( به آسانی می توان فهمید که چه کسی بر شما « حکومت » می کند ؛ ببینید از چه کسی نمی توانید « انتقاد » کنید ! فرانسوا ولتر ) ( در این نبرد ؛ جمهوری بورژوایی پیروز شد۰این جمهوری از حمایت اشرافیت مالی ؛ بورژوازی صنعتی ؛ طبقات متوسط ؛ خرده بورژوازی ؛ ارتش ؛ قشرهای اجتماعی پایین تر از پرولتاریا که به صورت گارد سیار سازمان یافته بودند
؛ روشنفکران سرشناس ؛ روحانیت و تمامی جمعیت روستایی بر خوردار بودند۰در کنار پرولتاریای پاریسی کسی نبود جز خود پرولتاریا۰بیش از سه هزار نفر شورشی با پیروزی بورژوازی از دم تیغ گذرانده شدند و پانزده هزار نفر هم بدون محاکمه به تبعید رفتند۰با این شکست ؛ پرولتاریا به عقب صحنهٔ انقلاب رفت ۰ کارل مارکس )مارکس در متن ۱۸ برومر لوئی بناپارت وضعیت طبقهٔ دهقان را چنین تشریح می کند:« تا آنجا که میلیونها خانوادهٔ دهقانی در شرایط اقتصادیی به سر می برند که آنها را از یکدیگر جدا می سازند و نوع زندگی ؛ منافع و فرهنگ آنها را با نوع زندگی ؛ منافع و فرهنگ دیگر طبقات جامعه در تضاد می گذارند در حکم طبقه اند۰اما تا آنجا که بین دهقانان پراکنده فقط پیوند محلی وجود دارند و تشابه منافع آنان موجب ایجاد هیچ گونه اشتراکی ؛ هیچ گونه ارتباط ملی و هیچ گونه سازمان سیاسی در بین آنان نیست این خانواده های دهقانی در حکم طبقه نیستند۰به این دلیل است که دهقانان نمی توانند از منافع طبقاتی خود ؛ خواه از طریق پارلمان ؛ خواه از طریق مجلس ؛ به نام خویش دفاع کنند۰دهقانان خود نمی توانند نماینده باشند باید نماینده داشته باشند۰در نظر آنها نمایندگان ایشان باید در عین حال به عنوان یک قدرت مقتدر برتر ؛ به عنوان یک قدرت حکومتی مطلق جلوه کنند؛ قدرتی که حمایت از آنان در در برابر دیگر طبقات به عهده بگیرد و بتواند در همه چیز مطلق العنان باشد۰بنابر این ؛ نفوذ سیاسی دهقانان خرده پا در نهایی ترین صورت بیان خویش به شکل تبعیت جامعه از قوهٔ مجریه تجلی می کند۰» این توصیف عمیق و مؤثر است از وضع دو پهلوی تودهٔ دهقانان ؛ که هم طبقه اند و هم طبقه نیستند۰نحوهٔ زندگی دهقانان کم و بیش همانند یکدیگر است و از این جهت نخستین خصیصهٔ ذاتی یک طبقهٔ اجتماعی را دارا هستند؛ اما دهقانان توانایی آگاهی یافتن به منافع خود به عنوان یک واحد اجتماعی را ندارند۰دهقانان که نمی توانند خودشان نمایندهٔ مجلس شوند به ناچار طبقه ای پذیرا را تشکیل می دهند و می باید نمایندگان خود را در خارج از حدود طبقاتی خویش پیدا کنند و این مقدمهٔ توجیه این مطلب است که چرا دهقانان مردی چون لوئی ناپلئون را که متعلق به طبقهٔ آنان نبود بر گزیدند ۰اما یک اشکال عمده باقی می ماند : آنچه روی صحنهٔ سیاست می گذرد آیا می تواند تمامأ به کمک مفاهیم زیربنای اجتماعی توجیه شود؟ مثلن به عقیدهٔ مارکس ؛ جریان طرفداران سلطنت حقانی نمایندهٔ مالکیت ارضی و جریان طرفداران سلطنت خاندان اورلئان ها ؛ نمایندهٔ بورژوازی مالی و تجارت پیشه بود۰آری ؛ می دانیم که این دو سلسله هرگز نتوانسته اند با هم توافق پیدا کنند۰طی بحران 1851 — 1848 نزاع دو سلسله چونان مانع غیر قابل غلبه ای در راه استقرار مجدد نظام پادشاهی بود۰آیا می توان گفت عدم توافق دو خانوادهٔ سلطنتی بر سر نام مدعی سلطنت برای آن بود که یکی از آنها نمایندهٔ مالکیت ارضی و دیگری نمایندهٔ مالکیت صنعتی وتجاری بود ؟ یا آنکه ناتوانی آنها در امر توافق برای آن بود که اصولن بیش از یک مدعی نمی تواند در کار باشد ؟ این پرسش از نوعی جانبدار انتقادی یا بازی ماهرانهٔ مفاهیم ناشی نمی شود بلکه منظور از این پرسش طرح مشکل اساسی مربوط به تعبیر سیاست از طریق تکیه بر زیربنای اجتماعی است۰فرض کنیم مارکس حق داشته و جریان طرفدار سلطنت حقانی واقعن نمایندهٔ مالکیت عمدهٔ ارضی و اشرافیت سنتی بوده و جریان طرفدار سلطنت خانوادهٔ اورلئان ها نمایندهٔ منافع بورژوازی مالی ۰ آیا همین تعارض منافع اقتصادی از وحدت جلوگیری می کرد یا آنکه نمود ساده و اگر بتوان گفت سر انگشتی عدم امکان وجود دو پادشاه در آن واحد ؟ البته مارکس می خواهد عدم امکان توافق را از طریق عدم امکان سازش منافع متضاد اقتصادی تبیین کند۰ضعف این تعبیر در اینجاست که در کشورهای دیگر و در شرایطی دیگر دیده شده که مالکیت ارضی و بورژوازی صنعتی و مالی با هم توافق داشته اند۰یک قسمت از متن ۱۸ برومر لوئی بناپارت بسیار با معناست : مارکس می نویسد « سیاستمداران حزب طرفدار نظم موجود خیال می کردند می توانند با عنوان کردن « ائتلاف » دو سلسله ؛ دو حزب سلطنت طلب و خاندانهای سلطنتی آنها ؛ مبارزه را از میان بر دارند۰ائتلاف حقیقی « استقرار مجدد سلطنت » و « سلطنت ژوئیه» در « جمهوری پارلمانی » بود که در آن رنگ پرچم های هواداران خاندان اورلئان و هواداران سلطنت حقانی درهم آمیخته می شد و انواع و اقسام بورژواها هم در تحت لوای بورژوازی ساده و نوع زندگی بورژوایی در می آمدند۰اما ؛ اکنون دیگر طرفداران خاندان اورلئان می بایست طرفدار سلطنت حقانی شوند و طرفدار سلطنت حقانی طرفدار خاندان اورلئان ۰ مارکس» حق با مارکس است ۰ چنین چیزی را فقط در صورتی می توان طلب کرد که بخت یار شود و یکی از دو مدعی مقام سلطنت بمیرد۰تعبیر مورد بحث در اینجا تعبیر خالصأ سیاسی ؛ دقیق ؛ و قانع کننده است۰ هر دو جناح سلطنت طلب تنها در صورتی توافق می کردند که جمهوری پارلمانی ؛ به وجود آید و این تنها شیوهٔ ممکن برای سازش دادن دو مدعی تاج و تخت که در آن واحد یک مدعی بیشتر لازم ندارد بود۰وقتی که دو مدعی وجود دارد برای اجتناب از اینکه یکی از آن دو در کاخ سلطنت و دیگری در حالت در به دری باشد راه حل این است که هیچ کدام قدرت را در دست نداشته باشند۰به این معنا جمهوری پارلمانی راه حل سازش دو سلسله بود۰و مارکس چنین ادامه می دهد : ( سلطنت ؛ که مظهر مجسم تنازعات « این دو خانواده » بود می بایست تبدیل به مظهر مجسم وحدت آنها و مظهر بیان منافع انحصاری جناح آنها یا مظهر منافع مشترک طبقاتی آنها شود۰ سلطنت می بایست همان چیزی را تحقق بخشد که نفی سلطنت ؛ یعنی « جمهوری » می توانست تحقق بخشد و حقیقتن هم تحقق بخشیده بود۰این در حکم اکسیر اعظمی بود که علمای طرفدار نظم موجود برای درست کردن آن سر و کله می زدند۰چنانکه گویی سلطنت حقانی می توانست اصلن تبدیل به سلطنت بورژوازی صنعتی شود؛یا پادشاهی بورژوازی ممکن بود به پادشاهی اشرافی مبتنی بر زمینداری تبدیل گردد؛چنانکه گویی مالکیت ارضی و صنعت می توانستند زیر یک پرچم سلطنتی برادرانه گرد آیند و حال آنکه پرچم فقط می توانست در دست یکی از دو برادر ؛ برادر بزرگ یا برادر کوچک باشد! چنانکه گویی صنعت می توانست به طور کلی تا زمانی که مالکیت ارضی خود به صورت صنعتی در نیامده باشد با مالکیت ارضی آشتی کند! اگر هانری پنجم فردا میمرد به این علت کنت دوپاری پادشاه هواداران سلطنت حقانی نمی شد مگر آنکه دیگر پادشاه هواداران خاندان اورلئان نباشد۰) پس مارکس دو نوع تعبیر را به طور ماهرانه و نامحسوس با هم تلفیق می کند یکی تعبیر سیاسی که به موجب آن به علت وجود دو مدعی سلطنت تنها راه حل آشتی دادن آنها در جمهوری پارلمانی بود و دیگری تعبیر اجتماعی — اقتصادی که اساسأ با آن دیگری متفاوت است و بر طبق آن آشتی مالکیت ارضی با بورژوازی صنعتی تنها در صورتی امکان پذیر بود که مالکیت ارضی جنبهٔ صنعتی پیدا کند۰امروزه برای توجیه جمهوری پنجم فرانسه نظریه ای از همین نوع را نزد صاحبنظران و تحلیلگران مارکسیست یا ملهم از مارکسیسم می توان باز یافت۰جمهوری پنجم نمی تواند یک جمهوری طرفدار دوگل باشد؛ یا باید جمهوری سرمایه داری نوین باشد؛ یا جمهوری هر عنصری دیگر زیربنای اجتماعی ۰ این تحلیل البته تحلیل عمیق تر است بی آنکه الزامأ درست باشد۰عدم امکان سازش منافع مالکیت ارضی و منافع بورژوازی صنعتی فقط در تخیلات جامعه شناس ممکن است صورت واقعی پیدا کند۰ورنه آن روز که دیگر یکی از دو امیر جانشین نداشته باشد آشتی هر دو مدعی خود به خود انجام خواهد گرفت و منافع سابقأ متضاد به نحوی معجزه آسا با هم یکی خواهد شد۰عدم امکان سازش دو مدعی سلطنت اساسأ جنبهٔ سیاسی داشت۰البته تبیین رویدادهای سیاسی بر اساس بنیان اجتماعی مشروع و معتبر است ؛ اما جستجوی تطابق صد در صد این دو نوع رویدادها با یکدیگر تا اندازهٔ زیادی فقط در خور اسطوره سازی جامعه شناختی است۰در عمل این گونه اسطوره سازی بدین سان انجام می گیرد که آنچه را در صحنهٔ سیاسی مشاهده کرده ایم در زیر بنای اجتماعی منعکس کنیم۰با مشاهدهٔ اینکه دو مدعی قادر به سازش نیستند حکم صادر کنیم که مالکیت ارضی نمی تواند با مالکیت صنعتی سازش پیدا کند۰و بعد هم کمی بالاتر خودمان همین نکته را با گفتن اینکه چنین سازشی در مورد جمهوری پارلمانی واقعن صورت گرفته است نفی کنیم۰زیرا اگر « از نظر احتماعی » توافق امکان پذیر بود چه در جمهوری پارلمانی و چه در نظام سلطنتی هم می بایست امکان پذیر بماند۰به نظر می رسد که این مثال مثالی ممتاز است و نشان می دهد که در تبیین های اجتماعی تنازعات سیاسی چه چیز قابل قبول و حتا ضروری است و چه چیز اشتباه ۰ جامعه شناسان حرفه ای یا غیر حرفه ای از تبیین تغییرات نظام های سیاسی و بحرانهای سیاسی به کمک عوامل سیاسی نوعی ناخرسندی وجدان در خود حس می کنند۰بنابر این جزئیات رویدادهای سیاسی را به ندرت می توان جز از طریق توجه به ویژگی های آدمیان ؛ احزاب ؛ و نزاعها ؛ و افکارشان تبیین کرد۰لوئی ناپلئون به این معنا نمایندهٔ دهقانان بود که توسط آنان انتخاب شد۰ژنرال دوگل هم نمایندهٔ دهقانان بود زیرا عمل او در سال 1958 توسط ۸۵ درصد فرانسویان تأیید گردید۰در اساس چگونگی تأثیر عوامل روانی در سیاست بیش از یک قرن پیش از این ؛ غیر از امروز نبوده ۰ اما این مطلب ربطی به تمایزات طبقات اجتماعی یا منافع طبقاتی یک گروه معین ندارد۰هنگامی که فرانسویان از اختلافات بی نتیجه خسته شده باشند و مردی را بیابند که برای آنان در حکم مرد سرنوشت باشد در این صورت ؛ فرانسویان تمامی طبقات پیرامون کسی که وعدهٔ نجات آنان را می دهد متحد می شوند۰مارکس در آخرین بخش ۱۸ برومر تحلیل مفصلی از حکومت لوئی بناپارت و نحوهٔ خدمتگذاری آن نسبت به منافع طبقات متفاوت به عمل آورد۰به عقیدهٔ مارکس لوئی بناپارت از آن جهت مورد قبول بورژوازی قرار گرفت که از منافع اقتصادی اساسی این طبقه دفاع می کرد۰ در عوض این خدمت ؛ بورژوازی از اینکه خود شخصأ قدرت را اعمال کند چشم پوشید ۰ ( در این صورت بورژوازی راه دیگری جز انتخاب بناپارت نداشت۰یا استبداد یا سلطنت ۰ طبعأ بورژوازی استبداد را بر گزید۰بناپارت به عنوان قوهٔ مجریه ای که خود را از جامعه مستقل نموده است حس می کند که تأمین « نظم بورژوایی » به عهدهٔ او گذاشته شده ۰ اما قدرت این نظم بورژوایی در طبقهٔ متوسط است۰بنابر این بناپارت به عنوان نمایندهٔ همین طبقه به میان می آید و فرمانهایی به این منظور منتشر می کند۰لکن بناپارت از آن جهت به جایی رسیده که هر روزه نفوذ سیاسی طبقهٔ متوسط را در هم شکسته و هنوز هم در هم می شکند۰و به این دلیل وی خود را به عنوان رقیب قدرت سیاسی و ادبی طبقهٔ متوسط عرضه می نماید۰ مارکس ) در تمامی این تحلیل یک عنصر بسیار جالب وجود دارد و آن عبارت است از شناسایی نقش تعیین کنندهٔ دولت توسط مارکس۰مارکس در ۱۸ برومر می نویسد : ( قوهٔ مجریه ؛ با سازمان وسیع دیوانی و نظامی خود ؛ با دستگاه دولتی پیچیده و مصنوعی خود ؛ با سپاه نیم میلیونی کارمندان و ارتش پنج میلیونی سربازان خود ؛ این انگل وحشتناک ؛ که تمامی تن جامعهٔ فرانسوی را چونان غشایی در بر گرفته و همهٔ منافذش را مسدود کرده است؛ در عهد سلطنت مطلق ؛ و به هنگام زوال فئودالیته ؛ که خود نیز به سقوط آن کمک کرد ؛ تشکیل گردید۰ امتیازات اعیانی مالکان عمدهٔ ارضی و شهرها تمامأ به امتیازات قوهٔ مجریه مبدل شد۰ صاحبان عناوین فئودالی به کارمندان عالیرتبه تبدیل شدند ؛ و نقشهٔ جورا جور حقوق فئودالی متناقض قرون وسطایی به برنامهٔ کاملن منظم قدرتی دولتی که کار آن ؛ چونان کار یک کارخانه ؛ منقسم و متمرکز است تبدیل گردید ۰ نخستین انقلاب فرانسه که هدفش درهم شکستن تمام قدرتهای مستقل ؛ محلی ؛ ایالتی ؛ شهری ؛ و ولایتی ؛ به منظور ایجاد وحدت بورژوایی ملت بود می بایست هم کاری را که سلطنت مطلق آغاز کرده بود یعنی تمرکز را الزامأ به حد کمال برساند و هم وسعت ؛ خصایص و دستگاه قدرت حکومتی را ۰ ناپلئون این دستگاه حکومتی را تکمیل کرد۰ سلطنت حقانی و سلطنت ژوئیه فقط تقسیم کار بیشتری را در این دستگاه وارد کردند ؛ تقسیم کاری که به موازات پیدایش گروههای صاحب منافع جدید ؛ و در نتیجه مصالح تازهٔ اداری در داخل جامعهٔ بورژوایی ؛ به تدریج افزایش می یافت۰هر نفع مشترکی فورأ از جامعه تفکیک گردید و به عنوان یک نفع برتر ؛ یک نفع عمومی ؛ از حیطهٔ عمل اعضای جامعه خارج شد ؛ از پل و مدرسه و تملک دسته جمعی کوچکترین کلبه ها گرفته تا راه آهن ؛ اموال ملی و دانشگاه ها ؛ به صورت موضوع فعالیت حکومتی در آمد۰ بالاخره جمهوری پارلمانی برای مبارزه با انقلاب خود را مجبور دید که با اتخاذ سیاست شدت عمل و اقدام به سرکوبی ؛ وسایل کار و تمرکز قدرت حکومتی را تقویت کند۰ همهٔ انقلابهای سیاسی ؛ به جای درهم شکستن این ماشین حکومتی به تقویت و تکمیل آن کمک کرده اند۰ احزابی که نوبه به نوبه برای کسب قدرت مبارزه کردند فتح این بنای عظیم دولت را چونان طعمهٔ اصلی فاتح دانسته اند۰ کارل مارکس ) به عبارت دیگر ؛ مارکس توسعهٔ حیرت انگیز دولت اداری متمرکز ؛ یعنی همان دولتی را که توکویل خاستگاه های پیش از انقلاب آن را نشان داده و پیشرفت تدریجی وسعت و قدرت آن را به موازات توسعهٔ دموکراسی تحلیل کرده است توصیف کند۰ رهبر چنین دولتی به ناچار تأثیری مهم بر جامعه خواهد گذاشت ۰ توکویل نیز معتقد است که تمامی احزاب در افزایش قدرت این ماشین عظیم اداری سهیم اند۰ او همچنین عقیده دارد که وظایف و تمرکز اداری در دولت سوسیالیستی بیشتر خواهد شد۰ مارکس تصدیق می کند که دولت نسبت به جامعه نوعی استقلال به دست آورده ۰ ( کافی است دلاور خوش اقبالی از خارج بیاید و توسط مشتی سرباز بی انضباط مست ؛ که سبیلشان با عرق و کالباس چرب شده و بازدید هم دائمأ چرب شود احاطه گردد تا بر مسند حکومت دست یابد ۰ مارکس ) به عقیدهٔ مارکس ؛ انقلاب حقیقی در به چنگ آوردن این ماشین نیست بلکه در شکستن و از میان بردن آن است۰ توکویل در این مورد شاید چنین پاسخ می داد : اگر قرار باشد که مالکیت وسایل تولید به صورتی اجتماعی در آید و ادارهٔ آن متمرکز باشد ماشین دولتی چگونه درهم شکسته خواهد شد مگر آنکه معجزه ای صورت گیرد ؟ در بارهٔ نقش دولت در انقلاب در نوشته های مارکس در واقع به دو نظریه بر می خوریم : مارکس در کتاب جنگ داخلی در فرانسه ؛ که راجع به « کمون پاریس» را که عبارت است از انحلال دولت مرکزی و عدم تمرکز بی نهایت ؛ در حکم محتوی حقیقی دیکتاتوری طبقهٔ کارگر می شمرد۰ لکن در جای دیگر فکر کاملن مخالفی را پیدا می کنیم که بر طبق آن باید قدرت سیاسی و تمرکز دولتی را برای تحقق بخشیدن به جریان انقلاب تا حد کامل تقویت کرد۰ پس توکویل و مارکس ماشین دولت متمرکز را به نحو واحدی در نظر گرفته اند۰ توکویل نتیجه گرفته است که برای محدود کردن قدرت. مطلق و گسترش بی حد دولت باید بر تعداد هیئت های واسطه و نهادهای نمایندگی افزود۰ مارکس هم استقلال جزیی دولت را نسبت به جامعه ؛ که البته با نظریهٔ عمومی وی مبنی بر اینکه دولت مظهر تسلط طبقهٔ حاکم است تناقض دارد ؛ پذیرفته و هم امیدواری دارد که انقلاب سوسیالیستی بتواند به تخریب ماشین اداری بینجامد۰ مارکس به عنوان نظریه پرداز می خواهد سیاست و تنازعات سیاسی را به مناسبات و مبارزات طبقات اجتماعی بر گرداند۰ اما در بسیاری از موارد. اساسی ؛ روشن بینی او به عنوان یک ناظر تاریخی بر جزمی بودن فکرش غلبه می کند و در نتیجه بی آنکه بخواهد ؛ عوامل خالصأ سیاسی موجود در تنازعات نظامها و استفلال دولت نسبت به گروه های مختلف را می پذیرد تا آن حدی که چنین استقلالی وجود داشته باشد۰ یکی از عناصر تحول جوامع را نمی توان در نبرد طبقاتی خلاصه کرد۰ بارزترین مورد اثبات ویژگی و استقلال امر سیاسی نسبت به مبارزات اجتماعی خود انقلاب اکتبر 1917 است۰ گروهی از افراد با کسب قدرت ؛ درست مانند لوئی ناپلئون ؛ هر چند با جریانی خشونت بارتر ؛ قادر شدند که تمامی ساخت جامعهٔ روس را دگرگون کنند و سوسیالیسم را نه بر پایهٔ تفوق طبقهٔ کارگر بلکه بر اساس قدرت مطلق دستگاه دولت مستقر گرداند ۰