارزیابی ؛ نقد و سنجشگری قرار بدهم و همچنین مارکس را آن گونه که زیسته و اندیشیده است معرفی نمایم و در نهایت قصدم این است که کارل مارکس را از دست پیروان ایدئولوژی زده و دینخو و مارکس نشناس اش آزاد و رها سازم ۰مارکس فرزند عصر رنسانس ؛ اصلاح دینی ؛ انقلاب فرانسه ؛ انقلاب صنعتی و عصر روشنگری و سرمایه داری نو پا بود که بدون مطالعه و شناخت حداقل نسبی این مفاهیم شاخت مارکس ناممکن است ۰ پس باید روشن و رک حضورتان عرض نمایم که برای من هیچ کتاب مقدس و اندیشه ی مقدس و انسان مقدس وجود ندارد و از مقدس بازی های تهوع آور و کیش شخصیت بیزارم ۰زیرا در جهان اندیشه ورزی ؛ دانش ورزی ؛ فلسفه ورزی و خرد ورزی جای برای دکماتیسم فکری ؛ جزمگرایی و تنگ نظری های قبیله ای نیست ۰ یک متفکر تا زمانی زنده است که هر از گاهی و هر نسلی و هر عصری به نقد و بررسی اندیشه ها و افکار آن اندیشمند بپردازد ؛ زیرا متفکر و نظریه پردازی که مورد بازبینی و سنجشگری قرار نمی گیرد ؛ یعنی از لحاظ فکری مرده است و چیزی برای گفتن ندارد ۰پس اگر بعد از حدود یک و‌ نیم قرن هنوز هم به جناب مارکس پرداخته میشود ؛ یعنی هنوز نمرده است و مطالب زیادی می توان از او آموخت ۰)) من نمی خواهم بگویم در جامعهٔ که شرایط زندگی هر کس تابع برنامه است و برنامه را هم دولت تعیین می کند حتمن اختلاف‌های وجود دارد۰ اما نمی توان وجود جامعهٔ بدون تخاصم را فقط به صرف از میان رفتن مالکیت خصوصی ابزار تولید و بستگی یافتن وضع هر کس به تصمیم دولت ؛ یقینأ نتیجه گرفت۰ تصمیم های دولت بسته به اینکه از طرف افراد یا یک اقلیت گرفته شده باشند می توانند نمایندهٔ منافع همان افراد یا اقلیت باشند۰در یک جامعهٔ برنامه ای ؛ منافع گروه های متفاوت با هم هماهنگی از پیش بر قرار شده ای ندارد۰ محو قطعی تخاصم ها مستلزم این است که یا رقابت بین گروه ها منشأء دیگری جز مالکیت خصوصی ابزار تولید نداشته باشد یا آنکه دولت از بین برود۰ اما هیچ یک از این دو فرضیه ؛ محقق به نظر نمی رسد۰ دلیلی وجود ندارد که همین که ابزار تولید از دست مالکیت خصوصی خارج شد تمامی منافع اعضای اجتماع با هم هماهنگ گردند۰ تنها یک نوع تخاصم از بین می رود و نه انواع ممکن تخاصم ها ؛ و مادام که وظایف اداری و ارشادی وجود دارد این خطر اساسأ به قوت خود می ماند که اعمال کنندگان وظایف مذکور یا بیدادگر باشند یا نامطلع ، یا نابخرد ؛ و بنابر این ؛ فرمانبران از تصمیم های فرمانر‌وایان ناراضی می باشند۰ بالاخره ؛ گذشته از این ملاحظات ؛ مشکل بنیادی دیگری وجود دارد که همانا بر گرداندن سیاست به اقتصاد است۰ جامعه شناسی مارکس ؛ دست کم به صورت پیامبرانهٔ آن ؛ مستلزم تقلیل نظم سیاسی به نظم اقتصاد ی است ؛ یعنی مستلزم بر افتادن دولت از لحظه ای است که مالکیت جمعی ابزار تولید و برنامه ریزی در جامعه مستقر می شود۰ اما نظم سیاسی اساسأ به نظم اقتصادی تقلیل یافتنی نیست۰ نظام اقتصادی و اجتماعی هر چه باشد ؛ مشکل سیاسی باقی می ماند ؛ زیرا سیاست عبارت است از تعیین فرمانر‌‌وا ؛ نحوهٔ انتخاب فرمارو‌ایان ، طرز اعمال قدرت ؛ و نوع مناسبات رضایت آمیز یا عصیان آمیز فرمانروایان و فرمانبران ۰ نظم سیاست همانقدر اساسی و مستقل است که نظم اقتصادی ۰ این دو نظم با هم مناسبات متقابل دارند۰ نحوهٔ سازمان یافتن تولید یا توزیع منابع جمعی بر شیوهٔ حل مشکلهای ناشی از اقتدار تأثیر می گذارد و متقابلن نحوهٔ حل مشکل اقتدار بر شیوهٔ حل مشکل تولید و‌ توزیع منابع مؤثر است۰ خطاست که فکر کنیم اگر تولید و‌ توزیع منابع به نحوی معین سازمان یابد مشکل فرمانروایی خود به خود حذف و حل خواهد شد۰ اسطورهٔ تضعیف دولت مبنی بر این است که دولت فقط برای تولید کردن و توزیع منابع به وجود آمده ؛ و چون این مشکل حل شود دیگر نیازی به دولت ؛ یعنی نیازی به فرمانروایی نیست۰ این شامل دو اشتباه است۰ نخست اینکه ادارهٔ اقتصاد بر اساس برنامه ریزی موجب تقویت دولت است و اگر هم برنامه ریزی موجب تقویت نمی بود مشکل فرمانروایی یعنی شیوهٔ اعمال اقتدار ؛ همواره در جامعهٔ نوین به قوت خود می ماند۰ به عبارت دیگر ؛ نمی توان یک نظام سیاسی را فقط بر اساس طبقه ای که صاحب قدرت فرض شده است تعریف کرد۰ نظام سیاسی سرمایه داری را نمی توان بر اساس قدرت انحصار طلبان تعریف کرد همچنانکه تعریف نظام سیاسی سوسیالیستی نیز بر اساس قدرت طبقهٔ کارگر امکان پذیر نیست۰ در نظام سرمایه داری انحصار طلبان شخصأ قدرت را اعمال نمی کنند و در نظام سوسیالیستی نیز خود طبقهٔ کارگر نیست که قدرت را در دست دارد۰ در هر دو مورد بحث بر سر این است که چه کسانی وظایف سیاسی را به عهده دارند، این اشخاص چگونه انتخاب می شوند؛ چگونه اعمال اقتدار می کنند؛ و میان فرمانروایان و فرمانبران چه روابطی وجود دارد۰ جامعه شناسی نظامهای سیاسی را نمی توان به زائدهٔ ساده ای از جامعه شناسی اقتصاد یا جامعه شناسی طبقات اجتماعی تبدیل کرد۰مارکس غالبأ از ایدئولوژی‌ها سخن گفته و کوشیده است طرز فکرها یا نظامهای فکری را بر اساس زمینه های احتماعی تبیین کند۰ تفسیر افکار به کمک واقعیت اجتماعی به چندین روش امکان پذیر است ۰ به آسانی می توان طرز فکرها را به شیوهٔ تولید یا سبک فنی جامعهٔ مورد نظر تبیین نمود۰ اما تبیینی که بیش از همه مقبول افتاده تبیینی است که افکار معین را به یک طبقهٔ اجتماعی معین نسبت می دهد۰معمولن مقصود مارکس از ایدئولوژی ؛ آگاهی دروغین یا تصور دروغین یک طبقهٔ اجتماعی از وضعیت خودش و از کل جامعه است۰ مارکس نظریه های اقتصاددانان بورژوا را تا حدود زیادی ایدئولوژی طبقاتی می داند۰ نه البته از این جهت که وی اقتصاددانان بورژوا را متهم کند که قصد فریب دادن خوانندگان آثار خود یا قصد ارایهٔ تعبیری دروغین از واقعیت را دارند۰ بلکه گرایش مارکس این است که طبقه نمی تواند جهان را جز به اعتبار موقعیت خویش بنگرد۰ به قول سارتر ؛ بورژوا جهان را در چارچوب حقوقی که خود در آن دارد می نگرد۰ تصویر حقوقی جهانی مرکب از حقوق و تعهدات ؛ نوعی تصور اجتماعی است که در آن بورژوا هم وجود و هم موقعیت خویش را بیان می کند۰ این نظریهٔ آگاهی دروغین وابسته به آگاهی طبقاتی می تواند در بارهٔ بسیاری از افکار یا نظامهای فکری به کار بسته شود۰وقتی که سخن بر سر آیین های اقتصادی یا اجتماعی است می توان به ناچار پذیرفت که ایدئولوژی ؛ آگاهی دروغینی است و عامل این آگاهی دروغین طبقه است۰ اما این تلقی از ایدئولوژی شامل دو اشکال است۰ اگر طبقه ای ؛ به تبع موقعیت خویش ؛ تصوری دروغین از جهان داشته باشد؛ اگر مثلن طبقهٔ بورژوا ؛ مکانیسم ارزش اضافی را درک نکند یا اسیر توهم بت کالا قرار گیرد ؛ چگونه فردی می تواند خود را از زنجیر این اوهام یا این آگاهی دروغین آزاد سازد؟ و از سوی دیگر ؛ اگر همهٔ طبقات طرز فکر ناقص و جانبدارانه داشته باشند دیگر حقیقتی باقی نخواهد ماند۰اگر ایدئولوژی ها از طبقهٔ خود جدا نیستند ؛ پس وجه امتیاز یا برتری یک ایدئولوژی بر ایدئولوژی دیگر چیست؟ شاید در این مورد اندیشهٔ مارکسیستی بخواهد پاسخ دهد که از بین ایدئولوژی ها یکی با ارزش تر از دیگران است زیرا از بین همهٔ طبقات ؛ یک طبقه هست که می تواند جهان را به صورت حقیقی خود بیندیشد۰ در جهان سرمایه داری ؛ طبقهٔ کارگر ؛ و تنها طبقهٔ کارگر است که حقیقت جهان را درک می کند زیرا تنها اوست که می تواند آینده را از وراسوی انقلاب در نظر گیرد۰ لوکاچ ؛ یکی از آخرین فیلسوفان بزرگ مارکسیست ؛ در کتاب تاریخ و آگاهی طبقات ؛ بدین طریق کوشیده است اثبات کند که ایدئولوژی های طبقاتی هم ارزش نیستند و ایدئولوژی طبقهٔ کارگر است که حقیقت دارد زیرا فقط و فقط طبقهٔ کارگر در موقعیتی که سرمایه داری برای او درست می کند قادر به اندیشیدن توسعهٔ جامعه ؛ تحول جامعه به سوی انقلاب و بنابر این قادر به درک حقیقت است۰پس نخستین نظریهٔ ایدئولوژی می کوشد از افتادن در نسبیت کامل بپرهیزد و رابطهٔ ایدئولوژی ها با طبقه و حقیقت یکی از ایدئولوژی ها را حفظ کند۰ اشکال فرمولی از این سنخ این است که به آسانی می توان در حقیقت این ایدئولوژی طبقاتی تردید نمود۰ طرفداران دیگر ایدئولوژی ها و دیگر طبقات به آسانی می توانند پاسخ دهند که همهٔ محققان و پژوهشگران در یک سطح قرار دارند۰ بر فرض آنکه بینش من از سرمایه داری تابع منافع بورژوازیی من باشد ؛ بینش کارگری شما نیز تابع منافع کارگری شما خواهد بود۰ چرا باید منافع کسانی که در طرف بد قرار دارند فی نفسه از منافع کسانی که در جانب خوب قرار گرفته اند بیشتر ارزش داشته باشد؟ خصوصأ که وضع ممکن است دگرگون شود و عملن هم گاه گاه دگرگون می شود۰ این طرز استدلال فقط به شکاکیت کامل ممکن است بینجامد که در آن صورت همهٔ ایدئولوژی ها برابر خواهند بود ؛ همه به یک اندازه ؛ جزئی و جانبدار ؛ به یک اندازه صاحب غرض و در نتیجه دروغ خواهند بود۰ از این روست که کوشیده اند تا در جهت دیگری که به نظر من هم مرجح است به تحقیق پردازند و آن همان جهتی است که جامعه شناسی معرفت هم که تمایز انواع متفاوت بناهای فکری را تعیین می کند در آن گام نهاده است۰ هر اندیشه ای به نحوی با محیط اجتماعی مربوط است اما ارتباط نقاشی ؛ فیزیک ؛ اقتصاد یا آیین های سیاسی با واقعیت اجتماعی به یک نحو نیست۰ بهتر است میان طرز فکرها یا نظریه های علمی که با واقعیت اجتماعی ارتباط دارند اما مانع آن نیستند و ایدئولوژی ها یا آگاهی های دروغین که در اثر موقعیت های طبقاتی « که خود مانع مشاهدهٔ حقیقت اند» و در آگاهی های افراد به وجود می آیند تفاوت گذاشت ۰ این همان کوششی است که جامعه شناسان متفاوت ؛ مارکسیست یا غیر مارکسیست ؛ در پیش گرفته اند تا حقیقت جهانی برخی از علوم و ارزش جهانی آثار هنری را محفوظ نگاه دارند۰ هم برای مارکسیست و هم برای غیر مارکسیست مهم این است که معنای یک اثر هنری را در محتوای طبقاتی آن خلاصه نکند۰ مارکس که از شیفتگان بزرگ هنر یونانی بود مانند جامعه شناسان معرفت به خوبی می دانست که معنای آفریده های انسانی فقط در محتوای طبقاتی آنها نیست۰ آثار هنری برای تمام طبقات ؛ حتا در زمان‌هایی دیگر ؛ معتبرند و معنا دارند۰ بدون آنکه به هیچ وجه بخواهیم رابطهٔ اندیشه با واقعیت اجتماعی یا پیوند برخی از صورتهای اندیشه را با طبقهٔ اجتماعی انکار کنیم باید انواع را از یکدیگر تفکیک کرد و دو قضیه را که به نظر من برای پرهیز از نیست انگاری لازم است پذیرفت ۰ در برخی زمینه ها ؛ متفکر می تواند به حقیقتی که برای همگان و نه فقط برای یک طبقه معتبر است برسد۰ در بعضی زمینه ها ؛ آفریده های جوامع برای افراد جوامع دیگر نیز ارزش و تأثیر دارند ۰

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها