جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس 1818– 1883 بخش ۷۸ 

(( "پاول کوژینسکی" کارتونیست بزرگ لهستانی میگوید: انسان گرسنه در درجه نخست هدفی جز سیر شدن شکم ندارد و غم نان اجازه نمی‌دهد که انسان به تماشای جهان بنشیند، در زندگی عمیق شود، کتاب بخواند، یاد بگیرد و آگاهی‌اش را بالا برده و به جهان اطراف خود بیاندیشد.

آدمی در نتیجه زندگی فقیرانه پا را فراتر از جهل نمی‌گذارد!به همین دلیل است که گرسنه نگه داشتن اکثریت ملتی، ضامن بقای طبقات حاکمه است چیزی که با فقر یکجا جمع نمی‌شود، آگاهی است!!! )) ( فرانسیس بیکن گفته است: تاریخ جهان بدون تاریخ اندیشه همچون « پیکرهٔ پولیفموس » است که چشم اش را در آورده باشد۰ « پولیمفوس غول یک چشم در اساطیر یونانی بوده است» ) اما برخی از مارکسیست های خام اندیش ؛ که اندیشه ها را از سر تحقیر صرفأ توجیه منافع طبقاتی می شمارند ؛ تاریخ اندیشه را مشکوک می یابند۰ تاریخ اندیشه در پی درک این موضوع است که آیا اجزای هر تمدن ؛ کل یگانه ای را تشکیل می دهد یا نه ؟ تاریخ اندیشه ؛ تاریخ دین یا فلسفه و یا ادبیات نیست؛ هر چند از همهٔ آنها بهره می گیرد۰اما مورخ تاریخ فکر ؛ به جای اندیشهٔ واحد ؛ مجموعه های اندیشه و ایدئولوژی را بررسی می کند۰اگر بخواهیم واژهٔ ساده و روانی را که در سدهٔ هفدهم وضع شد به کار بریم مورخ تاریخ فکر « فضاهای فکری» و شیوهٔ دگرگونی آنها را از عصری به عصر دیگر و از نسلی به نسل دیگر را مطالعه می کند۰در این جستار دیدگاه جناب مارکس را در بارهٔ انسان و تاریخ و انسان از خود بیگانه را می آورم و همچنین از دو گزیده استفاده می نمایم ؛ گزیدهٔ نخست از مقالهٔ « کار بیگانه شده » در دستنوشته های اقتصادی و فلسفی سال 1844 که در سال 1932 برای نخستین بار انتشار یافت بر گرفته شده حاوی جوهر اندیشهٔ مارکس در بارهٔ سرشت انسان و آسیب هایی است که به نظر مارکس سرمایه داری بر آن وارد کرده است ۰گزیدهٔ دوم از اثر ناتمام ایدئولوژی آلمانی است که توسط مارکس و انگلس در طی سال‌های 1846 —1845 نوشته شدند۰این گزیده نقدی بر فلسفهٔ تاریخ « آلمانی » یا هگلی است ۰هر دو گزیده حکایت از آن دارند که مارکس تا چه اندازه از فلسفهٔ هگل و نسل اول هگلیان جوان فاصله گرفت و تا چه پایه مدیون آنها بود۰به عنوان نمونه مارکس مفهوم « بیگانگی » را از هگل و فویر باخ گرفت ولی آن را با دیدگاه « اومانیستی» و ضد « ایده آلیستی » خود سازش داد۰ و اکنون می پردازم به مفهوم « انسان از خود بیگانه» جناب مارکس می نگارد : ما بحث خود را بر اساس پیش فرضهای اقتصادی سیاسی آغاز کرده و واژگان و قوانین آن را پذیرفته ایم ۰ما مالکیت خصوصی ؛ جدایی کار ؛ سرمایه و زمین و نیز دستمزد ؛ سود و اجاره ؛ تقسیم کار ؛ رقابت ؛ مفهوم ارزش مبادله ای و‌غیره را فرض گرفته ایم۰از دیدگاه اقتصاد سیاسی و به زبان خود آن « علم » نشان داده ایم که کارگر به سطح کالا تنزل می یابد و آنهم کالایی بسیار مفلوک ؛ و بیچارگی کارگر به نسبت افزایش قدرت و میزان تولید او افزایش می یابد ؛ و نتیجهٔ ضروری رقابت ؛ انباشت سرمایه در دست گروه کوچکی است و‌بدین سان انحصار به شکلی وحشت ناک تر اعاده می شود و سر انجام این که تمایز میان کارگر و کشاورز و کارگر صنعتی ضرورتأ از میان می رود و کل جامعه میان دو طبقهٔ صاحبان مالکیت و کارگران فاقد مالکیت تقسیم می شود۰ما بر خلاف اقتصاددانان تبیین خود را از وضع افسانه ای اولیه آغاز نمی کنیم؛ ما بحث خود را از واقعیت اقتصادی امروز شروع می کنیم۰ کارگر ؛ هرچه ثروت بیشتری تولید کند و هرچه قدرت و میزان تولیدش افزایش یابد ؛ تهیدست تر می شود۰کارگر هر چه کالاهای بیشتری خلق کند ؛ خود به کالای ارزان تر تبدیل می شود۰ارزش زدایی از جهان انسانی ؛ با افزایش ارزش جهان اشیاء به نسبت مستقیم افزایش می یابد۰کار صرفأ خلق کالاها نیست بلکه خودش و کارگر را به عنوان کالایی تولید می کند و در حقیقت هرچه کالای بیشتری تولید می کند ؛ خودش و کارگر را بیشتر به کالا تبدیل می نماید۰این حقیقت صرفأ حاکی از آن است که شیئ تولید شده به وسیلهٔ کار ؛ یا محصول کار ؛ اینک همچون موجود بیگانه همچون قدرت مستقل از مولد آن ؛ در مقابل کار قرار می گیرد۰محصول کار ؛ کاری است که در شیئ تجسم یافته و به چیزی مادی تبدیل شده است ؛ این محصول شیئ گشتگی کار است۰انجام کار در عین حال شیئ گشتگی آن است۰در حوزهٔ اقتصاد سیاسی ؛ انجام کار به عنوان نابود سازی کارگر ؛ شیئ گشتگی به عنوان تهیدستی و بندگی نسبت با کالا ؛ و تصاحب به عنوان بیگانگی ظاهر می شود۰همهٔ این پیامدها بر آیند این واقعیت اند که رابطهٔ کارگر با محصول کار خود همچون رابطهٔ او با شیئ بیگانه ای است۰زیرا بر اساس این پیش فرض روشن است که کارگر هر چه بیشتر توان خود را در کار مصرف می کند جهان اشیایی که او خود در برابر خویش می آفریند هر چه نیرومند تر می شود ؛ زندگی درونی خود او فلاکت بارتر می گردد و کارگر کمتر و کمتر به خودش تعلق دارد ۰این همان فر‌آیندی است که در مذهب هم رخ می دهد۰انسان هر چه وجود خود را بیشتر و بیشتر به خداوند نسبت دهد ؛ بیشتر از خود تهی می شود۰کارگر زندگی خود را در شیئ می گذارد و زندگی او دیگر به خودش تعلق ندارد بلکه متعلق به شیئ است۰هر چه فعالیت او بیشتر باشد ؛ ؛ دارایی او کمتر می شود۰ آنچه در محصول کار او متجسم شده ؛ دیگر از آن او نیست۰بنابر این ؛ هر چه این محصول بیشتر باشد ؛ کارگر بیشتر خفت می یابد۰بیکانگی کارگر از محصول کار خود نه تنها به این معنی است که کار او به شیئ تبدیل می شود و وجود بیرونی به خود می گیرد ؛ بلکه به این معنی نیز هست که کار او وجود مستقلی دارد که خارج از او و بیگانه از اوست و همچون قدرتی مستقل در مقابل او می ایستد۰ حیاتی که او به شیئ بخشیده است خودش را همچون نیرویی بیگانه و دشمن صفت در مقابل وی قرار می دهد۰تا اینجا بیگانگی کارگر را تنها از یک بعد یعنی از حیث رابطه او با محصولات کارش بررسی کرده ایم۰اما بیگانگی نه تنها در نتیجه بلکه در فرآیند تولید یعنی در درون خود فعالیت تولیدی نیز رخ می دهد۰اگر کارگر خودش را در عمل بیگانه نسازد ؛ چگونه می تواند در رابطه ای بیگانه نسبت به محصول فعالیت خویش قرار بگیرد؟ محصول کار در حقیقت صرفأ خلاصهٔ فعالیت و تولید است۰در نتیجه ؛ اگر محصول کار بیگانگی است؛ نفس تولید می باید بیگانگی فعال — یعنی بیگانگی فعالیت و فعالیت بیگانگی باشد۰بیکانگی محصول کار صرفأ خلاصهٔ بیگانگی در نفس فعالیت کار است۰معنای بیگانگی کار چیست ؟ نخست این که کار نسبت به کارگر خارجی است و جزئی از سرشت او نیست ؛ و در نتیجه وی با انجام کار ؛ خود را متحقق نمی سازد بلکه انکار می کند ؛ به جای آنکه احساس خوشی نماید احساس بدبختی می کند ؛ و توانایی‌هایی فکری و بدنی خود را آزادانه توسعه نمی بخشد بلکه از نظر بدنی فرسوده و از لحاظ فکری منحط شده است۰بنابر این ؛ کارگر تنها در طی زمان فراغت با خود احساس الفت می کند ؛ در حالی که در هنگام کار خود را غریب و بی پناه می یابد۰کار او داوطلبانه نیست بلکه تحمیل است ؛ کار اجباری است۰کار برای او ارضاء یک نیاز نیست بلکه تنها وسیله ای برای ارضاء نیازهای دیگر است۰خصلت بیگانه کار به روشنی از این واقعیت آشکار می شود که به محض آنکه اجبار جسمانی و یا اجبار دیگری در کار نباشد ؛ از آن همچون طاعون پرهیز می شود۰کار بیرونی ؛ یعنی کاری که در آن آدمی خود را بیگانه می سازد ؛ کاری کشنده و ذلیل کننده است۰سر انجام اینکه خصلت بیرونی کار برای کارگر در این واقعیت آشکار می شود که کاری برای خودش نیست بلکه برای دیگری است ؛ در طی کار کارگر به خودش تعلق ندارد بلکه از آن شخص دیگری است۰به این نتیجه می رسیم که انسان « کارگر » تنها در کار ویژه های حیوانی خود — مثل خوردن ؛ آشامیدن ؛ و تولید مثل کردن و حداکثر اسکان و آرایش پیکر خود — احساس آزادی عمل و فعالیت می کند ؛ در حالی که در کار ویژه های انسانی خود به حیوان تبدیل می شود۰حیوان انسان می شود و انسان حیوان۰این از خود بیگانگی است که در مقابل بیگانگی از شیئ قرار دارد که در بالا ذکر شد۰کار بیگانه « همچنین » طبیعت را به موجودی بیگانه و وسیله ای برای تأمین معاش فردی تبدیل می کند۰چنین کاری ؛ بدن انسان ؛ طبیعت بیرونی ؛ زندگی فکری انسان و زندگی انسانی انسان را از او بیگانه می سازد۰پیامد مستقیم بیگانگی انسان از محصول کار خود ؛ از فعالیت حیاتی خود و از زندگی نوعی خود ؛ این است که انسان از دیگر انسان‌ها بیگانه می شود۰وقتی انسان رو در روی خود قرار می گیرد با انسان‌های دیگر نیز رو در رو می شود۰آنچه در مورد رابطه انسان با کار خود ؛ با محصول کار خود و با خود صادق است ؛ در مورد رابطه اش با انسان‌های دیگر ؛ با کار آنها و با موضوع کار آنها نیز صادق است۰به طور کلی این حکم که انسان از زندگی نوعی خود بیگانه است بدین معناست که هر کس از دیگران بیگانه است و هر یک از دیگران نیز همچون او از زندگی انسانی بیگانه اند۰بیگانگی انسان به ویژه ؛ رابطهٔ انسان با خودش نخست در رابطه میان هر کس و کسان دیگر تحقق و بیان می یابد۰در رابطهٔ کار بیگانه ؛ هر کس دیگران را بر حسب معیار ها و‌ روابطی می نگرد که خود در درون آنها به عنوان کارگر جای گرفته است۰حال در این باره بیشتر تفحص می کنیم که چگونه مفهوم کار بیگانه خود را در واقعیت آشکار می سازد۰اگر محصول کار نسبت به من بیگانه است و همچون قدرتی بیگانه رو در روی من قرار می گیرد ؛ پس این محصول از آن کیست ؟ اگر فعالیت خود من از آن من نیست بلکه فعالیت بیگانه و تحمیلی است ؛ پس از آن کیست ؟ از آن موجود غیر از من است و این موجود کیست ؟ آیا چنین موجودی خدایانند ؟ ظاهرأ در مراحل نخستین تولید پیشرفته مثلن در احداث معابد و غیره در مصر ؛ هند ‌و مکزیک و در خدماتی که برای خدایان صورت می گرفت ؛ محصول کار از آن خدایان بود۰اما هرگز خدایان به تنهایی صاحبان محصول کار نبودند۰طبیعت نیز نبود ۰ موجود بیگانه ای که کار را و محصول کار متعلق به اوست و کار ؛ صرف خدمت به او می شود و محصول کار برای بهره برداری اوست ؛ تنها می تواند خود انسان باشد۰اگر محصول کار متعلق به کارگر نیست بلکه همچون قدرتی بیگانه رو در روی او قرار می گیرد ؛ تنها به این دلیل است که متعلق به انسان دیگری جز کارگر است۰اگر کار برای کارگر عذاب آور است ؛ برای آن دیگری سر چشمهٔ بهره مندی و لذت است۰نه خدایان و‌ نه طبیعت بلکه تنها خود انسان است که می تواند چنین قدرت بیگانه ای برای آدمیان باشد۰کارکر از طریق کار از خود بیگانه رابطه انسان دیگری را با این کار ایجاد می کند؛ انسانی که کار نمی کند و خارج از فرآیند کار است۰رابطه کارگر با کار همچنین مولد رابطه سرمایه دار « یا هر عنوان دیگری که برای توصیف صاحب کار به کار ببریم » با کار است۰مالکیت خصوصی محصول و نتیجهٔ ضروری کار « و نتیجهٔ » رابطه بیرونی کارگر با طبیعت و با خویشتن است۰از رابطه کار بیگانه با مالکیت خصوصی چنین بر می آید که رهایی جامعه از مالکیت خصوصی و از بردگی ؛ در شکل سیاسی رهایی کارگران تحقق می یابد؛ نه به این معنا که تنها رهایی کارگران در نظر است بلکه به این دلیل که رهایی کارگران شامل رهایی بشریت به طور کلی است « واجد اهمیت است» زیرا بندگی و بردگی انسان از هر نوعی در رابطه کارگر با تولید نهفته است و همهٔ انواع بردگی تنها اشکال و یا تبعات این رابطه هستند۰« ادامهٔ بحث را در جستار ۷۹ دنبال نمایید۰ سپاس »

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها