( انقلابی اصیل کسی است که علیه خودش انقلاب می کند « ویتگن اشتاین » ) در این جستار مختصری به کتاب « انقلاب علمی آقای اوژن دورینگ » اثر فریدریش انگلس پرداخته می شود۰انگلس در این اثر که در سال 1878 منتشر شد و معمولن به عنوان « آنتی دورینگ » شناخته می شود آیین « سوسیالیسم علمی » را توضیح می دهد
۰ انگلس « 1895 — 1820 » فرزند پارچه باف و ثروتمند آلمانی بود۰ انگلس بیشتر عمر خود را در انگلستان زندگی نمود و در کارخانه پدرش در نزدیکی شهر منچستر کار می کرد و در بارهٔ کتاب پژوهش و می نوشت۰اکنون ببینیم که جناب انگلس در بارهٔ تاریخ و سوسیالیسم علمی چه می خواهد بگوید : سوسیالیسم مدرن از لحاظ محتوا عمدتأ محصول تصور وجود تعارضات طبقاتی میان مالکین و غیر مالکین و میان کارگران مزدبگیر و بورژوازی در جامعه مدرن از یک سو و هرج و مرج حاکم بر تولید از سوی دیگر است۰از سوسیالیسم در شکل نظری خود اصلن ادامه و دنبالهٔ به ظاهر منطقی تر اصولی است که به واسطهٔ فلاسفهٔ بزرگ فرانسه در سدهٔ هجدهم بر قرار شد۰سوسیالیسم نیز همانند هر نظریهٔ تازه ای نخست می بایست خود را با اندیشه هایی پیوند دهد که در معرض دید آن قرار داشتند ؛ هر چند ریشه های آن عمیقن در حیات اقتصادی نهفته بود۰مردان بزرگی که در فرانسه ذهن آدمیان را برای انقلاب آینده آماده می کردند؛ خود به شیوه ای بسیار انقلابی عمل کردند۰آنها به هیچ گونه اقتدار خارجی قایل نبودند۰مذهب ؛ مفاهیم طبیعت ؛ جامعه ؛ نظامهای سیاسی همه و همه در معرض بیرحمانه ترین انتقادات قرار داشتند ؛ هر چیزی می باید یا وجودش را در برابر محکمهٔ عقل توجیه کند و یا وجود خود را به کلی نفی نماید۰عقل استدلالی به منزلهٔ تنها ملاک و معیار در مورد همه چیز اعمال می شد۰آن زمانی بود که هگل می گوید جهان بر روی سر خود ایستاده بود؛ اولأ به این معنی که عقل انسان و اصول مکشوف اندیشه اساس کل اعمال و اجتماعات انسان به شمار می رفت۰همهٔ اشکال پیشین جامعه و حکومت ؛ همهٔ اندیشه های قدیمی که مأخوذ از سنت بودند ؛ به عنوان اشکال و اندیشه های غیر عقلانی به دور افکنده شدند؛ جهان تا آن زمان صرفأ به وسیله تعصبات هدایت شده بود؛ هر چیزی که مربوط به گذشته بود ؛ تنها شایستهٔ ترحم و تحقیر بود۰حال برای نخستین بار روشنایی روز نمودار می شد؛ از آن پس خرافات ؛ بی عدالتی ؛ امتیاز و سلطه جای خود را به حقیقت ابدی ؛ عدالت ابدی ؛ برابری مبتنی بر طبیعت و حقوق غیر قابل سلب انسان می دادند۰ امروزه ؛ ما می دانیم که حکومت عقل به این معنی چیزی جز حکومت آرمانی بورژوازی نبود ؛ عدالت ابدی ؛ در عدالت بورژوازی تحقق یافت؛ برابری به برابری بورژوایی در مقابل قانون تنزل پیدا کرد؛ مالکیت بورژوایی به عنوان حقوق اساسی انسان اعلام شد ؛ و حکومت عقل ؛ یعنی قرار داد اجتماعی روسو ؛ تنها به عنوان جمهوری دموکراتیک بورژوایی قابل تحقق بود و تحقق یافت۰متفکران سدهٔ هجدهم هم نمی توانستند بیش از اهداف خود ؛ از حدودی که عصر خودشان برایشان تحمیل کرده بود فراتر روند۰در همین اثنا ؛ فلسفهٔ نوین آلمان که در هگل به اوج خود می رسید همراه با فلسفهٔ سدهٔ هجدهم فرانسه پدید آمده بود۰بزرگترین امتیاز آن ؛ بهره گیری مجدد از دیالکتیک به عنوان عالی ترین شکل تفکر بود۰وقتی ما در باره طبیعت ؛ یا تاریخ بشریت و یا فعالیت فکری خود تأمل می کنیم ؛ نخستین تصویری که در ذهن ما پدید می آید هزارتوی بی پایانی از روابط و تعاملات است که در آن هیچ چیز به حال خود باقی نمی ماند بلکه همه چیز حرکت می کند ؛ تغییر می یابد ؛ به وجود می آید و نابود می شود۰این برداشت ابتدایی ؛ ساده اندیشانه و لیکن ذاتأ درست از جهان همان بر داشت فلسفهٔ یونان بود که نخستین بار از سوی هراکلیت به روشنی عرضه شد۰بر این اساس هر چیزی هم هست و هم نیست زیرا در حال جریان است ؛ دائمأ تغییر می یابد ؛ دائمأ به وجود می آید و نابود می شود۰اما این بر داشت گرچه به درستی خصلت عمومی صورت پدیده ها را باز می نماید ؛ لیکن برای توضیح جزییات تشکیل دهندهٔ این صورت کلی کافی نیست و مادام که ما این جزییات را در نیابیم ؛ نمی توانیم بر داشت روشنی هم از کل آن تصویر داشته باشیم۰ به منظور فهم این جزییات می باید آنها را از پیوندهای طبیعی و تاریخی شان جدا سازیم و هر یک را از حیث ماهیت ؛ علل و نتایج خاص خود جداگانه بررسی کنیم۰این عمدتأ وظیفهٔ علم طبیعی و پژوهش تاریخی است ۰تجزیهٔ طبیعت. به اجزای تشکیل دهنده اش ؛ طبقه بندی فرآیندها و اشیاء طبیعی مختلف در دسته های مشخص و مطالعهٔ کالبد درونی موجودات انداموار در اشکال متنوع آنها ؛ شرایط و زمینه های اساسی پیشرفتهای عظیمی بوده اند که در طی چهارصد سال گذشته در معرفت ما نسبت به طبیعت پیدا شده است۰اما همین روش تحقیق ؛ عادت مشاهدهٔ اشیاء و فرآیندهای طبیعی به صورت مجرد و مجزا از کل روابط متقابل و تعاملات امور و اشیاء را به عنوان میراثی برای ما باقی گذاشته و اشیاء را نه در حال حرکت بلکه در حال سکون ؛ و نه به عنوان پدیده هایی متحول بلکه به عنوان اموری ثابت و ایستا و نه در حال زندگی بلکه در حال مرگ مطالعه می کنیم و وقتی ؛ چنانکه در مورد بیکن و لاک دیده ایم ، این شیوهٔ نگرش به اشیاء از علوم طبیعی به فلسفه انتقال یافت ؛ موجب بروز محدودیت های فکری سده گذشته یعنی شیوهٔ تفکر متافیزیکی شد۰طبیعت ؛ آزمون دیالکتیک است و باید در حق علم طبیعی مدرن گفت که این علم مواد بسیار پر مایه و فزاینده ای برای این آزمون به دست داده و اثبات کرده که فر آیند طبیعت در آخرین تحلیل دیالکتیکی است نه متافیزیکی ۰ بنابر این ؛ عرضهٔ تصویر دقیقی از عالم و تکامل آن و از انسانیت و نیز از بازتاب این تکامل در ذهن انسان تنها به شیوه ای دیالکتیکی و به در نظر گرفتن اعمال و عکس العمل های مربوط به پیدایش و زوال و تحولات تکاملی یا غیر تکاملی ممکن است و فلسفهٔ نوین آلمان از آغاز از چنین موضعی نگاه می کرد۰ایمانوئل کانت کار فکری خود را با توضیح منظومهٔ شمسی ثابت نیوتونی و دوام و استمرار ابدی آن پس از تکوین اولیه ؛ به عنوان فرایندی تاریخی یعنی فرایند شکل گیری خورشید و همهٔ ستارگان از درون توده ای گردان آغاز کرد۰وی در کنار این مطلب به این نتیجه نیز رسید که با توجه به منشاء منظومه شمسی ؛ انحلال نهایی آن نیز اجتناب ناپذیر است۰نیم سده بعد نظرات کانت ؛ در نظریهٔ لاپلاس مبنایی ریاضی پبدا کرد و پنجاه سال پس از آن تلسکوپ وجود توده های نورانی گاز در مراحل مختلف تراکم در فضا را ثابت کرد۰« البته از قرن نوزدهم زمان حیات مارکس و انگلس دانش در تمام رشته ها و زمینه ها چه علوم تجربی و چه علوم انسانی گامهای بس بلندی بر داشته و همینطور در رشتهٔ فیزیک و به طور کلی علوم طبیعی هزاران کشف و اختراع صورت گرفته و ثبت گردیده اند۰به برکت پیشرفت تکنولوژی و وجود اینترنت امروزه دیگر جهان دانش مختص فقط دانشمندان نیست و هر انسانی که کنجکاو باشد می تواند در بارهٔ جهان هستی به صورت علمی معلومات و دانش داشته باشد۰»فلسفهٔ جدید آلمانی در اوج خود به نظریهٔ هگل رسید که در آن برای نخستین بار کل جهان طبیعی ؛ تاریخی و روحانی به عنوان فر آیندی یعنی به عنوان حرکت ؛ تغییر ؛ تحول و تکاملی دائمی تصویر شد — این امتیاز بزرگ نطریهٔ هگل بود — و در آن کوشش شد تا پیوند های درونی این حرکت و تکامل آشکار شود۰از این دیدگاه ؛ تاریخ بشریت دیگر گرداب آشفته ای از کردارهای بی معنا و خشونت بار نبود که همگی در محضر عقل فلسفی محکوم باشند و بهتر آن باشد که همگی به دست فراموشی سپرده شوند؛ بلکه تاریخ فرآیند تکامل خود بشریت محسوب می شد۰حال وظیفهٔ تفکر این بود که مراحل تدریجی این فرآیند را در همهٔ طرق گوناگون پیگیری کند و قواعد درونی موجود در همهٔ مظاهر به ظاهر اتفاقی آن را بازیابد۰ این که هگل در این کار توفیق نیافت فعلن مهم نیست ۰کار تاریخ ساز هگل همین بود که چنان چیزی را مطرح کرد۰این وظیفهٔ است که به راستی هیچ کس نمی تواند از عهدهٔ انجام آن بر آید۰گرچه هگل — همچون سن سیمون — جامع ترین و پر مایه ترین ذهن عصر خویش به شمار می رفت ؛ لیکن از یک سو به وسیلهٔ گسترهٔ ضرورتأ محدود دانش خویش و از سوی دیگر به واسطهٔ حوزه و عمق محدود دانش و اندیشه های عصر خویش ؛ محدود می شد۰اما عامل سومی نیز در کار بود۰هگل فیلسوفی ایده آلیست بود یعنی اندیشه های موجود در ذهن او از دیدگاه وی صورتهای کم و بیش انتزاعی اشیاء و فرآیندهای واقعی نبودند بلکه بر عکس اشیاء و تکامل آنها از دیدگاه هگل صرفأ صور واقعی شده « ایده » ای بودند که پیش از پیدایش جهان در جایی وجود داشته اند۰این شیوهٔ اندیشه همه چیز را روی سر خودش قرار داد و روابط واقعی اشیاء در جهان را کاملن واژگونه می کرد۰گرچه هگل بسیاری از تعاملات و روابط منفرد را به درستی و روشنی دریافت لیکن به دلایلی که گفته شد بسیاری از جزییات در نظریهٔ او درهم و برهم ؛ مصنوعی ؛ متکلف و در یک کلام نادرست اند۰نظریهٔ هگل فی نفسه اشتباه عظیمی بود اما در عین حال در نوع خود آخرین نمونه بود۰اثبات نادرستی کامل ایده آلیسم پیشین در آلمان ضرورتأ به پیدایش ماتریالیسم انجامید ؛ اما این ماتریالیسم با ماتریالیسم ساده انگارانهٔ متافیزیکی و صرفأ ابزاری سدهٔ هجدهم تفاوت داشت۰ماتریالیسم جدید به جای نفی انقلابی صرف و ساده ؛ کل تاریخ پیشین تاریخ را به عنوان فرا گرد می داند۰این بر داشت که طبیعت به طور کلی بر مدارهای محدودی حرکت می کند و اساسأ تغییر ناپذیر است و به گفتهٔ نیوتون اجرام مساوی آن ابدی و به گفتهٔ لینائوس انواع موجودات آلی در درون آن تغییر ناپذیراند؛ در بین فلاسفهٔ فرانسه در سدهٔ هجدهم و نیز در نزد هگل مقبول بود۰ماتریالیسم جدید در مقابل این بر داشت پیشرفتهای اخیر در علم طبیعی را می پذیرد ؛ بر حسب این علم ؛ طبیعت نیز دارای تاریخ زمانی است ؛ اجرام آسمانی همانند موجودات اندامواره ای که تحت شرایط مناسب در آنها پدید می آیند؛ به وجود می آیند و از بین می روند و دوایر مدارهای مکرر تا آنجایی که قابل پذیرش اند ابعاد بی نهایت گسترده تری پیدا می کنند۰به هر صورت ؛ در حالی که انقلاب در بر داشت از طبیعت تنها تا آنجا قابل اجرا بود که معرفت و اطلاعات اثباتی لازم بر اساس پژوهشها به دست آید؛ خیلی پیش از آن حوادثی تاریخی رخ نموده بود که به تحولی اساسی در بر داشت از تاریخ انجامیده بود۰ در سال 1831 نخستین قیام طبقهٔ کارگر در لیون رخ نمود؛ در بین سالهای 1838 و 1842 نخستین جنبش ملی کارگران یعنی جنبش چارتیست ها در انگلستان به اوج خود رسید۰هر چه از یک سو صنعت بزرگ پیشرفت می کرد و از سوی دیگر سلطهٔ سیاسی بورژوازی مستقر می شد؛ مبارزه طبقاتی میان پرولتاریا و بورژوازی در تاریخ اغلب کشورهای پیشرفتهٔ اروپا افزایش می یافت۰واقعیات به نحو فراینده ای نادرستی آموزه های اقتصاد بورژوازی در مورد وحدت منافع سرمایه و کار و تأثیر رقابت آزاد در پیدایش هماهنگی و رفاه عمومی را ثابت کرد۰چنین واقعیاتی را دیگر نمی شد نادیده گرفت به همان سان که سوسیالیسم فرانسوی و انگلیسی که مظهر نظر و هر چند بسیار نارسایی از آنها بودند ؛ نیز قابل چشم پوشی نبودند۰اما بر داشت ایده آلیستی قدیم از تاریخ ؛ که هنوز پابرجا بود؛ هیچ چیز در بارهٔ مبارزات طبقاتی مبتنی بر منافع مادی و در حقیقت اصلن چیزی در بارهٔ منافع مادی نمی دانست ؛ تولید و همهٔ روابط اقتصادی از آن دیدگاه صرفأ عناصری ضمنی و ثانوی در « تاریخ تمدن » بودند واقعیات تازه ؛ وارسی مجدد کل تاریخ گذشته را ضروری می کرد و از همانجا معلوم شد که کل تاریخ گذشته تاریخ مبارزات طبقاتی بوده و طبقات متخاصم جامعه همواره محصول شیوه های تولید و مبادله یعنی در یک کلام محصول شرایط اقتصادی زمانه بوده اند و ساختار اقتصادی جامعه همواره مبنای راستینی را تشکیل می دهد که در آخرین تحلیل کل روبنای نهادهای حقوقی و سیاسی و نیز بر داشت های مذهبی ؛ فلسفی و غیره در هر عصر تاریخی بر اساس آن توضیح داده می شوند۰اینک ایده آلیسم از آخرین سنگر خود یعنی فلسفهٔ تاریخ بیرون رانده شده است و بر داشت ماتریالیستی از تاریخ عرضه شده و طریقه لازم به دست آمده است تا آگاهی انسان به وسیلهٔ هستی او توضیح داده شود ؛ نه چنانکه در گذشته؛ هستی انسان به وسیلهٔ آگاهی او توضیح داده می شد۰اما سوسیالیسم دوره های پیشتر با این بر داشت ماتریالیستی از تاریخ ؛ ناساگار بود همچنانکه بر داشت ماتریالیستی فرانسویان از طبیعت با دیالکتیک و علم طبیعی مدرن سازگاری نداشت۰درست است که سوسیالیسم قدیمی بر وجه تولید سرمایه داری موجود و پیامدهای آن انتقاد وارد می کرد اما نمی توانست آنها را توضیح دهد و به همین دلیل نمی توانست بر آنها فایق آید ؛ تنها می توانست آنها را به عنوان شر و تباهی نفی کند۰اما آنچه می بایست انجام شود از یک سو توضیح وجه تولید سرمایه داری در فرایند تاریخی آن به عنوان دوران معین و اجتناب ناپذیر در تاریخ بود که فروپاشی آن نیز اجتناب ناپذیر است و از سوی دیگر آشکار کردن خصلت ذاتی سرمایه داری بود که هنوز به این دلیل از نظرها پنهان مانده بود که منتقدان آن به جای تحلیل فرایند آن صرفأ به پیامدهای ناخوشایندش تاخته بودند۰چنین تحلیلی به واسطهٔ کشف ارزش اضافی ممکن شد۰معلوم شد که تصاحب محصول کار بی اجر و مزد شکل بنیادین شیوهٔ تولید سرمایه داری و استثمار کارگر در آن است ؛ و حتا اگر سرمایه دار قدرت کار کارگر خود را بر طبق ارزش کامل آن به عنوان کالایی در بازار خریداری کند؛ با این حال بازهم ارزشی بیش از آنچه به عنوان دستمزد می پر دازد به دست می آورد؛ و در تحلیل نهایی همین ارزش اضافی تشکیل دهنده ؛ همان ارزشی است که سرمایهٔ دائمأ فزاینده ای که در دست طبقهٔ مالک انباشته می شود از درون آن بر می خیزد ۰بدین سان فرایند تولید سرمایه داری و تولید سرمایه توضیح داده شد۰این دو کشف بزرگ یعنی بر داشت ماتریالیستی تاریخ و افشای راز تولید سرمایه داری به واسطهٔ مفهوم ارزش اضافی محصول تفکر مارکس هستند ۰ با انجام این کشفیات سوسیالیسم به علمی تبدیل شد که می بایست اینک در همهٔ جزییات و روابط خود بسط داده شود۰